درآمدی بر ضرورت بازسازی هندسه علوم حوزوی



در شماره نهم فصلنامه گفتيم :
1. نخستين و مهم ترين رسالت نهادهاي علمي، اعم از حوزوي و غير حوزوي، پاسداري از مواريث علمي و توسعه مرزهاي دانش است.
2. اما انجام مطلوب اين رسالت هنگامي ميسر مي گردد که هندسه علومِ نهادهاي موردنظر به صورت درست و اصولي طراحي شده باشد.
3. در طراحي هندسه علوم بايد دو نکته بسيار مهم مورد توجه مهندسان نهادهاي علمي قرارگيرد :
«استقراي تام علوم مورد نياز» و «تعيين جايگاه و ربط منطقي علوم با يکديگر».
4. عدم توجه به اين دو نکته ساده، ابتدايي و در عين حال بسيار مهم و بنيادين، مي تواند اثربخشي و کارآيي مطلوب نهادهاي علمي را به شدت کاهش دهد.
5. زيرا هرگاه عضوي از اعضاي خانواده غايب شود، علاوه بر آن که رشد آن عضو با رکود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتي علوم نسبت به يکديگر، ممکن است فهم درست ساير علوم نيز در معرض آسيب قرارگيرد.
6. حال اگر عضو غايب داراي کارکرد اجتماعي نيز باشد، علاوه بر آسيب هاي معرفتي، شاهد آسيب هاي اجتماعي نيز خواهيم بود.
7. به نمونه هايي از غيبت علوم اسلامي از هندسه علوم حوزوي و پيامدهاي ناشي از آن اشاره شد.
8. اما علومي که در طول تاريخ حوزه ها به ويژه حوزه هاي چند سده اخير مورد غفلت واقع شده، بسي بيش از نمونه هاي يادشده مي باشد که خود نياز به مباحث تفصيلي، به ويژه در قالب طرح هاي پژوهشي دارد.
9. بحثي که باقي مانده، مربوط به بررسي ربط منطقي و ساختار علوم حوزوي است که اينک تقديم مي گردد.
10. لازم به يادآوري است که بحث حاضر نيز مانند بحث پيشين چنان که از عنوان مقاله برمي آيد در حد «اجمال» و «درآمد» است؛ آن هم با اين انگيزه که در ميان علاقه مندانِ بهار تحول حوزه و تصميم سازان و تصميم گيران اين نهاد مقدس علمي، طرح مسأله نمايد. ناگفته پيدا است دست يابي به يک هندسه علمي مطلوب، نيازمند مهندسي خاص خويش مي باشد.

طرح مسأله

فرض کنيم مجموعه علوم مورد نياز يک نهاد علمي، به صورت کامل استقراء شده و در دستور کار اساتيد تحقيق و تعليم قرارگيرد. مسأله مهم ديگر براي دست يابي به يک هندسه علمي مطلوب، طراحي درست ساختار علوم يا ربط منطقي مجموعه علوم استقراء شده با يکديگر است. غفلت از اين نکته مي تواند عوارضي چون آسيب هاي معرفتي و اجتماعي داشته باشد، زيرا وقتي يک علم از جايگاه اصلي خود جابه جا شود، دو حالت براي آن متصور است :
1. تنزل از مقام و جايگاه اصلي؛ 2. ارتقا نسبت به مقام و جايگاه اصلي.
در هر دو حالت، هم علمي که جايگاه علم ديگر را اشغال کرده و هم علمي که جايگاهش اشغال شده و هم متوليان و مخاطبان آن علوم، در معرض آسيب خواهند بود.
آسيب شناسي هندسه علوم، تنها از ضرورت هاي نظام حوزوي نيست، بلکه دانشگاه ها و حتي مدارس نيز، در طول تاريخ به ويژه پس از رنسانس با آن درگير بوده اند. به عنوان مثال، پس از رنسانس و ورود به عصر جديد، هندسه علوم قرون وسطي که مبتني بر الهيات بود البته الهياتي ممسوخ و منسوخ به تدريج با يک تحول اساسي مواجه شد. يکي از شاخصه هاي اصلي آن تحول بنيادين اين بود که الهيات و اخلاق از ساختار علوم، حذف و يا به منتهي اليه حاشيه نظام علمي مدرن رانده شد. به اين ترتيب، علم سکولار تولد يافت و دست اندرکار تغيير در الگوي زندگي انسان گشت.
اکنون، پس از چند سده، شاهد دستاوردهاي يک بعدي و ويرانگر علم مدرن و سکولار هستيم. علمي که توانست به سرعت تبديل به تکنولوژي شود و فرصتي کم نظير و شايد بي نظير براي حل مشکلات تاريخي بشر، هم چون جهل و فقر و جنگ و ظلم فراهم کند، به قول «پل تيليخ»، فيلسوف الهي بزرگ معاصر، از آن جا که سير مادي انسان مدرن از کنترل و هدايت سير معنوي او خارج شد نه تنها علم و تکنولوژي در خدمت حل معضلات بشر قرار نگرفت، بلکه در جهت توسعه و تعميق رنج هاي انسان معاصر نيز سير کرد. (1)
هرچند ريشه اين معضل را بايد در مباني سه گانه معرفت شناختي، نوع جهان بيني و نظام ارزشي انسان مدرن جست، اما يکي از تجلي گاه هاي آن مباني، نوع ساخت و بافت هندسه علوم حاکم بر نظام علمي مدرن است :
علوم پايه؛
فني مهندسي؛
پزشکي؛
و علوم انساني.
بهترين مغزها و بيشترين امکانات، معمولاً در سه حوزه «علوم پايه»، «فني مهندسي» و «پزشکي» به کار گرفته مي شود و نتيجه اين سرمايه گذاري غير اصولي هم کاملاً مشخص است :
تورم بعد مادي و حيواني جوامع، از يک سو؛
رکود بعد معنوي و انساني بشريت، از سوي ديگر.
آثار زيانبار اين معضل، امروزه به قدري گسترده و آشکار است که اکثر شخصيت هاي علمي جهان بدان معترف و معترضند :
1. جرج سارتن : علم در بعضي زمينه ها ترقيات عظيم و شگفتي کرده است، ولي در زمينه هاي ديگر، مثلاً سياست ملي يا بين المللي، که مربوط است به روابط افراد انسان با يکديگر، هنوز خود را ريشخند مي کنيم. (2)
2. ويل دورانت : ضرر و خسراني که متوجه مدارس و دانشگاه هاي ما است بيشتر از نظريه تربيتي اسپنسر است که تربيت را سازگار کردن انسان با محيط خود تعريف کرده است. اين تعريف، مرده و مکانيکي است و از فلسفه «برتري مکانيک» برخاسته است و هر ذهن و روح خلاقي از آن متنفر است. نتيجه اين شده که مدارس ما از علوم نظري و مکانيکي پر شده است و از موضوعات ادبيات و تاريخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بي فايده است خالي مانده. تربيتي که فقط علمي باشد، محصولش جز ابزار چيزي نيست؛ شخص را از زيبايي بيگانه مي سازد و او را از حکمت جدا مي کند. براي دنيا بهتر آن بود که اسپنسر کتابي نمي نوشت. (3)
حتي نهادها و سازمان هاي بين المللي نيز (مانند يونسکو و بخش توسعه سازمان ملل) در مقام چاره جويي براي جلوگيري از تشديد مشکلات بشري و حل آن، به دانشي جا به جا شده و حتي فراموش شده در هندسه علوم، (مثل اخلاق) که از مهم ترين رشته هاي علوم بشري است، پناهنده شده و «فرايند همبستگي اخلاقي در قالب يک جنبه حياتي تبادل فکري» (4) را خواستار گشته و در نهايت به اين نتيجه رسيده اند که :
براي دست يابي به توسعه انساني پايدار، چاره اي جز رويکرد به يک نظام اخلاقي جديد جهاني نيست. (5)
بنابراين، بحث درباره ضرورت تحول در هندسه علوم و بازسازي آن، بحثي صرفاً حوزوي نيست، بلکه مسأله اي جهاني است و همه نظام هاي علمي اعم از سنتي، مدرن و پست مدرن بايد به صورت جدي به آن بينديشند. البته روشن است که نوع تحول و بازسازي در هر يک از نظام ها، به تناسب نوع آسيب و فاصله اي که با وضع مطلوب دارند، متفاوت خواهد بود.

نمونه اي از ساختار نادرست علوم حوزوي و پيامدهاي آن

بحث درباره ساختار علوم، بسيار پيچيده تر از بحث درباره علوم مورد نياز مي باشد، زيرا در بخش نخست، تنها يک کار لازم است صورت گيرد و آن : استقراي تام علوم مورد نياز، به تناسب الگوي نيازهاي يک جامعه مي باشد. اما در بحث طراحي ساختار علوم، چون سخن از رابطه علوم با يکديگر است و مقوله رابطه نيز مي تواند داراي اطراف متعدد (از دو به بالا) باشد، لذا هرچه تعداد علوم و رشته هاي مورد نياز در يک نظام علمي افزايش يابد، طراحي ساختار علوم بسيار پيچيده تر خواهد شد، زيرا يک خطاي کوچک در اين زمينه مي تواند کل ساختار، اثربخشي و نتايج اجتماعي هندسه علوم رابه تدريج در درازمدت و به صورت نامحسوس تحت تأثير قرار دهد.
در اين جا براي جلوگيري از پيچيده شدن بحث و ارائه تصويري ساده از اين موضوع بسيار پيچيده، و نيز به علت ضيق وقت و لزوم رعايت قالب عرضه بحث، که به صورت مقاله مي باشد، تنها به بررسي يک نمونه از طراحي نادرست علوم حوزوي اکتفا شده است؛ حال آن که نمونه هاي قابل عرضه و بحث فراتر از نمونه حاضر مي باشند.

1. تقدم فقه برکلام

فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسيار است؛ اما پس از مسلمان بودن، ما علم ديگري لازم داريم تا اهل شک و ترديد را در دين راسخ کند. (6) (علامه شعراني)
وقتي از «تقدم فقه بر کلام» به عنوان يک «آسيب» ياد مي شود، لزوماً به معناي ضرورت کاستن از تلاش هاي فقهي يا ناديده انگاشتن ارزش جهاد علمي فقهاي عظام نيست، بلکه مراد، توجه به نکات زير است :
ضرورت تقدم رتبي و عملي کلام بر فقه در سه حوزه پژوهش، آموزش و تبليغ؛
ضرورت افزودن بر تلاش کلامي حوزه به منظور ايجاد توازن ميان رشد فقه و کلام؛
ضرورت سامان دهي شکلي و محتوايي به فرآيند تفقه؛
ضرورت ايجاد تعامل معرفتي ميان کلام و فقه.
زيرا يکي از نقاط قوت و مثبت سلوک علمي علماي شيعه، تلاش هاي گسترده، خستگي ناپذير، روشمند و دقيق ايشان در حوزه مباحث فقهي بوده است؛ لذا با جرأت و قاطعيت مي توان گفت :
هيچ فقهي از فقه هاي اسلامي به اين استحکام نيست. (7)
اما وقتي فضاي کلي هندسه علوم حوزوي دچار آسيب شود، بديهي است کم و کيف جريان تفقه نيز متأثر مي گردد و از اين رو، پويايي و بالندگي طبيعي و تاريخي فقه و فقاهت نيز با مشکل مواجه مي شود :
فقه موجود شيعي، با تمام مزايا که به گوشه هايي از آن اشارت شد داراي نواقص و نارسايي هاي جدي است. (8)
با آن که علم کلام متکفل تبيين مسايلي چون چيستي، ضرورت و مباني دين است (و تا وقتي که اصول و ريشه هاي اعتقادي فرد و جامعه از سلامت و قوام لازم برخوردار نباشد، فروع دين چندان اثربخش نخواهد بود و حتي ممکن است به خاطر تعصبات کورِ ناشي از سطحي نگري، داراي عوارض منفي نيز باشد)، اما هندسه علوم حوزوي در طول چند سده اخير، بر خلاف صدر اسلام و نخستين سده هاي عصر غيبت، به گونه اي درآمده که فرع در جاي اصل نشسته و اصل به حاشيه رانده شده است! به عبارت ديگر :
مرزباني از هويت اعتقادي جامعه اسلامي و شيعي از اصلي ترين رسالت هاي حوزه هاي شيعي به شمار مي آمد. شايد بتوان گفت که اولين جوانه هاي حوزه هاي شيعه از مسايل و مباحث کلامي سربرآورد و خود را نمايان ساخت. شاگردان امامان بزرگوار، چونان هشام بن حکم، مؤمن الطاق و...، پرچمدار و طلايه دار حوزه هاي شيعي محسوب مي شوند. بزرگاني که هريک با صبغه کلامي، شاخص و نامدار بودند. (9)
تقدم رتبي و عملي کلام بر فقه، تنها از اختصاصات عصر حضور نيست، بلکه در نخستين سده هاي عصر غيبت نيز چنين بوده است :
در ابتداي عصر غيبت نيز فقيهان شيعه با چهره مرزباني از عقايد شيعي شناخته مي شدند و سيماي متکلم بودن ايشان از فقاهتشان کمرنگ تر ديده نمي شد. بزرگواراني چون نوبختي ها، شيخ مفيدها، سيد مرتضي ها، شيخ طوسي ها و...، از اين ويژگي برخوردار بودند و با ارائه مباحثات کلامي و نيز نگاشته هاي اعتقادي، از کيان تشيع به دفاع برمي خاستند و نگاهبان باورها و ايمان جامعه شيعي مي شدند. (10)
بنابراين :
حوزه اسلام و حوزه علميه اهل بيت، در درجه اول حوزه کلام و بعد حوزه فقه بود و بزرگان فقهاي ما متکلمان بودند. (11)
اما با کمال تأسف :
اين شيوه استمرار نيافت و به ويژه در سده اخير، معارف و عقايد و کلام نقش محوري خود را در حوزه ها از دست دادند و چونان تفسير و حديث در حاشيه زندگي تحصيلي درسي قرار گرفتند. (12)
اين که اين جا به جايي از چه وقت و چگونه و به چه دليل رخ داده، پرسشي است مهم که نياز به بررسي هاي دقيق و عميق تاريخي دارد و بايد در جاي خود به آن پرداخت، اما آن چه اکنون مورد بررسي قرار مي گيرد، پيامدهاي آن است.

2. پيامدهاي تقدم فقه بر کلام

در شماره نهم فصلنامه، به بعضي از پيامدهاي کم توجهي به علم کلام، و حتي حذف عملي آن از هندسه علوم حوزوي، اشاره شد. اينک در صدد بررسي پيامدهاي جا به جايي علم کلام در هندسه علوم حوزوي هستيم؛ يعني به فرض اگر علم کلام در فهرست دروس رسمي حوزه نيز قرارگيرد، صرف بازگشت به صحنه کفايت نمي کند، بلکه جايگاه و کيفيت حضور نيز مهم و تعيين کننده است. پيامدهاي تقدم فقه بر کلام در دو محور قابل بررسي است : «پيامدهاي کلامي»؛ «پيامدهاي فقهي».

الف. پيامدهاي کلامي تقدم فقه بر کلام

پيامدهاي کلامي تقدم فقه را مي توان در محورهاي زير خلاصه کرد :
رکود علم کلام؛ رکود بعد کلامي حوزه و حوزويان؛ رکود بعد کلامي جامعه و آسيب هاي ديني ناشي از آن.
رکود علم کلام
اگر :
1) شرافت يک علم به شرافت موضوع و غايت آن است؛ که هست. (13)
2) و هيچ موضوع و غايتي برتر از خداوند متعال نيست؛ که نيست.
3) و علم کلام تنها دانشي است که به تبيين و تشريح تصورات و تصديقات بنيادين ديني مي پردازد و آن ها را اثبات مي کند و از حريم مقدس دين در مقابل شبهات پاسداري مي کند، (14)
پس «علم کلام اشرف معارف بشري است» (15) و حتي مانند برخي پيشينيان مي توان آن را فقه اکبر ناميد :
اين تعبير نه تنها از محقق داماد و امثال ايشان است که از الهيات به «فقه اکبر» ياد مي کنند، بلکه مسعود بن عمرو بن عبدالله تفتازاني که در طليعه قرن هشتم به دنيا آمده بود و در پايان همان قرن رحلت کرد نيز از اقدميني ياد مي کند که آن ها وقتي اين علم [دين] را تدوين کردند، مجموعش را فقه ناميدند و بخش الهياتش را فقه اکبر گفتند. (16)
زيرا به اعتقاد برخي :
اصولاً «فقه» عبارت است از : «معرفه النفس ما لها و ما عليها». (17)
لذا هرچند در هنگامه مباحث نظري، از «علم کلام» با تعابيري چون «اشرف علوم» و «فقه اکبر» ياد مي شود؛ اما وقتي در صحنه عمل، علوم ديگر بر آن ترجيح داده شود، نخستين عارضه اين ارزش گذاري متناقضِ ذهني و عيني، گريبان گير دانش کلام خواهد شد :
ارتقاي دانش کلام در حوزه هاي ديني متوقف ماند و سطح توليد حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآورده هاي سده هاي گذشته آن باقي ماند. (18)
با آن که به برکت شيوع و رواج مباحث جديد کلامي در چند دهه اخير، قدر و ارزش دانش کلام بيش از پيش رخ نموده، اما هنوز اين دانش گرانسنگ و استراتژيک، در جايگاه شايسته و بايسته خود قرار نگرفته است.

رکود بعد کلامي حوزه و حوزويان ناگفته پيداست که وقتي :
1. برجسته ترين استعدادهاي حوزه جذب فقه شوند؛
2. بيشترين بخش عمر فقها صرف سرمايه گذاري در فقه شود؛
3. علم کلام هم دچار رکود شده باشد؛
علاوه بر تداوم و استمرار رکود دانش کلام، بعد کلامي حوزه و حوزويان نيز امکان و فرصتي براي رشد و تعالي نخواهد يافت؛ به عبارت ديگر، با توجه به اين نکات که :
ماهيت همه علوم بشري، ازجمله کلام، ماهيتي متکامل است نه کامل،
و رشد معرفتي فرهيختگان نيز تابعي از متغير رشد علوم است،
به راحتي مي توان استنتاج کرد که کم توجهي به کلام، نقشي مستقيم در رکود فضاي کلامي حوزه و حوزويان داشته است؛ لذا جا به جايي ناخواسته و تدريجيِ جايگاه کلام و فقه در هندسه علوم دينيِ صدر اسلام و نخستين سده هاي عصر غيبت، در مقاطعي از تاريخ حوزه ها، سبب شد تا :
فرآورده هاي حوزه هاي دين که عمدتاً فقها يا فقه پژوهان بودند چندان دستي در معارف و عقايد ديني نداشته باشند و نهايت آن که در سطح «شرح باب حادي عشر» و يا «کشف المراد» مطالبي را خوانده و يا شنيده باشند. (19)
البته، همواره بوده و هستند عالماني که بر اساس تشخيص و همت شخصي خود در صدد ارتقاي معارف کلامي، حتي در سطح کلام جهاني، و هم سطح سازي آن با بعد فقهي خود بوده اند. اما اين اقدامات فردي يا جمعيِ محدود، قادر به بازسازي هندسه علوم حوزوي و رافع کاستي هاي کلامي حوزه نبوده است. به عبارت ديگر :
کساني از آحاد منتسب به حوزه کارهاي با ارزشي کرده اند و مي کنند. اما اين کار، کار حوزه در شکل نظام يافته آن نيست. کارهاي افراد، غير از کار نظام است. نظام حوزه بايستي جواب بدهد. حالا اگر يک نفر پيدا شد و وارد منطقه اي گرديد و کاري کرد و محصولي هم داد، نمي شود اين را به حساب حوزه گذاشت. انصافاً حوزه در اين زمينه کاري نمي کند. (20)

رکود بعد کلامي جامعه و آسيب هاي ديني ناشي از آن بديهي است هرگاه اساس و محور فعاليت هاي پژوهشي و آموزشي حوزه، مبتني و حتي محصور در فقه شود، خروجي حوزه و نظام تبليغي آن نيز نمي تواند آن گونه که شايسته است، در راستاي تربيت و ارتقاي بعد کلامي جامعه حرکت کند. همين کم توجهي به مباني و ريشه ها، منشأ خسارت هاي اعتقادي و آسيب هاي ديني بسياري خواهد شد :
انفصال حوزه و فقاهت از مسايل عقيدتي کلامي براي حوزه و جامعه خسارت بار بود. از يک سو، ارتقاي دانش کلامي در حوزه هاي ديني متوقف ماند و سطح توليد حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآورده هاي سده هاي گذشته آن باقي ماند؛ روزنه هاي جديد کشف نشد؛ شبهات جديد پيگيري نگرديد؛ براي پاسخ ها و رهيابي هاي نو کندوکاوي صورت نگرفت و... .
از سوي ديگر، جامعه ايماني خسارات سختي متحمل شد. حوزه که سرچشمه ساخت وساز و حفاظت از عقايد ديني مردم بود، کم وبيش از مسئوليت خود فاصله گرفت و به مرور، اين نقش را کساني پذيرفتند که از روش هاي متديک و تجربه شده فقاهت و شيوه دريافت معارف از متون ديني اطلاع کافي نداشتند. در نتيجه، سوءبرداشت ها، التقاط ها، بيراهه روي ها، و... معمول و متداول گرديد و نسل هايي را که مي توانستند در خدمت آرمان اسلامي باشند، از جامعه ديني جدا ساخت و در کژراهه ضلالت افکند. (21)
هرچند گستره و عمق آسيب هاي ديني جامعه در حدي نبود که بتواند بنيادهاي اعتقادي و ايماني توده هاي مسلمان را ويران يا حتي متزلزل کند، اما هجوم رعدآساي حجم عظيم انديشه هاي ماترياليستي و سکولاريستي در چند سده اخير به قدري بود که توانست بخش قابل توجهي از فرهيختگان و انديشه ورزان جوامع اسلامي را به وادي حيرت و ارتداد بکشاند و حتي از آن ها مبلغان و سربازاني فدايي به نفع اردوگاه ماترياليسم و سکولاريسم بسازد :
در دوره هايي که ايران مي خواست جامه تمدن اروپايي را به تن کند، نخستين سفارش بسياري از رهبران ما اين بود که خداپرستي مانع ترقي است و اروپاييان مذاهب را مخالف روح تمدن مي دانند؛ يعني آن جايي که قضاياي رياضي و اکتشافات علمي پرتو افکند، خدا و آخوند، چون شبح هايي که فقط در تاريکي تجسم مي نمايند، در اثر طلوع علم، يکباره محو و نابود مي شوند. (22)
ميرزا آقاخان کرماني و آخوندزاده، دو نمونه شاخص و برجسته از اين نوع رهبران هستند که به شدت تحت تأثير مباني فلسفي شاخه الحادي و سکولار مدرنيته قرارگرفته بودند :
در هر هيئت اجتماعي که قوه علم و حکمت زياده مي شود، به همان درجه از اعتقادات مذهبي ايشان مي کاهد. (23)
ريشه معتقدات ديني «ترس و بيم» بود نسبت به مظاهر طبيعي و ندانستن چگونگي آن ها (24)
خدايي مردم را نيافريده، بلکه اين مردم خدايي آفريده اند؛ يعني خيالي تراشيده اند. (25)
واقعيت تاريخ اين است که دين، خوب يا بد، مدت ها است مرده. و تصور اين که پيام هاي اقوام سامي در صدها قرن پيش بتواند سعادت آدمي را در عصر ما ضمانت کند، توهمي است ابلهانه. (26)
جهنم و بهشت مسلمانان، هر دو، در شمار لغويات است. در واقع، جهنم، خودِ مجلس وعظ واعظ است. (27)
کساني که به صورت مستقيم و عميق با مباني وآموزه هاي بلند و مترقي دين مبين اسلام آشنا هستند، به خوبي مي دانند که آسيب پذيري ديني افرادي چون ميرزا آقاخان و آخوندزاده، ناشي از برتري ذاتي منطق کفر و الحاد بر منطق ايمان و توحيد نبوده و نيست؛ بلکه محصول رکود بعد کلامي جامعه به تبع حوزه و ضعف سيستم دفاعي و ايمني جوامع ديني در برابر پرسش ها و شبهات نوظهور کلامي معاصر مي باشد :
ريشه التقاط و وابستگي به مکتب هاي غلط و کم عمق در جامعه ما، آن وقتي رويش پيداکرد که اصول دين و معارف اسلامي در دست غيرفقها قرارگرفت. حرف من اين نيست که آن روز فقها معارف اسلامي را مي گفتند و غيرفقها آمدند و خودشان را داخل در معرکه کردند، بلکه الحق و الانصاف بايد بگوييم آن روز که تفکرات و فلسفه ها و جاذبه هاي جديد فکري به وجود آمد، فقهاي اسلام بايد کمر همت مي بستند و در گود استدلال و بحث و انتقاد مي افتادند... تا جاذبه هاي ديگر را از مغزها بگيرند و يا کم و ضعيف کنند. (28)
يعني دقيقاً در شرايطي که سپهر اعتقادي و ايماني جامعه در معرض هجوم سيل آساي پرسش ها و شبهات زهرآگين ماترياليستي و سکولاريستي بود و مستضعفان فکري جامعه و ايتام آل محمد (ص)، بيش از هر زمان ديگري به حضور فعال دين پژوهان آگاه و متعهد در سنگر مباحث کلامي نيازمند بودند، جو غالب فضاي علمي حوزه ها، فارغ از شرايط نوظهور فکري عصر و نسل به راه خود ادامه مي داد :
آن روز فقها و بزرگان دين به اين مسايل اصولي کمتر پرداختند و فقه ما که با همان بالندگي و رشد به پيش رفت، معارف اصولي انصافاً از حوزه ها خارج شد و ديگران شروع به بيان قرآن و گفتن فلسفه و نوشتن توحيد و معاد براي مردم کردند! و به قول شهيد مطهري : توحيدي که استدلالش ساده لوحانه انتخاب شده باشد، توحيد اسلامي از آب درنمي آيد و در دل عمقي به وجود نمي آورد و در آخر هم با نام خداشناسي از ماترياليسم تاريخي سر بيرون خواهد آورد. (29)
با آن که پيروزي انقلاب مقدس اسلامي و رأي کم نظيرِ 2/98% مردم مسلمان ايران در 12 فروردين 1358 به يک نظام ديني (جمهوري اسلامي)، از يک سو خط بطلاني بر مجموعه نظريه هاي ماترياليستي و سکولاريستي، و از سوي ديگر نقطه عطف و نخستين برگ از فصل جديد انديشه انسان پست مدرن بود، اما هنوز فضاي فرهنگي کشور، به ويژه انديشه نسل سوم انقلاب (نسل شاهد)، به علل خاصي که بايد در جاي خود مورد بررسي قرارگيرد، در معرض تهاجمات بازسازي شده و روزآمد جريان هاي انحرافي و التقاطي پيشين قرار دارد :
در حال حاضر يک جبهه بندي عظيم فرهنگي که با سياست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانه ها همراه است، مثل سيلي راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامي نيست؛ ... آثارش هم به گونه اي است که تا به خود بياييم، گرفتار شده ايم؛ مثل يک بمب شيميايي، نامحسوس و بدون سروصدا عمل مي کند. (30)
تداوم اين وضع به ويژه پس از انتخابات رياست جمهوري دوم خرداد 1376 که بازار مباحث کلامي را داغ تر کرد و پرسش ها و شبهات نوظهور و بازسازي شده اي را در پيش روي دين باوران و حوزويان قرار داد، مي تواند عواقب جبران ناپذيري در پي داشته باشد؛ زيرا امروزه موجوديت جمهوري اسلامي ايران و گستره نقش دين در اداره آن، در درجه نخست، تابعي از دو متغير کلامي است :
1. ضرورت دين؛ 2. گستره رسالت دين.
ظهور و شيوع دوباره مباحثي چون سکولاريسم، رابطه علم و دين، رنسانس و پروتستانتيسم اسلامي، اجتهاد و تقليد و... در سطوح و لايه هايي از اقشار فکري جامعه، حاکي از آن است که علي رغم تلاش هاي گسترده کمّي و کيفي برخي چهره هاي درخشان حوزوي و نهادهاي ديني، در راستاي پاسخ به پرسش ها و شبهات معاصر، هنوز فضاي فکري کشور نياز به کارهاي کلامي گسترده تر و عميق تر دارد.
اگر پرسش ها و شبهات جديدتر از قبيل قبض و بسط تئوريک شريعت، پلوراليسم ديني، رابطه دين و دموکراسي، ولايت مطلقه فقيه و قانون اساسي، دين و آزادي، دين و توسعه، دين و حقوق بشر، و ده ها مسأله ديگر را به فهرست پرسش ها و شبهات پيشين اضافه کنيم، متوجه خواهيم شد که نه تنها مسئوليت کلامي حوزه هاي مقدس علميه و دين پژوهان دين باور متعهد در قبال مسايل مستحدثه فکري به پايان نرسيده، بلکه تازه آغاز گشته است.
امروز، شيطان بزرگ تمام لشکر خود را با همه امکانات مادي و معنوي اش، براي مقابله با ايمان مردم پابرهنه اي که با سرنگوني نظام 2500 ساله ستم شاهي، سلطه جهاني او را به چالش طلبيده، بسيج کرده است و نخستين و اصلي ترين هدف او در اين مقابله، تضعيف مباني فکري و اعتقادي فرزندان اين مردم غيور است.
بنابراين، پيروزي انقلاب اسلامي، استقرار جمهوري اسلامي، خروج سرفرازانه از هشت سال دفاع مقدس و کسب موفقيت هاي نسبي در حوزه سازندگي، نه تنها به معناي پيروزي نهايي نيست، بلکه مجموعه اين توفيق ها سبب شده تا شيطان بزرگ، اين مار زخم خورده کينه توز و حيله گر، با بسيج همه امکانات خود کانون توفيقات امت بزرگ اسلامي، يعني دين او را هدف قرار دهد؛ لذا امروز :
کيان فرهنگ اسلامي در مخاطره اي سخت و جدي قرار دارد. بقاي با عزت يا در حاشيه فرهنگ هاي منسوخ جهاني زيستن در اين نبرد تعيين مي شود. اعتلاي اسلام و مسلمانان يا استمرار زبوني وخواري در اين هماوردي رقم مي خورد. (31)
خلاصه، نگاهي به مجموعه پرسش ها و شبهات موجود در فضاي فکري و فرهنگي کشور حاکي از آن است که هنوز توجه به مباحث کلامي در صدر مسايل ديني جامعه، به ويژه نسل سوم انقلاب قرار دارد و تا زماني که پايه هاي کلامي انقلاب و نظام برخاسته از آن در معرض چالش و ترديد باشد، نمي توان در صحنه اجرا توفيق چنداني به دست آورد؛ زيرا توفيق عملي نياز به پشتوانه مردمي و عزم ملي دارد و مردم، به ويژه قشر فرهيخته آن، هنگامي پشتيبان و عازم خواهند بود که از نظر فکري توجيه باشند :
همه دشمنان ما با استفاده از ثروت بي پايان، تجربه هاي فراوان و مغزهاي قوي، علاوه بر آن چه تا حالا نوشته اند، براي القاي شبهه در فکر اسلامي و ايمان اسلامي مردم، هزاران کتاب خواهند نوشت و هزاران مقاله تنظيم خواهند کرد. هزاران شبهه رها خواهند کرد تا در ذهن و مغز و دل مردم بنشيند و جاگير بشود. در مقابل اين تهاجم فرهنگي چه کسي بايد ايمان مردم را حفظ و مسلح کند و ذهنشان را مجهز نمايد؟ اين، وظيفه علماست. (32)
يادآوري اين نکته نيز ضروري است که پرسش ها و شبهات کلامي، به هيچ وجه راه حل فقهي (از قبيل تفسيق و تکفير) ندارد، زيرا تا زماني که پرسش ها به پاسخي منطقي نيانجامند، ذهن پرسشگر به آرامش نخواهد رسيد و تا اشتباه شبهات به وضوح تبيين نشوند، به صورت اشکال و با قيافه اي حق به جانب در ذهن افراد مبتلا به شبهه حکومت خواهند کرد. برخوردهاي فقهي مي تواند براي مدتي کوتاه، طرح پرسش ها و شبهات را از فضاي باز جامعه به لايه هاي پنهان سوق دهد و زمان فراگيرشدن آن را به تأخير اندازد، اما هيچ گاه پاسخي منطقي به پرسش، يا راه حلي اصولي براي شبهه نخواهد بود :
ما معممان و روحانيون در طول تاريخ در تخطئه خودمان به اشتباهات بزرگي دچار شديم. ما خيال کرديم با طرد و نفي و دعوا و احياناً تکفير مي توان ريشه يک فکر غلط را از جامعه کند؛ در حالي که اين خطاست. چرا فرق ضاله ايده هاي غلط و بي مبنايشان هم چنان در مغزهاي خيلي از مردم ماند و هنوز هم مانده است؟ علت اين است که با آن ها برخورد خوب و منطقي و استدلالي نشد؛ ... برخورد چماقي شد. امروز ديگر بس است. اين برخورد التقاطي در جامعه ما هست؛ اما جوابش چماق و دعوا و نفي و انکار و تکفير و تفسيق نيست؛ جوابش کار درست است. (33)
بنابراين :
برخوردهاي تکفيري، نه تنها حل مشکل نمي کند، بلکه بر مشکلات مي افزايد. به انديشه مسموم، مظلوميت و معصوميت مي دهد؛ آن را در هاله اي از قدس کاذب فرومي برد و هواداران ناآگاه براي آن مي آفريند... اين نکته، به ويژه در دوره حکومت ديني، تذکري مضاعف مي نمايد... در اين برهه، تکفيرها و تفسيق ها به سادگي دليل بي منطقي حکومت و ديانت تلقي مي شود و دينِ سرشار از حکمت و منطق در چهره اي زورگويانه و قلدرانه ترسيم مي گردد و موجبات دين زدايي و يا ترديد در ارکان ديانت را فراهم مي سازد. (34)
شهيد مطهري (رض) نيز به عنوان يکي از برجسته ترين مرزبانان اعتقادي جامعه که درخشش تيغ برهانش چونان تلألؤ خورشيد چشم خفاشان شب پرست را مي آزرد و خود شهيد تفسيق و تکفير جهّال شد معتقد بود :
هر وقت و هر زمان که پيشوايان مذهبي مردم که مردم در هر حال آن ها را نماينده واقعي مذهب تصور مي کنند پوست پلنگ مي پوشند و دندان ببر نشان مي دهند و متوسل به تکفير و تفسيق مي شوند، مخصوصاً هنگامي که اغراض خصوصي به اين صورت درمي آيد، بزرگ ترين ضربه بر پيکر دين و مذهب به سود ماديگري وارد مي شود. (35)

ب. پيامدهاي فقهي تقدم فقه بر کلام

پيامدهاي فقهي تقدم فقه بر کلام در دو محور مورد بررسي قرار مي گيرد :
«تحول معنايي اصطلاح فقه و پيامدهاي آن» و «رکود فقه و پيامدهاي آن».

تحول معنايي اصطلاح فقه و پيامدهاي آن با آن که «منطقي را بحث در الفاظ نيست» اما منطقِ «انما يحلل الکلام و يحرم الکلام» (36) دست کم در حوزه معارفي که شناخت درست آن ها تابعي از متغير درک صحيح متن مي باشد (از قبيل آن چه درباره فهم کتاب و سنت لازم است)، منطقي را ضرورتاً به حوزه مباحث لفظي مي کشاند. زيرا درک صحيح آموزه هاي دين مبين اسلام، به طور عادي، در درجه نخست به شدت وابسته به شناخت درست معناي واژگان، اصطلاحات و عبارات قرآن کريم و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (ص) است.
بنابراين، هر نوع خطاي ادراکي در حوزه زبان شناسي دين (يعني ادبيات کتاب و سنت) آبستن برداشت هاي نادرست، و در نتيجه انحرافات فکري و عملي مي باشد؛ چنان که تاريخ اسلام پس از رحلت پيامبر اکرم (ص) با توسلِ برخي دنياطلبان به يک واژه مشتبه (37) به بيراهه سوق داده شد و آمد بر سر اسلام و مسلمانان و حتي بشريت، آن چه آمد.
اساساً در طول تاريخ اسلام، واژگان و اصطلاحات بسياري دچار تحول معنايي شده و در تشديد شکاف ميان اسلام ناب و آن چه به نام اسلام عرضه مي شود، مؤثر بوده است. (38) يکي از آن موارد، واژه و اصطلاح فقه مي باشد.
درباره معناي ديني اين لفظ ديدگاه هاي گوناگوني وجود دارد که لازم است در جاي خود مورد بررسي قرارگيرد؛ اما در اين جا جهت طرح مسأله، تنها به سه ديدگاه اشاره مي شود :
1. ديدگاه شايع : الفقه هو العلم بالاحکام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية.
2. غزالي : پنج لفظ است که معناي سابق آن الفاظ، با معنايي که اکنون از آن ها متعارف است تفاوت زيادي پيدا کرده است. يکي از آن الفاظ، لفظ «فقه» است... اکنون اين لفظ به شناختن فروع غريبه در فتاوي و تجسس از علل دقيقه آن ها و حفظ اقوال و مقالات متعلق به آن ها تخصيص يافته است؛ به طوري که هر کس را در امور يادشده تعمق بيشتر و اشتغال زيادتر باشد، به حسب متعارف فقيه تر به شمار مي رود.... در حالي که در صدر اسلام، وقتي به طور اطلاق لفظ فقه گفته مي شده، علم به طرق آخرت و معرفت دقايق آفات نفوس و مفسدات اعمال و قوت احاطه به حقارت دنيا و کثرت اطلاع بر نعماء عقبي و شدت استيلاء خوف بر قلب از آن منظور مي بوده است. دليل بر اين مطلب آيه شريفه «ليتفقهوا في الدين» مي باشد، زيرا آن چه انذار و تخويف بدان حاصل مي شود اين فقه است، نه تفريعات طلاق و عتاق و سلف و اجاره و لعان و ظهار؛ بلکه اين امور علاوه بر اين که موجب انذار نيست، خوض در آن ها چه بسا که باعث قساوت قلب و زوال خشيت و خوف نيز بشود. (39)
3. علامه طباطبايي : انّ المراد بالتفقّه تفهّم جميع المعارف الدينيّة من أصولٍ و فروعٍ؛ لاخصوص الاحکام العمليّةِ و هو الفقه المصطلح عند المتشرّعة والدليل عليه قوله : «لينذروا قومهم» فانّ ذلک امرٌ انما يتمّ بالتفقه في جميع الدين و هو ظاهر. (40)
چنان که ملاحظه مي فرماييد، دست کم سه ديدگاه درباره اصطلاح فقه وجود دارد و پذيرش هر يک از آن ها مي تواند نقش بنياديني در تحول حال و هواي حوزه و جامعه داشته باشد، زيرا بخش قابل توجهي از آموزه هاي ديني ما در مقام تبيين مقام و منزلت رفيع فقه و فقها است :
قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون (41)
فلولانفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (42)
پيامبر اکرم (ص) : الفقهاء أمناء الرسل (43)
امام علي (ع) : انّ الفقهاء ورثة الانبياء (44)
امام علي (ع) : انّ الفقهاء هم الدعاة الي الجنان و الأدلاّء علي الله تبارک و تعالي (45)
امام موسي بن جعفر (ع) : انّ المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام (46)
حال، در مقام تطبيق اين ارزش ها با دين پژوهان، به تناسب برداشت هاي سه گانه اي که از اصطلاح فقه وجود دارد، مي توان شاهد گرايش هاي خاص حوزويان و مردم بود :
1. اگر مراد از فقه، همان معناي مصطلح معاصر باشد، بي شک استعدادهاي برجسته حوزوي به سمت فروع دين گرايش خواهند يافت و مردم نيز اين گروه از علما را بيش از ساير علما تعظيم و تکريم خواهند نمود و بيشترين و مهم ترين و برجسته ترين نماد ديني ايشان نيز متأثر از حساسيت هاي اين گونه علما خواهد بود.
2. اگر مراد از فقه، رويکرد به معارف اعتقادي و اخلاقي باشد، چنان که غزالي مدعي است، ناگفته پيداست که گروه خاصي از علما، يعني متکلمان، به ويژه علماي اخلاق و بالاخص زهّاد و عبّاد ايشان، مورد توجه و عنايت خاص حوزويان و مردم خواهند بود. همين توجه خاص، سبب خواهد شد تا حال و هواي حوزه و جامعه به شکل ديگري درآيد.
3. اما اگر مراد از فقه، معناي جامع آن باشد، بحث گرايش هاي حوزويان و توجه مردم و حساسيت هاي ايشان، به ويژه در عصر ما که عصر تخصص گرايي و تقسيم آموزه هاي ديني به حوزه هاي گوناگون است، بسيار پيچيده تر خواهد شد. البته بهترين حالت آن است که يک نفر بتواند جامع همه آموزه هاي دين، آن هم در سطحي بسيار عالي و برجسته باشد، چنان که در عصر حضور و دوره هاي ابتدايي غيبت چنين بود؛ ولي امروزه گستره و عمق معارف و حقايق ديني به قدري وسيع مي نمايد که ديگر جزء محالات عادي است که يک نفر غير معصوم بتواند قله پيماي همه حقايق و معارف ديني، اعم از کلامي، فقهي، اخلاقي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، و... باشد. لذا به تناسب نظريه فقه جامع و تقسيم کاري که در پي خواهد داشت، مسأله گرايش حوزويان، توجه مردم و حساسيت هاي ايشان تابعي از متغير الگوي جديد حاکم بر هندسه علوم حوزوي خواهد بود. به عبارت ديگر، همه علماي دين، موصوف به صفت فقاهت خواهند شد، اما هر يک در رشته اي خاص از دين و اگر چنين فضايي طراحي شود، مجموعه ارزش هايي که در آموزه هاي ديني به فقه و فقها نسبت داده شده است، به مجموعه هندسه علوم ديني و عام مجموعي برجستگان علمي حوزه نسبت داده خواهد شد، نه گروه خاصي از ايشان.
البته تسهيم اين ارزش گذاري و تقسيم و جهت دهي استعدادهاي حوزه، تابع نظام حاکم بر هندسه علوم ديني خواهد بود که خود بحثي مستقل است و فرصتي ديگر مي طلبد، ولي در ضمن مباحث آتي و به تناسب مطالبي که مطرح خواهد شد، برخي گوشه هاي اهم آن رخ خواهد نمود.

رکود فقه و پيامدهاي آن با آن که در بادي امر به نظر مي رسد صدرنشيني و ميدان داري فقه بايد موجب رشد و شکوفايي آن شده باشد، اما واقعيت غير از اين است :
1. امام خميني (رض) : براي اين که کمي معلوم شود فرق ميان اسلام و آن چه به عنوان اسلام معرفي مي شود تا چه حد است شما را توجه مي دهم به تفاوتي که ميان قرآن و کتب حديث با رساله هاي عمليه هست : قرآن و کتاب هاي حديث که منابع احکام و دستورات اسلام است با رساله هاي عمليه که توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مي شود از لحاظ جامعيت و اثري که در زندگاني اجتماعي مي تواند داشته باشد، به کلي تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادي آن از نسبت صد به يک هم بيشتر است! از يک دوره کتاب حديث که حدود 50 کتاب است و همه احکام اسلام را در بر دارد سه، چهار کتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقداري از احکام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است. (47)
2. شهيد مطهري (رض) : چيزي که نبايد کتمان کرد اين است که جمود و رکود فکريي که در قرون اخير بر جهان اسلام حکم فرما شد و مخصوصاً بازايستادن فقه اسلامي از تحرک، و پيدايش روح تمايل و نگرش به گذشته، و پرهيز از مواجهه با روح زمان، يکي از علل اين شکست به شمار مي رود. (48)
3. مقام معظم رهبري (مد ظله العالي) : فقه که کار اصلي ماست به زمينه هاي نوظهور گسترش پيدا نکرده يا خيلي کم گسترش پيدا کرده است. امروز، خيلي از مسايل وجود دارد که فقه بايد تکليف اين ها را معلوم کند، ولي معلوم نکرده است. فقه، توانايي دارد؛ ليکن روال کار طوري بوده است که فاضلِ محققِ کارآمد به اين قضيه نپرداخته است. (49)
به راستي چرا فقه مصطلح، علي رغم آن که در طول چند سده اخير صدرنشين بود و بهترين استعدادهاي انساني و بيشترين سرمايه هاي مادي و برترين فرصت هاي حوزوي را به خود اختصاص داد، دچار رکود و سکون شد، از اسلام ناب فاصله گرفت و به صورت بالفعل (نه بالقوه) پاسخ گوي حوادث واقعه نبود و بيشتر در مقام تکرار مسايل سابقه برآمد؟!
اين يک پرسش بسيار مهم و بنيادين است که پاسخ تحقيقي و جامع آن نياز به پژوهشي مستقل و همه جانبه دارد، اما به نظر مي رسد يکي از پاسخ هاي آن اين است که فرع (فقه) بر اصل (کلام) تقدم يافت، زيرا اگر بپذيريم :
1. مجموعه حقايق دين در کليت خود، مانند موجود زنده، يک سيستم کاملاً هماهنگ و مرتبط را تشکيل مي دهد؛
2. فروع دين، مانند تنه و شاخ و برگ يک درخت که بر ريشه استوار است و مي رويد، بر اساس و در چارچوب اصول دين موجوديت مي يابد، شکل مي گيرد و به تکامل مي رسد؛
اين را نيز بايد بپذيريم که :
اجتهاد راستين در فروع، بدون شناخت فقاهتي اصول محال است؛
و تکامل حقيقي فقه بدون تکامل کلام ممکن نيست.
و به عبارت ديگر، همان گونه که حقيقت دين در کليت خود يک نظام معرفتي چند بعدي و در عين حال مرتبط، هماهنگ و واحد است، دين پژوهي راستين (تفقه به معناي عام) نيز بايد يک فرآيند سيستمي، چند بعدي، مرتبط، هماهنگ و واحد باشد.
اما چون دين پژوهي، بر خلاف خود دين که يک حقيقت کامل است، فرآيندي متکامل مي باشد نه کامل، لذا براي آن که نتيجه دين پژوهي، که معرفت ديني است، حتي المقدور بازتاب خود دين باشد، لازم است که تفقه در ابعاد و اجزاي دين، هماهنگ، مرتبط و متناسب با هم باشد اما اگر :
تفقه در اصول، که بايد در مرکز باشد، به محيط رانده شود؛
گستره کمي تفقه در فروع، بر اصول غلبه يابد؛
نه تنها چنين روندي به تکامل فقه (فروع دين) نخواهد انجاميد، بلکه موجب تورم آن خواهد شد و فرق تورم با تکامل در اين است که در تورم، هرچند از نظر ظاهري بر حجم پژوهش ها و دستاوردها افزوده مي شود، اما از نظر محتوايي نه تنها تحولي مثبت رخ نمي دهد و مشکلي از مشکلات فرد و جامعه حل نمي شود، بلکه بر گستره و عمق مشکلات فردي و اجتماعي و در نهايت، اخروي نيز مي افزايد.
به عنوان مثال، اگر فقيهي در حوزه مباحث کلامي به اين نتيجه رسيده باشد که :
1. هدف اصلي خلقت و فلسفه غايي بعثت، خودسازي معنوي است (البته با تفصيلي که در اين جا وجود دارد و فعلاً جاي طرح آن نيست)
و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون؛ (50)
انّما بُعِثْتُ لاُتَمّم مکارم الاخلاق؛ (51)
2. مجموعه آموزه هاي ديني و احکام الهي، حتي در حوزه فقه سياسي، داراي بازتاب تکويني معنوي است و داراي نقش مستقيم در تکوين و کم و کيف شکل گيري حيات طيبه مي باشد :
يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما يحييکم؛ (52)
بديهي است که ديگر نمي تواند :
در حوزه تفقه، فارغ از آن زيرساخت کلامي به استنباط و ابلاغ بعد صوري احکام بپردازد، بلکه جسم و جان احکام را به صورت يک موجود زنده و يکپارچه ملاحظه خواهد کرد و ظاهر را مقدمه دست يابي به باطن قرار خواهد داد، نه آن که رسالت خود را در ارائه رساله عمليه پايان يافته تلقي کند. لذا در کنار هر رساله عمليه و حتي مقدم بر آن، چندين رساله علميه و اخلاقيه و معنويه نيز ارائه خواهد شد تا ظاهر شريعت راه را براي دست يابي به باطن و تکامل تدريجي آن، تا رسيدن به مقام معنوي مورد نظر (هدف غايي)، هموار کند.
تکيه بر ظواهر ادله را تا جايي توسعه دهد که منجر به نقض فلسفه کلي احکام الهي، يعني خودسازي معنوي شود (مانند آن چه در فتاواي موسوم به حيله هاي شرعي مطرح است).
شهيد صدر (رض) از جمله دين پژوهان نوانديشي است که به طور خودآگاه به نقش برخي مباحث کلامي (از قبيلِ نقش و رسالت اجتماعي دين) در فرآيند تفقه تفطن يافت و توانست برخي کاستي ها، بلکه اشتباهات فقه موجود را (که به طور ناخودآگاه تحت تأثير نگرش فردي به نقش و رسالت دين است) کشف و تبيين کند :
يکي از نتايج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردي زندگي، نديده گرفتن جنبه اجتماعي زندگي مسلمانان و توجه به احکام و مسايلي است که به فرد و جنبه فردي او مربوط مي شود. در اين جا فقيه به هنگام استنباط، فرد مسلمان را مد نظر داشت و مي کوشيد به سؤالات او پاسخ دهد؛ نه به جامعه مسلماني که بايد سؤالاتش را پاسخ داد و مشکلات اجتماعيش را حل کرد. (53)
او معتقد بود :
اسلام کليتي تجزيه ناپذير است و عرصه فردي بدون عرصه اجتماعي معنايي ندارد و اجراي قواعد اسلامي در هر عرصه، منوط به اجراي آن در عرصه ديگري است. (54)
ناگفته پيداست که وقتي نگاه خرد و فردي بر نگرش کلان و اجتماعي در حوزه دين پژوهي غلبه يابد، چه بلايي بر سر جامعه خواهد آمد :
در ميان کشورهاي دنيا به استثناي بعضي کشورها، کشورهاي اسلامي عقب مانده ترين و منحط ترين کشورها است. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانيت و معنويت عقب هستند!!! چرا؟ يا بايد بگوييم اسلام (يعني همان حقيقت اسلام) در مغز و روح اين ملت ها هست ولي خاصيت اسلام اين است که ملت ها را عقب مي برد (دشمنان دين هم، بزرگ ترين حربه تبليغي آن ها همين انحطاط فعلي مسلمين است)، و يا بايد اعتراف کنيم که حقيقت اسلام به صورت اصلي در مغز و روح ما موجود نيست، بلکه اين فکر اغلب، در مغزهاي ما به صورت مسخ شده موجود است. (55)
البته، هرچند اين تحليل، بيشتر ناظر به شرايط قبل از پيروزي انقلاب اسلامي است، اما به هر حال پرسش اساسي اين است که :
چرا جهان اسلام، ازجمله ايران اسلاميِ شيعي، در برهه اي از تاريخ دچار چنين آسيبي شده است؟
بخشي از پاسخ و شايد مهم ترين بخش آن اين است که :
سرفصلي چون «گستره رسالت دين»، که يکي از مهم ترين مباحث کلامي است، اساساً از حافظه حوزه و حوزويان پاک شده بود؛ يا به صورت ناخودآگاه و غير علمي، پاسخي به شدت اقلي يافته بود (انغمار در بخش خاصي از دين : فقه مصطلح، آن هم بخش خاصي از فقه مصطلح : فقه عبادي).
اما از هنگامي که برخي فقها (دين پژوهان به معناي عام نه فقه مصطلح)، چون حضرت امام خميني (رض)، در کنار تلاش هاي فقهي کلاسيک و سنتي خود، با پرسش بنياديني چون «گستره رسالت دين» مواجه شدند و در مقام پاسخ به آن برآمدند، متوجه شدند که آن چه به نام دين، از جانب مستکبران به آن حمله مي شود و متأسفانه حتي از جانب بخشي از حوزويان نيز عملاً تلقي به قبول شده پوستين وارونه اي بيش نيست :
[مستکبران] تبليغ کردند که اسلام دين جامعي نيست؛ دين زندگي نيست؛ براي جامعه نظامات و قوانين ندارد...؛ اسلام فقط احکام حيض و نفاس است...؛ تبليغات سوء آن ها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيل کرده، چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده اند و از آن تصور خطايي دارند. همان طور که مردم افراد غريب را نمي شناسند، اسلام را هم نمي شناسند. (56)
اما نکته در اين جا است که تبليغات مسموم دشمنان اسلام هنگامي اثربخش خواهد بود که بستر و فضاي مناسبي در جامعه اسلامي، به ويژه در نهاد روحانيت وجود داشته باشد :
حق هم همين است! آخوندهايي که اصلاً به فکر معرفي نظريات و نظامات و جهان بيني اسلام نيستند و عمده وقتشان را صرف کاري مي کنند که آن ها مي گويند و ساير کتاب هاي اسلام را فراموش کرده اند، بايد مورد چنين اشکالات و حملاتي قرار بگيرند. آن ها هم تقصير دارند؛ مگر خارجي ها تنها مقصرند؟! (57)
ناگفته پيداست که هيچ طلبه اي، فضلاً از فقهاي عظام، هيچ گاه راضي نبوده و نيست که دين مبين اسلام در معرض آن حملات شکننده قرارگيرد، اما واقعيت اين است که چون هندسه علوم حوزوي به صورت علمي و برنامه ريزي شده، طراحي و تدوين نشده، لذا يک جا به جايي در ساختار علوم سبب شده تا روند علمي حوزه و رسالت آن در معرض آسيب جدي قرارگيرد. مع الاسف هنوز هم حوزه موجود، البته به نوعي ديگر، در معرض آسيب هاي ناشي از طراحي نادرست هندسه علوم قرار دارد.
به عبارت ديگر، حاکميت نگرش فردگرايانه بر فقيه، يک خطاي کلامي است که مي تواند فرآيند تفقه را به شدت دچار آسيب کند؛ چنان که بخش قابل توجهي از دوران فقه شيعه، بنا به عللي که در جاي خود بايد مورد بررسي قرارگيرد، گرفتار آن شد و فقه کلان نگر و اجتماعي شيعه را به يک فقه خرد و فردي تقليل داده است :
يک عيب کلي در حرکت فقاهت ما وجود داشته است و آن، اين بود که آن روزي که فقيه مشغول استنباط احکام اسلامي بود، براي ساختن يک جامعه، براي اداره يک عده مردم يک کشور، براي پاسخ گويي به نيازهاي معمولي و روزمره يک مجتمع عظيم درس نمي خواند. اين، يک واقعيت است. (58) ... فقه کنوني ما براي روزگاري که بخواهد نظام جامعه را اداره بکند پيش بيني نشده است... اين عيب را شما بايد برطرف بکنيد. شما بايد يکبار ديگر از طهارت تا ديات را نگاه کنيد و فقهي براي حکومت کردن استنباط کنيد... فقه ... براي نظام اجتماعي است که «منه الحکومه»؛ حکومت جزيي از يک نظام اجتماعي است. اين را چه کسي مي تواند ادعا کند؟ کدامين از فقها مي توانند بگويند : ما اين را درآورديم و همه اش تروتازه و شسته ورفته است؟ (59)
نکته اين جا است که فقيه هنگامي مي تواند فقه را به صورت يک نظام اجتماعي استنباط کند که ابتدا موضع خود را درباره «گستره رسالت دين»، به ويژه در عصر غيبت، مشخص کرده باشد و اين، يک مسأله کلامي است.
اما با کمال تأسف، فرآيند تفقه در طول سده هاي پيشين، به علت غفلت از مباني کلامي، اخلاقي و اجتماعي فقه، به فقهي منجر شد که در صورت رعايت برخي نکات، مي توانست خيلي بهتر از آن چه که هست باشد. لذا :
امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يک نهضت قانونگذاري است که با يک ديد نو و وسيع و همه جانبه از عمق تعليمات اسلامي ريشه بگيرد تا اين ريسمان استعمار فکري غربي از دست و پاي مسلمانان باز شود. (60)
امروز اگر طلاب و فضلاي جوان حوزه بخواهند با نمودي از اين نوانديشي ديني و فقهي آشنا شوند، مي توانند به آرا و انديشه هاي امام راحل مراجعه کنند :
اسلام براي اين انساني که همه چيز است، يعني از طبيعت تا ماوراي طبيعت و تا عالم الوهيت مراتب دارد، تز و برنامه دارد. اسلام مي خواهد انسان را يک انساني بسازد جامع؛ يعني رشد به آن طور که هست بدهد. از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعي به او بدهد. حظ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد. حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد. حظ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد. حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد. همه حظوظي که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده است، اديان آمده اند که اين ميوه نارس را رسيده اش کنند. اين ميوه ناقص را کاملش کنند. (61)
دين پژوهيِ حضرت امام (رض) بي شک يکي از بهترين و برترين الگوهاي تفقه ديني است که در طول تاريخ حيات علمي حوزه هاي مقدس علمي اسلام و تشيع عينيت يافته و امروز مي تواند به عنوان نقطه عطف دين پژوهي و همگام با ضرورت هاي عصر و نسل، چونان مشعلي فروزان فراراه حوزويان پاک انديش، روشن ضمير، خداخواه و انسان دوست قرارگيرد؛ زيرا فقه آن بزرگوار علاوه بر آن که يک فقه اجتماعي است، مبتني بر يک منطق معرفت جامع، هستي شناسي عميق فلسفي عرفاني و متأثر از زلال کوثر الهي (قرآن مجيد) و سرمست از جام آموزه هاي بلند نبوي و ولوي است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد!

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. تيليخ، پل، آينده اديان.
2. سارتن، جرج، شش بال.
3. دورانت، ويل، لذات فلسفه، ص 206.
4. مايور، فدريکو (مديرکل يونسکو)، گزارش علمي جهان، يونسکو، مترجم : دکتر سعيد علوي نائيني، پيشگفتار.
5. گزارش توسعه انساني 1994، برنامه توسعه سازمان ملل متحد، سازمان برنامه و بودجه، مترجم : قدرت اللّه معمارزاده، ص 32.
6. مقدمه کشف المراد (شرح تجريد الاعتقاد)، ص 7.
7. حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج 2، ص 243.
8. همان، ج 2، ص 244.
9. همان، ج 2، ص 285.
10. همان، ج 2، ص 285.
11. همان، ج 2، ص 287 و 288.
12. همان، ج 2، ص 288.
13. اوجبي، علي، کلام جديد در گذر انديشه ها، ص 13. مؤسسه فرهنگي انديشه معاصر، تهران، 1375.
14. همان، ص 13.
15. همان، ص 13.
16. جوادي، عبداللّه ، کلام جديد در گذر انديشه ها، ص 19. مؤسسه فرهنگي انديشه معاصر، تهران، 1375.
17. همان، ص 19.
18. حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج 2، ص 243.
19. همان، ج 2، ص 288.
20. همان، ج 2، ص 294.
21. همان، ج 2، ص 288.
22. شصت سال خدمت و مقاومت (خاطرات مهندس مهدي بازرگان در گفت و گو با سرهنگ غلامرضا نجاتي)، ج1، ص 218.
23. آدميت، فريدون، انديشه هاي ميرزا آقاخان کرماني، ص 140.
24. همان، ص 132.
25. همان، ص 137.
26. همان، ص 196.
27. همان، ص 200.
28. حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج 2، ص 289.
29. همان، ج 2، ص 289.
30. همان، ج 2، ص 100.
31. همان، ج 2، ص 98.
32. همان، ج 2، ص 97 و 98.
33. همان، ج 2، ص 134 و 135.
34. همان، ج 2، ص 134 و 135.
35. شهيد مطهري (ره)، علل گرايش به ماديگري
36. مراد از حلال و حرام در اين بحث، اعم از حلال و حرام فقهي است و شامل درست و نادرست نيز مي شود.
37. مراد واژه «ولايت» است که دست کم به دو معناي «محبت» و «زعامت» مي باشد.
38. بررسي اين نوع واژه ها و اصطلاحات، يکي از موضوعات بسيار مهم پژوهشي است که بايد در دستور کار حوزويان قرار گيرد.
39. غزالي، احياء العلوم، به نقل از : ادوار فقه، محمود شهابي، ج 1، ص 35.
40. علاّمه سيدمحمدحسين طباطبايي (رض)، الميزان، ج 9، ص 404.
41. انعام، آيه 98.
42. توبه، آيه 122.
43. کافي، ج1، ص 46.
44. الفقيه، ج4، ص 384.
45. همان.
46. کافي، ج1، ص 38.
47. امام خميني (ره)، ولايت فقيه، ص 5.
48. شهيد مطهري (ره)، ختم نبوت، ص 71.
49. حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج 2، ص 245 و 246.
50. ذاريات، آيه 56.
51. بحارالانوار، ج، 16، ص 210.
52. انفال، آيه 24.
53. شهيد آيت اللّه سيدمحمدباقر صدر، روي کردهاي آينده حرکت اجتهاد (ترجمه «بحوث اسلامية و مواضيع اخري»)، مترجم : سيدحسين اسلامي، چاپ شده در : تأملي در نظام آموزش حوزه، مرکز مطالعات و تحقيقات اسلامي (پژوهشگاه)، ص 275.
54. همان، ص 274.
55. شهيد مطهري (ره)، ده گفتار، ص 144.
56. امام خميني (ره)، ولايت فقيه، ص 4 و 5.
57. امام خميني (ره)، ولايت فقيه، ص 6.
58. حوزه و روحانيت در آئينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري، ج 2، ص 247.
59. همان، ج 2، ص 252 و 253.
60. شهيد مطهري (ره)، ختم نبوت، ص 71.
61. اسلام ناب در کلام و پيام امام خميني (ره)، ص 3 و 4.