شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

فاطمه زهرا عليهاالسلام الگوى همه جانبه انسان عصر حاضر

0 نظرات 00.0 / 5

اشاره

مصاحبه ذيل حاصل گفت وگوى فصلنامه بانوان شيعه با سرکار خانم دکتر فاطمه طباطبائى است. در اين گفتگو، جناب ايشان با رويکردى فلسفى و عرفانى، محورهايى چون مقام علمى، منزلت معنوى، نقش تربيتى و اخلاقى حضرت فاطمه عليهاالسلام مورد بحث قرار گرفته است. و در ادامه بحث نيز به ديدگاه هاى علمى و سيره عملى معلّم و مصلح بزرگ شيعه، مرحوم امام خمينى قدّس اللّه نفسه الزکيّه، به لحاظ انتساب سرکار خانم دکتر طباطبايى با آن قائد الهى، اشاره شده است.

بانوان شيعه: چگونه مى توانيم وجود شريف حضرت فاطمه عليهاالسلام را با وجود بعد مسافت تاريخى و فاصله معنوى، بارزترين الگوى تربيتى براى انسان قرن 21 معرفى نماييم؟

سرکار خانم طباطبائي: سؤال و پرس وجو درباره مبحث الگوهاى رفتارى و تربيتى در تعليم و تربيت جديد و از چشم انداز فلسفه هاى تربيتى حايز اهميت بسيار است؛ زيرا هيچ کنش و رفتارى بدون يک مبناى نظرى، که در قالب الگو و نقشه ظهور مى کند، يک رفتار معنادار نمى باشد. هر کس بر اساس انديشه اى که دارد فعاليت هايى مى کند. من در خاطرات دوران کودکى خود به ياد دارم که هميشه آرزو مى کردم اگر بزرگ شوم شغل معلمى را انتخاب کنم، هنگامى که به دبيرستان آمدم با خود مى گفتم: اگر بتوانم دبير مى شوم، و وقتى به دانشگاه پا گذاشتم با خود مى انديشيدم که استاد شوم؛ زيرا شخصيتى که برايم قابل احترام بود معلم بود. حال اين معلمى در هر مقطعى که ارتقا مى يافت باز هم براى من قابل تحسين بود. شايد اگر اين کشش و گرايش را در خود تحليل کنم و با چالشى روان کاوانه به ريشه يابى اين حس بپردازم، بتوانم اين گونه قضاوت نمايم که بعضى از اين معلم ها صفات و ويژگى هاى خاصى داشتند که در انديشه خودآگاه من برايم الگو بوده اند و آن گاه اين فرايند تربيت در انديشه من تعميم يافته و در مفاهيم ذهنى خودآگاه و ناخودآگاه و تمايلات و باورهاى من کشش عجيبى براى معلم شدن ايجاد کرده است.
ارائه الگوى مجسّم تربيتى براى همه افراد در همه زمان ها و مکان ها بهترين روش تربيتى است. مباحث نظرى صرف تا وقتى در وجود يک شخصيت به عينيت ننشينند، نمى توانند بهترين رهيافت ها و شيوه هاى تربيتى را تحقق بخشند و ايجاد کشش و جاذبه نمايند. مسلّما انسان در آستانه قرن 21 به سهمگين ترين بحران ها در وادى نظر و عمل رسيده است و عطش دريافت تصويرى از يک شخصيت جامع به عنوان الگوى تربيتى، وى را در بيابان حسرت مى سوزاند. حضرت زهرا عليهاالسلام مى تواند بهترين الگو براى نه تنها زنان، بلکه مردان و نه تنها جامعه اسلامى، بلکه تمام جوامع بشرى باشد. علوّ مرتبه وجودى حضرت فاطمه عليهاالسلام و اوج مقامات لاهوتى ايشان نبايد باعث شود که کسى بپندارد ايشان نمى تواند براى انسان هاى معمولى الگو باشد؛ زيرا خصايل زيبا و محاسن وجود ايشان مقولاتى مشکّک و ذومراتب هستند و اگر کسى بتواند اين خوبى هاى لاهوتى را تا رتبه اى که براى او قابل عمل باشد متنزّل کند، مى تواند بهترين بهره ورى را از اين وجود لاهوتى به عنوان الگوى تربيتى داشته باشد.
اين مبحث به کارشناسى احتياج دارد و با اين تفسير جزئى نمى توان همه ابعاد اين قضيه را تبيين نمود، ولى بايد از اين زاويه به مطلب نگاه کرد: فردى که مى خواهد الگو باشد بايد از همه جهات در اوج و تعالى قرار گرفته باشد؛ يعنى از جهات اجتماعى و علمى و سياسى و در همه شئونات همسرى، مادرى، فرزندى و همه جنبه هاى زمينى و آسمانى، تا بتواند متعالى ترين الگوى رفتارى باشد. شايد مهم ترين قيدى که در تعريف «الگو» اخذ شده، اين است که الگو چيزى است که قابليت آن را داشته باشد که بتوان رفتار را با آن تطبيق داد. گستره ظرفيت وجودى حضرت فاطمه عليهاالسلام تا حدى است که براى همه رفتارهاى خرد و کلان مى تواند سرمشق و الگو قرار گيرد، چه از چشم انداز پهنانگرى و چه از اوج قله ژرف نگرى، به فرايند الگوبخشى تربيتى حضرت فاطمه عليهاالسلام که بنگريم، درمى يابيم ايشان هم در همه عرصه هاى عرضى و هم در همه مراتب طولى از ناسوت تا لاهوت مقتدا و سرورند. اگر کسى نمى تواند به صددرصد نورانيت عمل ايشان برسد، مى تواند خود را دست کم با يک تا ده درصد اين ويژگى ها تطابق دهد و همين مطلب است که مى تواند ايشان را با وجود بُعد و فاصله معنوى و تعالى مقام آسمانى به عنوان الگو مطرح کند. با کاوش و ژرف نگرى، مى توان عواملى از همه جزئيات رفتارى ايشان استخراج کرد و آن ها را به صورت قانون تدوين نمود.
ما بر ادعاى خود يعنى (برترين الگو بودن وجود فاطمى عليهاالسلام) دلايل متقن قرآنى، برهانى، عرفانى و تاريخى داريم. اين رسالت ماست که بتوانيم از تلويحات، اشارات، حقايق، حرکات و سکنات ايشان، نظريات اخلاقى، جامعه شناختى، روان شناختى، مديريتى، آموزشى و تربيتى استخراج کنيم. ويژگى هاى خطابى خطبه هايشان الگوى مبلّغان و جنبه هاى ادبى کلام ايشان الهام بخش اديبان هستند. اشعار ايشان موضوعى براى ساحت شعر و شاعرى هستند. متانت کلام ايشان الگوى پردازش کلام، و اتقان انديشه ايشان، الگوى سدادت، و دل نشينى حرکات و موزونى سکنات ايشان، آهنگ و وزن اصلى همه عملکردهايند. اگر همه رفتارها، گفتارها و پندارها با ميزان رفتار موزون آن حضرت عليهاالسلام تنظيم شوند حقيقت و عدالت با همه هويّت و تماميت خود، در عوالم تجلّى مى نمايد.
وقتى ما يک الگوى متعالى داشته باشيم طبيعتا بايد خود را تا اوج همان الگو بالا ببريم، اما اگر از اول الگوى ناقصى را ملاک قرار دهيم هدف و غايت مسير تربيتى و رشد ما داراى تعالى و علو نيست. براى ورود به تربيت و خودسازى، بايد اولاً، يک الگوى متعالى انتخاب نماييم؛ و ثانيا، خودمان را به عنوان يک «انسان» معنا کنيم. انسان در مکتب اسلام، ارزشمند است. حتى فرعون وقتى اسمش در قرآن مى آيد شما نمى توانيد دست غيرمطهّر بر روى آن بگذاريد. در ساحت آفرينش، همه احترام دارند و همه آفريده ها داراى حرمت و ارزشند. با اين نگاه، مى توان دريافت که گل سرسبد آفرينش داراى چه حدى از احترام و عظمت است. ما اگر بتوانيم انسان شويم، احترام عظيمى را واجد خواهيم شد. وقتى ما متولّد مى شويم يک انسان بالقوّه ايم؛ اگر بتوانيم مظهر اسم خالق شويم، مى توانيم خودمان را از نو بيافرينيم.

بانوان شيعه: با توجه به اينکه فرموديد براى ارائه حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان بهترين الگو به همه جوامع بشرى در همه زمينه ها، ادلّه فراوان قرآنى، برهانى، عرفانى و تاريخى داريم، به طور خلاصه، بخشى از اين ادلّه را بيان نماييد.

سرکار خانم طباطبائي: با توجه به اين مجال اندک، به يکى از ادلّه تاريخى در اين خصوص اشاره مى کنم: خطبه «فدکيه» يک پديده و يک دليل تاريخى بسيار بزرگ براى مدعاى ماست. گفتار هر کس رشحه اى از رشحات وجود اوست و خطبه «فدکيه» به عنوان قطره اى از درياى بيکران وجود آن حضرت، مى تواند نشانگر الگوبخشى ابعاد وجود ايشان در همه زمينه ها باشد. تمام مسائلى که ايشان در اين خطبه مطرح مى فرمايند، هم جنبه ادبى آن ها جالب است، هم جنبه علمى شان قوى است، هم جنبه عرفانى شان متعالى است بنابراين هم در عرفان نظرى و هم در عرفان عملى الگوبخشى دارند. در ساير زمينه هاى سياسى، اجتماعى، تاريخى، روان شناختى و ساير عرصه هاى انديشه و عمل بشرى نيز در اين خطبه، جنبه هاى الگوبخشى فراوانى وجود دارند. در اوايل همين خطبه، نکات فراوانى وجود دارند. ايشان هنگام بيان خطبه، شرايط خاصى داشتند و در اوج تحمّل مصايب بودند و شرايط بحرانى، سياسى و اجتماعى بر آن جوّ حکومت مى کرد، ولى ايشان در آغاز صحبتشان مى فرمايند: «اَلحمْدُ لِلّه عَلَى ما أنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّکرُ عَلَى ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بما قَدّمَ.» (2) در اين جملات جنبه هاى ادبى وجود دارند. وقتى ما مى گوييم يک شخصيتى الگوست و او را از همه جهت الگو مى دانيم، بايد در جنبه هاى ادبى نيز الگو باشد. مفاهيم «حمد» و «شکر» و «ثناء» ، که ايشان در اول خطبه به کار مى برند، با هم تفاوت دارند. ايشان با چنان دقتى اين شقوق و فروق لغويّه را در نظر مى گيرند که گويا يک اديب سخن مى گويد. «حمد» و «شکر» و «ثنا» هر کدام جايگاه خاص خود را دارند. ايشان در اين جملات آغازين سخن خود، از ستايش، سپاس و ثناى حضرت حق بحث مى کنند و به شنوندگان و مخاطبان خود مى آموزند که هرگز از نعمت ها و مواهب خداوند غافل نشوند و با انتخاب اين سه واژه «ستايش» ، «سپاس» و «شکر» به انواع نعمت ها توجه مى دهند بدين صورت که:
1. ستايش (حمد) در مقابل نعمت هاى فراوانى است که خداوند از روى اختيار و لطف به انسان ارزانى داشته است: «الحمدُلِلّهِ على ما أنعمَ.» چون هرگونه ستايش و حمدى فرع بر شناخت و معرفت آن نعمت هاست و اين نِعم الهى به خاطر گستردگى قابل شناخت نيستند، در نتيجه، روشن مى گردد که ستايش حضرت حق چنان که شايسته است، تحقق نمى پذيرد.
2. در عبارت شريف «الشکرُ على ما ألهم» ، ايشان در مقام سپاس گزارى برمى آيند؛ سپاس گزارى (شکر) به خاطر الهاماتى که بر انسان شده اند البته اين مطلب با آنکه ايشان از الهام خاصى که به خود ايشان شده است سپاس گزارى کند، منافات ندارد. با اين جمله متذکر مى شوند که همه انسان ها از نعمت «الهام» نيز بهره مندند، اگرچه خود از اين واقعيت بى اطلاع باشند. «الهام» دريافتى است که بدون مقدّمه بر قلب انسان وارد مى شود، گاه در حوزه مسائل علمى است و گاه در حوزه عملى (اخلاق) .
3. درود بى کران (ثنا) به خاطر ويژگى هاى نعم ارزانى شده است؛ از جمله فراوانى هاى آن ها، گستردگى، پياپى بودن، گران بها بودن و ابدى بودن. بدين سان، معلوم مى شود که حضرت فاطمه عليهاالسلام از اين چند جمله کوتاه ابتدايى، دستورالعمل ورود به مسائل را مطرح مى کنند که در ابتدا، بايد رعايت ادبى کرد و از موهبت هاى خداوند تشکر و قدردانى نمود و آن گاه وارد مطالبى شد که قصد طرحش را دارند.
و باز هم درمى يابيم که «حمد» در برابر نعمت و «شکر» در مقابل الهام و «ثنا» در ازاى ويژگى هاى نعمت ها مطرح مى شود.

بانوان شيعه: حضرت فاطمه عليهاالسلام در کلمات خود (اعم از نيايش يا روايت و جز آن ها) بارها به اين مطلب اذعان فرموده اند که علمِ همه ساحت هاى کون و مکان را در سينه دارند و در هيچ امرى از امور، به لحاظ علمى ترديد يا ابهام يا تحيّرى براى ايشان معنا ندارد. فرايند تحصيل اين علوم و کمّ و کيف آن چگونه بوده است؟ به تعبير ديگر، راز حيات عالمانه آن بانوى بزرگوار چيست؟

سرکار خانم طباطبائي: اگر انديشه و فکر انسان، که محصول عقل اوست، به نور آيات و نشانه هاى الهى منوّر شود و حلقه اتصال آن ها را به مبدأ متعالى درک کند، در فضا و طيفى نورانى قرار مى گيرد و از خاصيت علم،که روشنگرى وظلمت زدايى است، بهره مند مى شود و حقايق عالم هستى را من وراء حجاب نظاره مى کند. حضرت فاطمه عليهاالسلام علوم خود را نه از طريق فرايند اکتساب، بلکه به صورت علم حضورى دريافت مى نمودند. اين ويژگى انسانى است که با دو مبدأ ادراکى (عقل و قلب) آفريده شده و با هماهنگى اين دو کانون، شهود حضرت محبوب و توحيد حقيقى، که همان توحيد شهودى است، حاصل مى شود، و انسان در فرط عبوديت و تقرّب، به جايى مى رسد که به معدن علم الهى متصل مى گردد و علوم غيبى و علوم لدنّى بنا به مشيّت او، به قلبش افاضه مى شوند. چنين انسانى سرسپرده خدا مى شود و اگر کلام خدا را باور داشت که فرمود «يُحبّهم و يُحبّونه» (مائده: 54) و خود را محبوب خدا مى دانست، در اين مقطع از زندگى، خود را محب و سرسپرده حضرت محبوب حس مى کند و طبق قاعده «وحدت محب و محبوب» ، خدا را در وجود خود ادراک مى کند و کليددار خزانه علم حق مى شود و طبق حديث قدسى، قواى ادراکى و تحريکى او الهى مى شوند. بنابراين، با گوش خدا مى شنود، با چشم خدا مى بيند و ... بنابراين، شاهد مثال ما خود حضرت زهرا عليهاالسلام هستند که توانستند منعکس کننده علم الهى باشند و منزلت علمى ايشان در حدّى است که علم اجمالى در عين کشف تفصيلى به همه اشياى عالم براى ايشان حاصل شده بود و علم «ما کان» و «ما يکون» و «ما سيکون» در قلب مبارکشان موج مى زد.

بانوان شيعه: طبق فرمايش شما، کانون عقل، که مربوط به فرايند تحصيل علم اکتسابى و کانون قلب که مربوط به فرايند علم حضورى و اشراقى است، با يکديگر ارتباط دارند و عقل عملى آن حضرت عليهاالسلام سبب روشنايى عقل نظرى ايشان شده است. آيا در سخنان حضرت فاطمه عليهاالسلام و از نگاه ايشان نيز ارتباط عقل عملى و نظرى (ايمان و انديشه) ثابت شده است؟ اگر از ميان احاديث و خطبه هاى به يادگار مانده از اين وجود شريف، مطالبى را در اين خصوص در خاطر داريد، بفرماييد.

سرکار خانم طباطبائي: اين مطلب، هم در تلويحات و اشارات و هم در نصوص و تصريحات حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد شده و مورد توجه خاص آن حضرت عليهاالسلام قرار گرفته است. روايات فراوان ديگرى از ساير اهل بيت عليهم السلام نيز در اين زمينه وارد شده اند. انسان داراى دو کانون اصلى ادراک است: عقل و قلب. قلب محل تجلّى نور ايمان است و نور ايمان با عقل ارتباط دارد. مرحوم علاّمه طباطبائى در تعريف «ايمان» مى نويسد: «الايمانُ تمکّنُ الاعتقادَ فى القلبِ، مأخوذٌ مِن الاَمنِ. کان المؤمن يُعطى لِما آمنَ به، الامنُ مِن الريبِ و الشکِ، و هو آفةُ الاعتقادِ» ؛ (3) ايمان از ماده امن گرفته شده و وجه تسميه اش آن است که انسان با قرار گرفتن در منطقه ايمان، از شک و ريب، که آفت اعتقادند، ايمنى پيدا مى کند.
حضرت امام خمينى رحمه الله به دو کانون معرفتى «قلب» و «عقل» اشاره مى کند و قلب را در درک توحيد توانمند مى شمارد. از نظر حضرت امام، قلب قدرت درک و شناخت توحيد را دارد و بعضى از علوم مقدّمه وصول ايمان هستند. ايشان در آداب الصلاة مى نويسد: ايمان نيز مقدّمه حصول اطمينان است و انسان با ايمان، مخاطب خداى خويش قرار مى گيرد. اگر حقيقتى با انديشه و عقل معلوم گردد پس از ورود به ساحت قلب، به يک گزاره يقينى بدل مى شود و در اين شرايط، صاحب ادراک به آن حقيقت معقول و معلوم مؤمن مى گردد. پس از حصول «ايمان» به مرتبه «اطمينان» راه مى يابد و در سير طولى معارف، به شهود و مشاهده آن حقيقت نايل مى شود.
از بيانات حضرت زهرا عليهاالسلام نيز مى توان نتيجه گرفت که اگر توحيد در مرحله اول با عقل درک مى شود، اين توحيد علمى و نظرى با کمک کانون قلب به توحيد ايمانى بدل مى شود و در نهايت، به توحيد شهودى مى رسد و انسان موحّد مى شود و طبق بيانات حضرت زهرا عليهاالسلام ، تمام قلوب از اين ويژگى برخوردارند. اما بحث بر سر اين است که بيشتر آن ها از اين قوّه ادراک خود غافلند و آن را آنچنان که لازم است، فعّال نمى کنند و در نتيجه، از دريافت هاى قلب و علومى که بر آن افاضه مى شوند محروم مى مانند. عموم انسان ها با ظاهر قلب و طور خارجى آن، که صدر است، آشنايند و جالب اينکه شيطان نيز فقط تا همين مرحله قدرت نفوذ و تصرف دارد.
ايشان در فرازى از خطبه شان مى فرمايند: «و أشهدُ أن لاالهَ الا اللّهُ وَحدَهُ لاشريکَ لَه، کلمةٌ جَعَل الاخلاصَ تأويلَها و ضمَّن القلوبَ موصولَها و أنارَ فى التفکّرِ معقولَها» ؛ (4) و گواهى مى دهم که نيست خدايى بجز اللّه که تنهاست و شريکى براى او نيست و خدا معناى توحيد را در دل ها جاى داده است و فکرها را به همان اندازه اى که از اين کلمه تعقّل مى کنند، نورانى کرده است.
در اين عبارت شريف، حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام به چندين حکمت نغز اشاره مى فرمايند که محورهاى ذيل نمونه هايى از آن اشارات و تنبيهات هستند:
1. رابطه کلمه «لااله الاّاللّه» با اخلاص؛
2. رابطه کلمه اخلاص با قلوب؛
3. رابطه اين دو (اخلاص و «لااله الاّاللّه») با نورانيت؛
4. رابطه معقولات با ايمان و اخلاص.

بانوان شيعه: لطفا ارتباط عقل عملى و عقل نظرى را بيان کنيد.

سرکار خانم طباطبائي: آن حضرت بين توحيد، اخلاص و ظهور اخلاص در روشنايى ذهن و انديشه و تجلّى معقولات در ساحت عمل ارتباط و پيوند برقرار کرده اند. به تعبير ديگر، حضرت فاطمه عليهاالسلام به ارتباط بين عقل عملى و قواى مدرکه (قلب و انديشه) و همچنين تأثير اخلاص بر نورانيت انديشه تأکيد دارند.

بانوان شيعه: چه مباحث علمى، فلسفى و عرفانى در محتواى خطبه فاطمى عليهاالسلام بيان شده اند که نشان دهنده اوج منزلت انديشه علمى هستى شناسانه و معرفت شناسانه آن وجود مبارک مى باشند؟

سرکار خانم طباطبائي: خطبه فاطميه مشتمل بر مباحث بسيار است. مباحثى در توحيد، در بيانات ايشان وارد شده اند که از جمله غامض ترين مسائل فلسفى اند. بحث «وحدت وجود» و «وحدت شهود» ، که معرکه آراء اهل معرفت است، در خطبه فاطميه وجود دارند. بحث رؤيت يا امتناع رؤيت حضرت حق از نکات مهم فلسفى، عرفانى، کلامى اين خطبه است. «لقاءاللّه» در آخرت نيز مورد نزاع متکلّمان است. معتزله نگاه خاصى به اين مسئله داشتند و مى گفتند: خداوند با چشم ديده نمى شود و قابل رؤيت نيست و معتقد بودند: ساحت حق نه تنها از رؤيت انسان، بلکه از رؤيت عقول هم منزّه است؛ عقل بشر هم نمى تواند به آن ساحت راه پيدا کند. جمله معروف پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله ، که فرمودند «ما عَرَفناک حقَّ معرفتِکَ» ، (5) يعنى پيامبر هم که به آن مرحله مى رسند حق معرفت را نمى توانند انجام دهند، چه رسد که افراد ديگر با عقلشان بخواهند خداوند را بشناسند.
حضرت فاطمه عليهاالسلام در اين باره نظرات بلندى دارند. ايشان مى فرمايند: «اَلْمُمتنعُ مِنَ الابصارِ رؤيتُه وَ مِنَ الالسُنِ صِفَته و مِنَ الاوهامِ کيفيته» ؛ (6) خدايى که ديدگان قادر به رؤيت او نيستند و زبان ها قادر به توصيف او [آنچنان که هست] نمى باشند و کيفيت او در اوهام نمى گنجد. مى بينيم بر حسب ترتّب مباحث، بحث تنزّلات وجود را مطرح مى کنند. در آنجا، به مسئله «ابداع» و «اختراع» و «تکريم» اشاره مى فرمايند؛ يعنى خيلى عالمانه از هر کدام از اين ها بحث مى کنند. من نمى خواهم از فرق بين «ابداع» و «اختراع» و «تکريم» سخنى به ميان بياورم، فقط مى خواهم اين را بگويم که ايشان چه اشرافى بر مطالبى که انتخاب مى کنند، دارند. در بحث «تنزّل وجود» ، چنان بحث مى کنند که اهل هر فن هر کدام مى توانند به صورتى از آن استفاده کنند. جالب تر اينکه ايشان سؤال هميشگى انسان ها را مطرح مى کنند که هدف خلقت چيست؟ و در اين باره، نکات فلسفى و عرفانى جالبى را در غايت شناسى بيان مى فرمايند و به اين نکته عميق عرفانى اشاره مى کنند که اين هدف بر اساس حاجت و انديشه استکمال خدا انجام نشده است. در اين باره مى فرمايند: «کَوَّنها بقدرته و ذَرَأَها بِمَشيَّته مِن غيرِ حاجةٍ مِنهُ الى تکوينها و لافائدةٍ له فى تصويرها اِلاّ تَثبيتا لِحکمَتِه و تَنْبيها على طاعَتِه و اظهارا لقُدرتِه و تَعبّدا لِبَريّته و اعزازا لِدَعوته» ؛ (7) خداوند به قدرت خود، موجودات را ايجاد کرد و به خواست و مشيت خود، آن ها را خلق نمود، بدون اينکه به تکوين موجودات احتياجى داشته باشد و از صورت بندى آن ها سودى حاصلش شود، جز اينکه خلق موجودات براى تثبيت حکمت اوست و براى اينکه شما را بر اطاعت خود آگاه سازد و براى اينکه قدرت خود را [در مقام ايجاد] ظاهر و بارز نمايد و براى اينکه در مخلوقات روحيّه تعبّد ايجاد شود و براى تقويت و تثبيت دعوت خود [که توسط پيامبرانش انجام گرفته است.]
اگر اين تعبير را در دست عرفا قرار دهيم، ايشان مطلب خودشان را از آن استخراج مى کنند و مى گويند: «اعيان ثابته» تقاضاى ظهور داشتند و از حضرت حق تقاضاى ظهور کردند، خدا هم بر اساس سميع بودن و عليم بودنش، خواستِ اين ها را پاسخ داد و اعيان ثابته به ظهور رسيدند و الى آخر. در چنين شرايط خاصى، درباره همه اين مسائل ايشان صحبت مى کنند که هر کدام براى اهلش مى تواند افق هايى باز کند.
يکى ديگر از اساسى ترين موضوعات عرفان يعنى «حقيقت محمّديه» نيز در اين خطبه تشريح شده است؛ سخن از عالمى به ميان آمده که همه آفرينش در سراپرده غيب مکنون بودند. ايشان سخن از حقيقتى به ميان مى آورند که هم بذر عالم است و هم ثمره عالم، هم علت فاعلى و هم علت غايى، هم واسطه بدأ خلقت و هم واسطه رجعت و چون پس از مبحث «حقيقت محمّديه» ، در ساحت موضوع، هستى شناسى به ميان مى آيد ايشان مطلب را به بحث سابقه و لاحقه حضرت ختمى مرتبت مى کشانند. از فلسفه احکام و اسرار عبادت نيز سخن به ميان مى آورند. باز هم تأکيد مى کنم که حضرت فاطمه عليهاالسلام وقتى در اين زمينه ها صحبت مى فرمودند، در اين مقام نبودند که تدريس داشته باشند. ايشان در آن شرايط خاص اجتماعى و سياسى، مطالبى را عنوان نمودند که جنبه علمى و عرفانى داشت و اين يک نوع هنرمندى فوق العاده است. بنابراين، حق دارم بگويم که ايشان مى توانند در هر شرايطى، هم الگوى يک اديب باشند و هم الگوى يک فيلسوف، هم الگوى يک متکلّم، هم الگوى يک عارف، هم الگوى يک فقيه. ايشان در مقام بيان اسرار عبادت نيز عميق و دقيق پيش رفتند. مى توان در بحث «الگوبخشي» وجود مبارک ايشان، اين گونه گفت که ايشان الگوى انسانيت هستند.
پس شريعت و دستورالعمل ها وقتى کامل هستند که متناسب افراد باشند و متناسب با ظرفيت وجودى هر فردى تدوين گردند. شريعتى کامل است که هم براى تازه مکلّف ها و خواسته هاى آن ها دستورالعمل داشته باشد و هم براى سال خوردگان؛ براى هر کسى يک دستور و روش خاصى داشته باشد. نمازى که يک فرد سالم مى خواهد بخواند با نمازى که يک مريض مى خواهد در تخت بيمارستان بخواند، طبيعتا فرق مى کند. اين روش، با روش نماز مسافر متفاوت است. ما اگر اين اصل را بپذيريم که جز از راه شريعت به حقيقت نمى توانيم برسيم، طبيعتا بايد شريعت را بشناسيم. وارد مسائل شريعت که بشويم يک سلسله مسائلى وجود دارند، احکامى وجود دارند که رتبه بندى و دسته بندى شده اند. حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز روح شريعتند، وجود ايشان نيز ذومراتب است و هر کسى مى تواند متناسب و درخور ظرفيت وجودى خود، از وجود ايشان بهره مند شود.

بانوان شيعه: لطفا با توجه به محرميّت ظاهرى و باطنى که سرکار عالى نسبت به امام راحل رحمه الله داشتيد و با سيره عملى خانوادگى ايشان از نزديک آشنا بوده ايد، تجلّيات سيره فاطمى و علوى را در رفتار حضرت امام راحل رحمه الله با زنان برايمان ترسيم نماييد.

سرکار خانم طباطبائي: حضرت امام رحمه الله از آنجا که بسيار متشرّع و متعبّد بود، تمام حريم هايى را که شرع و شريعت مشخص کرده در زندگى خانوادگى هم رعايت مى کرد؛ يعنى ايشان به تمام افراد خانواده احترام مى گذاشت، به زن ها هم همين طور. زن هايى که در خانواده ايشان بودند، اعم از همسر، دختر، عروس و حتى کارگر خانه هر کدام مورد احترام بودند. هيچ وقت و در هيچ شرايطى، حضرت امام رحمه الله به آن ها توهين نمى کرد يا درخواست اضافه از آن ها نداشت؛ چون در شريعت، کوچک ترين توهين به زنان جايز نيست و امام هم يک متشرّع بود. به همين دليل، ايشان براى زنان احترام قايل بود و افراد هم آنچه را که فکر مى کردند لازم است و بايد انجام بدهند، انجام مى دادند. اگر حضرت امام رحمه الله فرايند تربيتى را هم دنبال مى کردند دقيقا بر اساس شريعت بود؛ براى اينکه ايشان متعبّد بود؛ يعنى هرچه شرع گفته بود مو به مو عمل مى کرد. ايشان به همسرش بسيار احترام مى گذاشت. وقتى ما به خانم مى گفتيم: خوش به حال شما! آقا خيلى به شما محبت و احترام مى گذارند، ايشان مى گفت: مى دانيد چرا؟ دليلش اين است که ايشان خيلى متعبّد و متشرّع است و همان گونه که به نمازش اهميت مى دهد، به ديگر احکام شرعى اش هم اهميت مى دهد؛ به ارتباطش با همسرش هم همان طور اهميت مى دهد؛ يعنى فکر مى کند که بايد با زن خوب صحبت کرد و کسى حق ندارد به زن بى احترامى کند و حق ندارد از او تقاضاى غيرمعقول داشته باشد، و زن وظيفه ندارد که کارى انجام دهد. به همين دليل، اگر دکمه لباسش را هم مى خواست بدوزد، خواهش مى کرد. اين يک مطلب و حالت يک روزه نبود، بلکه در هشتاد سال زندگى ايشان استمرار داشت؛ يعنى از وقتى که ايشان زندگى مشترک را آغاز کرد، در رابطه با همسر اين سيره را داشت. از همان موقع، جايگاه شرع ظهور پيدا کرد. به همين دليل، با نگاه احترام آميز و محبت آميز با هم برخورد داشتند. هر چه در شرع لازمه يک انسان مؤمن و متديّن شمرده شده است، در امام رحمه الله ظهور پيدا مى کرد.

بانوان شيعه: شما بر اين مطلب تأکيد کرديد که علوم فاطمى بيشتر ريشه در مقام تقرّب ايشان داشته اند. آيا شواهد روايى نيز بر اين معنا داريم که حضرت فاطمه عليهاالسلام به واسطه قرب و انجام عبادات، داراى بعضى مقامات و منازل علمى گرديده اند؟

سرکار خانم طباطبائي: حضرت فاطمه عليهاالسلام به واسطه عبادت، حبيبه خدا مى شود و به همين دليل، محبت ايشان (به شهادت حديث «کساء») در همه کائنات، در خاک و افلاک و در برّ و بحر سارى مى گردد. ايشان از محبّان حقيقى خداوند بوده و از فرط محبت، به جايى رسيده که خداوند حقيقت سمع و بصر و لسان و يد و رجل ايشان گرديده و حتى عين اللّه و يداللّه شده اند. به همين دليل، همان گونه که اراده حق در عوالم وجود با کلمه «کُن» متحقق مى شود، مشيّت ايشان نيز در همه آسمان ها و زمين نافذ است؛ زيرا ايشان مظهر «يا مَن نَفذَ فى کُلِّ شى ءٍ اَمرُه» و «يا من کلُّ شى ءٍ خاضعٌ لَه» (8) گرديده اند. در روايات آمده است که انجام عبادات مستحب و نوافل سبب مى شود نور معرفت به گوش و چشم و اعضا و جوارح انسان بتابد.
خداوند در حديثى قدسى مى فرمايد: «کنتُ سمعَهُ و بصرَهُ و لسانَهُ.» (9) اين مطلب نتيجه حبّ نوافل است. اما نتيجه حبّ فرائض آن است که محبوب با سمع محب بشنود و با بصر او جمال وى را در مرئاى عالم مشاهده کند. پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انتَ متکلّمٌ على لسانى و انتَ لساني.» (10)
وجودات معصومان عليهم السلام و بالاخص خمسه آل کسا عارف به هويّت ذاتيه اى هستند که در مظاهر کونيّه جارى و سارى اند و اين معرفت سبب محبت و عشقى گرديده که به واسطه آن، ذات الهيّه را در همه مظاهر مشاهده مى نمايند و در اثر اين شهود بى پرده، به مراتب عشق نايل مى شوند و در اثر عشق و قرب به خدا و از فرطِ عبادت او، به معدن علوم و خزاين اسرار غيبيّه مى رسند.

بانوان شيعه: آيا علم حضرت فاطمه عليهاالسلام با مقام ولايت تکوينى ايشان عليهاالسلام در ارتباط است؟

سرکار خانم طباطبائي: بلى، انسان کامل، که مظهر تام و اتم آن وجودات مقدّس معصومان عليهم السلام مى باشد، داراى مقام ولايت تکوينى است؛ يعنى بر عالم کون و مکان، ولايت دارد. مقام آگاهى از خزاين غيب و قدرت بر انجام همه امور عالم از مقاماتى است که در ظل مقام ولايت تکوينى از خصايص حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و اولياى محمّدى است. اولياى الهى مى توانند بر اثر درجاتى که دارند، هر کدام به بعضى از درجات غيب آگاهى پيدا کنند، ولى انسان کامل، که ولى اللّه مطلق و مظهر اسم اعظم است، به همه مخازن غيبى آگاهى دارد.
اگر بحث انواع ولايت و حصر ولايت الهيّه و تجلّى آن در مظاهر و مرايا منقّح شده و چگونگى ولايت انبيا عليهم السلام معلوم گرديده باشد، بايد گفت که براى ساير اوليا (غير از انبيا) نيز ولايت ثابت است. البته ولايت تشريعى اختصاص به انبيا دارد، ولى ولايت تکوينى شامل همه کسانى مى شود که قدرت تأثير در نظام خارج را دارا مى باشند.
ولايت تکوينى روح بر بدن سبب مى شود که مشيّت انسان در همه مملکت بدن او از اعضا و جوارحش براى انجام افعال اختيارى، نافذ باشد. اين تصرف روح در بدن از شئونات عقل عملى و نظرى است. فراتر از اين حد و ولايت، تصرفاتى هستند که روح در خارج از بدن انجام مى دهد. قرآن کريم نمونه هايى از اين تصرفات را براى انبيا و غير انبيا آورده است؛ همانند تصرفات حضرت مريم عليهاالسلام (11) و آصف بن برخيا. (12) حضرت فاطمه عليهاالسلام به واسطه دارا بودن اين مقام، بر همه عالم کون و مکان اشراف داشتند و به تعبيرى، عالم پيکرى است که حضرت فاطمه عليهاالسلام روح آن است. اين روح، شاعر و عالم و مدرک است و تمامى اعمال انسان ها در مشهد اوست و اوست همان کتاب کليه اى که خداوند هر چيزى را در او احصا نموده و آيه شريفه «کلَّ شى ءٍ احصيناهُ فى امامٍ مبين» (يس: 12) مى تواند ناظر به مقام علمى آن حضرت عليهاالسلام باشد.
در هيچ يک از عوالم ملک و ملکوت، هيچ موجودى لباس وجود به تن نمى کند، مگر آنکه جنبه وجه اللهى به او افاضه شود و ربط هر موجود با پروردگار خود به وسيله همان جنبه وجه اللهى است، و اگر آن وجه نباشد همه آن موجودات معدومند و حضرت فاطمه عليهاالسلام بر همه وجوه و ريشه موجودات آگاه است و مقام علمى آن حضرت از شئونات مقام تقرّب ايشان به خداست.
وجود با عظمت حضرت فاطمه عليهاالسلام از چنان قدرت و جلالت و کبريايى برخوردار است که همه موجودات مطيع و فرمانبر اويند و او بر همه آن ها اشراف علمى دارد.
علم فاطمى بسان روح عالم امکان است، در قيامت گويا اختياردار بهشت و جهنم حضرت فاطمه عليهاالسلام است و در دنيا نيز همه موجودات به اذن خدا در تحت سلطنت نفوذ اراده ايشان هستند و هر چه فاطمه عليهاالسلام بخواهد، همان مى شود. همه معصومان عليهم السلام همين شأن را دارا هستند، ولى مضامين و لحن رواياتى که رضايت حضرت فاطمه عليهاالسلام را معيار رضايت خداوند قرار داده اند و غضب او را معيار غضب خدا، از خصايص فاطميه اند.
در حديث «کساء» ، که طبق نقلى ناظر به جريان «ابتهال» است، نيز حضرت فاطمه عليهاالسلام محوريت آن جريان را دارند و در اين معنا، اسرار نهفته بسيارند.

بانوان شيعه: از سرکار عالى که با سعه صدر به سؤالات ما پاسخ داديد سپاس گزاريم.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 دکتراى عرفان اسلامى، استاديار پژوهشگاه امام خمينى رحمه الله و انقلاب اسلامى، مدرّس حوزه و دانشگاه.
2. طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 132.
3. علاّمه طباطبايى، الميزان، جامعه مدرسين، 1402 ق، ج 1، ص 45.
4. طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 131 تا 149.
5. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 23، روايت 1، باب 61.
6. طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 133.
7. همان.
8. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، «دعاى جوشن کبير» .
9. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 70، ص 22، روايت 2، باب 43.
10. محيى الدين بن عبداللّه بن العربى الحاتمى، رسائل ابن عربى، تصحيح نجيب مايل هروى، ص 91.
11. آل عمران: 3537.
12. نحل: آيات 3840.
عاى جوشن کبير» .
9. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 70، ص 22، روايت 2، باب 43.
10. محيى الدين بن عبداللّه بن العربى الحاتمى، رسائل ابن عربى، تصحيح نجيب مايل هروى، ص 91.
11. آل عمران: 3537.
12. نحل: آيات 3840.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)