اخلاق فضيلت مدار


چکيده

اخلاق فضيلت مدار نوعي نظريه هنجاري است که در عصر افول مدرنيته و ظهور پست مدرنيسم، همراه با ناکامي نظريه هاي اخلاقي در دستيابي به طرحي نو، براي نجات انسانيت، ضرورت احياء آن جهت ابقاء ارزشهاي اخلاقي به خوبي احساس مي شود.
در روزگار غربت اخلاق و سرمازدگي وجدان اخلاقي که نتيجه مثله کردن حقيقت انسانيت است، محور قرار گرفتن فضائل اخلاقي و ارزشمند بودن شکوفائي بشر، اين ضرورت را به اوج مي رساند. از نوشتار حاضر که نگاهي اجمالي است، به اين نظريه، پس از تعيين جايگاه جغرافيايي اخلاق فضيلت و گذاري کوتاه بر تاريخچه پر فراز و نشيب آن، به تعيين ماهيت آن مي پردازيم. تقريرهاي متفاوت اخلاق فضيلت، به رغم اشتراک آنها، ديدگاههاي مختلفي را ساماندهي مي کند که با توجه به آن، براي فهم و تبيين و اقدام عملي اخلاق فضيلت مدار لازم و ضروري به نظر مي رسد.

واژگان کليدي

اخلاق فضيلت مدار، سودگروي، وظيفه گروي، صواب، خطا، بايد، نبايد، الزام، خوب، بد، (فضيلت، رذيلت)

فلسفه اخلاق (Ethics) بينشي است، فلسفي و عقلاني درباره اخلاق - مسائل و احکام اخلاقي که بطور سنتي، دو قسم اخلاق هنجاري (normative - ethics) و فرا اخلاق (2) (meta - ethics) را در برمي گيرد. تعيين و دفاع از معيارهاي افعال اخلاقي که بر مبناي آن فاعل اخلاقي مي تواند، بطور معقولي افعال خوب، بد، صواب و خطا را از يکديگر متمايز کند، در حوزه اخلاق هنجاري است. و تحليل مفاهيم و گزاره هاي اخلاقي و طرح مباحث معرفت شناختي و منطقي مربوط به گزاره هاي اخلاقي بر عهده فرا اخلاق است که به عنوان معرفت درجه دوم، بدون قصد دفاع از هيچ حکم هنجاريي، درصدد تعيين پيش فرضهاي اخلاق هنجاري برمي آيد. (3)

1- جايگاه جغرافيايي اخلاق فضيلت مدار

از آن جا که تبيين ماهيت اخلاق فضيلت، در گرو تعيين جايگاه جغرافيايي آن، در بين ديگر نظريه هاي اخلاقي است و با توجه به اين که اين اخلاق، نوعي نظريه هنجاري است، تعيين اين جايگاه، خود، متوقف بر ترسيم و تحليل اقسام نظريه هاي هنجاري مي باشد. از اين رو لازم است، با اشاره مختصري به اقسام نظريه ها و تعيين معيار تمايز و تقسيم، راه تبيين را بر خود هموار سازيم.

1-1- اقسام نظريه هاي هنجاري : غايت گروي و وظيفه گروي

فلاسفه قرن بيستم، معمولاً نظريه هاي هنجاري را به دو دسته غايت گرا (Teleological theory) و وظيفه گرا (Deontological Theory) (4) تقسيم مي کنند و نظريه هاي سنتي يوناني و رومي (اخلاق فضيلت مدار (Virtue ethics) و سود گروي (Utilitarianism) را تحت عنوان نخست و نظريه اخلاقي کانت را ذيل عنوان دوم قرار مي دهند.
در اين تقسيم در نظريه هاي غايت گرايانه، اخلاقي بودن فعل، يعني صواب و خطا، يا خوب و بد بودن افعال، بر حسب پيامدها و نتايج فعل رقم مي خورد؛ در حالي که نظريه وظيفه گرا بدون لحاظ نتايج خوب يا بد، درستي فعل را به عنوان يک ارزش مستقل لحاظ مي کند و بر آن است که برخي افعال في نفسه صواب يا خطايند و اخلاقي بودن، به ماهيت ذاتي آن فعل يا تطابق آن با يک قاعده يا اصل و انگيزه اطاعت از قانون بستگي دارد. (Kant / 1972/63)
نظريه هاي غايت گرا که براي رهايي از دور، خير مندرج در نتيجه را، غير اخلاقي قلمداد مي کنند، به دليل اختلاف در تعيين ماهيت نتايج مربوط به فعل و تفسير خوب (به لذت، قدرت، معرفت، تحقق نفس و کمال) به گروههاي مختلفي تقسيم مي شوند. با معادل دانستن خير و سعادت در اين نظريه و توجه به تقريرهاي متفاوت سعادت، با لذت گرايان (Hedonists)، سود گراياني که سعادت (Happiness) را به معناي «لذت و فقدان رنج و درد مي دانند» (Mill / 1999 / 55)، (مانند جرمي بنتام و جان استوارت ميل) و سود گرايان آرماني (Ideal Utilitarian)، غير لذت گراياني که مرادشان از سود، معرفت و تأملات زيبايي شناختي است، (مانند مورد و شوال) و نظريه پردازان اخلاق فضيلت مواجه مي شويم که در حالي که سعادت (به andaimonia) را به عنوان خير نهايي بشر معرفي مي کنند، با توجه به نقش اصلي فضيلت، در تحقق سعادت بشري، از آن به زندگي فضيلت مندانه تعبير مي نمايند.

1-1-1 - ابهام در تقسيم غايت گروي

مشاهده شد که فلاسفه اخلاق، نظريات فضيلت و سود گروي را در گروه نظريه هاي غايت گرايانه قرار دادند. اما به رغم اشتراک اين دو نظريه، در غايت گرا بودن و تأثير آن در تعيين فعل اخلاقي، وجود تفاوتهاي ناشي از معيار و غايت مورد نظر در دو نظريه، صحت تقسيم را در پرده ابهام و يا حتي در معرض انکار قرار مي دهد. چرا که نظريه هاي سود گرايانه (اعم از سود گروي عمل نگر، قاعده نگر و عام) با وجود تفاوتهاي ساختاريي که با يکديگر دارند، غايت فعل را «حصول سود بيشتر براي بيشترين افراد جامعه» مي دانند؛ در حالي که در اخلاق فضيلت، غايت و سعادت فاعل به معناي کمال نفساني (بر اساس ديدگاه سقراط و افلاطون) و يا فعاليت مطابق با فضايل (بر مبناي نظريه ارسطو) (1098 a /GBs (5)/ 8 / 343) مي باشد. ذاتي بودن و يا ابزاري بودن فضيلت در دو نظريه فضيلت و سود گروي، مهر تأييد ديگري بر تمايز بين آنهاست.
کرسگارد علاوه بر تفاوتهاي مذکور، تقدم خير يا صواب (6) را به عنوان عامل افتراق بر مي شمرد و ادعا مي کند که در اخلاق فضيلت، برخلاف سود گروي، عمل صواب بر حسب خير تعيين نمي شود، بلکه برعکس، فهم کاملي از زندگي خوب بر تصور پيشيني از فعل صواب مبتني است، (به دليل تأکيد ارسطو بر عقل عملي و نقش آن در صدور اعمال صحيح)، (in REP / 9 / 294) اما به نظر مي رسد، بتوان معيار مهمتري را به عنوان عامل تمايز اين دو نظريه و بلکه افتراق اخلاق فضيلت از دو نظريه سود گروي و وظيفه گروي معرفي نمود.
فلاسفه قرن بيستم به دليل معضل فوق، از نظريه سود گروي با نام نظريه «پيامد گرايانه» (Consequentialism) و از اخلاق فضيلت ارسطويي با عنوان «غايت گرايانه» ياد مي کنند، که با انضمام وظيفه گروي، در مجموع تعداد نظريه هاي هنجاري به سه مي رسد : اخلاق فضيلت، وظيفه گروي و پيامدگرايي.

2-1-1- الزام و ارزش اخلاقي، معياري تمام، براي تقسيم

مي توان نظريه هاي هنجاري را با توجه به اين که ناظر به الزام يا ارزشهاي اخلاقيند به دو دسته تقسيم نمود و نظريه هاي وظيفه گروي و سود گروي را تحت عنوان نخست و اخلاق فضيلت را به عنوان نظريه اي ارزشي معرفي کرد. علت نامگذاري دو نظريه مورد نظر به نظريه هاي الزام اين است که هر دو در مقام بحث از معيار اخلاقي بودن فعل، از صواب و خطا بودن آن سخن مي گويند.
پرسش اساسيي که هر دو نوع نظريه متعهد پاسخگويي، به آنند اين است که از نظر اخلاقي چه کاري را «بايد» و يا «نبايد» انجام داد؟ اخلاق سود گروي به «حداکثر رسيدن سود، بيشتر براي بيشترين افراد» (Mill / 1999 / 55) را معيار مي داند و وظيفه گروي مطابقت با وظيفه و قوانين اخلاقي همراه با انگيزه اطاعت از قانون را. (Kant / 1972/ 63)
اما اخلاق فضيلت که به جاي سخن از افعال، از اشخاص، انگيزه ها، نيّت ها و ويژگيهاي منشي فاعل مي گويد، در واقع پاسخي است به اين پرسش ديرينه سقراط که در قلب اخلاق يونان مي پرسد : «چگونه بايد زيست؟» و صاحبان اصلي اين اخلاق، سقراط، افلاطون و ارسطو پاسخ مي دهند : «فضيلت مندانه.»
در حالي که نظريات سابق بر عمل تأکيد مي کردند، اخلاق فضيلت بر بودن اصرار مي ورزد. آنها مي پرسيدند چه بايد انجام دهم و اين «از چه نوع انساني بايد بشوم؟» (7) سراغ مي گيرد.
اخلاق فضيلت مي کوشد تا انسانهاي متعاليي را پرورش دهد که در نهايت خوبي، عمل و رفتار مي کنند و الگويي براي تشويق ديگران مي باشند، احکام اخلاقي در اين جا نه ناظر به وظيفه اند و نه ناظر به الزام. بدين ترتيب براي اخلاق فضيلت، ارزيابي اخلاقي عمل يا نتايج آن در درجه نخست از اهميت، قرار ندارد، بلکه فاعل و منش اخلاقي اوست که ارزشمند بودن افعال را معين مي کند و فعل اخلاقي همان است که فاعل فضيلت مند انجام مي دهد.
البته از اين نکته نبايد غفلت کرد که تمايز نظريه ها بر اساس معيار الزام و ارزش بدين معنا نيست که تنها، اخلاق فضيلت به ارزشهاي اخلاقي اهميت مي دهد و دو نظريه ديگر به انکار آن پرداخته يا حداقل از آن غفلت کرده اند، بلکه مراد اين است که يکي فضيلت را محور قرار مي دهد و بقيه امور را بر مبناي آن مي سنجد و ديگري، صواب، خطا و الزامي بودن فعل را معيار سنجش اخلاقي بودن افراد مي داند.

2- تاريخچه اخلاق فضيلت مدار

1-2- ظهور و ترويج اخلاق فضيلت

ظهور و پيدايش اخلاق فضيلت به يونان عهد باستان برمي گردد. گر چه بحث از ماهيت فضائل (aretai)، اقسام آن، آموختني يا موهوبي بودن فضيلت در بين فلاسفه قبل از سقراط، از جمله سوفسطائيان، مشهور و معروف بوده است، اما تاريخ فلسفه، آغازگر اين راه پرفراز و نشيب را سقراط مي داند، زماني که در جمع جوانان شهر حاضر مي شد و از آنان مي پرسيد چگونه بايد زيست؟ و خود قولاً و فعلاً پاسخ مي داد : «فضيلت مندانه.» (گاتري : 80-260)
مدارک گزنفون و افلاطون هر دو در اين جهت متفقند که مباحث سقراط پيوسته در ارتباط با فضائل بوده است و وي بدون آن که درصدد دستيابي به نظريه اي باشد، سعي در پايه گذاري بناي اخلاقي در بين مردم داشت، (Cooper / REP / 9 / 9-10) با اين باور که اين رسالت از جانب خداي دلفي به او داده شده، تا مردم را برانگيزاند که به عالي ترين دارايي خويش، يعني نفسشان، از طريق حکمت و فضيلت توجه کنند.
نخستين تحقيق سازمان يافته در مورد فضائل را افلاطون بنا نهاد (8)، اما تبيين کلاسيک مربوط به فضائل، از آن ارسطوست. (9) ارائه طرح پرسشهاي سقراط درباره فضائلي مانند : پارسايي، شجاعت، عدالت، رابطه معرفت با ماهيت فضائل، وحدت يا کثرت آنها و نحوه عمل به فضائل براي دستيابي به خير، ارسطو و افلاطون را بر آن داشت تا با بسط پژوهشهاي سقراط، ابعاد ضروري روانشناختي - سياسي و متافيزيکي هر فضيلت، نظريه جامعي را در باب فضائل مشخص نمايند.
تقارن قرون وسطي با استيلاي فرهنگ مسيحي در اروپا و تأکيد مسيحيت بر ترويج فضائل اخلاقي و تعليمات اخلاقي عهد جديد، همراه با زندگي فضيلت مندانه حضرت مسيح عليه السلام مشوق آگوستين و بويژه آکوئيناس در تفسير و تبليغ اخلاق فضيلت گرديد. از اين رو با وجود تبعيت اين متفکران، از نظريه ارسطو، شاهد تأثير تفکرات مسيحيت بر نظريات اخلاقي آنها مي باشيم. احکام اخلاقي در اين زمان، نه صرفا به عنوان قواعد غايت انگارانه، بلکه علاوه بر آن، به مثابه بيانگر قوانين الهي نيز، تلقي مي شدند. افزودن فضائل کلامي مانند ايمان، اميد و محبت به فهرست فضائل ارسطويي و عدم اکتفا به سعادت دنيوي مورد نظر ارسطو و طرح و تأکيد بر رؤيت خداوند به عنوان سعادت اخروي، اخلاق توماس را رنگ و بويي الهي مي دهد.

2-2- افول و تحليل اخلاق فضيلت

با پايان پذيرفتن قرون وسطي و رخداد رنسانس و تحولات ايجاد شده در فلسفه اخلاق قرون 17 و 18، اخلاق فضيلت به تدريج رو به افول و اضمحلال نهاد، تا آن جا که برخي مانند ماکياولي (Nicolo Machiavelli) فضيلت مند نبودن را عامل ترقي و رشد بشريت قلمداد نمودند و يا مانند «مندويل» (Bernard Mandeville) رذائل فردي مانند : حسادت، عجب و حيله گري را عامل رونق تجارت پرمنفعت و سود فراوان تلقي کردند. (Macintyre / EE / 2 / 1279).
مفسرين، عوامل مختلف و متعددي را در اين غفلت و افول دخيل مي دانند :
«ج، بي، شنيوند» در مقاله «ناکاميهاي اخلاق فضيلت»، ضعف و انتقادات وارده بر اين اخلاق را، از جمله عوامل غفلت، برنمي شمرد؛ بلکه در نظر او، روي آوردن و محدود شدن به نظريه هاي جديد اخلاقي، عامل اين فراموشي است. وي فرو ريختن تفکر غايت شناختي ارسطو را، سبب بدبختي و فلاکت اين اخلاق نمي داند، چرا که غايت شناختي مسيحيت آماده بود، تا جاي اخلاق ارسطو را بگيرد، بلکه اين خود مسيحيت بود که با پناه بردن به اخلاق وظيفه - فضيلت، نابسامانيهايي را ببار آورد. به نظر او بزرگترين مشکل، از زمان ظهور قوانين طبيعي شروع گرديد، بويژه آن گونه که توسط «هوگوگروتيوس» مورد استقبال واقع شد. (Schneewind / 18-83)
از نظر گروتيوس، اخلاق، مستلزم انطباق اعمال انسان با قوانين اخلاقيي است که در طبيعت تثبيت شده اند و حتي خدا هم نمي تواند، آن را تغيير دهد. (Grotius /1925 /Sec.43)
بدين ترتيب پس از رنسانس به جاي قانون الهي، معادل دنيوي آن، قانون اخلاقي جايگزين گرديد. (10)
«مک اينتاير» در کتاب «در جستجوي فضيلت» ظهور نهضت روشنگري، ارائه نظريات کانت، سود گروي جان استوارت ميل و بنتام، عاطفه گرايي و... را از عوامل اين غفلت برمي شمرد. وي برخلاف شنيوند، معتقد است که از دست رفتن نظريه غايت گرايي ارسطويي که پيامد تحولات و تفکرات عصر مدرنيته مي باشد از جمله علل مهم اين فراموشي است. (1981 / Sec.5)

3-2- احياء اخلاق فضيلت

با آن که فلاسفه و نويسندگان بطور معمول، مقاله فلسفه اخلاق نوين «تأليف اليزابت آنسکوم (1958) را عامل احياء اخلاق فضيلت در قرن بيستم مي دانند، اما به گفته برخي از متفکران، «آچ، اي، پريکارد» با طرح اين سؤال : «آيا فلسفه اخلاق مبتني بر خطاست؟» که در مجله «مايند» به چاپ رسيد (1912 / 21-37) در برانگيختن مباحثي پيرامون اخلاق فضيلت پيشگام بوده است. (Alderman / 27)
خانم آنسکوم (11) با انتقاد از فلسفه اخلاق نوين، بويژه نقد نظريه کانت و سودگروي مي گويد : خطاست که ما نظرياتي را در اخلاق اتخاذ کنيم که در مفاهيم بسيار قانونيي مانند «الزام» و «وظيفه» زمينه داشته باشند، زيرا اين مفاهيم در زمان بي اعتقادي به وجود قانونگذاري الهي، ديگر بي معنا مي شوند. وي در اين مقاله با تأکيد بر سه عامل ذيل :
1- نبودن مفاهيم فعلي موجود در فلسفه اخلاق در فلسفه ارسطو و تغيير مفاهيم با ظهور مسيحيت.
2- ارتباط قوانين با مسيحيت و اعتقاد به وجود خداوند و از دست رفتن آنها.
3- نبودن جايگاهي براي ديگر نظريات بدليل اشکالات وارده بر آنها.
ادعا مي کند که تنها راه براي فراهم نمودن مبنا و اساسي براي اخلاق را بايد در مفهوم فضيلت جستجو کرد. مفهومي که مستقل از الزام به عنوان بخشي از شکوفايي انسان فهميده مي شود. او در بحث از شکوفايي ما را به فيلسوف يونان قديم، ارسطو، ارجاع مي دهد. البته آنسکوم، معتقد است که فلسفه روانشناسي بايد جايگزين فلسفه اخلاق شود تا صورت مناسبي از مفاهيم اصلي و محوري اخلاق مثل محبت و عمل را ارائه کند. (PP. 26-7)
پس از آنسکوم، شخصيت مهم ديگري که در جهت احياء و ترويج اخلاق فضيلت تلاش کرد و آثارش مؤثر واقع شد، خانم «فيليبافوت» (Philippa Foot) مي باشد. وي سعي مي کند تا با تعقيب مسير فلاسفه کهن، بويژه ارسطو بين خوب زيستن و فضائل، ارتباطي را بنا نهد. به نظر او فلسفه اخلاق بايد با نظريه اي درباره فضائل و رذائل آغاز گردد. مقاله «فضائل و رذائل» (Virtue and vices / 1978) او که در آن به تبيين برخي مسائل مربوط به اخلاق فضيلت پرداخته است مشهور است.
23 سال پس از تأليف مقاله آنسکوم، «مک اينتاير» کتاب «در جستجوي فضيلت» را منتشر نمود (1981)، که در رنسانس معاصر در احياء علاقه به فضائل - نقطه عطف ديگري بود، نقطه عزيمت مک اينتاير مانند آنسکوم، ناکامي فلسفه اخلاق نوين و در واقع ناکامي وجدان اخلاقي بيشتر تمدنهاي اخير غربي مي باشد، مهمترين ادعاي مک اينتاير، شکست مدرنيته و ناموفق بودن آن در طرح يک نظريه اخلاقي مناسب و حل و فصل ناپذيري منازعات موجود در نظريات اخلاقي است. (Sec, 1 and 2)
«ادموند ينيکانس» با نگارش کتاب «اخلاق مسأله محور و فضائل» در راستاي احياء و تبيين اخلاق فضيلت گام ديگري برداشت. وي با نقد نظريات رايج به دليل عدم توجه به منش و خصوصيات اخلاقي فاعل و غفلت از ترابط بين تأملات و داوريهاي اخلاقي يا منش فاعل اخلاقي و ابطال طبيعت تحويل پذير اين نظريات (بدين معنا که نظريات رايج تنها يک اصل را به عنوان معيار ملاحظات اخلاقي مي پذيرند که در مقام واقع غيرممکن است) و... تنها، اخلاق فضيلت را شايسته معيارها و ملاکهايي مي داند که از نظر او بايد در اخلاق جاي داشته باشند. (1986 / ch.1)
از دست رفتن اخلاق در جهان امروزي به دليل فقدان يک مرجعيت الهي (P.24) و آسيب پذير بودن مرجعيت والدين و اصالت خانواده ها (P.25) و عجز و ناتواني نظريات جامعه شناختي در جهت ارائه راه حلي براي معضلات اخلاقي (همان)، دليل فيليپس (Phillips) براي احياء اخلاق فضيلت مي باشد. (P.27)
با آن که مقاله خانم آنسکوم، تأثير بسزايي در روند رشد اخلاق فضيلت داشت، اما نحوه تأثير آن بدين صورت نبود که تمام فلاسفه در جهت انجام روانشناسيي براي ارائه اين اخلاق برآيند، بلکه برخي، تنها از انتقادات او بر نظريه اخلاقي مدرن پيروي کردند و بعضي در صدد برآمدند تا اخلاق فضيلت را از درون خود فلسفه بدست آورند.
«برنارد ويليامز» (Bernard Williams) از جمله منتقدان مشهوري است که به رغم ارزشمند بودن ادله او در ابطال دو نظريه سود گروي و وظيفه گروي از اخلاق فضيلت حمايت نکرده است. با آنکه به گفته «کريپ» پيشرفت اخلاق فضيلت تا حد زيادي مرهون ادله اوست، اما گاه ايرادات او اين اخلاق را با مشکل مواجه مي کند. (REP / 9 / 623)
«سوزان وولف» (Susan wolf) در مقاله «قديسان اخلاقي»، «ميخائيل استوکر» (M. Stocker) در «شيزوفريناي نظريه هاي جديد اخلاقي» و «اکريس مورداک» (I. Mordock) در «تفوق خير بر ديگر مفاهيم» هر کدام بطريقي متفاوت با آنسکوم در جهت نقد نظريات اخلاقي و تبيين اخلاق فضيلت برآمدند.
در کنار حاميان اين اخلاق مي توان از «لودن» (louden) مک دوول (MCdowell) و «شنيوند» به عنوان منتقدان اين اخلاق نام برد. «رزالين هورستوس» (R. Hursthous) و «ميخائيل سلوت» (M. Slote) با طرد نظريه هاي رقيب، گونه ديگري از اخلاق فضيلت را مطرح مي کنند.
به هر حال علي رغم برخي تفاوتهاي بانيان، حاميان و احياگران اخلاق فضيلت در تأييد و ترويج اين اخلاق، از اين حيث که همه آنها در آغاز بجاي تأکيد بر «عمل» بر «عامل» و بجاي «فعل» بر «فاعل» تأکيد دارند و در تمام اين نظريات براي شخصيت فاعل و منش و ويژگيهاي دروني اهميت ويژه اي قائلند، مي توان آنها را تحت عنوان واحد «اخلاق فضيلت مدار» قرار داد.

3- ماهيت اخلاق فضيلت مدار

پس از تعيين جايگاه جغرافيايي اخلاق فضيلت مدار، لازم است به اختصار با ذکر مؤلفه هاي اساسي اين نظريه به تبيين ماهيت و جايگاه ارزشي آن بپردازيم.

1-3- غايت گرا بودن

اشاره شد که اخلاق فضيلت نوعي نظريه هنجاري از نوع غايت گرايانه است. مطابق اين نظريه، همه موجودات از جمله انسان، داراي غايتي هستند که به سوي آن در حرکتند و همه افعال خود را در جهت رسيدن به غايتي که ارسطو از آن تعبير به «خير» مي کند، ساماندهي مي کنند، (1095a/GBs/ 8 / 340). بر پايه ديدگاهي درباره طبيعت بشري است که غايت گروي ارسطويي قابل توجيه است انسان طبيعتا توان و استعداد دست يازيدن به آن غايتي را که از آن به سعادت (ائودايمونيا) و کمال و شکوفايي بشر تعبير مي کند، داراست. در اين نظريه تنها بواسطه افعال فضيلت مندانه است که مي توان به آن غايت دست يافت، (1098a / 343) و فضائل اوصافي هستند که فرد را قادر مي کنند تا به ائودايمونيا دست يابد. در بين پيروان اين نظريه در تبيين سعادت به غايتي که حاصل افعال فضيلت مندانه است و فعاليت منطبق با فضائل و يا بهترين فضيلت اختلاف وجود دارد. ارسطو معناي دوم را برمي گزيند و چهره هاي ديني اين اخلاق، با تأييد نظر ارسطو بر تعريف نخست تأکيد مي ورزند.
سعادت گرايي و کمال گرايي عناوين ديگري است که گاه جايگزين ويژگي غايت گرايي مي شوند.

2-3- تأکيد بر بودن تا بر عمل نمودن

اخلاق فضيلت نظريه اي است در باب ارزشهاي اخلاقي که بجاي تأکيد بر «عمل» بر «بودن» تأکيد داشته و بجاي پرسش از «چه عملي» از «چگونه بودن و چگونه زيستن» سؤال مي کند. اين نظريه به دليل آن که هدف اصلي اخلاق را پرورش فضائل و ملکات نفساني و در يک کلام رشد انسانيت بشر مي داند و بويژه بواسطه تعريف خُلق در نزد برخي از حاميان اين نظريه به «ملکه نفساني» (فيض کاشاني/ 5 / 95؛ نراقي / 1 / 55؛ خواجه نصير الدين طوسي / 101) فاعل مدار و فضيلت محور بوده و بر اين باور که فاعل اخلاقي بايد با کسب فضائل و زندگي فضيلت مندانه در جهت شکوفايي نفس و سعادت خود تلاش کند. خوب و بد يا صواب و خطا بودن افعال بر اساس منش خوب يا بد فاعل رقم مي خورد. در اين نظريه درستکاري بيش از درست عمل کردن اهميت دارد و نيکخويي ارزنده تر از نيکوکاري است.
سقراط مي گويد :
«کاري که مي کنم جز اين نيست که شما را اعم از پير و جوان، تشويق مي کنم که بجاي آن که يا بيش از آن که به تنها و اموال خود بينديشيد در فکر پسوخه (نفس) خود باشيد و تا حدي که مي توانيد آن را بهتر بسازيد.» (Plato / GBs/ 6/206-7)
به گفته «پينکافس» در اين نظريه انسان، موجودي ناشناخته، فاقد تاريخ و از نظر اخلاقي بي هويت و واقع در خلاء نيست آن گونه که ديگر نظريات تصور مي کنند (12) و آن گاه در صدد يافتن جاي پايي برمي آيند. (1986 / ch.3)

3-3- فضيلت و ارزش ذاتي آن

صاحبان اين نظريه، فضيلت را نه تنها به عنوان عاملي براي رسيدن به سعادت، ارزشمند و ضروري مي بينند، بلکه براي آن ارزش ذاتي قائلند، در حالي که در دو نظريه ديگر، فضيلت از اهميت ثانوي برخوردار بوده و داراي ارزش ابزاري است. سودگرايان فضيلت را به عنوان «ابزاري براي دستيابي به سعادت يعني لذت و اجتناب از درد» (Mill 86؛/1999 / 35) و در عبارتي ديگر به منزله بخشي از سعادت و لذت (p.82) مي پذيرند. همان گونه که «غذا هم بخشي از سعادت است» (PP. 82-3) و در نظريه وظيفه گرايي به عنوان ابزاري که باعث مي شود تا فاعل، وظيفه را به انگيزه انجام وظيفه و احترام به قانون انجام دهد.» (Kant / GBs / 39 / 367) اما در اخلاق فضيلت - عدالت بما هو عدالت، في حد نفسه ارزشمند است، به گونه اي که حتي اگر عادل مطابق با عدالت خود عمل نکند از ارزش ذاتي عدالت کاسته نمي شود.
گر چه در مکتوبات ارسطو صراحتا به تمايز بين ارزش ذاتي و ابزاري و ارتباط دروني بين فضائل و سعادت اشاره نشده است، اما از مجموع سخنان وي مي توان چنين استنباط کرد که وي بر ذاتي بودن ارزش فضائل و ضرورت وجود آنها براي دستيابي به سعادت تأکيد مي ورزد. از سويي مي گويد : «انسان شجاع از آن رو پايداري مي کند که پايداري ورزيدن شريف است و پايداري نورزيدن ننگ آور.» (1117a / 363)
از سوي ديگر فضائل را به عنوان اوصافي تعريف مي کند که براي فضيلت مندانه زيستن ضروريند و زندگي فضيلت مندانه غايت همه افعال آدمي است.
گر چه ممکن است جمع بين اين دو ويژگي در نگاه نخست يک پارادوکس به نظر برسد، اما واقعيت اين است که پارادوکسي در کار نيست، چرا که به رغم رابطه ضروري بين فضائل و سعادت، فضائل به عنوان ابزار دستيابي به سعادت و به بيان ديگر به عنوان يک خير بروني لحاظ نمي شوند، بلکه فضيلت بخشي از سعادت است و توصيف سعادت به «فعاليت مطابق با فضائل يا بهترين فضيلت» و در گرو فعاليتهاي فضيلت مندانه است. حتي در نظريه هاي فضيلت مبتني بر شريعت نيز که سعادت را اعم از سعادت دنيوي و اخروي مي دانند، چنين معضلي وجود ندارد. در آن جا نيز فاعل از طريق عمل به فضائلي، به سعادت اخروي دست مي يابد که في حد نفسه ارزشمندند. تمايز بين اخلاق شريعت و فضيلت ارسطويي را بايد در نيات الهي و اخلاقي و طرح سعادت دنيوي و يا اعم از آن و اخروي جست.

4-3- تقدم فضيلت بر الزام و تأثير آن در معرفت شناسي

در اخلاق فضيلت ارسطويي بر خلاف دو نظريه رقيب که نظريه اي بودند در باب الزام و قائل به تقدم قواعد بر فضيلت، ما مجموعه اي از قوانين انتزاعي و کلي را در اختيار نداريم تا بر اساس آنها تعيين کنيم که چه کاري را بايد و يا نبايد انجام داد. (Ross / 197)
در دو نظريه سودگروي و وظيفه گروي (البته قسم قاعده نگر) فاعل با توجه به مجموعه اي از قواعد دست به صدور حکم اخلاقي مي زند، اما اخلاق فضيلت از حيث معرفت شناسي احکام اخلاقي با اين دو تفاوت دارد. در اين اخلاق، شخص فضيلت مند بواسطه برخورداري از فضيلت حکمت عملي است که تصميم مي گيرد، در شرايط مختلف، چه فعلي را چگونه انجام دهد. (1140b / GBs / 8 / 389).
با توجه به نظريه ارسطو در باب وحدت فضائل مي توان، ادعا کرد که در اين نظريه، فضائل، تعيين کننده قوانين هستند. به گفته «آنتيس تنس» مريد سر باخته سقراط، آدم فرزانه در کردار خود به عنوان شهروند، پيرو قوانين جا افتاده نخواهد بود، بلکه مطابق فضيلت عمل خواهد کرد. (گاتري / 10/ 211)
ممکن است در ابتدا چنين به نظر برسد که اخلاق فضيلت، نوعي اخلاق وضعيت است. بدين معنا که وضعيت و موقعيت خاص، تعيين کننده فعلي است که فاعل بايد از حيث اخلاقي انجام دهد و از اين جهت نظريه اي است، شبيه سود گروي عمل نگر يا وظيفه گروي عمل نگر، با اين تفاوت که در آن دو، فاعل بر اساس شهود (مطابق نظر شهود گرايان) و يا تصميم شخصي (مانند اگزيستانسياليستها) تصميم مي گيرد و در اخلاق فضيلت بر اساس حکمت عملي. اگر چنين رأيي را بپذيريم اثبات رجحان اخلاق فضيلت بر دو نظريه ديگر، منوط به توجيه حکمت عملي و اثبات برتري آن خواهد بود.
اما واقعيت اين است که در نظر ارسطو چنين نيست که ما مطلقا هيچ دسترسيي به احکام کلي نداشته باشيم، چرا که صاحب حکمت عملي هم بايد نسبت به کليات اخلاقي آگاهي داشته باشد و هم نسبت به جزئيات، (1141b / 390) اما احکام کلي اخلاقي به عنوان احکامي معين و مشخص از ابتدا وجود ندارند.
ديويد راس در توجيه و تفسير کلام ارسطو مي گويد : مراد اين است که ادله اخلاقي از اصول اوليه اتخاذ نشده اند و اخلاق نه با اصولي که في نفسه معقولند (مطابق نظريه کانت) بلکه با اموري که مأنوس هستند و با حقايق، آغاز مي گردند. (197)
ابتدائي ترين راه توجيه سخن راس اين است که ادعا کنيم، فاعل اخلاقي يا ابتناء بر اصل مشابهت، دست به تعميم حکم اخلاقي مي زند، در حالي که جملات ارسطو چنين مفهومي را نمي رساند. (13)
به نظر او صاحب حکمت عملي بواسطه برخورداري از فضيلت حکمت عملي و با علم به خير نهايي بشر مي تواند، تشخيص دهد که کدام افعال او را به سوي آن غايت سوق مي دهد. تجربه طولاني براي او در فهم اين که در شرايط موجود، چگونگي انجام اين فعل خاص، فاعل را در دست يازيدن به سعادت نهايي کمک مي کند، لازم و ضروي است (1142a / 391). به گفته ارسطو : مردان مسن و با تجربه و داراي حکمت عملي... در پرتو تجربه داراي چنان چشمي شده اند که بوسيله آن اشياء و امور را به درستي مي توانند ديد...» (1143b/392) و براي کساني که هنوز به فضيلت حکمت عملي مزين نشده اند، قديس و يا الگوي اخلاقي، نقش اساسي را ايفا مي کند. آنها مي توانند با تقليد از وي، راه چگونه زيستن را بيابند. در اخلاق فضيلت، «انسان شريف معيار نيکي و بدي اشياء (امور) است. (113a / 359)

5-3- اهميت قديس اخلاقي

در اين اخلاق، اسوه ها و الگوهاي اخلاقي، يعني کساني که در پرورش و هدايت ملکات دروني خود موفق بوده اند و اعمال آنها برخاسته از فضائل دروني است، از جايگاه ويژه اي برخوردارند. به گفته فرانکينا : «اسوه هاي اخلاقي در واقع راههاي بودنند نه عمل، و داشتن اسوه اخلاقي، بدين معناست که بخواهيم اشخاص خاصي باشيم و ويژگيهاي خاصي مانند شجاعت اخلاقي و عدالت و... را تا حد اعلاي کمال دارا باشيم.» (148)
اسوه ها همان انسانهاي کاملي هستند که در عرفان اسلامي، از برترين نمونه آن، به مظهر اسماء و صفات و کون جامع تعبير مي شود و در اديان و مذاهب به خليفه الهي که بار سنگين رسالت خداوند و هدايت بشر را بر دوش دارد. در اين که آيا اسوه ها هميشه مصداق کمال اتمند و آراسته به جميع فضائل و يا آن که مراتب ضعيف تر را نيز مي توان مشمول اين عنوان دانست، اختلاف نظر وجود دارد.

6-3- نقش نيت و انگيزه

نيت و انگيزه به عنوان روح عمل و عاملي که سبب ارزشمندي اعمال مي گردد در اين اخلاق بسيار مورد توجه است. هيوم در «رساله» تنها، انگيزه را شايسته تحسين مي داند :
«... ما، در زمان تحسين عمل، فقط انگيزه هايي را که موجب آن شده است، در نظر داريم... و کار خارجي هيچ گونه امتيازي ندارد. همه اعمال فضيلت مندانه، امتياز خود را فقط از انگيزه هاي فضيلت مند مي گيرند.» (3 / 2 / 1 / 507)
در متون ديني اسلام به نيت، بهاي زيادي داده شده است. روايات متعددي که عمل بدون نيت را فاقد ارزش قلمداد کرده است، مانند :
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : لا عمل الابنية (کليني : 1 / 70)
و يا حتي نيت را برتر از عمل دانسته است، از جمله :
عن الصادق عليه السلام عن رسول الله صلي الله عليه و آله : «نية المؤمن خير من عمله...» (فيض کاشاني : 8 / 106) دلالت بر اين امر دارد.
و نيز آيات و رواياتي که قصد اخلاص و جلب رضاي الهي را تنها نيت پذيرفته شده از جانب شريعت و سبب اصلي سعادت ويژه اخروي مي داند :
«فمن کان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحا و لا يشرک بعبادة ربه احدا» (الکهف / 111)
عن الصادق عليه السلام ، قال : قال الله تعالي : «انا خير شريک، من اشرک معي غيري في عمله لم اقبله الا ما کان لي خالصا» (فيض کاشاني : 8 / 138)
بديهي است که در شريعت اسلام و يا هر شريعت ديگري که انجام فضائل براي رسيدن به سعادت ابدي و لقاء الهي ضروري باشد، همه افعال، تنها در صورتي به آن غايت منتهي مي شوند که فرد آهنگ رسيدن به آن را داشته باشد.
از اين رو حکيمان مسلمان بر مبناي آيات و روايات، عمل فاقد نيت را، عاري از ارزش و انحراف از نيت را مانع وصول به سعادت مي دانند. از اين رو کسي که در ظاهر عدالت بورزد، اما قصد او جلب رضايت مردم و يا شهرت و... باشد، هرگز به سعادت حقيقي نائل نخواهد شد.
ارسطو نيز، گر چه بحث مستقلي را به نيت اختصاص نداده است، اما از فحواي کلام او و بر اساس مباني نظري وي، مي توان چنين استنباط کرد که وي بدليل انحصار سعادت، در سعادت دنيوي، قطعا نيت مورد نظر اهل شريعت را اراده نمي نمايد، بلکه فاعل اخلاقي، تنها به انگيزه اخلاقي بودن و اخلاقي زيستن است که در جهت پرورش فضائل و يا عمل به آنها برمي آيد. اما عدم تصريح ارسطو، در مواردي، از جمله در مبحث اکتساب فضائل اخلاقي از طريق عادت (بدون تعيينِ با کدام انگيزه) موهم عدم تأييد و يا حداقل عدم تأکيد او بر نيت معين فضيلت مندانه زيستن است؛ بدين معنا که فاعل اخلاقي مي تواند با هر انگيزه اي فعل اخلاقي را انجام دهد. با مشاهده عباراتي مانند «فعل اخلاقي خود هدف است، چون نيک و با ارزش است.» (1139b) و اصرار بر توجه به غايت خير براي تشخيص خوبيها و بديها در بسياري از موارد و تأکيد بر ارتباط ضروري بين فضيلت مند بودن و فضيلت مندانه زيستن، مي توان در دفاع از ارسطو، ادعا کرد که بايد، در نظر ارسطو «اخلاقي بودن» و رسيدن به خير نهايي نيت هميشگي فاعل باشد. اما از سوي ديگر در اخلاق نيکو ماخوس به جمله هايي برمي خوريم که نشانه نوعي انحراف از موضع فوق است. از جمله آن جا که ارسطو مرگ در ميدان جنگ را به عنوان شجاعت حقيقي معرفي مي کند. (1115a / 361) از سويي شرافت اخلاقي را هدف نهايي مرد شجاع مي داند که بخاطر رسيدن به آن پايداري مي ورزد و مطابق دستور شجاعت عمل مي کند (1118b / 365) و از سوي ديگر نيکنامي را هدف شجاعت تلقي مي نمايد : «شجاع در برابر درد پايداري مي ورزد، چون اين کار سبب نيکنامي است يا خلاف اين کار مايه ننگ است. (1117b / 364).
به هر حال انگيزه در نزد ارسطو هر چه که باشد، مسلما الهي نيست، بلکه وي از نيت اسکولار حمايت مي کند. اما به رغم جمله هايي چنين اندک در اخلاق او (که برخي دلالت بر اطلاق نيت و بعضي ديگر نيتي غير از ارزشهاي اخلاقي را مد نظر دارد) بي ترديد فضيلت مدار بودن اخلاق وي قادر به ايجاد تحولات درونيي است که نظريه هايي مانند، سودگروي، فاقد آنند. گر چه نسبت به اخلاق شريعت، از اين حيث، در مرتبه نازلتري قرار دارد.

4- تقريرهاي مختلف اخلاق فضيلت مدار

اخلاق فضيلت مدار به رغم وحدت نام، صرفا نه به دليل تنوع تبيين و تحليل، بلکه بخاطر تعدد و يا تحول در منظر، تقريرهاي متفاوتي را بخود پذيرفته است. توجه به تفاوت رويکرد و ديدگاه فلاسفه و يا پيش فرض و مباني آنها، ما را در فهم اين نظريه ياري خواهد رساند.
از چهار منظر مي توان به تفسير اخلاق فضيلت پرداخت :
1- از منظر تاريخي
2- از منظر ديني و سکولاريزم
3- از منظر کثرت گرايي واخلاق فضيلت محض
4- از منظر غايت گرايي

1-4- از منظر تاريخي

از منظر تاريخي مي توان اخلاق فضيلت را به سه دوره يونان، قرون وسطي و اخلاق معاصر و يا از جهتي ديگر به دوره قبل از دوران معاصر و دوران معاصر تقسيم نمود.
گر چه در بدو امر چنين به نظر مي رسد که تقرير نخست، بيشتر بر جنبه هاي تاريخي اين اخلاق و ذکر اقوال و آراء فلاسفه تأکيد دارد تا بر تحليل و تفسير آن، اما بي ترديد توجه به دوره هاي متفاوت تاريخي و تأثيرات احتمالي آراء و ديدگاههاي متفاوت اخلاقي، اجتماعي، سياسي و حتي کلامي در تبيين و يا حتي رويکرد به اين اخلاق، ما را در نقد و داوري و در نتيجه اخذ يا رفض اين نظريه کمک خواهد کرد.
کتاب «در جستجوي فضيلت» تأليف مک اينتاير و همچنين «تاريخچه اخلاق فضيلت» او که با ديدگاهي تاريخي به ترسيم اين اخلاق پرداخته و اشاره او (به عنوان مثال) به اختلاف مفهوم arete (فضيلت) در يونان قبل و بعد از سقراط که برخاسته از مباني فلسفي و جامعه شناختي مردم آن اعصار بوده است، شاهد و گواهي بر صدق سخن ماست.

2-4- از منظر غايت گروي و ناگروي

چهره ديرينه اخلاق فضيلتي که مورد پذيرش ارسطو قرار گرفته، غايت گرايانه است. ارسطو بر اساس مباني متافيزيکي خود، براي هر موجودي قائل به غايتي بود که فاعل با برخورداري از قوه و استعداد دستيابي به آن غايت، تمام افعال و قواي خود را در جهت رسيدن به آنچه که خير نهايي او محسوب مي شود، بکار مي برد. در مورد انسان نيز اين واقعيت مصداق داشت و غايت گرايي در واقع با ديدگاهي درباره طبيعت بشر، گره خورده بود. موجودي که طبيعتا مي تواند به غايت نهايي دست يابد. اخلاق فضيلت به عنوان يک علم، حلقه واسطه اي است که با آگاه نمودن فاعل بر نحوه رسيدن از حالت نخست به غايت نهايي، او را در اين رسيدن ياري مي رساند. (Macintyre : 1981 / 52-3)
آکوئيناس، آنسکوم، فوت، مک اينتاير (14)، فيلسوفان مسلمان و اکثر حاميان اخلاق فضيلت جزو اين نحله اند. اما برخي از حاميان، به رغم پذيرش لزوم فضيلت براي نيل به سعادت، براي انسان غايتي معين و مشخص قائل نيستند. «آيروس مورداک» (P.155) از جمله افرادي است که با انکار هر گونه غايت کلي و اعتقاد به اين که ما موجوداتي فاني هستيم که در معرض شانس و ضرورت قرار داريم و کلاً اعتقاد به جهان مرگ و شانس، ديدگاهي ديگر را اتخاذ مي کند.
اگر بتوان هيوم، را به دليل ارائه تحليلاتي در باب فضيلت جزو مفسرين اين اخلاق قرار داد با حمله به مباني مرتبط با طبيعت بشر، به انکار تمامي ديدگاههاي غايت گرايانه از جمله نظريه ارسطو پرداخته است.
يينکاس، ديگر متفکري است که با معرفي خود به عنوان يک کارکرد گرا (Functionalist)، غايت گرايي را با طل مي داند. (1986 / ch.1)

3-4- از منظر ديني و اسکولار

از دو زاويه مي توان به تقرير مرتبط با اين منظر پرداخت :
1- عملکرد فلاسفه از جهت اعتقاد به خداوند، پرستش او و عدم آن
2- رويکرد فلاسفه در مورد نقش خداوند، در مواردي مانند : تعيين گزاره هاي اخلاقي، نحوه اکتساب فضائل و... و عدم آن.
ارسطو به دليل اعتقاد به اکتساب فضائل اخلاقي از طريق ممارست و تمرين (1103a /348-9)، و ادراک گزاره هاي اخلاقي، خوب و بد يا صواب و خطا بودن افعال از طريق حکمت عملي و اعتقاد به سعادت دنيوي و امکان دستيابي به آن در همين دنيا (1100b, 1101a / 345-6)، عملاً اخلاق فضيلت خود را به عنوان يک اخلاق اسکولار معرفي مي کند. افرادي مانند آنسکوم را که علت روي آوردن به اخلاق ارسطو را از دست رفتن مباني ديني و عدم اعتقاد به وجود خداوند مي دانند (26-7) نيز مي توان جزو اين نحله قرار داد و همچنين است فيليپا فوت و هيوم.
اما آکوئيناس، به دليل طرح فضائل کلامي ايمان، اميد و محبت (Q.62/A.1/GBs/18/ 50-60) و توقف شناخت فضائل بر وحي الهي (ibid)، اعتقاد به افاضه فضائل موهوبي توسط روح القدس (Q.68 / A.1 / 588) تفسير سعادت به رؤيت خداوند که بطور کامل در جهان آخرت حاصل مي شود (Q.45 / A.1 / 598) و...، اخلاق فضيلت ديني را مطرح مي کند. بيان ديگر او بين اخلاق فضيلت و شريعت همسويي و سازگاري مي بيند.
«مک اينتاير» نيز در کتاب عدالت براي چه کسي؟ کدام عقلانيت؟ با ارائه تبييني تلفيقي از اخلاق ارسطو و آگوستين صورتي از توليسم را مي پذيرد. توجه او در اين کتاب بيشتر بر توجيه اصول اوليه از طريق ارتباط فلسفه با کلام منعطف است. توجيهات آکوئيناس، به نظر مک اينتاير، با توجه به سنت مسيحيت به عقلانيت نزديک تر مي باشد. (10-11 ; 402-3)
فيلسوفان مسلمان از جمله شيخ الرئيس، ابن مسکويه، خواجه نصير الدين طوسي ،شيخ اشراق، صدر المتألهين شيرازي و... به رغم پذيرش موضع ارسطو در باب تعريف فضيلت، حکمت عملي و نقش آن در صدور احکام اخلاقي و... و به رغم تفاوتهاي موجود در بين برخي ديدگاههاي آنها به دليل اختلافشان با ارسطو در مورد معنا و يا مصداق نيت و انگيزه و گستره سعادت (دنيوي و يا اعم از دنيوي و اخروي)، اقسام فضائل و... و پيوستگي ارتباط بين انسان فضيلت مند، ايمان و خداوند و تفسير اين رابطه در قالب عشق و عاشق و معشوق و حضور هميشگي و همه گونه خداوند در زندگي يک انسان متخلق، در زمره دينداراني قرار مي گيرند که معتقدند، اخلاق شريعت مدار، همان اخلاق فضيلت است، اما با رعايت اصلاحاتي که در پيکره آن صورت مي گيرد.

4-4- از منظر اخلاق فضيلت محض و پلوراليسم

در پاسخ به اين پرسش که آيا فضائل تنها دليل را براي عمل تشکيل مي دهند يا خير، مي توان اخلاق فضيلت را به محض و کثرت گرا تقسيم نمود.
الف - اخلاق فضيلت محض (Pure Aretaic Ethics)
در اخلاق فضيلت محض، فضائل از ارزش ذاتي برخوردار بوده و زندگي خوب، تنها در سايه فعاليتهاي فضيلت مندانه بدست مي آيد. در اين جا اصول اخلاقي به دليل اشتقاق از فضائل، در مرتبه ثاني قرار مي گيرند. ارسطو، فوت، آنسکوم، مک اينتاير و تيلور، جزو اين گروهند.
ب - کثرت گرايي در اخلاق فضيلت
اين ديدگاه به دو صورت ذيل قابل تقرير است :
1- اخلاق وظيفه شناختي متعارف : (The Standard Deontie view) اين ديدگاه که گاه با عنوان اخلاق غير فضيلتي درجه دوم يا فرعي از آن تعبير مي شود، اصول را، هدايتگر افعال اخلاقي مي داند. در اين رويکرد براي هر فضيلتي، اصلي وجود دارد و فضائل از آن اصول مشتق مي شوند. اما هيچ يک از اين دو، شرط کافي براي عمل نيستند، بلکه مکمل همند. به گفته فرانکينا «اصول بدون خصلتها ناتوانند و خصلتها بدون اصول کور» (145). ويليام فرانکينا، برنارد گرک (Bernard Gert)، جان راولز، جفري وارنوک (Geoffrey warnock)، آلن جويرس (Alen Gewirth)، سچويک (Sidjwick) و فيليپس در زمره معتقدين به اين نظريه اند. مبناي نظري اين اخلاق به شرح ذيل است :
الف - اصول اخلاقي نيازمند افرادي است تا اعمال خاصي را انجام دهند و اين اعمال هم توسط افراد فضيلت مند مي تواند بوجود آيد و هم غير فضيلت مند.
ب - فضائل اخلاقي، تمايلاتي هستند براي اطاعت از قوانين اخلاقي؛ يعني براي آن که قادر به انجام اعمال خاصي باشيم، از اين رو، بنابر، اين نظريه، هر فضيلتي با يک اصل اخلاقي سازگار است.
ج - فضائل اخلاقي هيچ ارزش ذاتي ندارند، بلکه ارزششان ابزاري است. آنها تنها از اين جهت مهمند که ايجاد انگيزه، براي انجام عمل صحيح را مي نمايند. (Pojman : 167 -9)
2- ديدگاه مکمل روايتي ديگر از کثرت گرايي : در اين ديدگاه دو مدل وظيفه شناختي و فضيلت، هر دو براي يک سيستم کامل و کافي، ضروري هستند؛ نه فضائل اولويت دارند، نه اصول. هر دو مهمند و هر دو ارزش ذاتي دارند. اين ديدگاه از جهت اعتقاد به ارزش ذاتي فضيلت به اخلاق فضيلت محض نزديک است؛ اما با اين تفاوت که آن فقط فاعل محور است ولي اين فاعل محور و عمل محور. تفاوت اين دو با ديدگاه نخست اين قسم، از جهت اهميتي است که براي ارتقاء سطح شکوفايي يا سعادت قائلند. و از اين حيث که اين دو، فضيلت را داراي ارزش ذاتي مي دانند ولي آن ديگري قائل به ابزاري بودن فضيلت است. رزالين هورستوس، رابرت لورن، والتر شالر (walter schaller) و گريگوري تريانوسکي (Gregory trianosky) در ميان پيروان اين گروهند.

جمع بندي و نتيجه گيري

فلسفه اخلاق که بينشي فلسفي است، درباره اخلاق و مسائل آن، دو شاخه اخلاق هنجاري و فرا اخلاق را در برمي گيرد. مشخصه اصلي اخلاق هنجاري، تنسيق و دفاع از معيارهاي اخلاقي بودن افعال است. اخلاق فضيلت مدار و دو نظريه سود گروي و وظيفه گروي نظريات هنجاريي هستند که به دليل اختلاف در معيار، از يکديگر متمايز مي شوند. بهترين عامل تمايز اين نظريه هاي سه گانه اين است که اخلاق فضيلت، در ابتدا از ارزشهاي اخلاقي و فضائل سخن مي گويد و آن دو از الزام. از نظر اين، معيار اخلاقي بودن افعال، اين است که برخاسته از فضائل دروني فاعل باشد و عمل صحيح همان است که فاعل فضيلت مند انجام مي دهد، از اين رو در اخلاق فضيلت نيکخوايي ارزشمندتر از نيکوکاري است و در آن دو، يکي سود بيشتر را ملاک قرار مي دهد (سود گروي) و ديگري اطاعت از قانون به انگيزه اطاعت از آن را. (وظيفه گروي)
غايت گرا بودن، تأکيد بر نحوه بودن تا عمل صرف، ذاتي بودن ارزش فضيلت، تأثير فضيلت در معرفت شناسي احکام اخلاقي و نقش الگوهاي اخلاقي در هدايت افراد معمولي از مشخصات بارز اخلاق فضيلت است.
اخلاق فضيلت مدار در طول تاريخ پر فراز و نشيبش، به رغم وحدت مباني اساسي، تقريرهاي متفاوتي را بخود پذيرفته است که توجه به اين تفاسير و لحاظ اشتراکات و تمايزات فلاسفه قديم و معاصر (از ارسطو تا آکوئيناس و فلاسفه معاصر مانند آنسکوم، مک اينتاير، فوت و...) براي کساني که در صدد تبيين اين اخلاق و در انديشه جستجوي راهي براي پرورش فضائل در جامعه اند ضروري بنظر مي رسد.
با اذعان به اين مطلب که اخلاق شريعت مدار با وجود ارتباط گسترده با اخلاق فضيلت مدار ارسطويي، به دليل آن که فراتر از اخلاق ارسطويي مي انديشد، مي تواند بشر را با برنامه اي کامل و دقيق، بسوي سعادت حقيقي سوق دهد.

منابع غير لاتين

1- قرآن کريم
2- ارسطو، الاخلاق، ترجمه : اسحق بن حنين، شرح عبدالرحمن بدوي، کويت، 1019
3- طوسي، خواجه نصيرالدين، اخلاق ناصري،
4- فرانکينا، ويليام، کي... ترجمه : هادي صادقي، مؤسسه فرهنگي طه، چ اول ، 1376
5- فيض کاشاني، ملا محسن، المحجة البيضاء، مکتبة الصدوق، 1339 ه. ش، ج 8
6- کليني، اصول کافي، ترجمه و شرح : سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت، ج 1
7- گاتري، دبليو، کي. سي.، سقراط، زندگي، شخصيت و ديدگاههاي فلسفي، ترجمان حسن فتحي، شرکت انتشاراتي فکر روز، چ اول، 1376
8- ، تاريخ فلسفه يونان، ج 10، ترجمه حسن فتحي، انتشارات فکر روز، چ اول، 1376
9- نراقي، جامع السعادات، مؤسسة الا علمي للمطبوعات، بيروت، لبنان، ناشر : سيد محمد کلانتر، الطبعة الرابعه، ج 1

منابع انگليسي

10- Alderman, H., "By virtue of a virtue" , Review of Metaphysics, 36 (1982), in the virtues, eds. kruschwitz and Roberts, (wadsworth publishing company, california, Belmont)
11- Anscombe, G.E.M., " Modern Moral Philosophy", Philosophy, 33, 1958
12- Aquinas, Thomas, summa Theologica, in Great Books, vols. 17 and 18, 2 th ed., 1990
13- Aristotle, Nicomachean, Great Books, Vol. 8
14- Cooper, John, M., "Socrates", in Routledge Encyclopedia of Philosophy (REP), ed. Edward Graig, 1998, Vol. 9
15- Crisp, R., "EThics", in REP, Vol.3.
16- ---, "virtue Ethics", REP, Vol.9
17- ---, "Introduction", in virtue Ethics, eds. Crisp and Slote, (oxford : oxford university press, 1997)
18- Foot, Phillipa, "virtues and vices" and other essays in Moral philosophy (oxford, Blackwell, 1978)
19- Frankena, william, K., Thinking About Morality, (university of Michigan press, 1980)
20- Grotius, Hugo, on the law of war and peace. Tr. Francis W. Kelsey (Oxford, 1925)
21- Huma, D., A treatise of Human Nature, ed . Ernest, G., Mossner, (Penguin Books, London, 1985)
22- Kant, I., "Groundwork of the Metaphysics of Morals", Tr. Daton, H.J., in the moral law, (London, Hutchinson university library, 1972)
23- ---, Metaphysical Elements of ethics, Great Books, Vol. 39.
24- Korsgaard, christian, M. , " teleological ethics", REP, Vol. 9
25- Larmore, ch., "Right and Good", REP, Vol. 8
26- Macintyre, A. after virtue, (Indiana : university of notre Dame press, 1981)
27- ---, whose Justiceي which rationalityي (Notre Dame : university of Notre Dame, 1988)
28- Mill, J.S., Utilitarianism, ed. Grisp, (oxford university press, 1999)
29- phillips, Derek, L., "Authenticity of Moralityي in the virtues, eds. kruschwitz and roberts.
30- Pincoffs, ed. Quandaries and virtues, (university Press of kansan, 1986)
31- Plato, "Apology", Great Books, Vol.6
32- Pojman, L. Ethics, Discovery in Right and wrong,
33- Railton, P., "Analytic Ethics", REP, vol. 1
34- Rawls, John, A theory of Justice, (cambridge, Harvard university Press, 1971)
35- Ross, P., Aristothe with a New Introduction By John, L., Acrill, (Routledge, London. and New York, 1996)
36- Schneewind, J. B., "The Misfortunes of virtue", in virtue Ethics, eds. crisp and slote.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 - دانشجوي دکتري فلسفه تطبيقي دانشگاه قم.
2 - اخلاق تحليلي (analytic ethics) و نظري (Theoretical ethics) عناوين ديگر اين علمند.
3 - براي مطالعه بيشتر ر.ک :
Railton / Rep/ 1/ 220-1, Crisp / Rep (Routhedge Encyclopedia of Philosophy)/ 3/ 435-6
4 - Deontologyواژه اي است که از «Deon» يوناني به معناي «one must» مشتق شده است.
5 - GBs مخفف Great Books است.
6 - تقدم يا تأخر خير و صواب و تعريف يکي بر مبناي ديگري از جمله عواملي است که نظريه پردازان اخلاق بر اساس آن نظريه هاي اخلاقي را از يکديگر متمايز مي کنند. فلاسفه در اين مسأله اتفاق نظر ندارند. تقدم خير بر صواب و تعريف صواب بر اساس خير در نظريه هاي غايت گرايانه و عدم ارتباط بين اين دو در وظيفه گروي در نظر فرانکينا (فلسفه اخلاق، 6-45) وراولز (30/1971) و تقدم خير بر صواب در سودگروي و بالعکس در اخلاق فضيلت در نزد کرسگارد، تقدم خير بر صواب در اخلاق فضيلت و تأخر آن در دو نظريه ديگر در نظر لارمور (REP / 8 / 323-4) از جمله آن اختلافات است.
7 - تفاوت محرز بين اين دو نظريه، ناظر به تفاوت معنايي دو جمله «how onght one to liveي» «what ought to actي» است.
8 - افلاطون فضيلت عدالت را در رساله جمهوري (Republic)، خويشتن داري را در اوثيفرون (Euthyphro)، شجاعت را در لاخس (Laches) و خارميدس (Charmides) و ماهيت فضيلت را در پروتاگوراس (protagoras) مطرح کرده است.
9 - نظريه اخلاقي ارسطو تا حد زيادي مشتمل است، بر سه کتاب اخلاق کبير (Magna Moralia) و اخلاق اوديميا (Eudemian ethics) و اخلاق نيکو ماخوس (Nicomachean ethics)، که مهمترين آنها اثر سوم است، عناوين دو کتاب اخير ممکن است به اوديموس (شاگرد ارسطو) و نيکو ماخوس (پسر ارسطو) اشاره داشته باشد. در انتساب کتاب اوديميا به ارسطو شک و ترديد وجود دارد و بسياري آن را به اوديموس منتسب مي کنند. برخي در انتساب «اخلاق کبير» که برخلاف نامش کتاب کم حجم و کوچکي است به ارسو نيز ترديد کرده اند. شلاير ماخر از جمله آن افراد است. ر.ک به «اخلاق»، ارسطو، 1019، ص 8.
10 - در مورد نقش مسيحيت در روي آوردن به اخلاق وظيفه مبتني بر قوانين شرعي و تغيير آن (با ظهور رنسانس) به قوانين مبتني بر قانون طبيعي و در نتيجه تخريب موقعيت اخلاق فضيلت به کتاب ذيل مراجعه کنيد :
Aristotle, Kant and the stoices, ed. S.Engstrom and J. Whiting, Introduction, PP. 1-4.
11 - اليزابت آنسکوم در تمام حوزه هاي اصلي فلسفي سهيم بوده است. وي بيشترين تأثير را بر فلسفه اخلاق و فلسفه نفس گذاشت. مؤسس نظريه عمل معاصر است و مهمترين کتاب او «Intention» سند تأسيس فلسفه عمل مي باشد. وي مترجم و مفسر بخش عمده اي از رساله معروف استادش لودويک ويتگنشتاين (1957) بود که بر او تأثير بسزايي نهاد. «An Introduction to witgensteins tractatus , 1971» آنسکوم در طرح برخي از انتقادات خود از کتاب On the Basis of Morality تأليف آرتود شوپنهاور (1841) بهره برده است.
12 - البته جاي اين پرسش باقي است که آيا اخلاق فضيلت مطابق با تقرير اسکولار آن و بدون هيچ پشتوانه مذهبي مي تواند آن احساس خلأ را پر کند.
13 - البته ارسطو اين مطلب را در کتاب متافيزيک ذکر کرده است. در آنجا (1029 b) توضيح مي دهد که حکيم باور دارد که فعلي را که هم اکنون انجام مي دهد براي او بهترين فعل است. وي براي آن که به چنين عقيده اي دست يابد نخست از اين مفهوم ابتدائي شروع مي کند که چه چيزي براي او خوب است. سپس بر اساس اصل مشابهت اين حکم را تعميم مي دهد که اين فعل براي انسانهايي که در سن و شرايط او هستند خوب است، پس از تعيين امر خوب، نتيجه مي گيرد که چه چيزي براي او بهتر است که هم اکنون و در شرايط خاص انجام دهد.
14 - با آن که شرح مک اينتاير درباره فضائل غايت گرايانه است، اما او خود را محتاج طرفداري از زيست شناسي متافيزيکي ارسطو نمي داند (PP. 196-7)