شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

اخلاق و سياست بين الملل

0 نظرات 00.0 / 5


بحث رابطه اخلاق و سياست در عرصه سياست بين المللي مورد توجه صاحب نظران و نظريه پردازان روابط بين الملل بوده است. رئاليست ها امکان به کارگيري الزامات اخلاقي را در سياست بين الملل منتفي مي دانند، حال آن که ايده آليست ها نسبت به تحقق آن خوش بين هستند. در اين پژوهش، رابطه اخلاق و سياست بين الملل با توجه به نحوه توزيع قدرت در سه وضعيت ساختاري امپراتوري، دولت ملت و حکومت جهاني مورد بررسي قرار مي گيرد.

واژه هاي کليدي اخلاق، سياست بين الملل، ساختار قدرت، ايده آليسم و رئاليسم.

مقدمه

يکي از موضوعات اساسي نظام بين الملل فعلي مسئله اخلاق، ارزش ها و هنجارهاي اخلاقي، باورهاي انساني و ميزان نقش و کارآمدي آنها در هدايت و جهت دهي به دولت هاي ملي است. در شرايط و وضعيت کنوني بيش از هر زمان ديگر سؤالات متعددي درباره جايگاه و نقش ارزش هاي اخلاقي و انساني در سياست بين الملل مطرح مي شود. نگاهي به ديدگاه رئاليست ها نشان مي دهد که بايد بحث ارزش هاي اخلاقي را از سياست بين الملل جدا کرد و تعريف ويژه اي از آن را در محيط بين المللي ارائه داد، در حالي که ايده آليست ها معتقدند که ميان دو محيط داخلي و بين المللي جدايي وجود ندارد و قواعد و هنجارهاي داخلي را مي توان در محيط بين المللي به کار گرفت. (1)
براي تبيين موضوع ابتدا بايد مشخص گردد که مفهوم اخلاق چيست؟ آيا مي توان از معيارهاي اخلاقي محيط داخلي در محيط بين المللي استفاده کرد؟ چه ديدگاه هايي درباره اخلاق بين المللي وجود دارد؟ چه وضعيتي اخلاقي، و چه وضعيتي غير اخلاقي است؟ آيا اخلاق در وضعيت هاي عادي، بحراني و جنگ به يک معناست؟ بايدهاي اخلاقي نظام بين المللي از کجا نشأت مي گيرد؟ ملاک رفتار اخلاقي دولت ها، عقلانيت است يا تکليف؟ ميان اخلاق و عدالت، اخلاق و حقوق بشر، اخلاق و احترام متقابل و عدم مداخله در امور کشورها چه نسبتي وجود دارد؟ اخلاق در جهان فرا اطلاعاتي و فرا صنعتي از چه جايگاهي برخوردار است؟

تعريف اخلاق

در باره اخلاق تعاريف متعددي بيان شده است : گاهي اخلاق با توجه به شخص انسان و بر مبناي نيروهاي باطني وي تعريف شده و زماني در قالب اخلاق اجتماعي در ساحت تعاملات جمعي ارايه گرديده است. اخلاق در لغت به معناي دانش بد و نيک خوي ها، و علم اخلاق، علم معاشرت با خلق است، (2) از اين رو رفتارها و اقدامات انسان متفاوت مي باشد : برخي از افعال، طبيعي و عادي است و برخي ديگر، ارزشي و فرامادي مي باشد :
کارهاي اخلاقي، در ذهن و وجدان بشر داراي ارزش و قيمت است، گرانبها است ولي نوع ارزش اش با ارزش هاي مادي مقياس را هر اندازه بالا بگيريد متفاوت است. آن يک ارزش ديگري است؛ ارزشي است مافوق ارزش هاي مادي. (3)
از سوي ديگر، ملاک و معيار فعل اخلاقي در مکاتب و فرهنگ کشورها يکسان نمي باشد و درباره آن ديدگاه هاي متعددي بيان شده است. اخلاق فردي با اخلاق اجتماعي متفاوت است و آنچه محور مباحث اخلاقي در سياست داخلي و بين المللي مي باشد، جنبه اجتماعي اخلاق است و اخلاقيات (2) عبارت از «مجموعه اي از قواعد و هنجارهايي است که کردار انسان را راهنمايي و مهار مي کند» (4) و اخلاق نيز مقوله اي است که حدود و نحوه انجام کار را مشخص مي سازد. اخلاق از اين حيث شبيه قانون، حقوق و آداب و رسوم است، ولي با آنها تفاوت دارد؛ براي نمونه، موضوعاتي که عرف به آنها مي پردازد، در حد موضوعات مربوط به قانون و اخلاق از اهميت اجتماعي حياتي برخوردار نيست، زيرا عرف عمدتاً به ظواهر، سلايق و نمادهايي توجه دارد که همواره به فضيلت و تکامل منجر نمي شود، هم چنين ضمانت اجراي فرمان هاي اخلاقي تا حد زيادي بر مکانيسم هاي دروني استوار است و از اين رو، از قانون متمايز مي گردد. (5)
تعريف اخلاق در سطح نظام بين المللي را نيز مي توان با ره يافت تقليل گرايانه با محور قرار دادن دولت ها بيان کرد. در اين ره يافت، دولت هاي ملي به مثابه انسان هايي هستند که رفتارهاي متنوعي دارند که مي تواند اخلاقي يا غير اخلاقي باشد. اين ره يافت، اخلاق را مجموعه اي از معيارها و هنجارهاي ارزشي مي داند که اقدامات و رفتارهاي دولت ها را هدايت مي کند. تفاوت اخلاق در جامعه ملي با نظام بين المللي در اين است که در جامعه ملي، افراد مصدر رفتارهاي اخلاقي هستند و محيط عملياتي آنها به مرزهاي ملي محدود است، در حالي که در نظام بين الملل دولت ها در قالب نهادها و سازمان ها، به صورت رسمي و غير رسمي منشأ رفتارهاي اخلاقي اند و محيط عملياتي آنها، محيط بين المللي است که از قواعد و مقررات و هنجارهاي الزام آور و لازم الاجراي کشوري برخوردار نمي باشد.
آنچه بحث اخلاق را در سياست بين الملل تبيين مي نمايد، ارتباط مؤثر و مستقيم آن با ساختار قدرت در نظام بين الملل است. محور بحث حاضر در اين است که چگونه ساختار قدرت در سياست و نظام بين الملل مي تواند زمينه ها و فرصت هاي لازم را براي تحقق اخلاق در تعاملات بين المللي محدود سازد و يا به تقويت آن کمک کند. در اين جا اخلاق در سياست بين الملل را با توجه به ساختار قدرت در سطح نظام بين المللي مورد بررسي قرار مي دهيم.

اخلاق و ساختار قدرت در سياست بين الملل

در سطح نظام بين المللي نحوه توزيع قدرت، دولت ها را از يکديگر متمايز مي سازد. بحث اخلاق در سياست بين الملل ارتباط وثيقي با قدرت و نحوه توزيع قدرت دارد و اساساً بر مبناي منطق واقع گرايي، ساختار نظام بين الملل از طريق نحوه توزيع قدرت به دست مي آيد. از اين نظر ساختارهاي متفاوت، فرصت هاي نابرابري را در اختيار دولت قرار مي دهد و دولت در نظام ساختاري از موقعيت و منزلت معيني برخوردار مي شود و ايفاي نقش آن در درون ساختارهاي تعريف شده امکان پذير است. از سوي ديگر، هر اقدام و رفتار دولت در صحنه بين المللي به قدرت نياز دارد، لذا کشورهايي که از قدرت بيشتري برخوردارند، توان اقدامات، و رفتارهاي بيشتري خواهند داشت. (6) ترسيم اين وضعيت باعث دسته بندي دولت ها بر اساس سطح قدرت به دولت هاي ابرقدرت، قدرت بزرگ، قدرت متوسط، قدرت کوچک و قدرت ذره اي مي گردد و نابرابري قدرت دولت ها در سطح بين المللي همواره زمينه ساز ظلم و ستم و غارت اموال، ثروت و منافع قدرت هاي ضعيف شده است. اين مسئله را مي توان در سه وضعيت ساختاري امپراتوري، دولت ملي و حکومت جهاني مورد بررسي قرار داد.

اخلاق در ساختار امپراتوري

مطالعه سياست جهاني در ساختار امپراتوري مي تواند رقابت ها و منازعات شديد قدرت هاي امپراتوري را براي بسط قدرت و سيطره بر مناطق دوردست نشان دهد. رفتار حکومت هاي امپراتوري در تاريخ گذشته مصداقي از ديدگاه رئاليست ها درباره سياست بين الملل است. ديدگاه رئاليست ها که برگرفته از نظريه هاي ماکياول و هابس مي باشد (7)، ماهيت دولت ها را شرور مي داند که هر يک در پي کسب قدرت و افزايش آن هستند و محوري ترين هدف شان تأمين منافع خود مي باشد. در اين حالت بحث از رفع تبعيض و برقراري عدالت بي معناست و سياست مقدم بر اخلاق مي باشد.
نگاهي به تاريخ روابط بين الملل نشان مي دهد که قبل از ظهور دولت هاي ملي در عرصه نظام بين المللي، امپراتوري ها مهم ترين بازيگران سياست جهاني بودند و رفتار و عملکرد امپراتوري ها و نحوه تعامل آنها با يکديگر تاريخ جهاني را رقم مي زد. اساس قدرت و سياست امپراتوري ها بر زور و نظامي گري مبتني بود و هر يک از آنها به منظور بسط سرزمين و افزايش قدرت و جمعيت در حال رقابت و جنگ با يکديگر بودند. از ديگر ويژگي آنها اين بود که وحدت شان بيشتر با قدرت نظامي پديد مي آمد و ساخت سياسي قدرت بر محوريت شخصي امپراتور و اطاعت از سوي سايرين بود و يک نظريه اخلاقي يا سياسي تحت لواي دين يا ايدئولوژي، براي صلح و هماهنگي مورد استفاده قرار مي گرفت؛ به عبارت ديگر «امپراتوري ها هنگامي در تاريخ بشر پديد آمدند که اقوامي با روحيه ي جنگاوري و جهان گيري قومي دامنه ي قدرت سياسي خويش را بسط دادند و بر اقوام ديگر چيره شدند و سپس انگيزه هاي ايدئولوژيک. . . نيز بر آن افزوده شد». (8)
برخي از امپراتوري ها از جمله امپراتوري هاي قديم مصر، بابل، آشور، ايران، چين، ژاپن، يونان و روم دوام بيشتري داشتند. امپراتوري آشور تا حد زيادي از طريق لشکرکشي و جنگ به حيات خود ادامه مي داد و اغلب با کساني که بر آنها چيره مي شد، با خشونت و ستمگري رفتار مي کرد. (9) جنگ هايي که پادشاهان آشور هر سال به آن دست مي زدند، هم جنبه دفاعي و هم جنبه غارت گري داشت و از طرفي، داراي انگيزه مذهبي و تا حدي اخلاقي بود. دشمنان شاه دشمنان خدا بودند، آنها شياطيني بودند که مي بايست مجازات شوند. (10)
در قرون وسطي به بعد امپراتوري هاي دريايي و زميني با ابعاد گسترده تري ظاهر شدند که از جمله آنها مي توان به امپراتوري هاي پرتقال، اسپانيا، هلند، فرانسه، بريتانيا، آلمان، ايتاليا، بلژيک و ژاپن اشاره کرد. هر يک از اين امپراتوري ها براي بسط قدرت و سرزمين خود، اقدامات جنگي و مداخله جويانه اي را انجام دادند. امپراتوري پرتقال به دنبال کشف قاره آفريقا در سال 1456 ميلادي به ساحل گينه دست يافت و با دور زدن قاره آفريقا و واسکودوگاما، در سال 1489 ميلادي به هند رسيد و اين شبه قاره را استعمار کرد. (11) با کشف قاره آمريکا از سوي کريستف کلمب در سال 1492 ميلادي، استعمار اسپانيا در اين قاره آغاز شد.
کشف و استعمار قاره آمريکا، دولت اسپانيا را در قرن شانزدهم ميلادي به اوج عظمت رسانده بود و اين کشور به صورت بزرگ ترين و مسلط ترين امپراتوري جهان در آن قرن درآمد. وسعت امپراتوري و افزايش توان اقتصادي به لحاظ پشتوانه شمش هاي طلا و نقره امريکا و برتري طلبي اسپانيا در عرصه نظامي، به اين دولت اجازه مي داد تا در امور بين المللي نقش اساسي ايفا کند. (12)
تاريخ مداخله ها و توسعه طلبي هاي امپراتوري هاي هلند، فرانسه، بريتانيا و غيره نيز بيان گر گسترش قدرت به هر نحو ممکن و به دور از اخلاق و ارزش هاي معنوي است. مداخله ها و مستعمره گيري بريتانيا را مي توان در قاره هاي امريکا، آسيا، اروپا و آفريقا مشاهده کرد. حضور بريتانيا در قاره آمريکا بسيار گسترده بود، به طوري که مستعمرات متعددي را در امريکاي شمالي به دست آورد و سرانجام، «خصومت ميان فرانسه و انگلستان در امريکاي شمالي در جريان چهار جنگ پياپي که حدود هفتاد سال (1689 1759م) طول کشيد، پيامدهاي ناگواري را به همراه آورد». (13)
قدرت هاي امپراتوري و استعماري اقدامات غير انساني و ضد اخلاقي خود را به طُرُق مختلف توجيه نمودند و آنها را طبيعي جلوه دادند که از جمله آنها مي توان به نژادگرايي و تجارت برده اشاره کرد.

نژادگرايي و تجارت برده

از ابزارهاي قدرت هاي امپراتوري براي سلطه گري، تأکيد بر اختلافات نژادي و نابرابري ميان ملت ها مي باشد، زيرا بر اساس نظريه هاي نژادي، انسان ها به نژادهاي پست و برتر تقسيم مي شوند و نظريه نژادي سلطه يک طبقه، قوم و ملت را بر سايرين تأييد مي کند و تحقير يک طرف را به همراه مي آورد. نگاهي به تاريخ عهد باستان و يونان نشان دهنده تمايز ميان گروه هاي انساني مي باشد؛ ايده هايي که حکايت از نابرابري طبقاتي و امتيازات يک گروه بر گروه ديگر مي کرد. «ايده هاي مبتني بر نابرابري نژادي در ميان طبقات اجتماعي در دوران فئوداليسم به اوج رسيد. در آن دوران، امتيازات طبقاتي رسماً به وسيله سيستم طبقه اجتماعي تثبيت شد، نجبا اعتقاد داشتند که داراي. . . خون رنگين تر مي باشند». (14)
در قرن نوزدهم عقايد مربوط به برتري هاي نژادي به شدت رواج يافت و کنت دو گوبينو در کتاب «مقالاتي در بيان اختلافات نژادها» در سال 1853 ميلادي از آن دفاع کرد. از ديدگاه وي، بشريت سه نژاد آريا، زرد و سياه دارند و اين نژادها نه تنها فطرتاً با هم اختلاف دارند، بلکه ذاتاً نابرابر هستند. نژاد آريا از زردها بالاتر است و سياه از هر دوي اينها پايين تر مي باشد. (15) وي مي گويد :
نژاد سفيد که از همان آغاز هوشياري و نيروي فکري آشکارتري از خود نشان داد، بر ساير نژادها که از نظر شمار، به مراتب از او افزون ترند، تسلط پيدا کرد. اين سلطه به اين معنا نبود که اين نژاد قدرت خود را به رقيبان تحقير شده اش تحميل کرد، زيرا هيچ وقت ارتباطي با آنها نداشت، بلکه از اين جهت بود که قابليت خود را براي کسب تمدن از بالاترين سطوح نسبت به آنها که به کلي فاقد آن بودند، به ثبوت رسانيد. (16)
نظريه چارلز داروين در سال 1859 ميلادي درباره تنازع بقا و باقي ماندن نژاد برتر، به نظريه نژادگرايي کمک زيادي کرد. نژادگرايي و تقسيم انسان ها به دون مايه و برتر، خود را در قالب تجارت برده نشان داد. برده داري و تجارت برده در تاريخ نظام امپراتوري، سرگذشت وحشتناکي از سياست دُوَل قدرتمند را بازگو مي کند. از ويژگي هاي اين دوره، آن است که انسان هاي ضعيف از حقوق فردي و اجتماعي خود محروم بوده و تسليم قدرت هاي مسلط شدند و حيات آنها تابعي از منافع و تمايلات قدرت هاي امپراتوري بود. شايد بتوان دوره برده داري را يکي از غير اخلاقي ترين دوران حيات بشري دانست. تجارت برده در افريقا از سوي قدرت هاي اروپايي، با بدترين وضع صورت مي گرفت، بردگان در کشتي ها به زنجير کشيده مي شدند و تعدادي از آنها قبل از رسيدن به مقصد از بين مي رفتند. (17) ابتدا پرتقالي ها در اواسط سال 1400 ميلادي و سپس انگلستان، هلند و فرانسه در سال 1600 ميلادي وارد تجارت برده شدند :
در اواسط سال هاي 1500 تا 1800 ميلادي، اروپاييان بيش از ده ميليون برده از سواحل غرب آفريقا بين سنگال و آنگولا وارد امريکا نمودند که حدود پانصد هزار تن از آنها به ايالات متحده و کانادا وارد شدند. (18)

اخلاق در ساختار دولت ملي

تغيير نظام بين الملل از ساختار امپراتوري به «دولت ملت» در ادبيات اروپايي از سال 1648 ميلادي با معاهده و ستفاليا آغاز شد. دولت ملت پديده اي مدرن است که با شکل گيري نوعي از دولت به وجود مي آيد و استفاده مشروع از زور را تنها در درون يک سرزمين با مرزهاي مشخصي در اختيار دارد و در صدد متحد ساختن مردمي است که تحت حکمراني اش قرار دارند و در شکل دهي اين اتحاد از ابزار همگن سازي، ايجاد فرهنگ مشترک، نمادها، ارزش ها، احياي سنت ها و اسطوره هاي اصل و نسب استفاده نموده، گاهي اين ابزار را خود ابداع مي کند. (19) از سوي ديگر، انحصار به کارگيري خشونت نه تنها در درون مرزهاي ملي صورت مي گيرد، بلکه ابزاري براي دفاع از منافع دولت ملت در مقابل ساير دولت ملت ها مي باشد. (20)
مهم ترين مؤلفه دولت ملي، حاکميت ملي است که آن را از ساير دولت ها متمايز مي سازد. در اين نظام، مرزهاي ملي اهميت دارد و هر ملت، ملل ديگر را بيگانه تلقي مي کند و غيريت سازي و بيگانه گريزي يکي از متغيرهاي اساسي هويت ساز آن مي باشد و قرائت از نفع مشترک، ابتدا در درون سرزمين ملي معنا مي يابد و بر آن تأکيد مي شود و ناسيوناليسم و عقلانيت به عنوان دو محصول عصر مدرن. (21) نظام بين الملل دولت ملي را قوام مي بخشد و اخلاق در هيئت آن معنا مي گيرد.

ناسيوناليزم و عقلانيت

تأکيد بر ملت و ستايش آن به عنوان يک آيين، آثار و پيامدهاي گسترده اي را براي سياست بين الملل به همراه داشته است. ملي گرايي در قرون نوزدهم و بيستم هم سبب اتحاد و انسجام ملت شد و نظام بين الملل دولت محوري را حفظ کرد و هم منازعات، بحران ها و جنگ هاي متعددي را به وجود آورد. از ديدگاه ويليام. ال. لانگر، ناسيوناليسم افراطي منشأ امپرياليسم و توسعه طلبي در قرن بيستم شد. (22) که مصداق آن، سياست هاي فاشيستي آلمان هيتلري و بروز جنگ جهاني دوم در سال 1939 ميلادي مي باشد. در واقع، پيوند ناسيوناليسم با قدرت دولتي به کاربرد ابزاري آن در روابط بين الملل از سوي دولت ها منجر گرديد. گيبرنا معتقد است :
اين رژيم ها با تکيه بر نمادهاي نژاد محورِ ناسيوناليستي، الگوهاي خالص شهروندي و دفاع از برتري بعضي مردم نسبت به ديگران، احساسات ناسيوناليستي را استثمار کرده و آنها را به نوع کاملاً متضادي از ناسيوناليسم قلب نمودند، به نحوي که انحصارطلبي، بيگانه ستيزي، توسعه طلبي و ظلم، به مشخصه هاي اصلي آنها تبديل شدند. (23)
در ساختار نظام بين الملل دولت محوري، بر عقلانيت به عنوان مبناي رفتاري دولت ها تأکيد شد و اين امر تا حد زيادي مقوله اخلاق، ارزش ها و امور معنوي را در سياست خارجي دولت ها به حاشيه راند، زيرا عقلانيتي که در اين نظام محوريت يافت مبتني بر محاسبه سود و زيان مادي و معطوف به دست يابي به بيشترين ميزان رفاه بود. اصل سودمندي رفتار از دو جهت نظري و عملي قابل بررسي است. اتکينسون در اين باره مي گويد :
در اصالت سودمندي عملي، هميشه احکام و داوري ها در يک سطح اند و موضوع اين است که در فلان شرايط خاص، کدام رفتار موجب بيشترين رفاه مي گردد. ولي اصالت سودمندي نظري، داراي دو مرحله است : اول، اين که آيا چنين عملي بر طبق فلان قاعده اخلاقي پذيرفته شده، درست است يا نه؟ دوم، اين که آيا واقعاً مراعات آن قاعده اخلاقي موجب رفاه بيشتري خواهد شد يا خير؟ (24)
در اين ديدگاه، تأمين منافع ملي با استفاده از عقل ابزاري، مورد توجه دولت ها به ويژه دولت هاي تأثيرگذار بر معادلات جهاني قرار گرفت و به دولت به عنوان ابزار و دستگاهي براي دست يابي هر چه بيشتر به اهداف رفاهي نگريسته شد. «تعبيه بهترين و کاراترين وسايل براي امحاي نسل بشر هم رفتاري عقلاني به معناي ابزاري آن است». (25) و دولت مي تواند براي نيل به اهداف خود، ابزارهاي کارا و سودمندي را برگزيند و رفتارهاي خود را عقلاني کند. در اين راستا اخلاق و ارزش ها نيز در خدمت منافع ملي قرار مي گيرد و از آن به عنوان يک ابزار استفاده مي شود.

اخلاق در ساختار حکومت جهاني

تحقق اخلاق و ارزش ها و برقراري عدالت در سطح جهان، همواره از آرزوها و خواسته هاي بشري بوده است و سازمان هاي بين المللي را مي توان طليعه عملي شدن انديشه انسان براي دست يابي به جهان مسالمت آميز و عاري از بحران ها و جنگ ها دانست. اين آرزو در دوران حکومت هاي امپراتوري و قبل از آن وجود داشته و در ساختار نظام بين الملل دولت محوري بر ضرورت و اهميت آن تأکيد شده است. در اين ديدگاه، دولت در عرصه داخلي و جهاني در خدمت اخلاق مي باشد و اساساً اخلاق بر سياست تقدم مي يابد و سياست، ابزاري براي نيل به سعادت محسوب مي شود. ارسطو غايت دانش سياست را نيک بختي که همانا رسيدن به فضايل اخلاقي است، ذکر مي کند. (26)
کانت از جمله انديشمنداني است که به تقويت اخلاق و ارزش هاي انساني در سياست بين الملل معتقد است. از ديدگاه وي، بالاترين خير سياسي صلح جهاني مي باشد و صلح جهاني از طريق دولت اخلاقي امکان پذير است که در اين صورت، مهم ترين وظيفه دولت ترويج و حمايت از اخلاق در سطح بين المللي مي باشد. به اعتقاد ايشان، همان طور که نفع شخصي، افراد را از وضع طبيعي به جامعه قانون مند هدايت کرد و سرانجام، پس از يک حالت طبيعي به ارزش ها و اخلاق روي آورد، در نظام بين المللي هم وابستگي هاي متقابل اقتصادي، نظام بين الملل را به سمت فدراسيوني بين المللي يا جامعه ملل به صورت قسمي جمهوري جهاني مرکب از قدرت هاي دارايِ حقِ حاکميت سوق خواهد داد. (27)
کانت به برقراري صلح پايدار در سطح جهاني مي انديشد؛ صلحي که بر پايه اخلاق استوار است. الغاي پيمان هاي محرمانه، خلع سلاح عمومي، عدم مداخله در امور دولت ها، محو سياست هاي براندازي، برقراري روابط برابر، انعقاد قراردادهاي عادلانه، خيرخواهي و غيره مي تواند سرآغاز سياست نوين بين المللي و بيان گر نقش بنيادين اخلاق بين المللي باشد.
کانت اخلاق را امري مطلق مي خواند چون هيچ چيز نمي تواند بي اعتنايي ما را به وظايف اخلاقي توجيه کند، پس بي قيد و شرط و مطلقاً به آنها التزام داريم. در عين حال وي به تعارض عقل و خواهش هاي نفساني واقف، و بر آن بود که کليد قوانين اخلاقي به صورت اوامر ظاهر مي شوند و دولت، پيش شرط حتمي هر گونه پالايش اخلاقي انسان است. (28)
کانت درباره اخلاق به عنوان امر مطلق سه فرمول را بيان مي کند :
1. فرمول خود آييني يا قانون عام : هرگز نبايد به شيوه اي عمل کنم که نتوانم اراده کنم که ضابطه رفتاري من به صورت قانون عام درآيد.
2. فرمول احترام به کرامت اشخاص : چنان عمل کن که انسان را خواه شخص خودت و خواه ديگران همواره غايت بداني، نه صرفاً وسيله.
3. فرمول قانون گذاري براي جامعه اخلاقي : همه ضابطه هاي ناشي از قانون گذاري خود ما بايد با يک ملکوت امکاني غايات چنان هماهنگ باشند که گويي آن (ملکوت) مُلک طبيعت است. (29)
در نگرش اخلاقي کانت خودانگاري، خودمحوري و خودپسندي برآمده از نظام دولت ملت وستفاليايي وجود ندارد و فاصله ميان محيط داخلي و خارجي از ميان برداشته مي شود و همه ملت ها و دولت ها تابع سرنوشتي واحد قرار مي گيرند و خير عام جايگزين منافع و مصلحت هاي ملي گرايانه مي شود. در انديشه کانت، رفتار و اقدامات افراد بر حسب انجام وظيفه صورت مي گيرد و مادامي که به وظيفه عمل شود، فرد با فضيلت محسوب مي شود و اساس تکليف امري اخلاقي است و از سويي، انسان براي نيل به کمال وظيفه دارد و از سوي ديگر، سعادت ديگران نيز براي فرد به عنوان غايتي الزام آور محسوب مي گردد. وي مي گويد :
وظيفه اخلاقي براي ايجاد سعادت ديگران اين است که غايات ديگران را غايات خود بدانيم؛ البته تنها تا آن جا که اين غايات غير اخلاقي نباشد. (30)
ديدگاه کانت دربر دارنده آموزه هاي ايده اليستي در نظام بين الملل است که بر هنجارهاي انساني و حقوقي تأکيد مي کند؛ هنجارهايي که دولت ها را موظف مي سازد از اقتدار و حاکميت ملي خود به نفع خير عام بشري و تقويت نهادهاي فراملي بکاهند و خير خود را در چارچوب منافع عام بشري بنگرند. بر اين اساس، معضلات گسترده انسان ها در عرصه بين المللي ناشي از صورت بندي و ساختار جهاني است و اصلاح ساختاري در قلمروهاي حقوقي و سياسي نه تنها مسايل جهان سياست را سامان مي بخشد، بلکه سياست جهان را نيز اخلاقي مي کند. اين ساختار در قالب حکومت جهاني و مشارکت همه جانبه دولت ها در ساخت آن امکان پذير است، به گونه اي که توزيع قدرت در آن به صورت عادلانه صورت گيرد و فرد و دولت سعادت ديگران را نيز همانند سعادت خود بدانند. به نظر مي رسد در وضعيت کنوني که جهان در حالت وابستگي هاي متقابل اقتصادي، اجتماعي و سياسي به صورت متقارن يا نامتقارن قرار دارد، بيش از هر زماني حرکت به سمت تحقق بخشيدن به ايده هاي انساني در سطح اخلاق و ارزش هاي انساني تقويت شده است : از طرفي، مسايل بشري همانند تبعيض و بي عدالتي، جنگ و بي ثباتي، جنايت، مواد مخدر و غيره جهاني شده و اقدامات جمعي جهاني براي رفع آنها ضروري است و از سوي ديگر، جهان در عصر فرا اطلاعات بيش از هر زماني به هم تنيده شده و آگاهي هاي ملت ها نسبت به مسايل سياست بين الملل افزايش يافته. (31) و اين امر مي تواند زمينه هاي توجه به اخلاق و تقدم يافتن آن به سياست را تقويت نمايد و بشريت را به خواست و آرزوي ديرينه اش يعني ساخت جامعه جهاني بر مبناي عدالت و برابري نزديک سازد به عبارت ديگر مي توان گفت بشريت تجربه دو ساختار قدرت امپراطوري و دولت ملي را در پيش روي دارد. ساختارهايي که در قاموس خود همواره اخلاق وارزش ها را به حاشيه رانده و يا از طريق محدود ساختن، آن را تضعيف يا سرکوب نموده است و در صورت لزوم، معني و مفهوم خاصي به آن داده و در راستاي مقاصد خويش قرار داده است. به نظر مي رسد ساختار حکومت جهاني تحت تأثير انديشه ها و آرزوهاي بشري و قرائت مجدد از نفع مشترک و توجه به انگيزه ها، انگيخته ها، باورها، ارزش ها و اخلاق مي تواند نحوه توزيع قدرت در سطح جهان را تحت تأثير قرار داده و تحت اين شرايط وضعيت مناسبي را براي توجه نمودن به ارزش ها و اخلاق فراهم سازد هر چند موانع و چالشهاي آن را نيز نمي توان ناديده گرفت.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. درباره بحث اخلاق در نگاه رئاليستي ر. ک :
Gordon' Graham. Ethics and International Pelations : Camridge : Blackwell publishers LTD. 1997' PP. 23.
2. لغت نامه دهخدا، ج 1، ص 1296.
3. مرتضي مطهري، فلسفه اخلاق (تهران : صدرا، 1378)، ص 14.
4. علي رضا شايان مهر، دائرة المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، «کتاب دوم» (تهران : کيهان، 1379)، ص 46.
5. ر. ک : ويليام. کي. فرانکنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادي صادقي، (قم : کتاب طه)، ص 24.
6. درباره ديدگاه رئاليست ها و نقد آن، ر. ک :
هانس جي. مورگنتا، سياست ميان ملت ها، ترجمه حميرا مشيرزاده، (تهران : دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1374).
Paul. R. Viotti and Mark, kaupp, International Relations Theory : Realism, Pluralism, Globalism (New york, Macmillan Press 1987).
7. درباره نظريه هاي ماکياول و هابس، ر. ک :
نيکولو ماکياولي، گفتارها، ترجمه محمدحسن لطفي (تهران : خوارزمي، 1377) و شهريار، ترجمه داريوس آشوري، (تهران : مرکز، 1375).
توماس هابز، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه (تهران : نشر ني، 1380).
8. داريوش آشوري، دانشنامه سياسي (تهران : مرواريد، 1362)، ص 35.
9. دان ناردو، امپراطوري آشور، ترجمه مهدي حقيقت خواه (تهران : ققنوس، 1381)، ص 12.
10. همان، ص 50.
11. نقي لطفي و محمدعلي علي زاده، تاريخ تحولات اروپا در قرون جديد (تهران : سمت، 1381)، ص 83 85.
12. همان، ص 95.
13. فرانک. ال. شوئل، امريکا چگونه امريکا شد، ترجمه ابراهيم صدقياني (تهران : اميرکبير، 1363)، ص 64.
14. ف. لئونيدوف، نژادپرستي و جهان خواري، ترجمه غلامحسين فرنود (تبريز : ابن سينا، بي تا)، ص 10.
15. عبدالرحيم ذاکر حسين، تأسيسات حقوقي و سياسي امپرياليستي (تهران : چاپ بخش، 1368)، ص 52.
16. فرانسوا دو فونتت، نژادگرايي، ترجمه حسين شهيدزاده (تهران : سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369)، ص 61.
17. ر. ک : آن مانتفيلد، تجارت برده، ترجمه محمود فلکي مقدم (تهران : گوتنبرگ، 1357).
18. مسعود بلغاني، مروري بر آفريقا (تهران : دانشگاه پيام نور، 1373)، ص 130.
19. مونتسرات گيبرنا، مکاتب ناسيوناليزم، ترجمه اميرمسعود اجتهادي (تهران : دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1378)، ص 81.
20. همان، ص 97.
21. گلنر و گيدنز، ناسيوناليزم را نتيجه عصر مدرن و دولت هاي مدرن مي دانند در اين باره، ر. ک : همان، ص 83 84.
22. احمد ساعي، نظريه هاي امپرياليسم، (ترجمه و تأليف) (تهران : قومس، 1376)، ص 59.
23. مونتسرات گيبرنا، همان، ص 95. هم چنين درباره تأثيرات ناسيوناليسم بر روابط بين الملل، ر. ک : فرد هاليدي، ملي گرايي، ترجمه احمد عليخاني (تهران : دوره عالي جنگ، دانشکده فرماندهي و ستاد، 1379)، ص 39 45.
24. آر. اف. اتکينسون، فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوي نيا (تهران : مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1369)، ص 47.
25. حسين بشيريه، عقل در سياست (تهران : نگاه معاصر، 1382)، ص 53.
26. ارسطو، اخلاق نيکو ماخوس، ترجمه محمدحسن لطفي (تهران : طرح نو، 1378)، ص 17.
27. راجر ساليوان، اخلاق در فلسفه کانت، ترجمه عزت اللّه فولادوند (تهران : طرح نو، 1380)، ص 52. هم چنين درباره الگوهاي جايگزين دولت ملي، ر. ک :
Hedley Bull, The Anarchical society (New york' The Macmillan Press LtD 1999) P. P. 297 - 317.
28. راجر ساليوان، همان، ص 51 61.
29. همان، ص 62
30. بروس اوني، نظريه اخلاقي کانت، ترجمه علي رضا آل بويه، (قم : بوستان کتاب، 1381)، ص 247.
31. درباره مباحث جديد بين المللي و اخلاق، ر. ک : Graham, Op. cit, P. P. 115 - 175.

--------------------------------------------------------------------------------
(*) استاديار گروه علوم سياسي مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم عليه السلام .
2Morality.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)