شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

انگیزه ازدواج حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) با حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از نگاه چند روایت

0 نظرات 00.0 / 5

 

مقدمه

عموماً نوشته اند ماجراى این ازدواج مبارک از اینجا شروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب، یا درخواست خدیجه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به صورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه به سفرى تجارتى اقدام کرد، و بخاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر ودرایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مکرمه علاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
که البته اصل داستان و پاره اى از خصوصیاتى که در آن ذکر شده مورد نقد و بررسى است که بعدا خواهیم گفت.
و از پاره اى روایات دیگر نیز استفاده مى شود که این علاقه و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه کمک کرد.
ابن شهر آشوب (رحمه الله علیه) در کتاب مناقب خود روایت کرده که در روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند که مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت : «لیوشک ان یبعث فیکن نبى فایکن استطاعت ان تکون له ارضایطاها فلتفعل» .
«نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پس هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشد حتما اینکار را بکند...»
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى که به آنها کرده بود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مرد یهودى بارقه اى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت ایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جای گیرساخت... (1)
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه کرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیزکه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتابهایى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود، و درپاره اى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مى دانست...
به شرحى که در داستان سفر تجارتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگویی هاى دیگرى که در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوث محمد (صلی الله علیه و آله) خواهد بود، و البته جریان آن مسافرت نیز که نقل شده ممکن است به این علاقه و امید کمک کرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براى خدیجه به اجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهاى شیعه و اهل سنت روایت شده، و ما تفصیل آنرا در کتاب زندگانى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ذکرکرده ایم که ذیلا از نظر شما مى گذرد، و سپس به تجزیه و تحلیل و نقد و بررسى آن مى پردازیم :

 


سفر تجارتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براى خدیجه :

اینان نوشته اند روزى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عازم سفر شام و تجارت براى خدیجه گردید، و هنگامى که مى خواستند حرکت کنند خدیجه غلام خود «میسرة» را نیز همراه آن حضرت روانه کردو بدو دستور داد همه جا از محمد (صلی الله علیه و آله) فرمانبردارى کند و خلاف دستور او رفتارى نکند.
عموهاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و بخصوص ابوطالب نیز در وقت حرکت بنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروان کردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمى که براى بدرقه رفته بودند بخانه هاى خود بازگشتند.
وجود با برکت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که به هر کجا قدم میگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى برد موجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل، ازآسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى سفرهاى پیش را نبیند، و از اینرو زودتر از معمول بحدود شام رسیدند.
مورخین عموما نوشته اند : هنگامى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به نزدیکى شام -یا همان شهر بصری- رسید از کنار صومعه اى عبورکرد و در زیر درختى که در آن نزدیکى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود که «نسطورا» نام داشت، و با «میسره» که در سفرهاى قبل از آنجا عبور میکرد آشنائى پیدا کرده بود.
«نسطورا» از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده کرده بود که بالاى سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفت تا بالاى سر آندرختى که محمد (صلی الله علیه و آله) پاى آن منزل کرد ایستاد.
میسره که بدستور بانوى خود همه جا همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، و از آنحضرت جدا نمى شد ناگهان صداى نسطورا را شنید که او را بنام صدا میزند!
میسره برگشت و پاسخ داده گفت : «بله»!
نسطورا- این مردى که پاى درخت فرود آمده کیست؟
میسره- مردى از قریش و از اهل مکه است! نسطورا به میسره گفت : بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید، و سپس سفارش آنحضرت را به میسره و کاروانیان کرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهایى داد.
کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان به پایان رسیدو آماده مراجعت بمکه شدند، میسره در راه که بسوى مکه مى آمدند حساب کرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجه شده از اینرو بنزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده گفت: ما سالها است براى خدیجه تجارت مى کنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبرده ایم، و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر بمکه برسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مکه و وادى «مر الظهران» رسیدند بنزدرسول خدا آمده گفت : خوب است شما جلوتر از کاروان به مکه بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید!
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفه اى که مشرف بر کوچه هاى مکه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید که از دوربسمت خانه او مى آید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان است که پیوسته بدنبال او حرکت مى کند و او را سایبانى مى نماید.
سوار نزدیک شد و چون به در خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد (صلی الله علیه و آله) است که از سفر تجارت باز مى گردد.
خدیجه مشتاقانه او را به خانه درآورد و حضرت با بیان شیرین و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را که عائد خدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بود و پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تمام شد پرسید :
-میسره کجاست؟
-فرمود: بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه: که مى خواست به بیند آیا آن ابر براى سایبانى اودوباره می آید یا نه. گفت : خوب است به نزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت خدیجه به همان غرفه رفت و به تماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسره هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى که از مرد یهودى شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کرد و شوق همسرى آنحضرت را به سر او انداخت.
خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد میسره را نیز بخاطر مژده اى که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه به نزد ورقه بن نوفل که پسر عموى خدیجه بود و بدین مسیح زندگى میکرد و مطالعات زیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت محمد (صلی الله علیه و آله) را به شام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى او تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد ورقه بن نوفل بدو گفت : اى خدیجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانکه محمد پیامبر ین امت خواهد بود، و من هم از روى اطلاعاتى که بدست آورده ام منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم که این امت را پیامبرى است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است.
این جریانات که به فاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود اورا بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد (صلی الله علیه و آله) کرد و با اینکه بزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى که فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمدتا بوسیله اى علاقه خود را به ازدواج با محمد (صلی الله علیه و آله) باطلاع آنحضرت برساند، و از اینرو بدنبال «نفیسه» - دختر «منیه» که یکى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطورخصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد (صلی الله علیه و آله) برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را به آنحضرت بگوید.
نفیسه بنزد محمد (صلی الله علیه و آله) آمد و به آنحضرت عرض کرد :
- اى محمد چرا زن نمى گیری؟
حضرت پاسخ داد :
- چیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم!
نفیسه گفت :
اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مال دار و زیبا از خانواده اى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواج هستی؟
فرمود: ازکجا چنین زنى مى توانم پیدا کنم؟
گفت: من اینکار را خواهم کرد و خدیجه را براى اینکار آماده مى کنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب کار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پاره اى از نقل ها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامى از «نفیسه» و وساطت او در اینباره ذکر نشده، و پیشنهاد آن پس از این سفر، از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده، و عبارت سیره اینگونه است :
«...و کانت خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة، مع مااراد الله بها من کرامته، فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به بعثت الى رسول الله صلى الله علیه و سلم، فقالت له-فیمایزعمون-یابن عم : انى قد رغبت فیک لقرابتک، وسطتک فى قومک، و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها، و کانت خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسباو اعظمهن شرفا، و اکثرهن مالا، کل قومها کان حریصاعلى ذلک منها لو یقدر علیه» (2) یعنی : خدیجه زنى دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشته از آنکه خداى سبحان نیز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود، و بدین جهت بود که چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرستاد و چنانچه گفته اند پیغام داد که اى عموزاده :
من بخاطر خویشاوندى و شرافت خانوادگى شما و امانت و حسن خلق و راستگوئى که در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند شده ام... و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضه داشت، و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود، و همه مردان مکه علاقمند به ازدواج با او بودند...
که البته این روایت با نقلهاى دیگر قابل جمع است که در آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خود او مستقیما پیشنهاد ازدواج را داده باشد، چنانچه برخى گفته اند.
و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد، ولى تذکر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است :

 


نقد و بررسى این داستان :

1- نخستین مطلبى که مورد بحث واقع شده، صحت و سقم صل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است، زیرا این داستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به همراه ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى دراینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتى که یا بدون سند و یا بصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده که از نظرحدیث شناسان چندان اعتبارى ندارد، چنانچه بر اهل فن پوشیده نیست، و همان خدشه هائى که در حدیث بحیراى راهب و سفرقبلى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود در اینجا نیز وجود دارد، و خلاصه این داستان در حدیث معتبرى نقل نشده...
2- در عموم این روایات این جمله به چشم مى خورد که خدیجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را اجیر کرد...و همین ماجرا سبب این ازدواج گردید در صورتى که در حدیث دیگرى که از عمار بن یاسرنقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید : داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اجیرشدن آنحضرت براى خدیجه نداشته، و اساسا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگرنشد...

 


و روایت عمار بن یاسر اینگونه است که مى گوید :

«انا اعلم بتزویج رسول الله (صلی الله علیه و آله) خدیجه بنت خویلد، کنت صدیقا له فانا لنمشى یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه نت خویلدو اختها هاله، فلما رات رسول الله (صلی الله علیه و آله) جائتنى هاله اختها، فقالت :
یا عمار ما لصاحبک حاجه فى خدیجة؟ قلت : و الله ما ادری! فرجعت فذکرت ذلک له، فقال : ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها...»

یعنی: من از داستان ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با خدیجه دخترخویلد آگاه ترم من که با آنحضرت دوست نزدیک بودم روزى به همراه رسول خدا میان صفا و مروه مى رفتیم که ناگهان خدیجه و خواهرش هاله پدیدار شدند، و چون خدیجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دیدار کرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟ (و علاقه به ازدواج با او ندارد؟)
گفتم : بخدا سوگند اطلاعى ندارم. و پس از این گفتگو بازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : برگرد و (براى گفتگو در این باره) با او وعده دیدارى را درروزى قرار بگذار تا نزد او برویم...
و در پایان این روایت اینگونه است که مى گوید :
«...و انه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشى ء و لا کان اجیرا لاحد قط» یعنی : جریان اینگونه که مردم مى گویند نبود و خدیجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را براى کارى اجیر نکرد، و آنحضرت هیچگاه اجیرکسى نشد.
و البته این روایت هم در بى اعتبارى همانند روایات قبلى است، و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل کرده که «روى بعضهم عن عمار بن یاسر...»
و در متن روایت هم جمله اى هست که قابل خدشه است ولى مى تواند آن روایات کم اعتبار قبلى را نیز کم اعتبارتر کندو موجب تردید بیشترى در صحت آنها گردد...
مگر آنکه کسى پاسخ دهد که کارگرى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براى خدیجه بصورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نه اجاره اصطلاحى، چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریح شده مانند روایت کشف الغمه که در بحار الانوار نقل شده و عبارت آن چنین است :
«...کانت خدیجه بنت خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال تستاجر الرجال فى مالها، و تضاربهم ایاه بشى ء تجعله لهم منه...» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونه است (4) که از این عبارت مى توان استفاده کرد که تعبیر به «اجیر» و «استیجار» نیز در روایات دیگر ممکن است بهمین معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر درعبارت شده باشد...
3- چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسراستفاده شد بر فرض صحت اصل داستان، ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده، و از اینجهت نیز این روایات قابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.
 


پى نوشت ها :
1- مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41 (ط قم) و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر کتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت کرده است.
2- سیره ابن هشام ج 1 ص 189
3- بحار الانوار ج 16 ص 9
4- سیره ابن هشام ج 1 ص 187

 

 

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)