نخستين کسى که اسلام آورد



از نظر روايات و تواريخ مسلم است که نخستين فردى که از جنس زنان به رسول خدا (ص) ايمان آورده و مسلمان شد، همسر مکرمه اش خديجه سلام الله عليها بود و بلکه بر طبق ادعاى بسيارى از سيره نويسان و مورخان: نخستين انسانى که به آنحضرت ايمان آورده و مسلمان شد خديجه بود. و اين عبارت از ابن اثير جزرى است که در کتاب خود «اسد الغابة» گويد:
«خديجه بنت خويلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشية الاسدية ام المؤمنين زوج النبى (ص) اول امرأة تزوجها و اول خلق الله اسلم باجماع المسلمين، لم يتقدمها رجل و لا امرأة ...» (1).
يعنى خديجه دختر خويلد...همسر رسول خدا (ص) نخستين زنى بود که رسول خدا با او ازدواج کرد و نخستين خلق خدا بود به اجماع مسلمانان که اسلام را اختيار کرد و هيچ مرد و زنى از او پيشى نگرفت.
و اين هم عبارت يکى از قديمى ترين سيره ها يعنى سيره ابن اسحاق است که مى گويد:
«و کان اول من اتبع رسول الله (ص) خديجه بنت خويلد زوجته...» (2) و نخستين کسى که از رسول خدا (ص) پيروى کرد خديجه دختر خويلد همسر آنحضرت بود. و نظير اين دو عبارت از کتابهاى ديگر نقل شده. و از دانشمندان شيعه نيز مرحوم على بن عيسى اربلى همين عقيده را دارد، پس از روايتى که از ابن عباس نقل کرده که گفته است:
«...ان اول من صلى مع رسول الله (ص) بعد خديجه، على عليه السلام» .
چنين گويد:
«و قد تقدم ذکر اسلامها رضى الله عنها، و انها سبقت الناس کافة...» (3) و از آنچه ذکر شد چنين استفاده مى شود که خديجه عليها السلام نخستين انسانى بوده که به رسول خدا (ص) ايمان آورده است، چه از جنس زنان و چه از جنس مردان. ولى در تاريخ يعقوبى آمده است که گويد:
«...و کان اول من اسلم خديجة بنت خويلد من النساء، و على بن ابيطالب من الرجال ثم زيد بن حارثه، ثم ابوذر...» (4) خديجه نخستين کسى بود از جنس زنان که مسلمان شد و على بن ابيطالب نيز نخستين کسى بود از جنس مردان که اسلام اختيار کرد و سپس زيد بن حارثه و پس از او ابوذر...
در اين نقل از آن جهت که مورد بحث ما است سخنى به ميان نيامده و ساکت است. و در نقل على بن ابراهيم از محدثين شيعه آمده است که در تفسير آيه مبارکه:
فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکين (5) چنين گويد:
«انها نزلت بمکة بعد ان نبى رسول الله (ص) بثلاث سنين، و ذلک ان النبوة نزلت على رسول الله (ص) يوم الاثنين، و اسلم على عليه السلام يوم الثلثاء، ثم اسلمت خديجة بنت خويلد زوجة النبى (ص) ...» (6) اين آيه در مکه نازل شد پس از گذشت سه سال از نبوت رسول خدا (ص) و ماجرا از اين قرار بود که مقام نبوت روز دوشنبه بر رسول خدا (ص) نازل شد و على عليه السلام روز سه شنبه مسلمان شد و پس از او خديجه دختر خويلد همسر رسول خدا (ص) مسلمان شد...
و در نقل کتاب «طرف» سيد بن طاووس که از کتاب وصية عيسى بن مستفاد از حضرت موسى بن جعفر از پدرش امام صادق عليهما السلام روايت کرده اينگونه است که رسول خدا (ص) آن دو را با يکديگر به اسلام دعوت فرمود و آن دو با همديگر يکباره ايمان آورده اسلام را پذيرفتند ... (7) و اقوال و روايات ديگرى هم در اين باره در کتابهاى شيعه و اهل سنت آمده که در آنها درباره على عليه السلام تعبيراتى امثال اينکه آنحضرت «اول الناس اسلاما» يا «اول الامة اسلاما» و يا «اول من آمن» بوده ذکر شده که از آنها استفاده مى شود على عليه السلام نخستين مسلمان بوده. (8) و ما فعلا در اين باره بحث زيادى نداريم و به همين مقدار در اينمورد اکتفا مى کنيم.
البته تذکر اين مطلب هم لازم است که خديجه همانگونه که در بحث ازدواج رسول خدا (ص) گفته شد: کمال ايثار و مهربانى را نسبت به همسر بزرگوار خود حضرت محمد (ص) داشت و رسول خدا (ص) نيز تا پايان عمر پيوسته از مهر و محبت و ايثار خديجه ياد مى کرد، و خود همين سبقت ايمان او به رسول خدا (ص) دليل ديگرى بر اعتقاد و ايمان قلبى او به صداقت و عظمت همسر گرامى خود، و در نتيجه دليلى بر ايثار و عشق او در راه وصول به اهداف عاليه آنحضرت است . و در روايات هم آمده است که ايمان خديجه براى رسول خدا (ص) موجب تقويت قلب و رفع غم و اندوه آنحضرت بود، که هرگاه از تکذيب مشرکان و تمسخر و استهزاء دشمنان دلگير و افسرده خاطر گشته و بخانه مى آمد، خديجه سلام الله عليها با سخنان دل نشين و دلدارى دادن به آنحضرت موجبات رفع افسردگى و دلگرمى آن بزرگوار را فراهم مى نمود و عبارت ذيل متن حديث ابن اسحاق است که در سيره خود روايت کرده است:
«کانت خديجه اول من آمن بالله و رسوله و صدق بما جاء به، فخفف الله بذلک عن رسول الله (ص) لا يسمع شيئا يکرهه من رد عليه و تکذيب له فيحزنه ذلک الا فرج الله عنه بها اذا رجع اليها، تثبته و تخفف عنه و تصدقه و تهون عليه امر الناس» (9).

و اما در مورد على عليه السلام

و اما درباره ديگران غير از حضرت خديجه عليها السلام براى ما جاى ترديد نيست که طبق نقلهاى صحيح و معتبر و سندهاى دست نخورده و دست اول تاريخى و حديثى که برخى از آنها را شنيديد و به گواهى بيشتر اصحاب رسول خدا (ص) و از آن جمله سخنان خود امير المؤمنين عليه السلام و بر طبق جريان طبيعى و معمولى اين ماجرا، نخستين کسى که به رسول خدا (ص) ايمان آورد و دعوت آنحضرت را پذيرفت، على عليه السلام بود.
و بنظر ما مسئله چنان روشن است که نيازى به بحث زياد و استدلال به روايات و تواريخ بسيار نداريم، و براى کسى که بخواهد در اين باره تحقيق و تتبع کند هر چه بيشتر به منابع تاريخى و روايات مراجعه مى کند يک شبهه براى او تقويت مى شود و آن شبهه اينکه روايات و اقوالى که در اين باره نقل اختلاف کرده و يا ديگرانى همانند ابوبکر را در پذيرش اسلام مقدم بر على عليه السلام دانسته اند گذشته از اينکه تمامى آنها با رواياتى از همان راويان متناقض و متعارض است و از نظر فن حديث شناسى از درجه اعتبار ساقط مى شود، از کانالهاى ناسالم بدست ما رسيده و يا راويان حرفه اى و خود فروخته و مزدور نقل کرده و يا غرض ورزيهاى سياسى و غير سياسى در آنها دخالت داشته است و گرنه در روايات و نقلهاى معتبر و سالم اعم از شيعه و اهل سنت در اين باره که على عليه السلام نخستين مسلمان و مؤمن به رسول خدا (ص) بوده بحثى نبوده و دوست و دشمن بدان اعتراف داشته اند.

اما روايات

و روايات در اين باره تنها بيش از يکصد حديث از طريق اهل سنت روايت شده که مرحوم علامه امينى «قدس سره» آنها را در کتاب شريف «الغدير» (ج 3 و ج 2) به طريقهاى مختلف از رسول خدا (ص) و امير المؤمنين عليه السلام و ساير صحابه رسول خدا (ص) نقل کرده و ما نيز براى تيمن و تبرک چند حديث را انتخاب کرده ذيلا براى شما نقل مى کنيم:
1 طبرانى و هيثمى و بيهقى و حافظ گنجى و ديگران به سندهاى خود از سلمان و ابوذر و حذيفه از رسول خدا (ص) روايت کرده اند که درباره على عليه السلام فرمود:
«...ان هذا اول من آمن بى و هو اول من يصافحنى يوم القيامة، و هو الصديق الاکبر و هذا فاروق هذه الامة، يفرق بين الحق و الباطل، و هذا يعسوب المؤمنين» (10) براستى که اين مرد نخستين کسى است که به من ايمان آورده و او نخستين کسى است که در روز قيامت با من مصافحه کند (و دست به دست من دهد) و او است صديق اکبر و او است فاروق اين امت که ميان حق و باطل را جدا سازد و او است بزرگ و سرور مؤمنان.
2 حاکم در مستدرک و خطيب بغدادى در تاريخ خود و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ديگران با مختصر اختلافى از رسول خدا (ص) روايت کرده اند که فرمود:
«اول الناس ورودا على الحوض اولهم اسلاما، على بن ابيطالب» . (11) نخستين کسى که در کنار حوض بر من درآيد نخستين آنها است در پذيرش اسلام و او على بن ابيطالب است.
3 ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از جماعتى از صحابه رسول خدا (ص) مانند ابن عباس و جابر و اسماء بنت عميس و ام ايمن و ديگران نقل کرده که رسول خدا (ص) در داستان ازدواج على و فاطمه عليهما السلام به دخترش فاطمه فرمود:
«زوجتک اقدم الامة اسلاما» . (12) تو را به همسرى کسى درآوردم که از همه امت در اسلام مقدم است.
4 نسائى و ابن ماجة و طبرى در تاريخ خود و ابى داود و خطيب بغدادى و هيثمى و ديگران به سندهاى خود از امير المؤمنين عليه السلام روايات زير را نقل کرده اند که فرمود:
«انا اول رجل اسلم مع رسول الله (ص)» (13).
و در نقل ديگرى اينگونه است که فرمود:
«أنا اول من اسلم مع النبى (ص)» (14).
و يا فرمود:
«انا اول من صلى مع رسول الله» (15).
5 و در بيش از دوازده کتاب از کتابهاى معروف و معتبر اهل سنت، مانند جامع ترمذى و معجم طبرانى و مستدرک حاکم و استيعاب ابن عبد البر و فرائد السمطين حموى و ديگران به سندهاى خود از انس بن مالک روايت کرده اند که گفته است:
«بعث النبى (ص) يوم الاثنين و صلى على عليه السلام يوم الثلثاء» . (16) رسول خدا (ص) روز دوشنبه مبعوث به رسالت گرديد و على عليه السلام روز سه شنبه نماز گزارد.
6 و در بيش از هفت کتاب از کتابهاى معتبر ايشان مانند مستدرک حاکم و کامل ابن اثير و مجمع الزوائد هيثمى و استيعاب و غيره به سندهاى خود از زيد بن ارقم روايت کرده اند که گفته است:
«اول من آمن بالله بعد رسول الله (ص) على بن ابيطالب» .
و يا به اين تعبير که گويد:
«اول من صلى مع رسول الله (ص) علي» . (17) نگارنده گويد: به همين مضمون بيش از يکصد روايت ديگر در روايات و کتابهاى معتبر اهل سنت از اصحاب رسول خدا (ص) مانند عبد الله بن عباس و ابو سعيد خدرى و سلمان فارسى، و مقداد بن عمرو کندى و ابو رافع و جابر بن عبد الله انصارى و حذيفه بن يمان و عمر بن خطاب و عبد الله بن مسعود و هاشم بن عقبة مرقال و عدى بن حاتم و ديگران نقل شده که ما بخاطر رعايت اختصار به همين مقدار اکتفا مى کنيم و شما را به همان کتاب «الغدير» که متن آنها را با مصادر و مراجع ذکر کرده ارجاع مى دهيم.
7 و در کتابهاى دانشمندان و محدثين بزرگوار شيعه نيز بيش از اين حديث نقل شده که مرحوم علامه مجلسى (ره) بيشتر آن احاديث را در کتاب بحار الانوار خود نقل کرده (18) و از آنجمله است حديث ذيل که ابن شهر آشوب در کتاب مناقب و فتال در روضة الواعظين و شيخ صدوق (ره) و ديگران نقل کرده اند که امام صادق عليه السلام فرمود:
«اول جماعة کانت ان رسول الله (ص) کان يصلى و امير المؤمنين عليه السلام معه، اذ مر ابو طالب به و جعفر معه، فقال: يا بنى صل جناح ابن عمک، فلما احس به رسول الله (ص) تقدمهما و انصرف ابو طالب مسرورا و هو يقول:
ان عليا و جعفرا ثقتي*عند ملم الزمان و الکرب و الله لا اخذل النبى و لا*يخذله من بنى ذو حسب اجعلهما عرضة العدى و اذا*اترک ميتا انمى الى حسبى لاتخذ لا و انصرا ابن عمکما*اخى لامى من بينهم و ابى (19) نخستين (نماز) جماعتى که برپا شد آن بود که رسول خدا (ص) نماز مى خواند و امير المؤمنين عليه السلام با او بود که در اين هنگام ابو طالب در حالى که جعفر فرزندش همراه او بود بر آنها عبور کردند، ابوطالب که چنان ديد به جعفر گفت: بازوى عموزاده ات را پيوند کن (و تو هم بازوى ديگر او باش، همانگونه که برادرت يک بازوى او است) و چون رسول خدا (ص) ماجرا را احساس کرد جلوى آندو قرار گرفت و ابو طالب نيز با خوشحالى و سرور از نزد آنها بازگشت و اشعار فوق را مى خواند.
8 در کتاب امالى ابن شيخ (ره) بسند خود از امام صادق عليه السلام از پدران خود روايت کرده که فرمود:
«ان عليا اول من اسلم» . (20) براستى که على عليه السلام نخستين کسى است که اسلام را اختيار کرد.
9 در چند حديث از طريق روايات شيعه و اهل سنت نيز از ابن عباس روايت کرده اند که در تفسير آيه شريفه و السابقون السابقون، اولئک المقربون (21) گفته است:
«سابق هذه الامة على بن ابيطالب» . (22) سبقت گيرنده اين امت على بن ابيطالب عليه السلام بوده.
10 عياشى در تفسير خود بسندش از امام باقر عليه السلام روايت کرده که فرمود:
«ان امتى عرض على فى الميثاق، فکان اول من آمن بى على و هو اول من صدقنى حين بعثت و هو الصديق الاکبر و الفاروق يفرق بين الحق و الباطل» . (23) براستى که امتم را در عالم ميثاق (آنجا که پيمان مى گرفتند) بر من عرضه داشتند و نخستين کسى که به من ايمان آورد على بود و هم او بود نخستين کسى که مرا هنگامى که مبعوث شدم تصديق کرد، و او است «صديق اکبر» (راستگوى بزرگ) و او است «فاروق» که ميان حق و باطل را جدا کند.
و اين بود ده حديث که ما براى شما از ميان بيش از صد و پنجاه حديث انتخاب کرديم و بيشتر آنها را نيز اهل سنت روايت کرده بودند چنانچه خوانديد.
و اما گفتار علماء و دانشمندان اسلام در اين باره:
ما در اينجا نخست گفتار محمد بن اسحاق متوفاى سال 151 هجرى و يکى از پيش کسوتان تاريخ و حديث نزد اهل سنت را براى شما ذکر مى کنيم که مورد قبول عموم محدثين و اهل تاريخ است، و ابن هشام نيز آنرا در سيره از وى نقل کرده و متن ترجمه آن اينگونه است که گويد :
«ابن اسحاق گفته: پس از خديجه نخستين کسى که از جنس مردان برسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و با او نماز گذارد و نبوت او را تصديق کرد على بن ابيطالب ابن عبد المطلب بن هاشم رضوان الله و سلامه عليه بود، و آن جناب در آن روز ده ساله بود.
و از نعمتهاى بزرگى که خداوند بعلى بن ابيطالب عليه السلام داد اين بود که پيش از اسلام در دامن تربيت رسول خدا صلى الله عليه و آله نشو و نما کرد.
مجاهد حديث کرده گفت: از جمله نعمتهاى خداوند و کرامتهاى او نسبت بعلى بن ابيطالب عليه السلام اين بود که قريش دچار قحطى سختى شدند، و ابوطالب مردى عيالمند بود که نان خور زيادى داشت، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بعباس بن عبد المطلب عموى خود که دارائى و ثروتش بيش از ساير بنى هاشم بود فرمود: اى عباس نانخوران برادرت ابوطالب زيادند، و چنانچه مى بينى مردم باين قحطى سخت دچار گشته اند بيا با هم بنزد او برويم و بوسيله اى نان خوران او را کم کنيم من يکى از پسران او را بنزد خود مى برم و تو هم يکى را ببر؟ عباس بن عبد المطلب اين پيشنهاد را پذيرفت، و هر دو بنزد ابوطالب آمده و منظور خويش را اظهار کردند، ابوطالب گفت: عقيل را براى من بگذاريد و برخى گويند: گفت: عقيل و طالب را براى من بگذاريد و ما بقى را هر کدام خواهيد ببريد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را برداشت و عباس نيز جعفر را برداشته و بخانه بردند.
و بدين ترتيب على عليه السلام در تمام موارد با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود تا هنگامى که آن بزرگوار برسالت مبعوث شد پس على بدو ايمان آورد و نبوتش را تصديق کرده پيروى او را بر خود لازم شمرد.
جعفر نيز در خانه عباس بود تا هنگاميکه اسلام اختيار کرده و از خانه عباس بيرون رفت .
ابن اسحاق گويد: چون هنگام نماز مى شد رسول خدا صلى الله عليه و آله بسوى دره هاى شهر مکه مى رفت و على بن ابيطالب نيز در خفا و پنهانى از پدرش ابو طالب و ساير عموها و قريش بهمراه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رفت و نمازهاى خود را در آن جا مى خواندند و چون شام مى شد بخانه باز مى گشتند.
مدتى بر اين منوال گذشت تا اينکه روزى هم چنان که آن دو مشغول نماز بودند ابوطالب سر رسيد پس برسول خدا صلى الله عليه و آله عرض کرد: اى برادرزاده اين دين چيست که اختيار کرده اي؟ فرمود: عموجان اين همان دين خدا و فرشتگان و پيمبران او است. و همان آئينى است که پدر ما ابراهيم آورده، خداى تعالى مرا بدان بسوى مردم فرستاده و تو اى عمو از ديگران بخير خواهى و نصيحت من سزاوارترى و من خير تو را خواسته و تو را بهدايت مى خوانم و شايستگى تو نيز در اجابت دعوت و يارى و کمک به من بيش از ديگران است؟ ابوطالب گفت: اى برادرزاده من نمى توانم از کيش پدران خود دست بکشم ولى بدان که تا من زنده هستم از سوى من بتو بدى نخواهد رسيد. (24) و گويند: بعلى گفت: اى فرزند اين چه دينى است که تو برآني؟ فرمود: پدرجان بخدا و رسولش ايمان آورده و در آنچه از جانب خدا آورده او را تصديق نموده و با او براى خدا نماز بجا آورم! ابوطالب باو گفت: اى فرزند بدان که او جز خير و نيکى تو را نخواهد ملازم او باش (و با اين سخن او را بکار خويش دلگرم ساخت) .

اسلام زيد بن حارثه غلام رسول خدا (ص)

دومين مردى که پس از على بن ابيطالب عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و با آن حضرت نماز خواند زيد بن حارثه بود.
و زيد بن حارثه مردى از قبيله کلب است که حکيم بن حزام برادر زاده خديجه در سفرى که از شام بر مى گشت او را در زمره چند تن ديگر بصورت بردگى خريده بود و بمکه آورد و زيد در آن هنگام کودکى بود نابالغ پس خديجه بديدن حکيم بن حزام آمد و اين در وقتى بود که بهمسرى رسولخدا صلى الله عليه و آله در آمده بود حکيم بدو گفت: عمه جان هر يک از اين پسرها را که مى خواهى براى خود برگير، خديجه زيد را انتخاب کرده از او گرفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله که زيد را ديد از خديجه خواست تا او را بدان حضرت ببخشد، خديجه نيز پذيرفته او را بآن حضرت بخشيد پيغمبر اکرم نيز آزادش کرده پسر خود خواند، و اين جريان قبل از بعثت بود.
حارثه پدر زيد در فقدان فرزند خويش بسيار مى گريست و بيتابى مى کرد و اشعارى نيز در اين باره گفت تا اينکه مطلع شد که او در مکه و در خدمت آن حضرت است پس بنزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد (تا او را بنزد خويش بازگرداند) .
پيغمبر صلى الله عليه و آله بزيد فرمود: اگر مى خواهى پيش ما بمان و اگر مايلى بنزد پدرت برو؟ زيد گفت: نزد شما مى مانم، پس هم چنان در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بود تا هنگاميکه آن حضرت مبعوث برسالت شد، زيد بدان جناب ايمان آورده و چنانکه گفتيم دومين مردى بود که اسلام اختيار کرد و با آن حضرت نماز خواند.
و هم چنان او را زيد بن محمد مى گفتند تا چون آيه کريمه نازل شد: «...و خداوند پسر خوانده هاى شما را فرزندان شما قرار نداده...و آنان را بنام پدرانشان بخوانيد...» (25) زيد گفت: من پسر حارثه هستم و از آن پس او را زيد بن حارثه گفتند.

اسلام ابوبکر و عبد الرحمن و زبير و ديگران

ابن اسحاق گويد: سپس ابوبکر بن ابى قحافه که نامش عتيق و بقول ابن هشام: عبد الله بود اسلام آورد.
و او که مردى بازرگان و تجارت پيشه بود، و از طرفى انساب قريش را بهتر از ديگران مى دانست با مردم انس و رفت و آمدى داشت، و پس از اينکه مسلمان شد اسلام خود را اظهار کرده مردمى را نيز که با او سر و کار داشتند باين دين دعوت مى نمود، و گويند: عبد الرحمن و عثمان و طلحه و زبير و سعد بدعوت او مسلمان شدند.
پس از اين چند تن که گفتيم مردان و زنان زير بترتيب مسلمان شدند (26): ابو عبيدة، ابو سلمه، أرقم، عثمان و قدامه و عبد الله که هر سه پسران مظعون بن حبيب بودند عبيدة بن حارث، سعيد بن زيد و زنش: فاطمة دختر خطاب خواهر عمر اسماء (ذات النطاقين) و عايشه دختران ابوبکر، خباب بن أرث، عمير بن أبى وقاص برادر سعد بن أبى وقاص ، عبد الله بن مسعود، مسعود بن القارى سليط بن عمرو و برادرش حاطب بن عمرو، عياش بن ابى ربيعه و زنش اسماء دختر سلامه، خنيس بن حذافه، عامر بن ربيعه، عبد الله بن جحش و برادرش ابو احمد بن جحش، جعفر بن ابيطالب و زنش اسماء بنت عميس، حاطب بن حارث و زنش فاطمه دختر مجلل، حطاب بن حارث برادر حاطب و زنش فکيهه دختر يسار، معمر بن حارث برادر ديگر حاطب سائب بن عثمان بن مظعون، مطلب بن أزهر و زنش رمله دختر أبى عوف، نحام که نامش نعيم بن عبد الله بود عامر بن فهيرة که يکى از بردگان سياه پوست بود و ابو بکر او را خريد خالد بن سعيد و زنش: امينة دختر خلف، حاطب بن عمرو، ابو حذيفه و نامش مهشم بن عتبه است واقد بن عبد الله، خالد و عامر و عاقل و اياس که اين هر چهار نفر فرزندان بکير بن عبد ياليل بودند عمار بن ياسر، صهيب بن سنان، که از قبيله نمر بن قاسط بود، و برخى گويند: صهيب غلام عبد الله بن جدعان بوده، و برخى ديگر گفته اند: رومى بوده و او را از روم بمکه آورده بودند، و در حديث است که رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
صهيب (در ايمان) پيشرو روميان است. » (27) و اين بود گفتار و عقيده يکى از قديم ترين سيره نويسان که اواخر خلافت امويان و اوائل دوران خلافت عباسيان مى زيسته، و از نظر اعتبار و اهميت در آن پايه است که امثال بخارى و ديگران درباره اش «امير المؤمنين در حديث» و يا «امير المحدثين» و يا «سيد المحدثين» گفته اند. (28) و يعقوبى متوفاى سال 292 هجرى در تاريخ خود گويد:
«و کان اول من اسلم خديجة بنت خويلد من النساء و على بن ابيطالب من الرجال، ثم زيد بن حارثه، ثم ابوذر، و قيل ابى بکر قبل ابى ذر، ثم عمر بن عنبسة السلمى، ثم خالد بن سعيد بن العاص، ثم سعد بن ابى وقاص، ثم عتبة بن غزوان، ثم خباب بن الارت، ثم مصعب بن عمير، و روى عن عمرو بن عنبسة السلمى قال: أتيت رسول الله (ص) اول ما بعث و بلغنى امره، فقلت : صف لى امرک فوصف لى امره و ما بعثه الله به، فقلت: هل يتبعک أحد على هذا؟ قال: نعم امرأة، و صبى و عبد يريد خديجة بنت خويلد، و على بن ابيطالب و زيد بن حارثه» (29).
و نخستين کسى که از جنس زنان اسلام آورد خديجه بود و از مردان على سپس زيد بن حارثه و سپس ابوذر و برخى ابوبکر را پيش از ابوذر ذکر کرده اند، و سپس عمر بن عنبسة سلمى و آنگاه خالد بن سعيد و پس از او سعد بن ابى وقاص، سپس عتبة بن غزوان و آنگاه خباب بن ارت و سپس مصعب بن عمير و عمرو بن عنبسة روايت کرده که گويد: روزى که رسول خدا (ص) مبعوث شد و من خبردار شدم بنزد او رفته عرض کردم: ماجراى خود را براى من توصيف کن، و او داستان بعثت خود را براى من توصيف کرد و من پرسيدم:
آيا کسى در اين مأموريت از تو پيروى کرده؟ فرمود: آرى، يک زن، و يک پسر و يک بنده.
و ابن عبد البر در کتاب الاستيعاب گويد:
«اتفقوا على ان خديجة اول من آمن بالله و رسوله و صدقته فيما جاء به ثم على بعدها» (30). يعنى (علماى اسلام) اتفاق دارند که خديجه نخستين کسى بود که بخدا و رسول او ايمان آورد و تصديق او را کرد و پس از او على بود.
و ابن حجر عسقلانى متوفاى سال 852 نيز از ابن عبد البر نقل کرده که علماى اسلام اجماع دارند بر اينکه على عليه السلام نخستين کسى است که بسوى دو قبله نماز خواند... (31) و ابو جعفر اسکافى معتزلى متوفاى سال 240 در کتاب «النقض على العثمانية گويد:
«قد روى الناس کافة افتخار على بالسبق الى الاسلام، و ان النبى (ص) استنبى ء يوم الاثنين و اسلم على يوم الثلثاء، و انه کان يقول: صليت قبل الناس سبع سنين، و انه مازال يقول : أنا اول من اسلم و يفتخر بذلک...» (32) يعنى تمام مردم روايت کرده اند که على عليه السلام به سبقت در اسلام مفتخر گرديد، و اينکه رسول خدا (ص) در روز دوشنبه به نبوت رسيد، و على عليه السلام روز سه شنبه اسلام آورد، و اينکه او مى فرمود: من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم، و اينکه او پيوسته مى گفت: من نخستين مسلمان بودم و به اين کار خود افتخار مى کرد.
و حاکم در کتاب مستدرک گويد:
«و لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابيطالب رضى الله عنه اولهم اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه» . (33) من مخالفى ميان تاريخ نويسان سراغ ندارم که على بن ابيطالب نخستين کسى است که مسلمان شده و اختلافى که هست در بلوغ او است.
و طبرى مورخ معروف در تاريخ خود بسندش از محمد بن سعد بن ابى وقاص نقل کرده که گويد : به پدرم گفتم: آيا ابوبکر نخستين کسى بود که از ميان شماها اسلام را اختيار کرد؟ وى در پاسخ من گفت:
«لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسين رجلا...» (34) نه! و براستى قبل از او بيش از پنجاه نفر مرد مسلمان شده بودند.
و از دانشمندان بزرگوار شيعه نيز ابن شهر آشوب در مناقب گويد:
روايات مستفيض است در اينکه نخستين کسى که مسلمان شد على عليه السلام بود و سپس به ترتيب خديجه و جعفر و زيد و ابوذر و عمرو بن عنبسة و خالد بن سعيد بن عاص و سمية مادر عمار و عبيدة بن حارث، و حمزة و خباب بن ارت و سلمان و مقداد و عمار و عبد الله بن مسعود بهمراه گروهى و سپس ابوبکر و عثمان و طلحة و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمان بن عوف و سعيد بن زيد و صهيب و بلال...مسلمان شدند (35) و مرحوم شيخ مفيد در کتاب الفصول المختارة گويد:
«اجتمعت الامة على ان امير المؤمنين عليه السلام اول ذکر اجاب رسول الله (ص) (36) امت اسلامى اجماع کرده اند که امير المؤمنين على عليه السلام نخستين مردى بود که دعوت رسول خدا را اجابت کرد...
و از نويسندگان معاصر نيز هاشم معروف حسنى در کتاب سيرة المصطفى گويد:
«لقد اتفق المورخون و المحدثون على ان عليا عليه السلام اول الناس اسلاما و لکن اختلفوا فى سنه يوم اسلامه» (37) يعنى مورخان و محدثان اتفاق دارند بر اينکه على عليه السلام نخستين مردمان بود در پذيرش اسلام ولى اختلاف در سن آن حضرت در روز پذيرش اسلام او دارند...

سبقت اسلام على عليه السلام و خديجه و زيد بن حارثه امرى طبيعى بوده

با توجه به رواياتى که درباره تربيت على عليه السلام در دامان رسول خدا (ص) و ورود آن حضرت بخانه پيغمبر (ص) در کودکى چنانچه در حديث ابن اسحاق بود بنظر مى رسد که ايمان خديجه و على عليه السلام و زيد بن حارثه که در نخستين روزهاى بعثت در خانه رسول خدا (ص) بودند، و هر سه آنها کمال علاقه را به آن حضرت داشته و شيفته کمالات و صداقت و درستى او بوده اند، امرى طبيعى بنظر مى رسد، و بخصوص با توجه به اينکه علاقه آنها به رسول خدا (ص) طرفينى بوده و همانگونه که آنها به بزرگ خانه و ولى نعمت خويش علاقه داشتند آن حضرت نيز نسبت به آنها علاقه مند بود، و به ويژه نسبت به على عليه السلام و خديجة، و کمتر حادثه و اتفاق کوچک يا بزرگى براى آنحضرت اتفاق مى افتاد که همسر گرامى خود يعنى خديجه، و عموزاده و خانه زاد خود يعنى على عليه السلام را که همچون فرزندى دلسوز و گوش بفرمان در کنار او زندگى مى کرد در جريان آن حادثه قرار ندهد و درد دل خود و يا مأموريت خطير و الهى خود را به آنها نگويد و اگر موظف به دعوت آنها بود از ايشان کتمان کند، و اين مطلبى است که براى يک شخص مطلع و باخبر از تاريخ اسلام و سيره رسول اکرم پوشيده و مخفى نيست.
و از اينرو داستان سبقت ايمان خديجه و على عليه السلام و زيد بن حارثه به آن حضرت امرى طبيعى و عادى بنظر مى رسد و نيازى به ذکر دليل و برهان زيادى ندارد، و اما مسئله سبقت ايمان ديگران که ارتباطى نزديکتر به آن حضرت نداشتند نياز به ذکر دليل و اقامه برهان دارد، و بدين ترتيب ما در اينجا نيازى به اتلاف وقت و تحقيق بيشترى نداريم.

تحقيقى درباره روايات «صليت قبل الناس بسبع سنين» و امثال آن...

در چند حديث که از طريق شيعه و اهل سنت از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده آمده است که آنحضرت فرمود:
«...و لقد صليت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين، و أنا اول من صلى معه» (38) يعنى ...و براستى که من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز خواندم، و من نخستين کسى بودم که با او نماز خواندند.
و در پاره اى از اين روايات بجاى «سبع سنين»«تسع سنين» ذکر شده، مانند روايت خصائص نسائى که متن آن اينگونه است:
«ما أعرف احدا من هذه الامة عبد الله بعد نبينا غيرى، عبدت الله قبل ان يعبده أحد من هذه الامة تسع سنين» (39) يعنى سراغ ندارم احدى از اين امت را پس از پيامبران که خدا را پرستش و عبادت کرده باشد جز خودم که نه سال خداى را عبادت و پرستش کردم پيش از آنکه احدى از اين امت او را پرستش و عبادت کند.
و در برخى از روايات نيز «خمس سنين» و يا «ثلاث سنين» ذکر شده (40) و با توجه به رواياتى که پيش از اين درباره اسلام خديجه عليها السلام و زيد بن حارثه و ابوذر و برخى ديگر ذکر شد که آنها همان روزهاى نخست به رسول خدا (ص) ايمان آوردند لازم است براى اين روايات معناى ديگرى غير از آنچه از ظاهر اين روايات استفاده مى شود پيدا کرد، زيرا همين اشکال سبب شده تا برخى از مورخان اهل سنت در صدد انکار اينگونه احاديث برآيند چنانچه ابن کثير شامى در کتاب سيرة النبوية پس از آنکه حديث زير را از ابن جرير طبرى و ابن ماجة بسندشان از عباد بن عبد الله نقل مى کند که گفته است: از على عليه السلام شنيدم که مى فرمود:
«انا عبد الله و أخو رسوله، و انا الصديق الاکبر، لا يقولها بعدى الا کاذب مفتر، صليت قبل الناس بسبع سنين» .
يعنى منم بنده خدا و برادر پيامبر خدا، و منم صديق اکبر، و کسى پس از من اين ادعا را نکند جز دروغگوى تهمت زن، و من پيش از مردم نماز گذاردم به هفت سال...
ابن کثير در اينجا نخست در سند حديث خدشه کرده و پس از آن نيز گفته است: و اين حديث بهر صورت قابل قبول نيست و على بن ابيطالب رضى الله عنه آنرا نمى گويد، و چگونه ممکن است هفت سال قبل از مردم نماز خوانده باشد، و اين مطلب اصلا متصور نيست. (41) و نظير همين تعجب و انکار از ذهبى در تلخيص مستدرک ج 3 ص 112 نقل شده است.
و از اينرو لازم است در اين باره تحقيق بيشترى بشود، تا چنين تصورى براى ديگران پيش نيايد. و وجوهى که در تفسير و معناى اين روايات گفته شده يا مى توان گفت بدين شرح است :
1 وجه اول وجهى است که مرحوم على بن عيسى اربلى در کتاب شريف کشف الغمه پس از نقل حديثى در اينباره از زيد بن ارقم از خوارزمى نقل کرده که گفته است:
بر فرض صحت اين حديث معناى آن اين نيست که قبل از همه مردم، بلکه منظور قبل از مردمانى است که اسلام آنها در سالهاى آخر بعثت در مکه انجام گرديده نه آنکه هفت سال قبل از افرادى مانند عبد الرحمن بن عوف و عثمان و سعد بن ابى وقاص و طلحة و زبير نماز خوانده است، زيرا فاصله ميان اسلام آنها و اسلام على عليه السلام نزد همه سيره نويسان و مورخين به اين مقدار نبوده... (42) ولى براى خواننده محترم اين پاسخ قانع کننده نيست، زيرا در بسيارى از اين احاديث اينگونه بود که فرموده: «قبل أن يصلى أحد» يا به اين تعبير که «قبل ان يعبده أحد» . و پر واضح است که اين توجيه با متن اينگونه روايات مخالف است.
2 وجه دوم وجهى است که مرحوم علامه امينى در کتاب الغدير ذکر کرده و فرموده است:
اما روايات «ثلاث سنين» يعنى روايات سه سال شايد منظور فاصله آغاز دعوت تا اظهار دعوت رسول خدا (ص) بوده که بر طبق تواريخ سه سال بوده.
و اما روايات «خمس سنين» يعنى روايات پنج سال نيز شايد منظور همان سه سال نخست به اضافه دو سال فاصله فترت وحى الهى يعنى فاصله ميان نزول آيه «اقرء باسم ربک» و نزول سوره «يا ايها المدثر» بوده است...
و اما روايات «سبع سنين» يعنى هفت سال که بيشتر از ساير روايات نقل شده و از نظر سند نيز اعتبار بيشترى هم دارد شايد منظور از آنها فاصله ميان آغاز دعوت رسول خدا (ص) تا فرض نماز واجب بوده، زيرا اختلافى نيست در اينکه نماز در شب معراج فرض شد، و آن شب نيز چنانچه محمد بن شهاب زهرى گفته سه سال قبل از هجرت بوده و توقف آنحضرت نيز در مکه ده سال بوده... (43) نگارنده گويد: آنچه مرحوم علامه امينى فرموده روى اين احتمال است که اين روايات را حمل بر ظاهر آنها کنيم، و با توجه به روايات ديگرى نيز که در اين باره آمده است بعيد هم نيست که سه سال و يا هفت سال رسول خدا (ص) دعوت خود را آشکار نفرموده و کسى هم جز على عليه السلام از مردان با آنحضرت نماز نخوانده است، و آنچه مرحوم اربلى از خوارزمى نقل کرده بود استبعادى بيش نيست، و با توجه به رواياتى که ذيلا ميخوانيد بمقدار زيادى از اين استبعاد هم کاسته خواهد شد و ميتواند مورد پذيرش و قبول قرار گيرد.
البته با اين توضيح که لفظ «تسع سنين» در يکى دو روايت بيشتر ذکر نشده و در بيشتر روايات لفظ «سبع» ذکر شده که بنظر نگارنده به احتمال قوى، لفظ «تسع» تصحيف همان «سبع» است، و نظير اين تصحيفها در روايات زياد ديده شده است که بخاطر شباهت دو لفظ در هنگام کتابت بخصوص با توجه به اينکه خط قديم خط کوفى بوده و نقطه و اعراب نداشته با يکديگر اشتباه شده و به دست کاتبان و استنساخ کنندگان اينگونه اشتباهات رخ ميداده، و از اينرو محور بحث همان رواياتى است که لفظ «سبع» در آنها آمده، و اکنون براى تأييد گفتار فوق به حديثهاى زير توجه کنيد:
الف ابن شهر آشوب (ره) از تفسير قطان يکى از تفاسير اهل سنت از ابن مسعود روايت کرده که در تفسير آيه فسبح باسم ربک العظيم (44) گفته است:
«فکان اول من قال ذلک على عليه السلام و انه صلى قبل الناس کلهم سبع سنين و اشهرا مع النبى، و صلى مع المسلمين اربع عشرة سنة و بعد النبى ثلاثين سنة» (45) يعنى على عليه السلام نخستين کسى بود که اين ذکر را گفت، و او کسى بود که هفت سال و چند ماه پيش از همه مردم با پيغمبر نماز خواند، و با مسلمانان نيز چهارده سال نماز گذارد و پس از رسول خدا (ص) نيز سى سال نماز خواند که اگر عمر آنحضرت در هنگام شهادت 63 سال باشد همانگونه که مشهور است، در هنگام بعثت رسول خدا (ص) دوازده ساله بوده، که اين نيز حد وسط رواياتى است که در اينباره رسيده، چنانچه در صفحات آينده روى آن تحقيق خواهيم کرد انشاء الله تعالى و همين عالم بزرگوار يعنى مرحوم ابن شهر آشوب در قسمت ديگرى از گفتار خود فرموده:
«و هو اول من صلى القبلتين، صلى الى بيت المقدس اربع عشرة سنة...» و پس از چند سطر گويد :
«...و صلى الى الکعبة تسعا و ثلاثين سنة...» (46) که از نظر جمع بندى سالهاى عمر آنحضرت، با روايت فوق تقريبا يکسان است.
ب حديث ديگر، حديث کتاب احتجاج طبرسى است که در بحار الانوار از آن کتاب نقل شده که بسند خود از امام حسن عسکرى عليه السلام از پدرانش از امير المؤمنين عليهم السلام روايت کرده که فرمود:
«...کنت اول الناس اسلاما، بعث يوم الاثنين، و صليت معه يوم الثلثاء، و بقيت معه اصلى سبع سنين حتى دخل نفر فى الاسلام...» (47) يعنى من نخستين مسلمان بودم که آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شد و من روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفت سال با او بودم و نماز ميخواندم تا آنگاه که افرادى به اسلام گرويدند.
ج در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از مروان و عبد الرحمان تميمى روايت کرده که گفته اند :
«مکث الاسلام سبع سنين ليس فيه الا ثلاثة: رسول الله و خديجة و علي» (48) بر اسلام هفت سال گذشت که جز سه نفر ديگرى در اين آئين نبود: رسول خدا و خديجة و على د و از کتاب ابن مردويه اصفهانى و مظفر سمعانى و امالى سهل بن عبد الله مروزى از ابى ذر غفارى روايت کرده که گفت:
رسول خدا (ص) فرمود:
«ان الملائکة صلت على و على على سبع سنين قبل ان يسلم بشر» (49) فرشتگان هفت سال بر من و على درود فرستادند پيش از آنکه بشرى مسلمان شود.
ه ابن مغازلى شافعى در کتاب مناقب خود بسندش از أبى ايوب انصارى از رسول خدا (ص) روايت کرده که فرمود:
«صلت الملائکة على و على على سبع سنين و ذلک انه لم يصل معى احد غيره» (50) فرشتگان هفت سال بر من و على درود فرستادند، چون غير از او کسى با من نماز نمى گذارد .
و و نيز بسندش از انس بن مالک از رسول خدا (ص) روايت کرده که فرمود:
«صلت الملائکة على و على على سبعا، و ذلک انه لم يرفع الى السماء شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله الا منى و منه» (51) فرشتگان هفت سال بر من و على درود فرستادند چون شهادتين جز از من و از او بسوى آسمان بالا نرفت.
ز و در بحار الانوار از کتاب الفصول المختاره شيخ مفيد (ره) نقل کرده که بسند خود از عبايه اسدى از امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده که فرمود:
«لقد اسلمت قبل الناس بسبع سنين» (52) براستى که هفت سال پيش از مردم مسلمان شدم.
و امثال اينگونه روايات که با تحقيق و تتبع در کتابهاى سيره و تاريخ نمونه هاى ديگرى هم نظير آنها ديده ميشود، و با ضميمه رواياتى همچون روايت طبرى که از ابن اسحاق روايت کرده و در صفحات آينده خواهيد خواند که گويد:
«کان رسول الله (ص) اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مکة و خرج معه على بن ابيطالب مستخفيا من عمه ابى طالب و من جميع اعمامه و سائر قومه فيصليان الصلوات فيها فاذا امسيا رجعا فمکثا کذلک ما شاء الله أن يمکثا» (53) اين نظريه تأييد و تقويت مى شود که سالها از بعثت رسول خدا (ص) و رسالت آنحضرت گذشت تا آنحضرت مأمور به انذار عشيره و نزديکان گرديد، و پس از آن نيز سالها گذشت که مأمور به ابلاغ رسالت و نبوت خويش به ديگران گرديد و تدريجا افرادى به آنحضرت ايمان آوردند، که طبق اين روايات اين ماجرا هفت سال طول کشيد، و استبعاد هم در اين مورد بى جا است، و منشأى جز بى اطلاعى از تاريخ صدر اسلام ندارد.
3 سومين وجهى که در خلال گفتار مرحوم علامه امينى هم بدان اشاره شده و بصورت احتمال و بطور اختصار ذکر شده، و بنظر نگارنده و با توضيحى که ذيلا خواهد آمد شايد بى اشکال ترين وجه باشد، اين است که منظور آنحضرت سالهاى قبل از بعثت بوده نه بعد از بعثت رسول خدا (ص) و اين وجهى است که برخى از دانشمندان اهل سنت نيز آنرا ذکر کرده و اختيار نموده اند که از آنجمله ابن ابى الحديد از استاد خود ابو جعفر اسکافى (از علماى بغداد در قرن سوم و متوفاى سال 240) نقل مى کند که در پاسخ جاحظ در ضمن بحثى طولانى که ميان آندو رد و بدل شده گفته است:
اينکه در کلام امير المؤمنين عليه السلام آمده که فرموده: «من هفت سال پيش از همه مردم نماز خواندم» منظور آنحضرت فاصله ميان هشت سالگى و پانزده سالگى آنحضرت است يعنى روزى که رسول خدا (ص) على عليه السلام را بخاطر قحطى و خشکسالى که پيش آمده بود از پدرش ابوطالب بازگرفته و بخانه خود برد که در آنوقت هشت سال از عمر على عليه السلام گذشته بود، و پانزده سالگى آنحضرت يعنى روزى که جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل شد و رسالت الهى را بر آنحضرت فرود آورد (54) که در اين فاصله نه دعوتى بود و نه رسالتى و نه ادعاى نبوتى، بلکه در اين مدت رسول خدا (ص) عبادت الهى را بر طبق آئين ابراهيم و دين حنيف انجام ميداد و از مردم کناره گرفته و به اعتکاف و عبادت روزگار ميگذرانيد و گاه در کوه حرا به اعتکاف ميرفت، و على عليه السلام همه جا مانند پيروى علاقمند و شاگردى از شاگردان بهمراه او بود، تا آنگاه که به سن پانزده سالگى و مرحله بلوغ رسيد، و فرشته وحى بر رسول خدا (ص) نازل شده و رسالت الهى را به آنحضرت ابلاغ نمود و رسول خدا (ص) على را به اسلام دعوت نمود و او نيز از روى تفکر و انديشه پذيرفت (55).
و براى توضيح و تأييد اين وجه لازم است به چند مطلب توجه شود:
الف همانگونه که در بحثهاى گذشته گفتيم رسول خدا (ص) پيش از بعثت نيز نماز ميخواند و عبادت ميکرد، چنانچه در گفتار بالا خوانديد در روايات اهل سنت نيز مانند روايت عايشه در باب وحى آمده که رسم آنحضرت چنان بود که در هر سال يک ماه يا چند ماه براى عبادت به کوه حرا ميرفت (56) ، و حتى بدنبال اين بحث نيز بحث ديگرى بود که آيا بر طبق چه شريعتى عبادت مى کرد؟ که ما در بحثهاى گذشته شمه اى روى آن بحث کرده ايم.
و بلکه درباره ديگران نيز مانند حنفاء که داستانشان را ذکر کرديم امثال اين گونه تعبيرات آمده بود، و بلکه در مورد ابوذر غفارى گفته اند که وى از کسانى بود که در زمان جاهليت به وحدانيت حقتعالى معتقد بود و بتها را پرستش نمى کرد و گفته اند:
«انه صلى قبل مبعث النبى بعدة سنوات» (57) يعنى او چند سال پيش از بعثت رسول خدا نماز ميگزارد.
ب با توجه به نزديکى امير المؤمنين عليه السلام با رسول خدا (ص) در دوران کودکى و شدت علاقه اى که آنحضرت به على عليه السلام داشت و بالعکس، بنظر ميرسد که رسول خدا (ص) آنچه را در مورد خداشناسى و عبادت حقتعالى ميدانست و بدان عمل مى کرد به على عليه السلام نيز که همانند فرزند او بود ياد داده و تعليم ميفرمود، و على عليه السلام نيز که همانند شاگردى که شيفته و عاشق استاد و مربى خود باشد سخنان آنحضرت را به جان مى پذيرفت، بسيار عادى بنظر مى رسد که رسول خدا (ص) همان عبادت و نمازى را که خود انجام ميداد به على عليه السلام نيز ياد داده و آنحضرت نيز مانند رسول خدا (ص) سالهاى قبل از بعثت نماز ميخوانده است.
و شاهد اين مطلب نيز گفتار خود امير المؤمنين عليه السلام است که در خطبه قاصعه فرمايد :
«أنا وضعت فى الصغر بکلا کل العرب*و کسرت نواجم قرون ربيعة و مضر*و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة*وضعنى فى حجره و أنا وليد يضمنى الى صدره و يکنفنى فى فراشه*و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و کان يمضغ الشى ء ثم يلقمنيه و ما وجد لى کذبة فى قول* و لا خطلة فى فعل*و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن أن کان فطيما أعظم ملک من ملائکته يسلک به طريق المکارم* و محاسن أخلاق العالم*ليله و نهاره*و لقد کنت أتبعه اتباع الفصيل أثر أمه يرفع لى فى کل يوم من أخلاقه علما و يأمرنى بالاقتداء به و لقد کان يجاور فى کل سنة بحراء فأراه و لا يراه غيرى و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الإسلام غير رسول الله صلى الله عليه و آله و خديجة و أنا ثالثهما أرى نور الوحى و الرسالة*و أشم ريح النبوة*و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه و آله فقلت يا رسول الله ما هذه الرنة فقال هذا الشيطان قد أيس من عبادته*إنک تسمع ما أسمع*و ترى ما أرى إلا أنک لست بنبي* و لکنک لوزير و إنک لعلى خير» يعنى من در کوچکى سينه هاى عرب را بزمين رساندم، و شاخهاى برآمده قبيله ربيعه و مضر را شکستم، و شما مقام و منزلت مرا بسبب خويشى نزديک و منزلت مخصوص نسبت برسول خدا ميدانيد، که آنحضرت مرا در دامان خود پروراند و من کودکى بودم که مرا بسينه مى چسباند، و در بستر خويش در آغوش مى گرفت، بدنش را بمن ميماليد و بوى خوش خود را بمن ميبويانيد، و غذا را در دهان خود ميجويد و نرم کرده سپس در دهان من ميگذارد، هيچگاه از من دروغى در گفتار و خطائى در کردار نديد، و براستى که خداوند از روزى که از شير گرفته شد بزرگترين فرشته خود را با او قرين و همراه کرد که او را به راه مکارم اخلاق جهان سير دهد در شب و روز، و من نيز بدنبال او بوده و همچون بچه شترى که بدنبال مادرش باشد از او پيروى ميکردم، و هر روز براى من در اخلاق خود نشانه و علامتى ميافراشت، و پيروى آنرا بمن دستور ميداد، و هر ساله در غار حراء (براى عبادت و اعتکاف) اقامت مى نمود، که من فقط او را ميديدم و غير من ديگرى او را نميديد، و آن روز اسلام در خانه اى گرد نيامده بود جز خانه رسول خدا و خديجه که من سومى آن دو بودم که نور وحى و رسالت را ميديدم، و بوى نبوت را استشمام ميکردم، و براستى که صداى ناله شيطان را هنگامى که وحى بر رسول خدا (ص) نازل شد شنيدم و به رسول خدا گفتم: اين صدا چيست؟ فرمود: اين شيطان است که از پرستيدن او مأيوس شده (و اميد گمراه کردن مردم را از دست داده) تو براستى که مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم جز آنکه تو پيامبر نيستى ولى تو وزير (و کمک کار من هستي) و تو بر خير خواهى بود.
و داستان رفتن على عليه السلام بخانه رسول خدا (ص) در کودکى را پيش از اين اشاره کرده ايم، و طبرى و ديگران اينگونه نقل کرده اند که چند سال قبل از بعثت رسول خدا (ص) قريشيان در مکه دچار قحطى و خشکسالى سختى شدند و عيال ابوطالب و نانخورهاى او زياد بود، رسول خدا (ص) به عباس (عمويش) که زندگى بهترى در ميان قبيله بنى هاشم داشت فرمود: برادرت ابوطالب کثير العيال است و وضع زندگى مردم را هم که خود مى بينى خوب است نزد ابوطالب رفته و بوسيله اى از نانخورهاى او بکاهيم به اين ترتيب که من يکى از فرزندان او را برگيرم و تو ديگرى را! عباس پذيرفت و هر دو بنزد ابوطالب رفته و منظور خود را به او اظهار کردند و ابوطالب (که به عقيل علاقه خاصى داشت) گفت: عقيل را براى من بگذاريد و هر که را خواستيد برگيريد، و رسول خدا (ص) على عليه السلام را برگرفته و با خود بخانه برد، و عباس نيز جعفر را پيش خود برد و بدين ترتيب على عليه السلام از کودکى در خانه رسول خدا (ص) بسر مى برد تا وقتى که آنحضرت به نبوت مبعوث گرديد... (58) و بدنبال آن طبرى روايت ديگرى از محمد بن اسحاق روايت کرده که گفته است:
«کان رسول الله (ص) اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مکة و خرج معه على بن ابيطالب مستخفيا من عمه ابى طالب و من جميع اعمامه و سائر قومه، فيصليان الصلوات فيها، فاذا امسيا رجعا، فمکثا کذلک ماشاء الله أن يمکثا...» رسم رسول خدا (ص) اين بود که چون هنگام نماز ميشد به دره هاى مکه ميرفت و على بن ابيطالب نيز با او ميرفت در حالى که خود را از عمويش ابوطالب و همه عموها و مردم ديگر پنهان ميداشت، و آندو در آن دره ها نماز ميگذاردند و چون شام ميشد باز مى گشتند و مدتى را که خدا ميخواست بهمين منوال گذراندند.
و در مورد شدت علاقه على عليه السلام نسبت به رسول خدا (ص) و علاقه رسول خدا (ص) به او ابن ابى الحديد روايت جالبى نقل کرده که متن آن چنين است:
«روى الفضل بن عباس رحمه الله قال: سئلت أبى عن ولد رسول الله (ص) الذکور: ايهم کان رسول الله (ص) له أشد حبا؟ فقال: على بن ابيطالب عليه السلام، فقلت له: سئلتک عن بنيه؟ فقال : انه کان أحب اليه من بنيه و أرأف، ما رأيناه زايله يوما من الدهر منذ کان طفلا، الا ان يکون فى سفر لخديجة، و ما رأينا أبا ابر بابن منه لعلى، و لا ابنا اطوع لأب من على ...» (59) يعنى فضل بن عباس گفت: من از پدرم پرسيدم: رسول خدا (ص) کداميک از پسرانش را بيشتر دوست ميداشت؟ گفت: على بن ابيطالب را! بدو گفتم: من از پسرانش از تو سئوال کردم؟ گفت : آرى او را از پسرانش بيشتر دوست ميداشت و نسبت به او مهربانتر بود، تا وقتى که کودک بود هيچ روزى از روزها نديديم که او را از خود جدا کند جز آنکه براى خديجه به سفرى رفته باشد، و پدرى را نديديم که نسبت به پسرش مهربانتر از آنحضرت نسبت به على باشد، و پسرى را هم نديديم که نسبت به پدر خود فرمانبردارتر از على نسبت به آنحضرت باشد.
و نيز از حسين بن زيد بن على عليه السلام از پدرش زيد بن على عليه السلام روايت کرده که گفته است:
«کان رسول الله يمضغ اللحمة و التمرة حتى تلين، و يجعلهما فى فم على و هو صغير فى حجره ...» (60) شيوه رسول خدا (ص) آن بود که گوشت و خرما را ميجويد تا نرم ميشد و آنها را در دهان على که کودکى بود در کنار او مى نهاد.
و از جبير بن مطعم روايت کرده که گفته است: ما با کودکان مکه بازى ميکرديم و پدرم به ما مى گفت:
«الا ترون الى حب هذا الغلام يعنى عليا لمحمد و اتباعه له دون أبيه» (61) آيا محبت اين پسرک يعنى على را نسبت به محمد و پيرويش را از او بجاى پدرش مى بينيد؟ ج رواياتى نيز که محدثين شيعه و اهل سنت درباره موحد بودن و خداشناسى على عليه السلام قبل از بعثت رسول خدا (ص) نقل کرده اند مى تواند مؤيد و شاهد خوبى بر دو مطلب فوق باشد .
و از آنجمله است روايت زير که قاضى ديار بکرى در تاريخ الخميس خود نقل کرده که از رسول خدا (ص) روايت شده که فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم يکفروا بالله طرفة عين: على بن ابيطالب، و صاحب يس، و مؤمن آل فرعون» (62) پيشتازان امتها سه نفر بودند که چشم برهم زدنى بخدا کافر نشدند: على بن ابيطالب و صاحب يس و مؤمن آل فرعون.
و از آنجمله حديثى است که ابن حجر عسقلانى با شدت تعصبى که دارد از ابن سعد حسن بن زيد روايت کرده که درباره على عليه السلام گفته:
«لم يعبد الاوثان قط» .
و دنبال آن گفته است:
«و من ثم يقال فيه کرم الله وجهه» (63) و بهمين جهت به او «کرم الله وجهه» گفته ميشود و اين هم عبارت کتاب «امتاع الاسماع» مقريزى است که در سيره حلبيه نقل شده که گفته است:
«و اما على بن ابيطالب فلم يکن مشرکا بالله ابدا لأنه کان مع رسول الله (ص) فى کفالته کأحد اولاده يتبعه فى جميع اموره فلم يحتج أن يدعى للاسلام، فيقال اسلم...» (64).
و اما على بن ابيطالب هيچگاه مشرک نبود، زيرا او در تحت کفالت رسول خدا (ص) و مانند يکى از فرزندان او بود که در همه کارها از او پيروى مى کرد و نيازى نبود که او به اسلام دعوت شود تا در نتيجه گفته شود که او اسلام آورد.
و از عرائس نيز نقل کرده که از رسول خدا (ص) روايت نظير روايت تاريخ خميس را روايت نموده، و جالبتر آنکه از فاطمه بنت اسد مادر آنحضرت روايت کرده که گويد: وقتى که در زمان جاهليت به آنحضرت حامله بود روزى فاطمه خواست براى بت هبل سجده کند که آن کودک در شکم او خم شد و بدينوسيله مانع سجده مادر براى بت هبل گرديد... (65).
و بنابر اين آنچه گفته شد بد نيست مطلبى را نيز که مرحوم علامه امينى در اينجا تذکر داده يادآورى کنيم که پس از نقل اقوال دانشمندان درباره سبقت امير المؤمنين در اسلام و اينکه آنحضرت «اول من اسلم» بود چنين گويد:
هذا ما اقتضته المسالمة مع القوم فى تحديد مبدء اسلامه عليه السلام، و أما نحن فلا نقول : إنه أول من أسلم بالمعنى الذى يحاوله إبن کثير و قومه لأن البدئة به تستدعى سبقا من الکفر و متى کفر أمير المؤمنين حتى يسلم؟ و متى أشرک بالله حتى يؤمن؟ و قد انعقدت نطفته على الحنيفية البيضاء، و احتضنه حجر الرسالة، و غدته يد النبوة، و هذبه الخلق النبوى العظيم، فلم يزل مقتصا أثر الرسول قبل أن يصدع بالدين الحنيف و بعده، فلم يکن له هوى غير هواه، و لا نزعة غير نزعته، و کيف يمکن الخصم أن يقذفه بکفر قبل الدعوة؟! و هو يقول (و إن لم نر صحة ما يقول): إنه کان يمنع أمه من السجود للصنم و هو حمل أيکون إمام الامة هکذا فى عالم الأجنة ثم يدنسه درن الکفر فى عالم التکليف؟ فلقد کان صلوات الله عليه مؤمنا جنينا و رضيعا و فطيما و يافعا و غلاما و کهلا و خليفة.
و لو لا أبو طالب و ابنه*لما مثل الدين شخصا وقاما بل نحن نقول: إن المراد من إسلامه و ايمانه و أوليته فيهما و سبقه إلى النبى فى الإسلام هو المعنى المراد من قوله تعالى عن إبراهيم الخليل عليه السلام: و أنا أول المسلمين. و فيما قال سبحانه عنه: إذ قال ربه أسلم قال أسلمت لرب العالمين. و فيما قال سبحانه عن موسى عليه السلام: و أنا أول المؤمنين : و فيما قال تعالى عن نبيه الأعظم: آمن الرسول بما انزل إليه من ربه. و فيما قال: قل إنى أمرت أن أکون أول من أسلم. و فى قوله:
و امرت أن اسلم لرب العالمين. (66) و در پايان اين بحث وجه ديگرى هم در قسمتى از اين روايات مانند روايت «صليت» يا «اسلمت» قبل الناس بسبع سنين» بنظر رسيد که فعلا در همان حد احتمال آنرا نقل مى کنيم و شاهد و دليل محکمى براى اثبات آن نداريم و بهمان صورت احتمال نقل مى کنيم، شايد خواننده محترم بتواند دليل و شاهدى براى آن پيدا کرده و به ما نيز اطلاع داده و بى خبرمان نگذارند، و آن احتمال اين است که منظور از تقدم اسلام و ايمان در هفت سال يا کمتر و بيشتر تقدم رتبى و سبقت در درجه ايمان و اعتقاد باشد نه تقدم زمانى نظير روايات «کنت نبيا و آدم بين الماء و الطين» يا «بين الروح و الجسد» که از رسول خدا (ص) نقل شده و يا روايت «أنا أصغر من ربى بسنتين» که از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده، و نظائر اينگونه روايات که جمعى از دانشمندان آنها را بر همين معنا حمل کرده اند...
و خصوص عدد «هفت» نيز شايد بدان جهت باشد که در «باب درجات ايمان» در چند روايت براى ايمان هفت درجه ذکر فرموده اند، مانند روايت کافى که بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود:
«ان الله عز و جل وضع الايمان على سبعة اسهم، على البر و الصدق و اليقين و الرضا و الوفاء و العلم و الحلم، ثم قسم ذلک بين الناس، فمن جعل فيه هذه السبعة الاسهم فهو کامل محتمل و قسم لبعض الناس السهم و لبعض السهمين و لبعض الثلاثة حتى انتهوا الى السبعة...» (67) و عرفاء و اهل سير و سلوک نيز منازل و مراحل رسيدن به کمال را هفت مرحله ذکر کرده اند و شعر ذيل هم ناظر بهمين معنا است که گويد:
هفت شهر عشق را عطار گشت*ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم.
ارزش ايمان على ( عليه السلام) در خلال گفتار گذشته همانگونه که خوانديد در محور سن امير المؤمنين (ع) در هنگام بعثت رسول خدا (ص) و ايمان آنحضرت به اسلام اختلافى وجود داشت، چنانچه از دانشمندان اهل سنت از حاکم در مستدرک نقل شده بود که گفته است:
«و لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابيطالب رضى الله عنه اولهم اسلاما، و انما اختلفوا فى بلوغه.
و از نويسندگان معاصر نيز هاشم معروف حسنى در کتاب سيرة المصطفى گويد:
«لقد اتفق المورخون و المحدثون على ان عليا عليه السلام اول الناس اسلاما و لکن اختلفوا فى سنه يوم اسلامه» (68).
و اين اختلاف سبب آن شده که برخى خواسته اند در اين فضيلت بزرگ که مخصوص على عليه السلام بوده خدشه وارد کرده و سن آنحضرت را در آنروز که بسيارى گفته اند کمتر از حد بلوغ بوده است سبب نقص و در نتيجه کاسته شدن اهميت بسيارى که اين فضيلت داشته است بحساب آورند .
چنانچه شيخ مفيد (ره) فرموده:
«اجمعت الامة على ان امير المؤمنين عليه السلام اول ذکر اجاب رسول الله صلى الله عليه و آله و لم يختلف فى ذلک احد من اهل العلم، الا أن العثمانية طعنت فى ايمان امير المؤمنين عليه السلام بصغر سنه فى حال الاجابة» (69).
يعنى اجماع امت اسلامى بر آن است که على عليه السلام نخستين مردى است که دعوت رسول خدا (ص) را اجابت کرده و به آنحضرت ايمان آورد، و هيچيک از اهل علم در اين باره اختلاف ندارد، جز آنکه عثمانيه در مورد ايمان امير المؤمنين کم سنى آنحضرت را عيب شمرده و گفته اند : وى در آنزمان بالغ نبوده و در نتيجه ايمان او از روى شناخت صحيح انجام نگرفته...و روايات ديگرى هم بود که نخستين انسانى که ايمان آورد خديجه بود، و در پاره اى از روايات هم نخستين مسلمان را ابو بکر و يا زيد بن حارثه دانسته اند.
و روى همين جهت بعضيها خواسته اند براى اينکه دل همه را بدست آورده باشند وسط افتاده و پا در ميانى کرده و به قول دانشمندان ميان همه روايات را جمع کرده و چنين گفته اند .
«الا ورع فى الجمع بين هذه الاقوال ان يقال: ان اول من اسلم من الرجال الاحرار ابو بکر، و من النساء خديجة، و من الصبيان على، و من الموالى زيد بن حارثه...» (70).
يعنى نزديکتر به احتياط در جمع بين اين قولها آن است که گفته شود: نخستين کسى که از جنس مردان آزاده اسلام اختيار کرد ابو بکر بود و از زنان خديجه و از کودکان على و از موالى (آزاد شدگان) زيد بن حارثه...
و چنانچه از جلال الدين سيوطى نقل شده: نخستين کسى که اين جمع را کرده است ابو حنيفه بوده و بدنبال اين جمع، ابن کثير گفته است: و اسلام ابو بکر از اسلام آن چند نفر ديگر سودمندتر بود براى اينکه او شخصيت بزرگى بود و در ميان قريش رئيسى بود که مورد احترام آنها و مالدار بود... (71) و...
اما بد نيست بدانيد همين آقاى ابن کثير در جاى ديگر اعتراف کرده که از نظر زمانى ايمان آن سه نفر ديگر مقدم بر ايمان ابو بکر بوده است، چنانچه ابن حجر عسقلانى پس از نقل جمع مزبور در الصواعق المحرقة از او نقل کرده که گفته است:
«و خالف فى ذلک ابن کثير فقال: الظاهر ان اهل بيته صلى الله عليه و آله و سلم آمنوا قبل کل احد زوجته خديجة و مولاه زيد و زوجته ام ايمن و على و ورقه» . (72) يعنى ابن کثير با اين کيفيت جمع مخالفت کرده و گفته است: ظاهر آن است که خاندان آن حضرت (ص) پيش از هر شخص ديگرى ايمان آوردند و آنها عبارت بودند از خديجه همسر آنحضرت و آزاد شده او يعنى زيد و همسر زيد ام ايمن و على و ورقة...
و از گفتار اين دو دانشمند و محدث اهل سنت که تعصب بيشترى نسبت به معتقدات خود و اهل مذهب خود از ديگران دارند و از کتابها و نوشته هاشان مانند همين کتاب الصواعق المحرقة و کتاب البداية و النهاية و اهانتها و دشنامهائى که نثار شيعيان و رافضيان کرده اند بخوبى معلوم مى شود که اين طريقه جمع ميان اين اقوال صحيح نيست، زيرا بحث در اين است که آيا على عليه السلام و ديگران کداميک از نظر زمانى در ايمان به رسول خدا «ص» و اسلام سبقت جستند، و پس از اعتراف به اينکه على عليه السلام از اين نظر سبقت داشته ديگر جاى آن بحث باقى نخواهد ماند...
و خوب بود اين آقايان اگر هم ميخواستند ميان روايات را جمع کنند بگونه اى که با عقيده شان نيز که ابو بکر را برتر از على عليه السلام ميدانند مخالف نباشد همانند برخى مى گفتند : منظور از اينکه ابو بکر نخستين مسلمان بود، يعنى نخستين کسى بود که اسلام خود را اظهار کرد ولى ديگران از ترس مشرکان جرئت اظهار آنرا نداشتند، که آنهم مورد بحث است و مسلما از رسول خدا و خديجه و على عليه السلام زودتر اظهار اسلام نکرده چنانچه از روايت عفيف کندى که پيش از اين نقل کرديم معلوم ميشود و بلکه از ابوذر غفارى چنانچه پس از اين خواهد آمد. و يا همانگونه که از برخى ديگر مانند سعد بن ابى وقاص و محمد بن حنفيه روايت کرده اند جمع ميکرده اند که آندو درباره ابو بکر گفته اند:
«لم يکن اولهم اسلاما و لکن کان افضلهم اسلاما» (73).
ابو بکر در ميان آنها نخستين مسلمان نبود ولى اسلام او برتر بود. و يا روايت ديگرى که همين آقاى ابن کثير از ابى جرير بسندش از محمد بن سعد بن ابى وقاص روايت کرده که گويد :
«قلت لأبي: أکان أبوبکر أولکم اسلاما؟ قال: لا و لقد أسلم قبله اکثر من خمسين و لکن کان افضلنا اسلاما» (74).
يعنى به پدرم (سعد بن ابى وقاص) گفتم: آيا أبو بکر در ميان شما نخستين مسلمان بود؟ گفت : نه، بلکه قبل از او بيش از پنجاه نفر مسلمان شدند، ولى ابو بکر برترين ماها بود از نظر اسلام...
که البته اين مطلب هم بر فرض صحت روايت جز يک اجتهاد شخصى و اظهار نظرى خصوصى بيش نيست که براى ديگران ارزشى ندارد، و بهتر آن است که از اين بحث صرفنظر کرده و همان بحث ديگر را دنبال کنيم و بگذريم.
بارى همانگونه که گفته شد در سبقت اسلام و ايمان على عليه السلام ظاهرا جاى ترديد نيست، و مطلب همانگونه که نقل کرديم اجماعى و اتفاقى است، منتهى براى اينکه اين فضيلت بزرگ را خدشه دار کرده و زير سئوال ببرند به اين گفتار متشبث شده اند که ايمان على عليه السلام در آنروز که ده سال بيشتر از سن او نگذشته بود از روى تدبر و تفکر نبوده بلکه از روى تقليد و تلقين بوده ولى ديگران که پس از بلوغ و در سنين بالاترى ايمان آوردند ايمانشان از روى تعقل و تدبر و معرفت و يقين بوده است.
که در اينباره نيز بطور اختصار و فشرده مى گوئيم:
اولا همانگونه که در خلال گفتارهاى گذشته از حاکم نيشابورى و يعقوبى و ديگران شنيديد درباره سن آنحضرت در هنگام بعثت رسول خدا (ص) و ايمان او به آنحضرت اختلافى است و نظر قطعى در اين باره اظهار نشده، زيرا از برخى روايات مانند روايت قتاده از حسن بصرى و ديگران که در کتابهاى اهل سنت و شيعه (75) نيز آمده است سن آنحضرت در آنروز پانزده يا شانزده سال بوده که از آنجمله است اين دو روايت:
1 «روى قتاده عن الحسن و غيره قال: کان اول من آمن على بن أبى طالب عليه السلام و هو ابن خمس عشرة سنة او ست عشرة» . (76) يعنى قتاده از حسن و ديگران نقل کرده که نخستين کسى که ايمان آورد على بن ابيطالب عليه السلام بود در حالى که پانزده ساله يا شانزده ساله بود.
2 «و روى شداد بن اوس قال: سئلت خباب بن الأرت عن اسلام على بن ابيطالب عليه السلام، قال: اسلم و هو ابن خمس عشرة سنة، و لقد رأيته يصلى مع النبى (ص) و هو يومئذ بالغ مستحکم البلوغ» . (77) يعنى شداد بن اوس گفته است: از خباب بن أرت درباره اسلام على بن ابيطالب سئوال کردم؟ در پاسخ گفت: او در سن پانزده سالگى اسلام آورد، و من او را ديدم که با رسول خدا نماز ميخواند و در آنروز بحد کمال و بلوغ رسيده بود.
و اين دو شعر هم از عبد الله بن ابى سفيان نقل شده که گويد:
و صلى على مخلصا بصلاته*لخمس و عشر من سنيه کوامل و خلى اناسا بعده يتبعونه*له عمل افضل به صنع عامل (78).
و در پاره اى از روايات آمده است که آنحضرت در آنروز چهارده ساله بود چنانچه على بن زيد از ابى نضرة روايت کرده که گويد:
«أسلم على عليه السلام و هو ابن اربع عشرة سنة» . (79) و در روايات ديگرى است که آنحضرت دوازده ساله و يا يازده ساله بود که همانگونه که قبلا نيز تذکر داده ايم مشهور نزد علماى شيعه و اهل سنت و روايات معتبر آن است که آنحضرت در آنروز ده ساله بود...
ولى آنها که خواسته اند در اين فضيلت بزرگ خدشه وارد کنند بايد نخست اين مطلب را ثابت کنند که سن آنحضرت کمتر از حد بلوغ بوده و سپس بخيال خود آنرا مخدوش سازند...
در صورتيکه در بسيارى از رواياتى که خود ايشان از على عليه السلام و ديگران نقل کرده اند با اين تعبير آمده بود که نخستين کسى که از مردان (رجال) ايمان آورد آنحضرت بوده مانند روايتى که ابى داود و ديگران بسندهاى خود از على عليه السلام روايت کرده اند که فرمود :
«انا اول رجل اسلم مع رسول الله» . (80) يعنى من نخستين مردى بودم که با رسول خدا (ص) اسلام آوردم.
و يا در تاريخ يعقوبى آمده بود که:
«کان اول من اسلم خديجه بنت خويلد من النساء و على بن ابيطالب من الرجال ثم زيد بن حارثه ثم أبوذر...» . (81) و ثانيا رسيدن به سن پانزده سالگى که يکى از سه نشانه حد بلوغ در باب تکاليف شرعيه است همانگونه که برخى از اهل سنت گفته اند در سالهاى پس از هجرت و در داستان غزوه خندق تعيين شده و بعنوان حدى از حدود تبليغ درآمده و گرنه قبل از آن ميزان در بلوغ و تکليف تميز و ادراک بوده نه سن و سال چنانچه از کتاب اسعاف الراغبين و سيره حلبيه نقل شده است (82).
و ثالثا مسئله پذيرش ايمان و امور اعتقادى و بلکه عبادت افراد و بندگان الهى در نزد خداى تعالى توقفى بر بلوغ و رسيدن به حد تکليف شرعى ندارد، چنانچه فقهاى اسلام در باب «عبادات صبي» بطور مشروح و مستدل بيان داشته اند، و ارزش عمل آنها از نظر پاداش و ثواب و قبولى آن در نزد خداى تعالى با عمل آنهائى که بحد تکليف و بلوغ رسيده اند تفاوتى ندارد اگر نگوئيم پاداش بيشترى دارند...
و عمل رسول خدا (ص) و گفتار آنحضرت درباره ايمان على عليه السلام نيز ميتواند بهترين گواه بر اين مطلب باشد که بر طبق روايات بسيارى که در کتابهاى شيعه و اهل سنت آمده است رسول خدا (ص) على عليه السلام را دعوت به اسلام کرد و پس از آنکه او ايمان آورد بعنوان نخستين مسلمان و مؤمن بخود او را مورد آنهمه مدح و ستايش قرار داده بدو فرمود:
«ان هذا اول من آمن بى و هو اول من يصافحني...» .
و يا آنکه فرمود:
«اول الناس ورودا على الحوض اولهم اسلاما...» .
و يا بفاطمه عليها السلام فرمود:
«زوجتک اقدمهم سلما...» .
و يا آنچه را امير المؤمنين بعنوان افتخار ذکر مى کند که ميگويد:
«صليت قبل ان يصلى احد...» .
و يا آنکه فرمود:
«أنا اول من صلى مع رسول الله» .
و يا آنکه فرمود:
«عبدت الله مع رسول الله قبل ان يعبده أحد...» .
و يا روايات ديگرى که در گفتارهاى پيش از اين با تفصيل بيشترى نقل شد...که بنا بگفته اينان اينگونه روايات هيچ معنى و مفهوم صحيحى ندارد، زيرا عبادت و نمازى که در سن ده سالگى و يا کمتر انجام پذيرد ارزش و پاداشى ندارد تا موجب افتخار و سربلندى بوده و قابل ذکر باشد.
و ممکن است اين بحث به آياتى از قرآن کريم چون داستان ولادت حضرت عيسى عليه السلام نيز سرايت کرده و مورد سئوال قرار گيرد که وقتى آنحضرت در گهواره بزبان آمده و ميگويد:
««...انى عبد الله آتانى الکتاب و جعلنى نبيا، و اوصانى بالصلوة و الزکاة ما دمت حيا، و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا...» (83).
يعنى براستى که من بنده خدايم که او بمن کتاب داده و مرا پيامبر قرار داده، و مرا در هر کجا باشم مبارک گردانده و مرا به نماز و زکاة سفارش کرده تا آنگاه که زنده ام، و به نيکى و مهربانى نسبت بمادرم و مرا نافرمان و سخت دل قرارم نداده...
و در اينجا نيز کسى بگويد اين چه افتخارى است که حضرت مسيح ميکند که خدا در گهواره به او کتاب داده و او را پيامبر قرار داده و به نماز و زکات و نيکى بمادر سفارش کرده. . . ؟! و يا در داستان حضرت يحيى عليه السلام که خداى تعالى در باره اش ميفرمايد:
«و آتيناه الحکم صبيا» (84).
يعنى ما حکم (نبوت) و يا حکمت و فرزانگى را در کودکى به او داديم...
کسى بگويد: اين چه افتخارى بود که خداى تعالى آنرا ذکر کرده و به يحيى عطا فرموده؟! و يا در داستان «شاهد» يوسف که ميفرمايد:
«و شهد شاهد من اهلها ان کان قميصه قد من قبل فصدقت و هو من الکاذبين، و ان کان قميصه قد من دبر فکذبت و هو من الصادقين» .
بيشتر مفسران گفته اند که آن شاهد و گواه کودکى گهواره اى بود که خداوند براى تبرئه بنده بزرگوارش حضرت يوسف او را بسخن درآورد و راه تحقيق صحيح را به عزيز مصر آموخت. . .
و نمونه هاى ديگرى که در تاريخ و روايات هست و شهادت و عبادت کودکان نابالغ مورد پذيرش و تمجيد و افتخار قرار گرفته است، که همه آنها زير سئوال رفته و مخدوش ميشود...
مذاکره مامون با اسحاق سرگذشت شيرينى «ابن عبد ربه» در «عقد الفريد» (85) نقل مى کند که خلاصه آن چنين است: «مأمون مجلس مناظره اى تشکيل داد و دانشمند معروف «اسحق» در رأس آن قرار گرفته بود پس از آنکه سبقت على ( عليه السلام) بر ديگران در پذيرفتن اسلام مسلم گرديد (اسحق) گفت:
هنگامى که على ايمان آورد کودکى بيش نبوده ولى «ابوبکر» مرد کاملى بوده است از اين نظر ايمان او بر ايمان على برترى دارد.
مامون يک مرتبه زمام سخن را به دست گرفت و گفت:
آيا پيامبر صلى الله عليه و آله على را دعوت کرد که در دوران کودکى و صباوت ايمان آورد يا ايمان او به وسيله الهام خدائى بود هرگز نمى توان گفت ايمان او الهامى بوده است زيرا ايمان پيامبر الهامى نبوده بلکه به راهنمايى و سفارت جبرئيل از طرف خدا بوده تا چه رسد به على بنابر اين در روزى که پيامبر او را دعوت به اسلام نمود آيا از پيش خود اين کار را انجام داد يا خداى دستور داده بود ما هيچ گاه تصور نمى کنيم که پيامبر بدون دستور خدا خود و ديگرى را به زحمت و تکلف بياندازد پس ناچار بايد گفت دعوت پيامبر مستند به دستور خدا بوده است آيا خداى حکيم دستور مى دهد پيامبر يک کودک غير مستعد را که ايمان و عدم ايمان او يک سان است به دين اسلام دعوت کند به طور مسلم اين کار از خداى حکيم و دانا سر نمى زند.
بنابراين بايد نتيجه گرفت که ايمان على يک ايمان صحيح و پاى بر جا بوده که از ايمان و گرويدن ديگران کمتر نبوده است و بهترين مصداق اين آيه «والسابقون السابقون اولئک المقربون» همان شخص على بن ابى طالب بوده است» .

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 اسد الغابة ج 5 ص . 434
2 سيره ابن اسحاق ط ترکيه ص 3 120 بحار الانوار ج 16 ص 7 به نقل از. کشف الغمه على بن عيسى اربلي.
4 تاريخ يعقوبى ج 2 ص . 14
5 سوره حجر آيه . 94
6 تفسير القمى ص . 354
7 بحار الانوار ج 18 ص . 232
8 براى اطلاع بيشتر مى توانيد به کتابهاى سيره نبويه قاضى دحلان ج 1 ص 91 و سيره حلبيه ج 1 ص 268 و مناقب خوارزمى ص 18 20 و الغدير ج 3 ص 220 236 مراجعه نمائيد.
9 سيره ابن اسحاق ص . 112
10 الغدير ج 2 ص 313 و نظير اين روايت به سندهاى مختلف در کتابهاى شيعه مانند امالى شيخ طوسى (ره) و کشف الغمه روايت شده که در بحار الانوار ج 38 ص 211 213 نقل شده است .
11 و 12 الغدير ج 30 ص 220 و . 221
13 يعنى من نخستين مردى هستم که با رسول خدا اسلام را اختيار کردم.
14 من نخستين کسى هستم که به رسول خدا (ص) اسلام آوردم.
15 من نخستين کسى هستم که با رسول خدا (ص) نماز گزاردم، و اين روايات را مرحوم علامه امينى در الغدير ج 3 ص 221 از کتابهاى مذکور روايت کرده.
16 الغدير ج 3 ص . 224
17 الغدير ج 3 ص . 225
18 بحار الانوار ج 38 ص 201 . 288
19 بحار الانوار ج 38 ص 207 208 و امالى صدوق ص 304 و طرائف ابن طاووس ص . 87
20 امالى شيخ ص . 218
21 سوره واقعه آيه 10 و . 11
22 بحار الانوار ج 38 ص 225 و 229 و . 239
23 بحار الانوار ج 38 ص 208 به نقل از تفسير غياشي.
24 ما درباره ايمان ابوطالب پيش از اين بطور مختصر بحث کرده ايم و انشاء الله در جاى خود با تفصيل بيشترى بحث خواهيم کرد، و امثال اينگونه روايات ظاهرا از روى تقيه و پنهان کارى انجام شده چنانچه ائمه اطهار فرموده اند.
25 سوره احزاب آيه 4 . 5
م 26 ابن هشام در اينجا نسب ابوبکر و ديگرانى که در ذيل نامشان مذکور است ذکر کرده و هر که خواهد به سيره ج 1 صفحات 249 262 مراجعه نمايد. و در پاورقى نيز گاهى مختصرى از تاريخچه زندگى برخى از آنها مذکور است.
27 سيره ابن هشام ج 1 ص 249 . 262
28 مقدمه سيره ابن اسحاق ط قونيه ترکيه ص «کي» .
29 تاريخ يعقوبى، ج 2 ص . 14
30 استيعاب ج 2 ص . 457
31 تهذيب التهذيب ج 7 ص . 336
32 الغدير ج 3 ص 237 و ج 2 ص 287 به نقل از کتاب مذکور ص . 278
33 مستدرک حاکم، کتاب المعرفه ص . 22
34 تاريخ طبرى ج 2 ص . 60
35 مناقب آل ابى طالب ج 1 ص . 240
36 بحار الأنوار ج 28 ص 262 بنقل از کتاب مذکور.
37 سيرة المصطفى ص . 112
38 اين حديث را بيش از 15 نفر از بزرگان اهل سنت مانند نسائى و حاکم و ابو نعيم و ابن ماجه و طبرى در کتاب تاريخ و ابن اثير و ديگران نقل کرده اند، به الغدير، ج 2 ص 314 مراجعه شود. و از محدثين و علماى شيعه نيز شيخ صدوق (ره) در کتاب خصال و طبرسى (ره) در کتاب احتجاج و شيخ مفيد (ره) در کتاب «الفصول المختاره» بسند خود از امير المؤمنين عليه السلام روايت کرده اند 38 (بحار الأنوار) ج 38 ص 209 و 298 . 269
39 خصائص نسائى ص . 3
40 الغدير ج 3 ص 222 223. و بحار الأنوار، ج 38 ص . 268
41 السيرة النبوية ابن کثير ج 1 ص 431 . 432
42 بحار الانوار ج 38 ص 245 بنقل از کشف الغمه 43 الغدير ج 3 ص 241 243 و البته گفتار ايشان که توقف آنحضرت در مکه ده سال بوده برخلاف مشهور است و همانگونه که ميدانيد مشهور در اينباره سيزده سال است.
44 سوره واقعه آيه 45 74 مناقب ج 1 ص 46 249 مناقب ج 1 ص 47 250 بحار الانوار ج 38 ص 48 209 49 مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 50 243 51 مناقب ابن مغازلى ص 52 14 بحار الانوار ج 38 ص 53 268 تاريخ طبرى ج 2 ص 54 314 اين نظريه ابو جعفر اسکافى در اين باب است که عقيده داشته على عليه السلام در هنگام بعثت رسول خدا (ص) پانزده ساله بوده و اقوال ديگرى هم در اين باره در گفتار دانشمندان شيعه و اهل سنت ديده مى شود که انشاء الله در پايان اين بحث خواهد آمد.
55 شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 56 248 متن روايت عايشه اينگونه بود «فکان يخلو بغار حرا فيتحنث و هو التعبد» . و در روايت محمد بن اسحاق نيز اينطور بود «و کان رسول الله (ص) يخرج الى حرا فى کل عام من السنة يتنسک فيه...» .
57 طبقات ابن سعد ج 4 قسم 1 ص 58 163 تاريخ طبرى ج 2 ص 313 59 314 و 60 و 61 شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 62 200 احقاق الحق ج 15 ص 346 و بحار الانوار ج 38 ص 230 بنقل از اربعين خطيب و فضائل احمد و کشف الثعلبى 63 الصواعق المحرقه ص 64 118 و در الغدير ج 3 ص 238 بنحو کاملترى اين عبارت نقل شده است 65 سيره حلبيه ج 1 ص 303 305 ط مصر (مکتبة مصطفى محمد) 66 الغدير ج 3 ص 67 239 اصول کافى کتاب الايمان و الکفر باب درجات الايمان ج 1 و ترجمه آن چنين است: براستى که خداى عز و جل پايه ايمان را بر هفت سهم نهاده، بر نيکوکارى و راستى و يقين و رضا و خشنودى و علم و حلم، و آنگاه اين سهام را ميان مردم تقسيم کرد و هر آنکس که تمامى اين هفت سهم در او باشد او انسان کاملى است که همه سهام را برگرفته ولى براى مردم ديگر يک سهم و دو سهم و سه سهم تقسيم شده تا برسند به همان هفت سهم...
68 براى اطلاع بيشتر از متن گفتارها و ترجمه آنها به شماره 63 صفحه 34 و 35 مراجعه نمائيد.
69 بحار الأنوار ج 38 ص 362 به نقل از «الفصول المختاره» .
70 71 سيرة النبويه ابن کثير ج 1 ص 432 و 437 و الصحيح من السيرة ج 1 ص . 250
72 الصواعق المحرقة ص . 74
73 74 السيرة النبوية ج 1 ص . 436
75 براى اطلاع بيشتر از اينگونه روايات و مصادر آنها به کتاب بحار الأنوار، ج 35 ص 6 و 7 و ج 38 ص 259 و 280 و الصحيح من السيرة، ج 1 ص 127 مراجعه نمائيد.
76 و 77 بحار الأنوار ج 38 ص . 280
78 و 79 بحار الأنوار ج 38 ص . 281
80 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3 ط مصر ص . 258
81 اين حديث با ترجمه اش در شماره 62، ص 28 گذشت.
82 الصحيح من السيرة، ج 1 ص . 251
83 سوره مريم آيات 30 و 31 و . 32
84 سوره مريم آيه . 12
85 عقد الفريد ج 3 ص 43