دست خدا (معجزات و کرامات جوادالائمه علیه السلام)
شفاى چشم
به همراه امام رضا (ع) در مکه بودم. به حضرت عرض کردم مى خواهم به مدينه بروم، نامه اى براى ابى جعفر بنگار تا با خود ببرم.
امام رضا (ع) تبسمى کرد و نامه اى نوشت. به مدينه رفتم در حالى که چشم هايم به دردى مبتلا بود. به در خانه امام جواد (ع) رفتم، نامه را تحويل دادم. «موفق» غلام امام گفت: سر نامه را بگشا و در پيش روى امام قرار ده. اين کار را کردم، آنگاه حضرت جواد (ع) فرمود: اى محمد وضعيت چشمت چگونه است؟ عرض کردم يابن رسول الله، همان گونه که مشاهده مى فرماييد بيمار است و نورش رفته است. حضرت جواد (ع) دستش را دراز کرد، بر چشمم کشيد، بينايى ام چون سالم ترين زمانش گشت. دست ها و پاهاى حضرت را بوسيدم و در حالى بازگشتم که بينايى ام را بازيافته بودم و اين در زمانى بود که سن حضرت کمتر از سه سال بود.
آزادى از زندان
اباصلت مى گويد: پس از دفن حضرت رضا (ع) ، به دستور مأمون يک سال زندانى شدم. پس از يک سال از تنگى زندان و شب نخوابى به ستوه آمدم، دعا کردم و براى رهايى از زندان به محمد و آل محمد (ص) متوسل شوم. از خداوند خواستم به برکت آل محمد (ص) در کار من گشايشى انجام دهد. هنوز دعايم به آخر نرسيده بود که حضرت ابى جعفر (ع) نجات بخش گرفتاران عالم، وارد زندان شد و فرمود:
اى اباصلت از تنگناى زندان بى تاب شده اي.عرض کردم: به خدا سوگند سخت بى تابم. فرمود: برخيز، دستى به زنجيرها زد و غل و زنجيرها از دست و پاى من بر زمين افتاد. سپس دست مرا گرفت و از کنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالى که مرا نظاره مى کردند، توان سخن گفتن با مرا نداشتند و از زندان خارج شدم. سپس حضرت فرمود: برو در امان خدا که هرگز نه دست مأمون به تو مى رسد و نه دست تو به مأمون. اباصلت مى گويد: همان گونه که حضرت فرمود تا حال مأمون را نديده ام.
خشک شدن دست نوازنده
مأمون براى رسيدن به هدفش (بد نام کردن حضرت امام جواد علیه السلام) همه نوع نيرنگى را در خصوص امام جواد (ع) به کار برد اما هيچ کدام از آنها براى وى سودى نداشت. به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد (ع) ، صد کنيز زيبا را انتخاب کرد که هر يک جامى پر از گوهر درخشان در دست داشتند. مأمون به کنيزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جايگاه دامادى به استقبال وى رفته و به او خوشامد گويند. کنيزکان به سوى حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولى امام هيچ اعتنايى به آنها نکرد.
مخارق عودنواز دربار به مأمون گفت من توان آن را دارم که نقشه ات را (وادار کردن حضرت به لهو و لعب) عملى سازم. او که داراى ريشى بلند و صوتى خوش بود در مقابل امام جواد (ع) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانى که در آنجا حضور داشتند، گرد مخارق حلقه زدند. هنگامى که مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانى کرد، امام جواد (ع) سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وى نهيب زد و فرمود: «اتق الله يا ذالعثنون؛ از خدا بترس اى ريش بلند». دست مخارق از حرکت ايستاد، عود از دستش افتاد و ديگر هرگز نتوانست عود بنوازد.
شهادت عصا بر امامت
روزى براى زيارت قبر رسول خد (ص) رفته بودم که امام جواد (ع) را ديدم، با او درباره مسائل گوناگونى مناظره کردم، همه را پاسخ داد. به او گفتم: خواستم از شما چيزى بپرسم اما شرم دارم از پرسش. امام فرمودند: بدون آنکه سئوالت را بپرسى من پاسخ آن را مى دهم. تو مى خواهى بپرسى امام کيست؟ گفتم: آرى به خدا سوگند. فرمود: منم. گفتم: بر اين مدعا نشانه و حجتى داريد؟ در اين لحظه عصايى که در دست امام بود به سخن آمد و گفت: همانا او مولاى من، حجت خدا و امام اين زمان است.
پيام هاى دريافتى (کلمات قصار امام جواد علیه السلام)
اطمينان به خداوند، بهاى هر چيز ارزشمند است و براى ترقى و بلند مقامى، چونان نردبان است.
همنشينى با بدکار همچون شمشير برهنه است که منظره اش زيبا و اثرش زشت و ناپسند است.
شهوت ها ناشى از ضعف و زبونى دل است.
رفتن به سوى خدا با قلب، از به زحمت انداختن تن، به واسطه عمل، رساننده تر است.
حسن خلق، در رأس نامه اعمال مؤمن است.
زيبايى (انسان) در زبان اوست.
هرکس پنهانى برادرش را نصيحت کند، او را آراسته است و اگر آشکارا چنين کند، وى را زشت گردانده.