موضع امام صادق (علیه السلام) در برابر قیام های عصر خود

 

مقدمه

در اين مختصر به بررسى موضع حضرت امام صادق (عليه السلام) پيرامون قيامهاى عصر خود مى پردازيم .
اين مقاله شامل پنج بخش است : موضع آن حضرت در برابر قيام
1 ـ زيدبن على
2 ـ محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن (عليه السلام) (نفس زكيه)
3 ـ ابومسلم خراسانى
4 ـ حسين بن على بن حسن مثلث (شهيد فخ)
5 ـ دعوت ابوسلمه خلّال.

 

 

 

موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر قيام زيد بن على

زيد فرزند على (امام چهارم شيعيان) از بزرگان و رجال با فضيلت و عالى قدر خاندان نبوت و مردى دانشمند، زاهد و دلير بود. چنان كه از جهت علمى به او لقب عالم آل محمد و فقيه اهل بيت داده اند. همچنين به خاطر كثرت انس او با قرآن به حليف القرآن مشهور شد و چون اوقات زيادى را در مسجد به عبادت و راز و نياز مى پرداخت از او به عنوان ستونى از ستون هاى مسجد ياد مى كردند.
داستان شهادت او نيز همانند داستان شهادت پدران بزرگوارش مى باشد يعنى او نيز از بى وفايى و پيمان شكنى مردم كوفه در امان نماند بدين گونه كه در ابتدا 25 هزار نفر با او بيعت كردند اما در جنگى كه ميان زيد و يوسف بن عمر ثقفى (استاندار عراق) - كه از طرف هشام بن عبدالملك خليفه اموى منصوب شده بود ـ در گرفت تعداد كمى از اين افراد به يارى زيد شتافتند در همين جنگ بود كه تيرى به پيشانى زيد برخورد نمود و در آن فرو رفت و سرانجام زيد به شهادت رسيد.
قيام زيد در سال 122 هجرى قمرى به وقوع پيوست.
دقت در چندين روايت كه از ائمه معصومين (عليه السلام) نقل شده مطيع و معتقد بودن زيد به اصل امامت را براى ما ثابت مى كند. مانند روايتى كه از او نقل شده كه مى گفت : «جعفر امام ما؛ در حلال و حرام است.» ونيز او مى گفت : «در هر زمانى يك نفر از ما اهل بيت حجت خدا است وحجت زمان ما برادرزاده ام، جعفر بن محمد است. هر كس از او پيروى كند گمراه نمى شود و هركس با او مخالفت ورزد هدايت نمى يابد. و نيز روايات ديگرى كه اين امر را براى ما روشن مى سازد.»
حال كه اطاعت و فرمانبردارى زيد از مقام امامت براى ما ثابت گشت بايد به اين نكته ظريف توجه كرد كه مطمئنا زيد از امام عصر خود اجازه قيام را گرفته و آن حضرت نيز موافقت نموده اند زيرا اگر غير از اين مى بود (امام (عليه السلام) از قيام او راضى نبود) زيد هرگز دست به قيام نمى زد.
امرى كه گفته ما را تأييد مى كند روايات بسيارى هست كه رضايت ائمه اطهار را از قيام زيد حكايت مى كند و اين كه برخى مى گويند قيام زيد بدون اذن امام صورت گرفته، گفتهاى نادرست و بى اساس است زيرا دقت در گفته ها و احاديثى كه براى اثبات حرف خود به آن تمسك مى جويند ضعيف بودن متن يا سند اينگونه روايات را به ما نشان مى دهد.
اولين روايتى كه رضايت امام صادق (عليه السلام) را از قيام زيد براى ما روشن مى سازد اين روايت است كه امام رض (عليه السلام) از پدر بزرگوارشان موسى بن جعفر (عليه السلام) و ايشان نيز از پدر بزرگوارشان امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل مى كنند كه آن حضرت مى فرمود : «زيد براى قيامش با من مشورت كرد من به او گفتم عمو جان اگر دوست دارى كه همان شخص به دار آويخته كوى كناسه كوفه باشى راه تو همين است» و موقعى كه زيد از حضور امام صادق (عليه السلام) بيرون رفت امام فرمود : «واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و به يارى او نشتابد.»
روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت در گفتگو با يكى از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود فرمود : «خداوند مرا در اين خونها شريك گرداند به خدا سوگند عمويم زيد روش على و يارانش را در پيش گرفت.»
امام صادق (عليه السلام) در روايت ديگرى چنين مى فرمايد : «خدا عمويم زيد را رحمت كند هرگاه پيروز مى شد (به قرار خود) وفا مى كرد. عمويم زيد مردم را به رهبرى شخص برگزيدهاى از آل محمد دعوت مى كرد و آن شخص منم.»
در روايتى ديگر آن حضرت چنين فرموده اند : «خدا او (زيد) را رحمت كند مرد مومن و عارف و عالم و راستگويى بود. اگر پيروز مى شد به عهد خود وفا مى كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مى آورد، مى دانست آن را به چه كسى بسپارد.»
همچنين از آن حضرت نقل شده هنگامى كه فردى شعرى در مذمت زيد بن على گفته بود و حضرت آن را شنيد او را نفرين كرد.
در نقل ديگرى آمده است كه حضرت چنين فرمود : «ستايش كنندگان از زيد در بهشتند و شماتت كنندگان شريك خون او.»
در روايت ديگرى آن حضرت در برابر كسانى از شيعيان كه از زيد تبرى مى جستند او را تأييد فرموده است.
در روايتى ديگر كه كلينى در كافى به نقل از آن حضرت آورده است آن حضرت چنين فرموده است : «نگوييد كه زيد خروج كرد زيرا زيد عالم و راستگو بود و شما را به امامت خويش دعوت نمى كرد بلكه به سوى رضاى آل محمد (صلّى الله عليه وآله) مى خواند و چنانچه غالب مى شد، حق را به صاحب حق مى داد جز اين نبود كه عليه حاكم جائرى كه اسباب قدرتش فراهم شده بود و ظلم مى كرد قيام نمود تا قدرتش را در هم شكند.»
خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثرى عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق (عليه السلام) از اين واقعه متاثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق (عليه السلام) را فرا گرفته بود كه هرگاه نام كوفه و زيد به ميان مى آمد، بى اختيار اشك از چشمان حضرت سرازير مى شد و با جمله هاى جان سوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموى شهيد خود و ياران فداكار وى، خاطره شهادت او را گرامى مى داشت.
يكى از دوستان امام ششم نقل مى كند زمانى كه من به محضر آن حضرت رسيدم و به ايشان گفتم كه از كوفه مى آيم، آن حضرت به محض شنيدن نام كوفه به شدت گريه كرد به طورى كه صورت مباركش از اشك خيس شد. وقتى كه من دليل اين گريه شديد را از آن حضرت سئوال كردم، امام فرمود : به ياد عمويم زيد و آن چه بر سر او آوردند افتادم و گريهام گرفت. پرسيدم : چه چيزى از او به ياد شما آمد؟ فرمود : قتل و شهادت او. آن گاه امام چگونگى شهادت زيد را براى آن فرد شرح داد.
شخصى ديگر به نام فضيل مى گويد : پس از شهادت زيد، خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم. حضرت گريه كرد و فرمود : «خدا زيد را رحمت كند او عالمى درستكار بود».
قيام زيد حتى مورد تأييد ساير ائمه نيز بوده است. امير مومنان على (عليه السلام) در ضمن خطبهاى از قيام زيد خبر داد و فرمود : در اين موقع مردى از خاندان ما قيام مى كند. وى را كمك كنيد چون مردم را به سوى حق دعوت مى كند.
امام باقر (عليه السلام) نيز قيام زيد را مورد تأييد قرار داده چنين فرمود : «برادرم زيد بن على قيام مى كند و كشته مى شود او بر حق است واى به حال كسى كه او را يارى نكند واى بر كسى كه با او بجنگد و واى بر كسى كه او را بكشد.»
امام هشتم (عليه السلام) درباره قيام زيد چنين فرمود : «زيد از علماى آل محمد (صلّى الله عليه وآله) بود : به خاطر خدا غضب نمود و با دشمنان خدا جهاد كرد تا به شهادت رسيد.»
اين دسته از روايات و روايات ديگرى رضايت امام صادق (عليه السلام) و ائمه ديگر را از قيام زيد نشان مى دهد. ولى ظاهرا دليل اصلى عدم تصريح امام به موافقت با قيام زيد اين بوده كه مساله خروج زيد مى بايست با رعايت احتياط كامل صورت گيرد و ممكن بود مداخله امام (عليه السلام) و موافقت صريح او با قيام زيد به گوش دشمن برسد و مشكلاتى بر سر قيام زيد پيش آيد.
البته روايات ديگرى نيز كه با مضمون اين روايات تعارض دارد نقل شده است. مانند اين روايت كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت چنين فرموده اند : زيد دروغ مى گويد او آن چه مى گويد نيست اگر قيام كند كشته مى شود قبل از اينكه قائم اين امت كه وى فرزند بهترين كنيزان است قيام كند.
و رواياتى ديگر كه در ذم و نكوهش زيد و قيام او منسوب به امام جعفر صادق (عليه السلام) وارد شده است.
بنابراين مى توان گفت كه حضرت امام صادق عليه السلام با قيام زيد از آن جهت كه قيامى بر ضد ستمگرى انجام گرفته موافق بوده است ولى اختلافاتى در اين كه خواسته زيد امامت سياسى بر مردم بوده است (باتوجه به اين كه امامت علمى امام را قبول داشته) و يا اينكه بدون اذن صريح آن حضرت دست به اين قيام زده باشد وجود دارد.

 

 

 

موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر قيام نفس زكيه

محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن (عليه السلام) معروف به نفس زكيه يكى از پسر عموهاى امام صادق (عليه السلام) بود از آنجايى كه قيام يحيى بن زيد در خراسان و شهادت او زمينه را براى قيام عباسيان فراهم نمود و عباسيان نيز در مرحله اول زمينه را براى قيام فردى از ميان خود مساعد نمى ديدند به همين علت تصميم گرفتند فردى از آل على (عليه السلام) را كه در بين مردم از احترام، شخصيت و وجاهت بيشترى برخوردار است مطرح سازند و بعد كه به هدف رسيدند او را از ميان بردارند در پايان به اين نتيجه رسيدند كه محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن (عليه السلام) معروف به نفس زكيه را كه يكى از پسرعموهاى امام صادق (عليه السلام) نيز بود به حكومت برسانند.
از طرفى چون نامش هم نام پيامبر (صلّى الله عليه وآله) بود و خال سياهى روى شانه اش بود و نيز بسيار زاهد و عابد بود، عبدالله (پدراو) به عنوان مهدى آل محمد (صلّى الله عليه وآله) از مردم براى او بيعت مى گرفت سرانجام او در سال 145 (هـ . ق) قيام كرد ولى اندكى بعد به دست نيروهاى منصور به قتل رسيد.
موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر قيام نفس زكيه به عنوان مهدى آل محمد (صلّى الله عليه وآله) از همان روز اول مخالفت بود زيرا عبدالله محض يعنى پدر نفس زكيه معتقد شده بود كه فرزندش مهدى آل محمد است و سكوت امام مى توانست نوعى صحه گذاردن بر ادعاى آن ها باشد به همين دليل امام صادق عليه السلام با اين قيام مخالف بود.
دليل ديگر اين بود كه امام شكست و كشته شدن او را پيش بينى مى كرد از اين رو است هنگامى كه آنها از امام براى نفس زكيه بيعت مى خواستند چنين فرمود : «آن مساله امام مهدى «عج» است كه پيغمبر خبر داده است، حالا وقتش نيست. و اى عبدالله اگر تو مى پندارى كه اين پسرت (محمد) همان مهدى موعود است، بدان كه او نيست. و نه اكنون زمان خروج مهدى است و اگر مى خواهى به محمد (پسرت) دستور خروج دهى به خاطر امر به معروف و نهى از منكر باشد.»
شاهد ديگر در تأييد قيام ضد ظلم نفس زكيه اين است در زمانى كه محمد و ابراهيم (برادر محمد) و پدرشان عبدالله محض به همراه چند نفر ديگر در زندان منصور به سر مى بردند و چند تن از آنها در آن جا با سخت ترين وضع به شهادت رسيدند منقول است كه امام صادق (عليه السلام) درباره شهادت آنها گريه سختى نمود.
در روايتى ديگر در تأييد قيام نفس زكيه از خلاد بن عمير نقل شده كه در محضر امام صادق (عليه السلام) بودم و آن حضرت از آل حسن (عبدالله محض و پسرانش) ياد كرد و بسيار گريست به طورى كه من و حاضران از شدت گريه او گريستيم آن گاه آن حضرت فرمود : پدرم از فاطمه دختر امام حسين نقل كرد كه گفت پدرم امام حسين (عليه السلام) فرمود : اى فاطمه چند نفر از فرزندان تو در كنار شط فرات كشته مى شوند كه پيشينيان در فضيلت از آنها سبقت نگرفته و آيندگان به درجه آن ها نخواهند رسيد. آنگاه خود آن حضرت فرمود : «اينك از فرزندان فاطمه (دختر امام حسين) جز اينها (عبدالله و پسرانش) كه در زندان كشته شده اند كسى ديگر نيست كه مصداق سخن مذكور امام حسين (عليه السلام) باشد.»
چنان كه مى بينيم امام با قيام نفس زكيه به عنوان قيامى ضد ستمگرى (نه به عنوان قيام مهدى آل محمد (صلّى الله عليه وآله) موافق بوده است و هر چند آن حضرت اين انقلاب را مورد پشتيبانى قرار نداد ولى در عين حال اقدامى نيز عليه آن به عمل نياورد و اين ثابت مى كند كه حضرت با قيام تحت عنوان مبارزه با ظلم و امر به معروف و نهى از منكر موافق بوده .
در جايى ديگر امام صادق (عليه السلام) خطاب به كسانى كه از او درباره بيعت با نفس زكيه سؤال مى كردند چنين فرمود : از خدا بترسيد زيرا پدرم فرمود : «كسى كه شمشير به رخ مردم بكشد و آنها را به سوى خود دعوت كند با اين كه در ميان مسلمين كسى باشد كه از او داناتر است گمراه شده و بى جهت خود را به زحمت انداخته است چون صلاحيت احراز آن مقام را ندارد».

 

 

 

موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر قيام شهيد فخ

يكى از دلاور مردانى كه با ياران اندك خود قهرمانانه با حكومت هادى عباسى (چهارمين خليفه عباسى) جنگيد و در سرزمين فخ (حدود يك فرسخى مكه) به شهادت رسيد، حسين بن على بن حسن مثلث است كه شهادت او در ذى حجه سال 169 هجرى قمرى رخ داد. با اين كه اوچندين سال بعد از رحلت امام صادق (عليه السلام) قيام نمود ولى امامصادق (عليه السلام) قيام او را پيشگويى نمود و آن را در سطح بسيار عالى دانست.
از جمله در روايتى از آن حضرت منقول است در زمانى كه به سوى مكه حركت مى كردند در سرزمينى به نام فخ از مركب سوارى خود پياده شدند و وضو گرفتند و در آن مكان نماز خواندند و دعا نمودند. سپس سوار بر مركب شدند. در اين زمان همراه آن حضرت سوال كرد آيا اين نماز از اعمال حج بود؟ امام چنين فرمود : ولى در اين سرزمين مردى از اهل بيت من همراه گروهى كشته مى شوند كه روحهاى آنها قبل از جسدهايشان به سوى بهشت پيشى مى گيرند.
اين حديث به وضوح دلالت بر اين دارد كه آن حضرت از قيام فخ كه قيامى بر ضد ستمگرى و ظالم بود كاملاً راضى و موافق با آن بوده اند.

 

 

 

موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر قيام ابو مسلم خراسانى

ظلم وستم و فسق و فجور آشكار حكومت بنى اميه و نيز قيام يحيى بن زيد در خراسان عوامل مهمى بودند؛ كه دست به دست هم دادند تا زمينه يك قيام و انقلاب در خراسان فراهم شود. سه نفر به نامهاى ابراهيم امام و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور كه از خاندان بنى العباس بودند و نسبت برادرى نيز با هم داشتند از اين آمادگى نهايت استفاده را مى بردند و زمينه را براى قيام خود آماده مى كردند تا اين كه ابراهيم امام با جوانى به نام ابومسلم آشنا گرديد و او را جوانى لايق براى قيام بر ضد حكومت بنى اميه يافت به همين دليل او را براى فراهم نمودن مقدمات قيام به خراسان فرستاد.
پس از مرگ ابراهيم امام ابومسلم براى شروع قيام به امام صادق (عليه السلام) چنين نوشت : من مردم را به دوستى اهل بيت دعوت مى كنم اگر مايل هستيد كسى براى خلافت بهتر از شما نيست. امام در پاسخ نوشت : نه تو مرد مكتب من هستى و نه زمان، زمان من است. سپس ابومسلم به كوفه نزد سفاح رفت و به عنوان خليفه با او بيعت نمود.
در روايتى ديگر شخصى به نام فضل بن كاتب مى گويد : خدمت امام صادق (عليه السلام) بودم كه نامه اى از ابومسلم خدمت آن حضرت آوردند. آن بزرگوار به كسى كه نامه را آورده بود، فرمود : نامه تو را جوابى نيست از نزد ما بيرون شو.
فردى به نام ابوبكر حضرمى نقل مى كند : زمانى كه به محضر امام صادق (عليه السلام) رسيديم هنگامى بود كه پرچمهاى سپاه در خراسان برافراشته بود از آن حضرت اوضاع را سؤال كرديم آن حضرت فرمودند : «در خانه هاى خود بنشينيد هر وقت ديديد ما گرد مردى جمع شده ايم با سلاح به سوى ما بشتابيد».
امام (عليه السلام) در بيانى ديگر خطاب به ياران خود چنين فرمود : «زبانهاى خود را نگاه داريد و از خانه هاى خود بيرون نياييد زيرا آن چه به شما اختصاص دارد (حكومت راستين اسلامى ) به اين زودى به شما نمى رسد».
با دقت و تامل در اين روايات موضع مخالفت امام صادق (عليه السلام) را با اين قيام به وضوح مى بينيم. علت اصلى اين موضعگيرى اين بود كه امام صادق (عليه السلام) مى دانست كه رهبران قيام هدفى جز رسيدن به قدرت ندارند و زمانى كه به هدف خود برسند، آن حضرت را رها خواهند ساخت و حتى اجازه فعاليت را نيز به او نخواهند داد همچنين آن حضرت مى دانست كه سردادن شعار طرفدارى از اهل بيت نيز صرفا به منظور جلب حمايت توده هاى شيفته اهل بيت است و بس.

 

 

 

موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر دعوت ابوسلمه خلال

يكى از كسانى كه به امام پيشنهاد خلافت داد فردى به نام حفص بن سليمان بن خلال همدانى مولى سبيع مشهور به ابوسلمه خلال است. او به همراه ابومسلم خراسانى از افرادى بودند كه مبلغ و داعى خلافت عباسى بودند يكى در خراسان و ديگرى در كوفه.
پس از مرگ ابراهيم (يكى از برادرهاى سفاح و منصور) يك مرتبه سياست ابوسلمه تغيير مى كند و به فكر مى افتد كه خلافت را از آل عباس به آل ابوطالب برگرداند.
مسعودى علت اين تغيير سياست را آگاه شدن ابوسلمه از قتل ابراهيم امام مى داند. به همين دليل او سه نامه به بزرگان علوى آن روز (امام صادق (عليه السلام) ، عبدالله محض و عمربن زين العابدين) مى نويسد او در اين نامه ها از اين سه نفر خواست كه خلافت بر مسلمين را قبول نمايند تا خودش از مردم براى آن ها بيعت بگيرد.
زمانى كه نامه ابوسلمه به امام صادق (عليه السلام) رسيد آن حضرت (عليه السلام) فرمود : «ابوسلمه شيعه شخص ديگرى است » و زمانى كه فرستاده جواب نامه را خواست امام نامه را جلوى چراغ گرفت و او را سوزاند و به فرستاده گفت : «جواب ابوسلمه همين است.»
گواه ديگر بر مخالفت آن حضرت با دعوت ابوسلمه خلال اين است. درزمانى كه عبدالله محض شادمان از دريافت نامه ابوسلمه به خدمت آن حضرت آمد و به او گفت كه اكنون شرايط خوبى است تا امر خلافت و امامت بر ما برگردد، آن حضرت مخالفت خود را اظهار نموده و روى خوش به حرف هاى عبدالله محض نشان نداد.
آشكارا روشن است كه موضع امام صادق (عليه السلام) در برابر اين دعوت مخالفت بوده است دليلش نيز اين است كه ابوسلمه مردى سياسى بوده است نه شيعه و طرفدار امام صادق (عليه السلام) يعنى در كار ابوسلمه به هيچ عنوان مسئله خلوص و دين مطرح نبوده است. و هدفش تنها اين بوده كه فردى را ابزار و وسيله براى رسيدن به هدف خويش قرار دهد. و زمانى كه به هدف رسيده او را رها كند. و حتى اگر مزاحمش باشد او را از ميان بردارد. يعنى هدف اصلى اش اين بود كه خودش خليفه شود نه امام صادق (عليه السلام) . به همين دليل آن حضرت جواب منفى به اين دعوت داده و دست رد به سينه ابوسلمه زدند.
والسلام

 

 

 

منابع و مآخذ :

 

1. نورالله عليدوست : «پرتوى از زندگانى امام صادق (عليه السلام) » ، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، تهران ـ 1377.
2. رسول جعفريان : «حيات فكرى و سياسى امامان شيعه»، چاپ چهارم ، انتشارا ت انصاريان، قم ـ 1380.
3. ابوعلى فضل بن حسن طبرسى : «اعلام الورى باعلام الهدى»، انتشارات دارالكتب، تهران 1390 هـ. ق.
4. اسد حيدر : «الامام الصادق و المذاهب الاربعه»، انتشارات مكتبه الامام اميرالمومنين، اصفهان.
5. محمدبن يعقوب كلينى : «الكافى» ، تحقيق، على اكبر غفارى، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران ـ 1388 هـ. ق.
6. محمدبن محمدبن النعمان الشيخ المفيد : «الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد» ، انتشارات بصيرتى، قم ـ 1413 هـ. ق.
7. محمدباقر مجلسى : «بحارالانوار»، انتشارات موسسه الوفا ، بيروت ، 1403 ، هـ. ق.
8. كاظم ارفع : «سيره عملى اهل بيت» ، چاپ اول، انتشارات فيض كاشانى، تهران ـ 1379.
9. محمد محمدى اشتهاردى : «سيره چهارده معصوم»، چاپ دوم، نشر مطهر، تهران ـ 1377.
10. مهدى پيشوايى : «سيره پيشوايان» چاپ يازدهم، انتشارات مؤسسه امام صادق (عليه السلام) ، قم- 1379.
11. عباس قمى : «منتهى الامال »، جلد دوم، چاپ سيزدهم، انتشارات هجرت ، قم ـ 1378.
12. ابومحمد حسن بن موسى النوبختى : «فرق الشيعة»، انتشارات المكتبه المرتضويه ، نجف ـ 1355 هـ. ق.
13. على بن عيسى بن ابى الفتح الاربلى : «كشف الغمّة فى معرفة الائمة»، انتشارات دارالمكتب الاسلامية ، بيروت.
14. السيد محسن الامام الامين : «اعيان الشيعة»، انتشارات دارالتعاريف للمطبوعات، بيروت 1403 هـ.ق.
15. على بن محمد بن احمد المالكى : «الفصول المهمة فى معرفة الاحوال الائمة (عليه السلام) »، انتشارات دارالقلب التجاريه، نجف.
16. مومن بن حسن الشبلنجى : «نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار»، انتشارات دارالكتب العلميه، بيروت.
17. محمد جواد فضل الله : «الامام الصادق»، انتشارات دارالزهرا، بيروت - 1401 هـ.ق.
18. محمد بن على بن طباطباالمعروف بابن طقطقى : «الفخرى»، انتشارات دارصادر، بيروت.
19. ابن انبه : «عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب»، انتشارات مكتبه الحيدريه، نجف، 1380 هـ.ق.
20. سيد على خان : «رياض السالكين فى شرح صحيفة سيدالساجدين»، انتشارات موسسة آل البيت، قم.
21. ابوالفرج اصفهانى : «ترجمة مقاتل الطالبيين»، مترجم سيد هاشم رسولى محلاتى، چاپ دوم، انتشارات صدوق، تهران
22. هاشم معروف الحسنى : «جنبش هاى شيعى در تاريخ اسلام»، مترجم : سيد محمد صادق عارف، چاپ اول، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد، 1371
23. احمد بن محمد بن خالد برقى : «المحاسن»، تصحيح : محدث ارموى، تهران، 1370
24. باقر شريف قريشى : «حياة الامام الباقر»، نجف. ابوالعباس النجاشى : «رجال النجاشى»، تصحيح : آيت الله زنجانى، انتشارات موسسة النشر الاسلامى ، قم.
26. حسين كريميان : «سيره و قيام زيد بن على»، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران ، 1360
27. محمد بن حسن شيخ طوسى : «اختيار معرفة الرجال معروف به رجال الكشى»، تصحيح : مصطفوى، انتشارات دانشگاه ، مشهد.
28. شيخ صدوق : «الامالى»، انتشارات اعلمى ، بيروت ، 1980 ميلادى.
29. الشيخ محمد تقى التسترى : «قاموس الرجال»، انتشارات مركز نشر الكتاب ، تهران ، 1397 هـ.ق.
30. محمدبن على بن الحسين بن بابويه الشيخ صدوق : «عيون اخبار الرضا» ، انتشارات اعلمى ، تهران.
31. سيد ابوفاضل اردكانى : «شخصيت و قيام زيدبن على»، انتشارات علمى و فرهنگى ، تهران ـ 1361.
32. عبدالله ما مقانى : «تنقيح المقال»، انتشارات جهان ، تهران.
33. شيخ عباس قمى : «سفينة البحار»، انتشارات موسسه فراهانى ، تهران.
34. عبدالحسين احمد الامينى النجفى : «الغدير»، انتشارات مكتبه الامام اميرالمومنين ، تهران
35. ابوسعيد آبى : «نثر الدرر»، انتشارات الهيئة العامة المصرية للكتب مصر، 1981 ميلادى
36. تقى الدين المقريزى : «الخطط المقريزيه» ، انتشارات دارصادر، بيروت
37. صلاح الدين الصفدى : «فوات الوفيات» بيروت ـ 1402 هـ. ق.
38. ابن ابى الحديد : «شرح نهج البلاغه»، تحقيق : محمد ابوالفضل ابراهيم، انتشارات دارالاحياء الكتب العربيه ، مصر ـ 1378 هـ. ق.
39. آيت الله خوئى : «معجم رجال الحديث »، انتشارات مدينة العلم، قم.
40. مرتضى مطهرى : «سيرى در سيره ائمه اطهار»، انتشارات صدرا، تهران ـ چاپ 20 ، 1380.
41. ابوالفرج اصفهانى : «مقاتل الطالبيين» ، انتشارات المطبعة الحيدريه، نجف ـ 1965 ميلادى.
42. الطبرسى : «الاحتجاج»، انتشارات دارالنعمان لطباعة والنشر ، نجف ـ 1386 هـ. ق.
43. قندوزى حنفى : «ينابيع المودة»، انتشارات بصيرتى، قم.
44. سميره مختارالليثى : «جهادالشيعه»، انتشارات البطحاء، قمـ1363.
45. الجشهيارى : «الوزراء و الكتاب»، انتشارات مصطفى الحلبى ، مصر، 1357 هـ.ق.