شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

قيام امام حسين عليه السلام از نگاه ديگران

0 نظرات 00.0 / 5


بررسي قيام امام حسين (ع) تنها مورد توجه شيعيان قرار نگرفته، بلکه غير شيعيان و حتي غيرمسلمانان نيز، انگيزه ها و پيامدهاي اين قيام را کاويده اند. يکي از نويسندگان مسلمان غيرشيعه که بدون تعصب و با تعمق زياد به بررسي قيام امام حسين (ع) پرداخته، «استاد ابوعلم» مصري؛ رئيس هيأت مديره مسجد نفيسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگستري مصر در سال هاي پيشين است. کتاب معروف استاد ابوعلم به نام «اهل بيت» که شامل شرح حال رسول خدا (ص) ، حضرت زهرا (س)، امام علي (ع)، امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و سيده نفيسه است، در سال 139 ه. ق منتشر شده و دو سال بعد به علت ناياب شدن نسخه هاي آن در چندين جلد به چاپ رسيد.
اين مقاله، بررسي اي است که وي بعد از شرح حال امام حسين (ع) نگاشته و در آن انگيزه هاي قيام حسيني را مورد توجه قرار داده و به مقايسه رفتار امام حسن (ع) و امام حسين (ع) پرداخته و علت تفاوت اين دو رفتار را تبيين کرده است. نويسنده، آراء مثبت و منفي علماي اسلام و مستشرقان در مورد قيام امام حسين (ع) به اختصار نقل و سپس مورد نقادي قرار داده است.

گاه از دليل قيام حسين (رضي الله عنه) با اهل و عيال و کوچ اينان به کوفه به رغم آن که در دست دشمنان بود و امام مي دانست کوفيان با پدر و برادرش چه کردند، مي پرسند؛ افزون بر اين که تمامي خيرخواهان ناصح به او توصيه مي کردند بر ضد يزيد قيام نکند و وي را از کشته شدن برحذر مي داشتند، از جمله ابن عباس و ابن عمر و بسياري ديگر از کساني که ميانه راه به امام برخوردند.
سؤال هاي ديگر اين که چرا وقتي وي از کشته شدن مسلم بن عقيل خبردار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکي به جنگ با لشکر عظيمي برود که از پشتيباني و کمک بسيار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خويش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر : چگونه مي توان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن (ع) انجام داد و خلافت را به معاويه واگذار کرد، سنجيد و در يک راستا دانست؟
تاريخ نگاران به اين پرسش ها اين گونه پاسخ داده اند : هنگامي که امام حسين به کوفيان و بزرگان آن ديار، نامه نوشت، در پي دستيابي به حق خويش بود و کوفيان، داوطلبانه با وي عهد و پيمان بسته بودند که از ايشان پيروي کنند. و بر اين مطلب اصرار داشتند و نشانه هاي پيروزي و ظفرمندي قيام، ديده مي شد. بيشتر اهالي کوفه با مسلم بن عقيل پيمان بسته، بيعت خود را اعلام کرده بودند. حتي براي مسلم فرصت آن پيش آمد که ابن زياد را در خانه هاني بن عروه ترور کند، اما نکرد، زيرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمي شمرد.
نيز ديديم وقتي ابن زياد، هاني را زنداني کرد، مسلم بن عقيل با يارانش کاخ ابن زياد را محاصره کرده، نزديک بود بر وي چيره شوند، اما از بد روزگار، کار برعکس شد.
اما وضعيت امام حسن گونه ديگري است. ايشان به پيمان شکني يارانش پي برد و دانست به معاويه نوشته اند : حاضرند وي را بشکند يا به دست معاويه بسپارند، و از آن رو که براي وي ، ياران اندکي مانده بود، تن به صلح داد تا جان خويش و اهل و عيال و پيروانش به سلامت مانند. معاويه نيز پذيرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان، معاويه به يزيد نمي انديشيد.
موضع امام حسين هنگامي که حق خواهي مي کرد، طبيعي و قاطع بود و گمان قوي داشت آنان که نامه نوشته و با ايشان پيمان بسته اند، او را ياري خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و ياران باطل را ضعيف مي ديد.

چرا امام حسين جنگيد اما امام حسن صلح کرد؟

وضع امام حسين در برابر يزيد، مانند امام حسن در مقابل معاويه نبود، زيرا معاويه با تربيت جاهلي قريش بار آمده بود که پر از سخت کوشي بود، چون اينان قومي بودند که در بيابان هاي خشک و بي آب و علف مي زيستند و چاره اي جز جان سختي نداشتند، گرچه ا ز تجارت سود بسياري مي بردند.
معاويه در بزرگسالي، اسلام آورد و پيامبر را ديد و کاتب وي بود و از همنشيني با ايشان و مسلمانان نيکوکار تأثير گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وي، کردار و رفتارش را آموخت. اين عوامل در سيرت وي اثر داشت، گرچه آن زمان که مردماني گرد وي جمع شدند، لغزش ها و سرپيچي هايش از سنت والاي مسلمانان زياد شد.
اما فرزندش يزيد، تربيتي ديگر داشت. وي در قصر شام، زاده شد که نعمت و بردگان بسيار داشت. يزيد، بدويت و جاهليت قبيله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زيرکي قريش را از پدر آموخت، چنان که از اين قبيله، حيله و فريب بسيار، مال دوستي، سلطه طلبي و چيرگي و لذت طلبي مفرط را در وقتي که اسباب آن فراهم بود، فرا گرفت و جواني قريشي شد که پايداري و سرسختي را نمي شناخت و براي گذران زندگي، مجبور به کسب و کار نبود و در طول حياتش، مرارت و مشقتي نچشيد و هيچ تلاشي جز در راه خوشگذراني و عياشي نداشت.
يزيد وقتي حاکم مسلمانان شد، رفتاري بسيار متفاوت با پدرداشت، چنان که کردارش با سنت و سيره پيامبر (ص) و خلفاي راشدين به شدت فرق داشت. ياران و اعوان معاويه و يزيد نيز تفاوت بسياري با هم داشتند. اطرافيان معاويه سياستمدار و طرف مشورت بودند، اما ياران يزيد، جلادها و سگهاي شکاري بودند که درپي شکارهاي بزرگ مي دويدند. سرشت اينان به گونه مردماني مسخ شده وپريشان بود، که سينه اي پر از حقد وکينه از آدم ها داشتند، بخصوص از کساني که برعکس اينان، نيکوکار و درستکار بودند. از اين رو،ياران يزيد کينه خود را سر دشمنان خالي مي کردند، حتي اگر برايشان فايده و سودي نداشت، اما اگر از اين راه به بخشش و پاداشي مي رسيدند، ديگر کينه و شرارتشان حد و مرزي نداشت. شريرترين ياران يزيد، شمربن ذي الجوشن، مسلم بن عقبه، عبيدالله بن زياد وعمربن سعد بود.
شمربه پيسي مبتلا و زشت رو و کريه المنظر بود و پيرو مذهب خوارج شد تا بدان جنگ و مبارزه برضد علي و فرزندانش (ع) را توجيه کند، اما قصد محاربه با معاويه و فرزندش را نداشت. شمر، کسي بود که دين را بهانه و ابزاري براي کينه ورزي قرار مي داد، و حاضر بود که به خاطر مال وثروت، دين يا کينه اش را به فراموش سپرد. (1)
يزيد پيش از جانشيني پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدين امر مبادرت مي ورزيد، به گونه اي که عياشي هاي او، وردزبان مردمان شده بود. کار آن قدربالا گرفت که «زياد» به وي توصيه کرد اعتدال ورزيده، جانب احتياط را درپيش گيرد.
او وقتي پس از پدر، به حکومت رسيد، سياست و بي بند و باري را کمافي السابق مسابقات دنبال کرد و اين تفاوت پدر وپسر بود.

انگيزه ديني براي مبارزه با دين فروشان

مي توانيم بگوييم که امام حسين نمي خواست با يزيد بيعت کند حتي اگر منجر به کشته شدن او شود، امکان نداشت چنان که امام حسن با معاويه پيمان بست، امام حسين با يزيد بيعت کند، زيرا اوضاع فرق کرده و يزيد همچون پدر نبود. اگر امام حسين با يزيد بيعت مي کرد، وضع حال وي پوشيده مي ماند و مردم معتقد مي شدند يزيد امام برحق است، در نتيجه مي توانست دين را تحريف کند از اين رو امام، جان و اهل عيالش را درراه دين جدش نثار کرد. با شهادت امام بود که پايه هاي دولت اموي سست و نا استوار گشت.
به رغم آن که نامه هاي رسيده براي امام که به بيعت با ايشان مي خواند، بسيار بود، اما احتياط کرد وعموزاده اش، مسلم بن عقيل را فرستاد تا از دل و دين عراقيان مطمئن شود. معلوم شد بيعت کوفيان با امام، درست و راست است. از اين رو، امام به کوفه کوچيد، زيرا عموزاده اش که امين و مورد وثوقش بود، براين مطلب گواهي داده، به امام نوشته بود :
«مردمان دورو برش را گرفته و با وي اند.» اما پيش از رسيدن به عراق، وقتي امام دانست مسلم را کشته و از اطراف وي پراکنده شده و شکستش داده اند، احتياط را درپيش گرفت. شايد به فکر بازگشت افتاد، گرچه من اين احتمال را باور ندارم، زيرا امام درپي کاري ثمربخش و نتيجه دار بود. وقتي امام، روبه سوي کوفه نهاد، درپي دنيا و جاه يا تلاش براي دستيابي به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه مي خواست احکام خدا را اجرا کند، اما به گونه اي که همگان بي هيچ ترديد و شکي، هدف امام را بدانند. از اين رو، امام به نداي ايمان و باور دين خود لبيک مي گفت.
امام حسين کسي نبود که به حکم ابن زياد عمل کند و تن به ذلت دهد اين از ساحت امام به دور است- ابن زياد به سبب نفس شرورش، پروا نداشت امام را با يارانش به شهادت برساند. امام بين اين دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزيد.
در اينجا، مطلب مهمي است که تاريخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام به عمربن سعد سه راه حل پيشنهاد داد :
1- راه را براي امام بازبگذارد تا به حجاز (همان جايي که آمده بود) برگردد.
2- به سوي يکي از مرزهاي کشور اسلامي برود و مانند سربازي سنگرنشين در برابر دشمن، به مرزداري بپردازد و مانند ديگر مرزداران مزد و مواجب بگيرد و انجام وظيفه کند.
3- امام را به شام نزد يزيد برند و او را به دست يزيد بسپارند.
گفته اند : عمربن سعد راه حل ها را پذيرفته، آنچه را امام پيشنهاد داده بود، براي ابن زياد نوشت، اما وي نپذيرفت و گفت : حسين چاره اي ندارد جز آن که به حکم ابن زياد تن دهد!
همچنين گفته اند : امام بر ضد يزيد شوريد و بيعت وي را رد کرد و به طرف کوفه رفت. مي خواست مردم آن ديار را از پيروي يزيد بازدارد و ميان مردمان تفرقه افکند و مانند زمان پدرش بين مسلمانان جنگ به پا کند. بنابراين، يزيد و حاکم وي در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پانکردند، بلکه از حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت اسلامي را حفظ کردند! اين ادعا در صورتي راست و درست است که بگوييم حسين، مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمي تافت، اما امام حسين همانطور که اشاره شد سه راه حل پيشنهاد کرد که هر يک راه درست و خوبي بود و به سلامت مي انجاميد. اگر مي گذاشتند به حجاز و مکه برگردد، امام به آنجا بازمي گشت و دوست نداشت در آنجا خونريزي شود، چرا که بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط يک بار در آنجا جنگ روا شمرده شد، آن هم يک ساعت و در زمان رسول خدا (ص) به هنگام فتح مکه.
اگر مانع نمي شدند تا او به يزيد برسد ممکن بود به گونه اي يزيد از او درگذرد، تا با حجتي که ديگر جاي بحث و جدل باقي نماند، او را به تسليم و پذيرش بيعت وادارد.
اگر مي گذاشتند به طرف يکي از مرزهاي کشوراسلامي برود، مردي عادي مانند ديگران مي شد که با دشمن مي جنگد و شريک در فتح است، در نتيجه نه به احدي آسيب مي رساند و نه کسي وي را اذيت مي کرد.»
البته «عقاد» ترديد دارد حسين به ابن زياد، پيشنهاد پذيرش يکي از سه راه حل را داده باشد. وي معتقد است اين گزارش از طرف ابن سعد، به حسين بسته شد و افترايي بيش نبود، تا اولا بهانه عمر براي نجنگيدن با امام باشد، ثانياً به شيعيان بگويد حسين قصد داشت بيعت کند.

قيامي خونين براي بيدار کردن وجدان هاي خفته و بيمار

دکتر احمد صبحي در کتابش (نظريه الامامه) معتقد است :
«مانعي نيست بگوييم حسين اين پيشنهاد را داده است نه بدين معنا که نمي خواست يا مي خواست با يزيد بيعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا از اين راه پيش امير عزيز شده، نزد يزيد ارج و قرب يابند و مي دانست، اينان نمي گذارند امام زنده از دستشان دررود. از اين رو، خواست حجت را بر آنها تمام کند با اين که قبل از آن هم همه راه هاي ترک کشتار را پيشنهاد کرده بود. امام بار ديگر نيز حجت را بر آنان تمام کرد، آنگاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و يارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشي گري در قتل و کشتار پرداختند و حتي به کودکان رحم نکردند و حرمت اهل بيت را پاس نداشتند، امام بار ديگر به اتمام حجت پرداخت و اينان را از جنگ در ماه حرام برحذر داشت، اما دشمنان به مخالفت سرسختانه با دين برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که مي بايست انجام اين کار بسيار بر آنان سخت باشد و آن را بزرگترين گناه بدانند و به احدي از اهل بيت پيامبر آسيبي نرسانند.» اما ابن اثير در «الکامل» نمي پذيرد که امام راه حل هاي پيش گفته را بر عمربن سعد عرضه کرده باشد. وي مي گويد :
«عقبةبن سمعان نقل کرده : از مدينه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسين بودم و تا زمان کشته شدنش، از وي جدا نشدم. تمامي صحبت هايش با مردم را تا روز شهادتش شنيدم. به خدا سوگند به رغم آن چه ميان مردم شايع بود، حاضر نشد دست در دست يزيد بنهد يا او را به مرز و گوشه اي از کشور اسلامي گسيل دارند.»
امام بر قيام پامي فشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلايل زير مي دانست يا گمان مي برد در اين سفر کشته خواهد شد :
1. چه پيش از خروج از مکه و چه پس از آن، هرکه به او توصيه و سفارش مي کرد قيام نکند از شهر خارج نشود، نمي پذيرفت.پيشتر ديديم، کساني به او توصيه کردند پا از سرزمين حجاز بيرون نگذارد، ازجمله : عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابن زبير و محمدبن حنفيه. نيز پس از آن که از مکه بيرون رفت، در ميانه راه برخي به امام گفتند برگردد، ازجمله : عبدالله بن مطيع، اباهره ازدي (که در ثعلبيه امام را ديد)، عبدالله بن سليم، مذري بن مشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زيارت کرد.
2. وقتي تصميم گرفت روبه سوي عراق نهد، چنين خطبه خواند : «مرگ در کمين آدمي زاد است و...» که بيشترين قسمت هاي اين خطبه، اشاره به آگاهي امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مکه، امام را از رفتن بازداشت و چنين دليل آورد :
«به شهري مي روي که کارگزاران و اميران يزيد در آنجا هستند و بيت المال را دردست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از اين رو، معلوم نيست آن که به تو وعده ياري داده، برضدت نشورد و با تو نجنگد، يا به رغم اين که تو را بيشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفت برنخيزد.»
با اين که، امام سخن وي را قبول داشت، اما حاضر به پذيرش آن نشد.
4. ابن عباس نيز امام را از رفتن بازداشت و دليل آورد : آنان که را دعوت کرده اند، با امير خود نجنگيده اند و دشمن را نرانده اند و شهر و ديار را به دست خود نگرفته اند، بلکه امام را درحالي دعوت مي کنند که اميرشان بر آنان چيره و حاکم است و کارگزارانش ماليات شهرها را گرد مي آورند. با اين وضع، گويا امام را به جنگ فراخوانده اند و اطميناني نيست از امام پشتيباني وحمايت کنند، بلکه از مخالف ترين مردم برضد امام نشوند!
ابن عباس، بارديگر امام را از رفتن برحذر داشت و اين گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصيه کرد به يمن رود، زيرا دژها و دره ها دارد و زميني گسترده و پهناور است.ابن عباس افزود :
«پدرت در آنجا شيعيان و پيرواني دارد و تو دور از مردمان خواهي بود. مي تواني بريشان نامه بنويسي و پيک و فرستادگانت را بفرستي و جايگاهت را سفت و محکم کني. در اين صورت، اميدي هست، يار و ياوراني که دوست داري، با خير و خوشي نزد تو آيند.»
امام با اطمينان و قدرت پاسخ داد :
«ديگر کار از کار گذشته است.» (2)
5. وقتي محمدبن حنفيه توصيه کرد به عراق نرود، امام فرمود دراين باره خواهد انديشيد، اما سپيده دم کوچيد. ابن حنفيه سبب را پرسيد، امام فرمود :
«پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب ديدم که به من فرمود : «اي حسين! بيرون رو، که خدا خواسته تو را کشته راه خود بيند.»
ابن حنفيه پرسيد : پس چرا زنان را همراه مي بري؟! فرمود :
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6- ابن عمر امام را از رفتن نهي کرد وگفت : اگر بروي، کشته خواهي شد. زيرا نشانه ها وظاهر، حال گوياي سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابن عمر مي فهميد، بر امام پوشيده نبود.
7- فرزدق بدو گفت : دل هاي مردم با توست، اما شمشيرهايشان برتوست.
8-بشر بن غالب عرض کرد : دلها با توست و شمشيرها با بني اميه.
عبدالله بن جعفر نيز امام را بازداشت و گفت : مشفقانه مي گويم دراين راه هلاکت تو و درماندگي اهل بيتت است.امام حسين (ع) بدو فرمود :
«رسول خدا را درخواب ديدم و به آنچه اکنون انجام مي دهم، فرمانم داد.»
ابن عباس گفت : پدر ومادرم فدايت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پيش را داد. ابن عباس پرسيد :
ثمره اش چيست؟ امام فرمود :
« به من فرمان و مأموريتي داده اند و درآن باره با تو سخني نخواهم گفت تا با پروردگار ديدار کنم.»
اين روايت آنچه را دردرون امام بود و جز خواهد نمي دانست تأييد، بلکه تاکيد مي کند. خداوند به آنچه مي بايد رخ دهد، حکم خواهد کرد وکارها در دست خداست.
9- وقتي خبر شهادت مسلم و هاني وعبدالله بن يقطر را براي امام آوردند، امام به يارانش فرمود : «شيعيان ما، ياري ما را وانهادند، هرکس از شما مي خواهد، برود.» و پس از جدايي بسياري ازهمراهان، امام با کساني که از مدينه همراهش بودند و عده کمي ديگر تنها ماند. عمرو بن بوذان به ايشان توصيه کرد برگردد و عرض کرد : «به خدا سوگند! جز با نيزه ها و شمشيرها روبه رو نخواهي شد.» عمرو، امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ايشان نامه نوشته بودند، ديگر متعهد نبودند درجنگ و نبرد، امام را ياري کنند.
امام فرمود :
«وضع براي من آشکار است، اما کسي نمي تواند برخواست خدا چيره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند کرد تا اين که قلبم را از درونم بيرون کشند. به خدا قسم! حتي اگر در پناهگاه جنبده اي باشم مرا بيرون خواهند کشيد تا بُکشند!»
10- وقتي به عراق مي رفت، درنامه اي به بني هاشم نوشت :
«هر که به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هرکه از من جا بماند و عقب افتد به رستگاري و موفقيت نخواهد رسيد.»
11-به هنگام رفتن از مدينه و وداع، قبرجدش را زيارت کرد و گفت :
«دست از زندگي شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگريزم.»
سپس به خواهرش زينب فرمود :
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود واگذارند، شب درجاي خود خواهد خوابيد اما چه کنم که دست از من برنمي دارند.»
نيز پيش از نبرد، با خود مي خواند :
«اي روزگار! اف برتو که چه دوست بدي هستي»! چنان که به هنگام بيرون رفتن از مکه فرمود :
«مرگ بر بني آدم حق و رواست.»
بنابراين، به سبب حکمتي که خداي سبحان مي دانست، اراده الهي چنين شد که امام حسين، جان خود و خاندان و يارانش را براي دين خدا- که جدش بدان خاطر برانگيخته شده بود- فدا کند

حکمت قيام

شهادت امام، پايه هاي دولت بني اميه را سست و از بين برد و امام حسين، جاودانه ماند، زيرا براي حق زيست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسيد.

رد انگيزه سياسي، غيبي، قبيله اي و شخصي

حرکت امام حسين از مکه به عراق، حرکتي است که به آساني نمي توان با معيارهاي حوادث عادي، آن را ارزيابي و نسبت به آن حکم کرد، زيرا از نادرترين جنبش هاي ديني يا فراخوان سياسي تاريخ است که هر روز تکرار نمي شود، و هر کس نمي تواند بدان قيام کند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پيمود، به اتفاق نظر فقط به يک علت باشد يا اگر بپذيريم به راه اشتباه رفته است، همگان به يک دليل معتقد باشند.
گاه، پيمودن درست ترين يا نادرست ترين راه براي جنبش، بسته به فرقي کوچک است که به هدف دست يابد، يا نه، لذا، مستعد است که به نقيض خود بيانجامد. جنبشي چنين، گونه اي از ماجراجويي ماجراجويان سياست يا قرارهاي سوداگران تجارت يا ابزاري براي دستيابي به دنيا نيست که به حکم دين تن دهد، يا دنيا تن به حکم و خواسته آن دهد، بلکه وسيله اي معتقد ساختن خود و دنيا به يک ديدگاه ميان ديدگاه هاست. ديدگاهي که رهبر نهضت به ايمان دارد و مي داند آن مردمان به آن راه را باور ندارند. اما به هر رو، او به قيام و عمل خود ايمان دارد، چه مردم بپذيرند يا نپذيرند. براي او کشته شدن در راه هدف با مردن طبيعي، برابر است و چه بسا به کشته شدن، رغبت بيشتر داشته باشد.
بنابراين قضاوت درباره درست يا نادرست بودن نهضت حسيني نمي تواند توسط مزدوران چاپلوسي انجام شود که از شمشير حکومتي مي هراسند و درپي عطا و بخشش آنند، چنان که ديگر مزدبگيران که از چيزهاي ديگر جز تيغه حکومت مي ترسند يا برخوردار از پاداش و بخش غيردرباري اند، حق قضاوت و داوري ندارند. داوري درباره درستي يا نادرستي قيام حسيني، بسته به دو امر است که با اوضاع مختلف زمان و حکومتگران دگرگون نمي شود. اين دو امر، يکي انگيزه هاي دروني است که بسته به طبيعت ثابت آدمي است، دوم : دستاوردهاي قابل مشاهده است که همگان آن را مي پذيرند. اگر جنبش حسيني برضد يزيد را با اين دو معيار بسنجيم، خواهيم گفت، او به راه درست رفته است.
اين انگيزه هاي، امام را به کاري واداشت که انجام داد. ديگران نيز اگر اين انگيزه ها را داشتند، جز به راه امام نمي رفتند. براي آدميزاده هزارادن بار بهتر است که کرداري مانند حسين داشته باشد که يزيدبن معاويه را به خشم آورد، تا اين که بر خلق و خويي باشد که موجب خشنودي يزيد شود.
نخستين مطلبي که شايسته است براي درک انگيزه هاي دروني امام درآن وضع محنت بار و دردناک بدانيم، اين است که بيعت با يزيد نمي توانست پابرجا بماند يا ادامه يابد، زيرا هر حاکم و خليفه اي مي بايد خردمند باشد و خلق و خويي درست داشته، از سلامت تدبير برخوردار باشد، که يزيد چنين نبود. وي آنچه را که هر دولتي به شدت بدان نيازمند بود، به شوخي مي گرفت، و اميدي به صلاح و اصلاح وي نبود. گزينش وي براي ولايتعهدي، معامله اي آشکار بود که هرکس بدان راضي شده، بها و پاداش موافقت و همراهي خود را گرفته و هرکه به ياري يزيد برخاسته يا کارگزار و مزدبگير او شده، آشکارا مال و منال ستانده بود. بسيار شگفت خواهد بود از حسين بن علي که بخواهند باچنين کسي بيعت کند و نزد مسلمانان درستکارش بخواند.
امام حسين (ع) يا مي بايست بيعت وياري يزيد را بپذيرد، يا خروج و قيام کند، زيرا نمي گذاشتند خود را کنار بکشد، چه به سودش باشد، يا به ضررش. برخي مورخان شرق شناس و شرقيان کج فهم، حقيقت فوق را فراموش مي کنند و به هنگام ارزيابي نهضت حسيني، بهاي لازم را به وضعي که امام با آن رو دررو بود نمي دهند! شايسته بود، اينان به ياد مي داشتند مسأله عقيده ديني ازنظر حسين (ع) شوخي يا معامله بردار نيست. او مردي بود، که به شدت به احکام اسلام پايبند بود و باور بسيار داشت که اجرا نکردن حدود ديني، بزرگترين بلا براي دين و دينداران و براي همه امت عربي درحال و آينده . امام مسلمان و زاده محمد (ص) بود و اگر اسلام کسي هدايت دروني باشد، هدايت حسين، دروني و به سبب آن بود که از خانداني والاست.

دستاوردهاي حرکت

درمورد دستاوردهاي جنبش- اگر نگاهي فراگير بدان بيفکنيم- خواهيم فهميد بيش از نتايج و ثمره هاي بيعت است. امام در همان سال که قيام کرد، کشته شد و يزيد در کمتر از چهارسال بعد، مرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود، که قاتلان کربلا به سزاي عمل خود رسيدند و دولت بني اميه پس از اين، حتي به اندازه عمر يک انسان پايدار نماند و بيش از شصت و اندي سال نپاييد.
قتل حسين، دردکشنده اي بود که بر پيکره دولت اموي نشست تا آن را ازپا درآورد و پيام حسيني، ندا ونواي هر دولتي شد که به دل ها و جسم ها راه داشت.
فشرده سخن آن که : خروج حسين، از حجاز به عراق جنبش توانمندي بود و انگيزه هايي داشت (که هرکس را به قيام وامي داشت) اما به آساني نمي توان اين انگيزه ها را انگاشت يا آن ها را برشمرد.
اين جنبش به نتايج تأثيرگذار خود رسيد، زيرا نهضتي فراتر از افراد است و نسل ها را فراخواهد گرفت.
شهيد چه کسي است جز انساني که مي خواهد خلق و خوي زشت روزگار را دگرگون کند و گواه وجود خير در طبيعت انساني است، در وقتي که خير و خوبي، نايافت ترين چيز در دنياست.
امام (ع) در زماني درپي خلافت راشدين! بود که ديگر نام و نشاني از خلافت راشدين نمانده بود. درگيري ميان حسين (ع) و يزيد، نخستين تجربه از نوع خود، پس از زمان پيامبر و خلفاي بعد از وي است، که امام دراين نبرد جان خود را نثار کرد، چون شهادت، ازجان گذشتگي است.
حسين (ع) پدر شهيدان و سرچشمه شهادت است که هنوز مي جوشد و در تاريخ بشر، کسي با او برابري نخواهد کرد.

انگيزه عقيدتي

بي ترديد قيام حسين با عقيده بيشتر پيوند دارد تا با سياست وجنگ ؛ زيرا پس از ان که در زمان خلافت معاويه ؛ ارزش ها و ضد ارزش ها مسخ و دگرگون شد اما در پي ان بود که بسياري از مسايل عقيدتي را اصلاح کند 0
معاويه سلطنت خود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتيباني نمي کرد ؛ وي از ايدئولوژي مدد مي گرفت که در عمق عقيده مسلمانان ريشه کرده بود 0 معاويه به مردم مي گفت : او و علي (ع ) در اين که چه کسي شايسته خلافت است ؛ داوري دا به خداوند واگذار کردند و خدا به نفع او و بر ضد علي (ع ) راي داد (3) چنان که وقتي مي خواست براي فرزندش يزيد از مردم حجاز بيعت بستاند ؛ اعلان کرد : انتخاب وي براي خلافت ؛ قضا وقدر بوده مردم در انتخاب رهبران خود اختياري ندارند 0
اندک اندک ذهن مسلمانان بدين سو ميرفت که هر چه خليفه دستور دهد حتي اگر بر خلافت طاعت الهي باشد، قضاي خداست که براي بندگان نوشته و خواسته است

قيام ديني

ماربين، شرق شناس آلماني، قيام حسين را فقط جنگي ميان دو قبيله بني هاشم و بني اميه نمي داند، به رغم آن که برخي شرق شناسان دراين باره حکم و قضاوتي سطحي کرده اند، وي معتقد است : امام از آغاز تدبير داشت و هنگام ثمربخشي قيام را مي دانست.
بنابراين، جنبش حسين برضد يزيد، تصميم راسخ انساني دريا دل بود که بر وي مشکل بود تن به سازش دهد. چنان که به دنبال پيروزي عاجل و کوتاه مدت نبود. وي با اهل و عيالش قيام کرد تا پس از مرگش به پيروزي پايدار و دراز مدت دست يابد و ارزش هايي را زنده کند که جز با قيام و شهادت احيا نمي شدند. گويا (4) حسين جز قيام، راهي براي خود نمي ديد و به توصيه وصلاحديد ديگران، بي اعتنا بود. او به يمن نرفت تا جنگ به دراز نکشد و خون ريزي نشود، مبادا وي را به فتنه انگيزي و شکستن طاعت و وحدت متهم کنند، درنتيجه درستي حرکت و اقدامش مخدوش گردد، چنان که با ياران حجازي اش، در آنجا قيام نکرد، مبادا آنان که مشروعيت قيامش را به دليل هتک حرمت حرم نمي پذيرفتند، با وي به نبرد برخيزند، درنتيجه امام به هدفش نرسد.

به همراه بردن زن و فرزند

امام، اهل و عيالش را با خود برد تا مردمان کردار و برخورد نامشروع و غيرانساني دشمنانش را ببينند. درنتيجه، خون به ناحق ريخته اش درصحراي کربلا پايمال نشود، چنان که مي بايست گواهان عادلي در کربلا باشند و آنچه را بين او و دشمنانش رخ داد بينند، تا دشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دکتر بنت الشاطي مي گويد :
«زينب، خواهر حسين،لذت پيروزي را بر ابن زياد و بني اميه حرام کرد و درجام پيروزمندان، زهرکشنده ريخت. باعث و باني تمامي قيام هاي سياسي بعدي، يعني قيام مختار، شورش ابن زبير، سقوط دولت اموي، ... و ريشه دواندن مذهب شيعه، زينب بود.»

عمليات شهادت طلبانه؟!

بدون ترديد حسين (ع) دست به عمل انتحاري نزد تا بگويند خود را به هلاکت انداخت، بلکه حجت را بردشمن تمام کرد و جاي عذر وبهانه اي برايشان نگذاشت که بدان خونش را ريزند، چون وي جنگ را آغاز نکرد و اندکي پيش ازشروع جنگ، ميان دشمن ايستاد و برايشان سخن گفت و مجالي براي مردم فريبي و مکر دشمن باقي نگذارد. از آنان پرسيد که به چه سبب با او مي جنگند، درحالي که خوني طلب ندارند و مالي از آنان غصب نکرده است. بعد افزود که آيا دراين که وي پسر دختر پيامبرشان است ترديد دارند و اگر قيام و خروج کرده، مگر جز به سبب نامه ها و درخواست هاي عراقيان است که امام را فراخوانده و دعوت کردند؟!
بنابرآنچه گفتيم، تمامي اقدامات حسين، نقشه و تدبير حساب شده و مدبرانه اي بود تا به اهداف بلند مدت دست يابد. شايد اين صحيح ترين ديدگاه است، تا اين که بگوييم جنبش،جنگي بين هاشميان و امويان بود. اگر وي درپي پيروزي نظامي و قبيله اي بود، با ياران حجازي اش، درهمان جا قيام مي کرد، چنان که بعيد است بگوييم، حسين پيروزي را برمرگ ترجيح مي داد، زيرا حتي براي پدرش به رغم آن که خليفه اي شجاع و دلاور بود، پيروزي دربرخي جنگها مثل صفين سخت و مشکل بود، چنان که براي برادرش، درزماني که خليفه بود و يارانش بسيار وگردا گرد وي بودند، پيروزي مشکل مي نمود. نيز معقول نيست بگوييم، درحالي که مکر و فريب اهالي عراق را مي دانست، به اينان اعتماد کرده باشد.
اين چنين، جنبش سياسي- عقيدتي حسيني، انگيزه هاي قيام را مي نماياند، گرچه در هنگامي که امام با توصيه و سفارش ديگران (به عدم قيام) مخالفت مي کرد، اهداف نهضت روشن نبود. قيام برضد يزيد، گريزناپذير بود، زيرا بيعت با وي، گناهي بود که عذري نداشت و به بهانه تقيه نمي شد، دست دردست يزيد نهاد.

نظريات شرق شناسان

شرق شناسان، جنبش حسين (رضي الله عليه) را به انگيزه سياسي يا نظامي مي دانند و انگيزه هاي ديني و دستاوردهاي بلند آن را درنظر نمي گيرند، اما بايد گفت اگر شورشي نظامي باشد و شکست خورده، نمي بايست تأثيري برجا بگذارد، چه در زمينه سياسي و چه عقيدتي، درحالي که جنبش حسين چنين پيامد تأثيرگذاري داشت. تاريخ نيز سراغ ندارد پيرومندان جنگ، انگشت پشيماني و ندامت همانند آنان که در کربلا جنگ را بردند، بگزند.
برخي مستشرقان، حکم ناجوانمردانه و بي رحمانه اي درباره حسين (رضي الله عنه) دارند و او را متهم مي کنند از درک و فهم انگيزه هاي جنبش خود ناتوان و عاجز بود و حرکتي کور نمود و سوء تدبير و ارزيابي نادرست وي باعث شد شاهد کشته شدن فرزندان و خاندانش باشد، درحالي که مي دانست، ناگزير همگان کشته خواهند شد.
نمونه اي از آنچه اين مستشرقان مي گويند، گفته فلوزن آلماني در کتاب «خوارج و شيعه» است. وي مي نويسد :
«حسين بلندپروازي کرد به مانند کودکان، که دست دراز مي کنند تا ماه را به چنگ آورند. حسين بزرگترين ادعاها را داشت، اما حتي براي دستيابي به کوچکترين هدف تلاش نکرد و کار را به ديگران واگذار کرد تا به خاطر او همه کار بکنند و در نخستين هماورد، شکست خورد و خواست عقب نشيني بکند اما ديگر دير بود. در نتيجه بدين بسنده کرد که شاهد و ناظر کشته شدن يارانش در جنگ به خاطر خويش باشد، اما او تا لحظه آخر جان خود را حفظ کند. قتل عثمان، تراژدي بود اما قتل حسين، نمايشي منفعلانه بود، گرچه عيوب و نارسايي هاي شخصيتي حسين پوشيده مي ماند، زيرا خون پيامبر در رگهاي وي جاري است و از اهل بيت است.»
«گولد زيهر» يهودي! معتقد است : «حسين درپي شيعيان بي خرد و کوته بين افتاد. اينان حسين را درگير نزاع خونيني با غاصبان اموي کردند.»
«سر ويليام مور» مانند سرلشگري امور را تحليل مي کند که هر انقلاب و قيامي را فتنه مي داند...
تمامي اين مطالب تهمت و افتراست و گروهي از مستشرقان، ما را عادت داده اند که کاملاً به دور از حقيقت، به ارزيابي مسايل بپردازند.
امام حسين مصمم بر قيام بود و شکستش، دور از ذهن وي نبود. همانطور که پيشتر گفتيم مخلص ترين افراد، از جمله ابن عباس، ابن عمر، عموزاده اش (عبدالله بن جعفر)- به وي توصيه کردند خروج ننمايد يا اگر مصمم بر خروج است، به يمن برود، زيرا پدرش در آنجا شيعياني دارد، افزون بر اين، دور از مقر خلافت (دمشق) است، اما نپذيرفت. نيز از وي خواستند اهل بيتش را در حجاز بگذارد، اما سرباز زد. امام پيش از بيرون رفتن از مدينه، بر قبر رسول خدا ايستاد و گفت :
«چگونه پيروانم را فراموش کنم؟ من جان خود را براي آنان فدا خواهم کرد!»
سپس از قبر کناره گرفت و به خود گفت :
«در پس حجاب تن، شهادت را که ديرزماني است مشتاق آنم، مي بينم و اکنون، هنگام رهايي است. من دست از زندگي شسته ام و تصميم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل کنم.»
حسين به هنگام خروج و قيام، آنقدر که به مرگ مي انديشيد، در فکر پيروزي و ظفر نبود. وقتي ابن عمر با امام وداع مي نمود، عرض کرد : «تو را به خدا مي سپارم و مي دانم کشته خواهي شد!»

فرزند و عيال و خانمان را چه کند؟

حسين (رضي الله عنه) با اهل بيت و زنان بيرون آمد. آيا درست آن نبود که به تنهايي خروج کند، نه با زنان و فرزندانش؟ پيشتر پاسخ داديم : به همراه بردن اهل و عيال بدان خاطر بود که شاهداني بر رفتار نامشروع و غيرانساني دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» مي گويد : متأخران نمي توانند با عقل و عادات و سنت هاي خود درباره موضوعي همانند اين داوري کنند، زيرا اين مسأله اي است که بايد با خرد و عادات قبايل عرب در اين گونه رخدادها قضاوت کرد.
به همران بردن زنان و فرزندان، سنتي عربي بود و اينان همراه نيروهاي تحت فرماندهي، به جنگ فرستاده مي شدند، نيز همراهي با نيروهايي که ممکن بود بجنگند يا کارشان به صلح بيانجامد. جنگجويان ذي قار، زنان خود را همراه داشتند و پيش از شروع جنگ، بند کجاوه شترها را بريدند تا زنان و ناموس آنها وسيله فرار نداشته، جنگجويان براي حفظ اينان بر سر غيرت آيند. مسلمانان و مشرکان زنان خود را در جنگهاي زمان پيامبر (ص) همراه داشتند. در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزيده قريش را با خود بردند و رسول خدا (ص) يک يا چند تن از همسرانش را در جنگها و غزوات همراه داشت. اين سنتي ريشه دار در عرب بود که بدين وسيله مي خواستند بر عزم راسخ و نيت راستين خود در آنچه پيش رو داشتند، گواه گيرند. در معلقه ابن کلثوم، اشاره اي اجمالي بدين عادت عربي از زمان هاي کهن است. وي مي گويد :
«همراه ما دختران زيبارويند، که دغدغه آن داريم نصيب دشمن و موجب خواري ما شوند. زنان براي اسب هاي ما علوفه تهيه مي کردند و مي گفتند شوهران ما نيستند، اگر از حريم ما دفاع و پاسداري نکنيد؛

علي آثارنا بيض حسان / نحاذر آن تقسم أو تهونا
يقتن جيادنا و يقلن لستم / بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسين (رضي الله عنه) مردم را به جهادي فرا مي خواند، که اگر جنگ بر آنان قطعي مي شد، بيم آن نداشتند چه بر سرشان يا فرزند و اموالشان آيد، زيرا اينان با جهاد در پي ارزش هايي والاتر و گرامي تر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگي نبود که وي مردم را به کاري بخواند، اما خود پيشاپيش در انجام آن کار نباشد. حسين که مي خواست قيام کند، مي بايست قويترين دليل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت کرده، اگر بر امام چيره مي شدند و سعي و تلاش امام به ثمر نمي نشست، حجت و دليلي بر ضد آنان باشد. در اين صورت، دشمن پيروزمند به همان اندازه که ظفر يافته بود، مورد بغض و خشم قرار مي گرفت، آن اندازه که وضع غالب و مغلوب برعکس مي شد. در اين صورت، وي گرچه به ظاهر شکست خورده بود، اما پيروز و غالب بود و دشمنان منفورترين مردمان مي گشتند.
مسلماني که به خاطر اصل و نسب شريف امام، ايشان را ياري مي کرد، حال که امام با اهل و عيالش است، بيشتر او را ياري مي دهد وگرنه به هيچ وجه يار و ياور او به شمار نخواهد آمد.
و بالاخره استاد ملطاوي معتقد است : حسين (رضي الله عنه) اهل بيتش را با خود برد، زير مي ترسيد مورد اهانت يا ستم قرار گيرند و از حمايت وي دور باشند و راهي به آن نداشته باشد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- ابوالشهدا، عقاد.
2- امام اين مثل عربي را آورد که «سبق السيف العذل» يعني پيش از آن که بتوان کار را اصلاح کرد، از دست رفته است.
3- الامامة و السياسية، ابن قتيبه.
4- نظريةالامامة، دکتر احمد صبحي.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)