شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

نجف اشرف، پناهگاه بی پناهان

1 نظرات 05.0 / 5

 

نجف اشرف، پناهگاه بی پناهان

امیرمؤمنان علی (علیه ‏السلام) پیشوای بزرگ اسلام و امام اول شیعیان جهان در سال چهلم هجری یعنی سی سال بعد از رحلت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) چشم از این دنیای مادی فروبست و روح بلندپروازش از تنگنای این جهان به ملکوت اعلی بال و پر گشود.
به دستور حضرت، فرزندانش امام حسن (علیه ‏السلام) و امام حسین (علیه ‏السلام)، بدن مطهر او را در زمین مرتفعی که عرب به آن «نجف‏» می‏گوید، مدفون ساختند. بدون اینکه مردم بدانند محل دفن آن حضرت کجاست.
آری علی (علیه ‏السلام) شخصیت عالیقدری که با زور بازوی وی کمر کفر و سطوت شرک و بت پرستی در هم شکست و با جانبازی های مردانه‏اش، تعالیم اسلام در سراسر عربستان گسترش یافت و مردم به دین خدا گرویدند، بواسطه کینه دیرین ه‏ای که دشمنان از وی بدل گرفته و در سینه پنهان داشته بودند، چنان از خلافت و روی کار آمدن وی نگران و ناراضی بودند که اگر دستی به قبر او پیدا می‏کردند، از تعرض به ساحت مقدس و مدفن مقدس آن حضرت خودداری نمی‏ نمودند.
از این رو مدفن امیرالمؤمنان در حدود 150 سال همچنان از انظار عموم پنهان بود و فقط ائمه طاهرین و عده‏ای از شاگردان مخصوص آن بزرگواران از محل دفن آن حضرت آگاه بودند، و در فرصت هایی که دست می‏داد، دور از چشم دشمنان، تربت پاک شاه مردان را زیارت می‏کردند.
با این وصف روزی هارون الرشید در بیرون کوفه که دشت وسیعی بود، به صید آهو رفت. به فرمان او اطراف بیابان را قرق کردند و از هر طرف آهوان را رم می‏دادند تا به تیررس خلیفه قرار گیرند. ناگهان چشم هارون الرشید به یک گله آهو افتاد و آنها را دنبال کرد، شکارچیان وی نیز تازی‏ها و بازهای شکاری را رها کردند که نگذارند آهوان فرار کنند.
آهوان بسرعت از تلی بالا رفتند و در آنجا خوابیده و آرام گرفتند. شکارچیان و هارون الرشید دیدند همین که سگها و بازهای شکاری نزدیک بلندی می‏رسند هر کدام به سویی پرت می‏شوند.
آهوان بدون هیچ واهمه‏ ای از بلندی به زیر می‏ آمدند و همین که سگ ها و بازهای شکاری را به طرف آنها رها می‏کردند به نقطه مرتفع تل بالا رفته و آسوده می‏خوابیدند ولی هر بار که سگ ها و بازها برای صید آنها می‏خواستند از بلندی بالا روند به طرز اسرارآمیزی سقوط می‏کردند.
هارون و همراهان تا سه بار شاهد این وضع بودند، شکارچیان تعجب کردند و هارون حیران ماند. هارون دستور داد برای وی خیمه زدند و سفارش کرد بروند کوفه و مردی سالخورده که از اوضاع آن محل اطلاع داشته باشد پیدا نموده بیاورند پیرمردی فرتوت از قبیله بنی اسد را پیدا کردند و نزد هارون آوردند. هارون از پیرمرد پرسید: آیا راجع به این نقطه اطلاعی دارد و از گذشتگان خبری شنیده است؟
پیرمرد گفت: اگرخلیفه به من تامین بدهد که خودم و این محل در امان باشد اطلاعی که دارم در اختیار می‏گذارم.
هارون گفت: خدا را گواه می‏گیرم که از جانب من هیچگونه صدمه ‏ای به تو و این محل نخواهد رسید.
پیر مرد گفت: پدرم برای من نقل کرده که در زمان پدرش شیعیان عقیده داشتند که این بلندی محل حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه ‏السلام) است. خدا اینجا را حریم امن خود قرار داده است و هر کس بدان پناه برد در امان خواهد بود.
هارون تا این را شنید از اسب پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در همان نقطه به نماز ایستاد سپس خود را به زمین افکند و تا سه روز گریه و زاری کرد...
هارون دستور داد گنبدی بر آن تربت پاک بنا کردند و هر بار که به کوفه می‏آمد به زیارت آن حضرت می‏رفت.
بدینگونه مدفن امیرالمؤمنین به دست‏یکی از دشمنان آن حضرت کشف شد و زیارتگاه خاص و عام گردید.

 

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)