شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

تجلّى مهر /ويژه تولد امام على

0 نظرات 00.0 / 5

سيرى در جوانى امام على عليه السلام

اسوه عاشقان

بر کسى پوشيده نيست که جوانى، حساس ترين دوران زندگى انسان است. در اين دوره، همه قواى آدمى در اوج است و بسته به اينکه او چگونه از نيروهاى خويش بهره گيرى کند، بن مايه زندگى اش شکل مى پذيرد. از آنجا که اين دوران، اساسى ترين نقش را در تمامى مراحل زندگى ايفا مى کند، پيروى از الگويى مناسب که وجود جوان بر اساس آن پايه ريزى شود و به بار بنشيند، اهميت به سزايى دارد. دوران نوجوانى و جوانى اميرمؤمنان امام على بن ابى طالب عليه السلام که در فراز و نشيب بسيارى سپرى شد و از جنبه هاى گوناگون قابل تحليل و الگوبردارى است، مى تواند اسوه و سرمشق عالى براى جوانان برومند و فرهيخته ميهن اسلامى و عاشقان و شيفتگان مکتب اهل بيت عليهم السلام باشد.

الگوى کامل

مقام معظم رهبرى درباره ضرورت الگوبردارى جوانان از شخصيت امام على عليه السلام مى فرمايد: «درخشش اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران جوانى، همان الگوى ماندگارى است که همه جوانان مى توانند آن الگو را سرمشق خودشان قرار دهند. در دوره جوانى، در مکه به عنوان يک عنصر فداکار، باهوش، يک جوان فعال، پيشرو و پيشگام، در همه ميدان ها مانع هاى بزرگ را از سر راه دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله برطرف مى کند. در ميدان هاى خطر سينه سپر مى کند، سخت ترين کارها را برعهده مى گيرد. با فداکارى خود، امکان هجرت پيغمبر به مدينه را فراهم مى کند و بعد در دوران مدينه، فرمانده سپاه، فرمانده دسته هاى فعّال، عالم، هوشمند، جوانمرد، بخشنده، در ميدان جنگ، سرباز شجاع و فرمانده پيشرو، در صحنه عرصه حکومت، يک فرد کارآمد و در زمينه مسائل اجتماعى هم يک جوان پيشرفته به تمام معنا مى شود».

جواني؛ راه آخرت

اميرمؤمنان عليه السلام در کلامى دلسوزانه و نصيحتى مشفقانه، راه و رسم صحيح زندگى و روش بهره گيرى درست از نعمت جوانى را به جوانان تذکر مى دهند و در واقع کلام حضرت، خط روشن حرکت در مسير انسانيت و دست يابى به سعادت جاويد است. آن حضرت در توضيح آيه شريفه اى که به پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب مى کند: «بهره خويش را نيز از دنيا فراموش مکن»، مى فرمايد: «سلامت، قوّت، آسايش خاطر، جوانى، نشاط و شادابى و مال و بى نيازى ات را فراموش مکن و در خاطر داشته باش که همه اينها را به گونه اى مصرف کنى و به کارگيرى که آخرتت را به کف آوري».
در واقع اين کلام نورانى حضرت، معناى ديگر روايتى است که مى فرمايد: «دنيا، مزرعه آخرت است». با اين ديدگاه ، جوانى انسان وقتى به کار مى آيد که با آن، دنياى خويش را آباد سازد و آن را در مسير آخرت به کار گيرد؛ چنان که سيره و روش زندگى و تاريخ جوانى خود آن حضرت نيز همين گونه بود.

عشق و بندگى

نزد اهل دل و معرفت، عبادت نه تنها پرداختن و اجراى دستورهاى دين، بلکه زيباترين مجال دلدادگى و شيدايى پروردگار است. عابدان واقعيِ درگاه دوست، بندگى او را مايه فخر خويش مى دانند و درک چنين توفيقى را از عنايت هاى خاص الهى برمى شمارند. اميرمؤمنان و سرور عابدان، در محراب عبادت خويش چنين زمزمه مى کرد:
«الهي! مرا همين مايه عزت و شرافت بس که تو خداى منى و همين اندازه فخر و کرامت کافى که عبد و مطيع توام». زندگى امام على عليه السلام به ويژه در دوران جوانى و نوجوانى، سرشار از جلوه هاى ناب بندگى است تا آنجا که در دوران نوجوانى ايشان و در مکه، آيه اى در شأن عبادت خالصانه آن حضرت نازل گرديد: «[آيا کافران برترند] يا آن کس که شب را به طاعت خدا به سجود و قيام پردازد و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهى اميدوار است؟».

مرد اول ايمان

حق جويى و حق پذيرى، زيربناى تمامى فضيلت هاى انسانى است که تعالى روح انسان بر محور همين ويژگى دور مى زند. دوران نوجوانى و جوانى، بهترين فرصت براى حرکت و تمرين در ايجاد اين صفت يا تقويت و ثبات آن در دل و جان است. اين صفت نيک، از برجسته ترين ويژگى هاى وجودى اميرمؤمنان بود که از آغاز نوجوانى، با پذيرش ايمان و اسلام، آن را در درجه اى بسيار بالا در وجود خويش به ظهور رسانيد و تمام ماجراهاى بزرگ زندگى ايشان، حول همين محور قرار گرفته است. ايمان به پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله هنگامى که در زير آسمان غير از او و خديجه کبرا عليهاالسلام هيچ کس به اين دعوت و اين مکتب ايمان و عقيده نداشت، در حقيقت ايمان به مکتبى بود که پذيرش آن، به معناى اعلان جنگ با همه قدرت هاى ظالم آن روزگار و نيز مبارزه با نظام فاسد اجتماعى حاکم به شمار مى آمد. اميرمؤمنان که در آن زمان نوجوانى ده ـ دوازده ساله بود، به عنوان نخستين مؤمن، آن را پذيرفت و مردانه پاى آن ايستاد و همه مشکلات را نيز در اين راه به جان خريد.

نخستين گام در ايثارگرى

جايى که هدف و مقصد والاى انسان، رسيدن به توحيد و فتح قله هاى بلند ايمان و معرفت است که وراى آن هيچ هدفى تصور نمى شود، در راه کسب آن، بايد به پيشواز رنج و محنتى رفت که ارزش تحمل آن را دارد و اميرمؤمنان بهترين الگوى چنين مقاومتى است. آن حضرت از ابتدا که در اوان نوجوانى و در شهر مکه به پيامبر ايمان آورد، مورد تمسخر قرار گرفت. در شهرى که مردم آن اهل توسل به خشونت و عارى از فضيلت هاى انسانى بودند، از سوى يک انسان بزرگ پيام دعوت به انسانيت و توحيد مطرح شد؛ پيامى که همه چيز جامعه را ـ اعم از عقايد، آداب و سنت ها ـ زير سؤال مى برد و به همين دليل، قشرهاى گوناگون و توده مردم با او مخالفت کردند. در چنين شرايطى، پيوستن به اين شخص و پذيرش پيام او، مستلزم از خودگذشتگى فوق العاده اى بود و اين نخستين قدم ايثارگرانه على نوجوان به شمار مى آمد.

خاطره ايمان

امام على عليه السلام خاطره ايمان آوردن خويش را چنين تعريف مى کند: «آن گاه که خداوند به پيامبر وحى فرستاد و بار رسالت را بر دوش وى گذاشت، من در ميان خاندان خود جوان ترين بودم و در آن ايام، در خانه پيامبر و تحت تربيت ايشان به سر مى بردم و در خدمت آن بزرگوار بودم. پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله همه خاندان عبدالمطلب را به توحيد و پذيرش رسالت خويش دعوت کرد،... ولى همه آنان از اين دعوت روى گرداندند... و به مقابله جدى با ايشان پرداختند و... تمام معاشرت هاى خود را با او قطع کردند و گروه هاى ديگر مردم نيز در مقام مخالفت با ايشان برآمدند. ... اما در چنين شرايطى، من به تنهايى، ولى با شتاب و شور و شوق، دعوت او را اجابت کردم و اطاعت ايشان را پذيرفتم و چنان به حقانيت وى يقين پيدا کردم که هيچ شک و ترديدى در دلم راه نيافت. سه سال با پيامبر و خديجه همراه بودم و با هم نماز مى خوانديم، در حالى که در روى زمين غير از ما سه نفر، کس ديگرى نماز نمى خواند».

تعهد در نوجوانى

الگوى جاويد بشريت، امام على عليه السلام ، از همان نوجوانى، به حمايت و دفاع از اسلام و پيامبر بزرگوار آن پرداخت و در حدّ توان خويش، مانع مزاحمت ديگران براى پيامبر شد. براى نمونه، نقل است که چون بزرگان قريش و مشرکان نمى توانستند به طور مستقيم به آن حضرت جسارت و اهانت کنند، کودکان را با وعده و وعيد فريب مى دادند و به اين کار وامى داشتند و آنان نيز بازى خود را با سنگ پراکنى و پاشيدن خاک بر سر و روى پيامبر رونق بيشترى مى دادند. اما امام على عليه السلام در چنين مواقعى، همراه پيامبر بيرون مى آمد و وقتى کودکان به اذيت و آزار آن حضرت مى پرداختند، على که هم سن و سال آنان بود، به سراغشان مى رفت و با برخورد با آنها، مانع مزاحمتشان براى پيامبر مى شد.

شاهد ايمان على عليه السلام

يکى از بزرگان عرب نقل مى کند: در روزگار جاهليت، وارد مکه شدم و ميزبانم «عباس بن عبدالمطلب» عموى پيامبر بود. ما دو نفر در اطراف کعبه بوديم که ديدم مردى آمد و در برابر کعبه ايستاد. سپس پسرى را ديدم که در طرف راست آن مرد ايستاد. چيزى نگذشت که زنى از راه رسيد و در پشت سر آنها قرار گرفت و من مشاهده کردم که اين دو نفر به پيروى از آن مرد، رکوع و سجود مى کردند. اين منظره بى سابقه، حس کنجکاوى ام را تحريک کرد که جريان را از عباس بپرسم. او نيز در پاسخ گفت: آن مرد، محمدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله است و آن پسر، برادرزاده او على بن ابى طالب عليه السلام و زنى که پشت سر آنهاست، خديجه، همسر محمد صلى الله عليه و آله است. سپس گفت: برادرزاده ام محمد صلى الله عليه و آله مى گويد که روزى فراخواهد رسيد که خزانه هاى کسرا و قيصر را در اختيار خواهد داشت، ولى به خدا سوگند روى زمين، کسى پيرو اين آيين نيست، جز همين سه نفر.

رد مسامحه با باطل

اميرمؤمنان عليه السلام نخستين مؤمن به پيامبر گرامى اسلام بود. با اينکه همه کسانى که در آن جامعه بودند، به اين حقيقت کافر بودند، ولى او به کفر و انکار و مزاحمت آنان اعتنايى نکرد و نخستين گام را در جريان اظهار آشکار اسلام برداشت. در واقعه آن روز، پيامبر فرمود: هر کس امروز به عنوان نخستين نفر ايمان را بپذيرد، وصى و امير پس از من خواهد بود. هنگامى که فقط اميرمؤمنان اين دعوت را پذيرفت، رسول اکرم در برابر چشمان حيرت زده مشرکان و سران قبايل، ايمان على نوجوان را پذيرفت و جانشينى او را تأييد فرمود. اين کار بسان مشت محکمى بر دهان کافران باطل محور نشست تا آنجا که به صورت استهزا به ابوطالب گفتند: پسرت را بر تو امير کرد. امام على عليه السلام در تمام دوران مکه، حتى براى يک لحظه ملاحظه خشونت ها، عصبيت ها، مخالفت ها و دشمنى ها را نکرد و در همه حال از حق دفاع نمود.

شجاعت در حق پذيرى

بدون ترديد، شجاعت و بى باکى اميرمؤمنان در ميدان زندگى، از شجاعت او در ميدان جنگ بالاتر بود؛ گويى دليرى و شهامت، در عمق وجودش موج مى زد و هر لحظه در کمين موقعيتى بود تا حق را جانانه اظهار کند و باطل را بر سر جاى خود بنشاند. اسلام آوردن امام على عليه السلام در نوجوانى، يکى از مصاديق اين شجاعت حيرت انگيز است. ايشان، روزى اسلام را پذيرفت و به عنوان نخستين نفر، داوطلبانه به اولين نداى دعوت عمومى پيامبر لبيک گفت که همه به اين دعوت پشت کرده بودند و کسى جرئت نمى کرد آن را بپذيرد. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به دستور الهى، دعوت به اسلام را از خويشان خويش آغاز کرد و آنها را در مجلسى که ترتيب داده بود به پذيرش دين الهى فراخواند، همه او را مسخره کردند، ولى نوجوان سيزده ساله اى به نام على عليه السلام ، سه مرتبه از جا برخاست و چون کوه ايستاد و گفت: «من ايمان مى آورم». البته او پيش تر ايمان آورده بود و اينجا، ايمان باطنى خويش را آشکار کرد و به رخ ديگران کشيد.

خاطره اظهار ايمان

ماجراى اظهار ايمان اميرمؤمنان عليه السلام از زبان خود آن حضرت شنيدنى است: هنگامى که آيه «و أَنذِر عَشيرَتَکَ الأَقرَبين» نازل شد، پيامبر به من فرمود: برخيز و مقدارى آبگوشت و شير فراهم کن و فرزندان عبدالمطلب را دعوت نما تا پيام الهى را بر آنان ابلاغ کنم. من نيز دستور حضرت را اجرا کردم و آنها را که چهل نفر ـ کمتر يا بيشتر ـ بودند فراخواندم. ... پس از صرف غذا، ابولهب بر پيامبر پيشى گرفت و با هوچى گرى و نسبت سحر به حضرت، نظم جلسه را به هم زد و همگان متفرق شدند. فرداى آن روز حضرت به من فرمود:... دوباره غذايى فراهم کن و آنان را دعوت نما. چنين کردم و پس از پذيرايى، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تاکنون در ميان عرب، فرد خيرخواهى همانند من بر مردم خويش نيامده است. ... خدايم فرمان داده است تا شما را به سوى حق دعوت کنم. کدام يک از شما آماده است در اين امر مهم و حياتى، يار و مددکار من باشد؟ هر کدام بپذيريد، او را به وزارت، وصايت، برادرى و جانشينى خويش برمى گزينم. در ميان تمامى جمعيت، تنها کسى که آمادگى خود را اعلام کرد، من بودم، در حالى که از همه خردسال تر بودم. آن گاه پيامبر دست بر روى سر من گذاشت و فرمود: اين، برادر، وصى و جانشين من است. سخنانش را گوش دهيد و از فرمانش پيروى کنيد.

فداکارى عاشقانه

دوران زندگى سيزده ساله پيامبر صلى الله عليه و آله در مکه، سرشار از حمايت هاى بى دريغ على بن ابى طالب عليه السلام است و آخرين آن، ماجراى «لَيلَةُ المَبيت» مى باشد؛ يعنى شبى که بنا بود پيامبر با نقشه اى زيرکانه در خانه اش ترور شود و مرد شجاعى لازم بود که اين توطئه را خنثى کند. او بايد در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوابيد و با اين کار، هم جان آن حضرت را نجات مى داد و هم مانع لو رفتن نقشه هجرت مى گرديد. در ظاهر، ورطه امتحان هولناکى بود: تاريکى، تنهايى، سکوت و حمله غافلگيرانه و دسته جمعى دشمنان با شمشيرهاى آخته و برنده. اما اين بار نيز جوان مرد حامى دين، از امتحان الهى سرفراز بيرون آمد. او به حمايت از پيامبر برخاست و عاشقانه جان عزيز خويش را آماده ايثار و فداکارى کرد. امام على عليه السلام در آن شرايط حساس، حتى لحظه اى به اين فکر نيفتاد که خودش مطرح مى شود و جاودانه مى گردد. او فقط به پيامبر و اعتلاى کلمه توحيد مى انديشيد.

لبيک به شهادت

امام على عليه السلام در حالى که فقط 23 بهار از عمر نازنينش سپرى شده بود و در اوج جوانى و تمايلات و شور و نشاط زندگى بود، از سوى پيامبر براى خوابيدن در بستر آن حضرت و جان فشانى در راه اسلام و دين دعوت شد و اين، يعنى دعوت به ايثار و شهادت. در برخى روايات است که پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بدون هيچ مقدمه اى به آن حضرت فرمود: اى علي! آيا جان خود را فداى من مى سازي؟ حضرت در پاسخ فرمود: آيا با خوابيدن من در جاى شما، خطر از شما برطرف مى شود و سالم مى مانيد؟ پيامبر فرمود: آري. على تبسمى کرد و با چهره اى خندان و بشّاش سجده شکر به جا آورد و خدا را بر نعمت سلامت پيامبر شکر گفت. پس سر از سجده برداشت و گفت: با خيال راحت به دنبال مأموريتى که از طرف خداوند رسيده است، برويد. چشم و گوش و جانم و تمام وجودم فداى شما. هر امرى نيز براى من داشتيد، آماده اطاعت هستم و مطمئن باشيد هرگونه بخواهيد رفتار خواهم کرد و البته هر توفيقى نيز نصيب من گردد، لطفى است از طرف خداوند متعالي.

سفارش پيامبر

پس از اينکه امام على عليه السلام بى درنگ به درخواست جان فشانى پيامبر در ليلة المبيت لبيکى عاشقانه گفت، رسول بزرگوار اسلام فرمود: «اى علي! خداوند اولياى خويش را به ميزان ايمانى که دارند و در حدّ درجه دينشان امتحان مى کند. بنابراين، بيشترين بلاها و امتحانات نصيب انبيا مى گردد و پس از آنان، اوصيا هستند که از بيشترين گرفتارى ها برخوردار مى شوند. پس از اوصيا نيز کسانى که در درجات بعدى قرار دارند. اکنون نيز خداوند، تو را و مرا در بوته امتحان قرار داده است؛ امتحانى همانند امتحان حضرت ابراهيم عليه السلام که مأمور به ذبح فرزندش اسماعيل شد. پس صبر پيشه کن و بر پايدارى خويش بيفزا، که رحمت الهى بر نيکان، نزديک است». پس از اين گفت وگو بود که پيامبر، على را در آغوش کشيد و او را به سينه خود چسباند و در حالى که هر دو اشک مى ريختند، از هم خداحافظى کردند.

ترک امتيازها؛ توجه به حق

خوابيدن اميرمؤمنان عليه السلام در بستر پيامبر، از دو نظر قابل بررسى است: يک بُعد از اين ماجرا، فداکارى و جان فشانى حضرت است و بُعد ظريف تر آنکه حضرت، درست در هنگامى اين مسئوليت را پذيرفت که قرار بود افتخارات مبارزه سيزده ساله، به مرحله ظهور برسد و به تعبيرى، وقت کاميابى و هنگام بهره بردارى بود. پيامبر از ميان کافران مهاجم، به ميان دوستانى که با او بيعت کرده بودند حرکت مى کرد و نقطه پايانى بر بسيارى از مشکلات و تلخى ها رسيده بود. طبيعى است در چنين موقعيتى، همه مى خواهند در کنار رهبر و از نخستين کسانى باشند که با جامعه جديد آشنا مى گردند و در جمع جديد، شهرت و موقعيت و امتيازى به دست آورند. درست در همين لحظه، اميرمؤمنان پا روى خواسته طبيعى گذاشت و چنين مسئوليتى را پذيرفت.

نجواى عاشقانه

حضرت على عليه السلام در شب ليلة المبيت که جان عزيز خويش را در راه خشنودى محبوب، در کف اخلاص نهاده و در بستر خوف و خطر آرميده بود، چون بنده اى فقير و آرزومند ديدار يار، با خداى خويش اين گونه دعا و مناجات مى کرد: «خدايا! شب کردم، در حالى که از شرّ هر ستمگر و هر پيش آمدى و از هر امر خوفناکى، از هر کس که قصد آزار مرا بکند، به حرمت استوار و والاى تو که مغلوب و دگرگون نمى شود پناه بردم. با پوشيدن لباس استوار ولايت و دوستى اهل بيت پيامبرت صلى الله عليه و آله در پناه ديوار محکم اعتراف به حق آنان و چنگ زدن به ريسمانشان خود را پوشانده و حفظ مى کنم و يقين دارم که حق براى آنان و با آنان و در ايشان و به واسطه آنهاست. هر کس را که ايشان دوست مى دارند، دوست مى دارم و از هر کس کناره گرفتند، کناره مى گيرم. پس بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله درود فرست و مرا به واسطه ايشان، از گزند امورى که پرهيز دارم، در پناه خويش درآور، اى خداى بزرگ».

حفظ روحيه ايثار

در مورد حضرت امام على عليه السلام آيات بسيارى از سوى خداى متعالى نازل گرديده است که تمامى آنها به دوران نوجوانى و جوانى ايشان مربوط است. از جمله، در آيه 207 سوره بقره که به مناسبت جان فشانى او در بستر پيامبر نازل شد، چنين مى خوانيم: «برخى از مردمان، جان خود را در راه کسب خشنودى پروردگار ايثار مى کنند و خداوند به بندگان، بسيار مهربان است». فروختن جان خود به خداوند و در عوض آن، رضا و خشنودى پروردگار را به کف آوردن، شکل هاى گوناگونى دارد و بايد به عنوان يک روحيه ثابت، در تمام شئون زندگى انسان جارى باشد؛ چنان که اين روحيه ايثار و از خودگذشتگى، در سرتاسر زندگى اميرمؤمنان عليه السلام از سيزده سالگى تا 63 سالگى جريان داشت و محور زندگى آن حضرت به شمار مى رفت.

خاطره جان فشانى

اميرمؤمنان عليه السلام ، جريان شب هجرت و خوابيدنش را در بستر پيامبر اين گونه نقل مى کند: «قريش براى نابودى پيامبر، رايزنى هاى بسيار کردند... تا همگى به اين نتيجه رسيدند که هر قبيله اى از قريش، مرد جنگجويى معرفى کند تا به طور دسته جمعى به پيامبر حمله ور شوند. ... رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا در جريان توطئه قرار داد و از من خواست در آن شب، در بسترش بخوابم و جانم را براى محافظت ايشان سپر سازم. ... من فورا پذيرفتم و شادمانه به استقبال اين خطر بزرگ شتافتم و از اينکه جانم را فداى پيامبر سازم و به جاى او کشته شوم، خوشحال و مسرور بودم. رسول خدا صلى الله عليه و آله از مکه خارج شد و من در بستر وى خوابيدم. مردان جنگجوى قريش با اطمينان خاطر از اينکه به تصميم خود جامه عمل خواهند پوشاند، سر رسيدند و وارد خانه گشتند، ولى به جاى پيامبر، با من روبه رو شدند. بلافاصله شمشير خود را کشيدم و از خود دفاع جانانه اى نمودم؛ چنان دفاعى که خدا و مردم از آن خبر دارند».

مباهات پروردگار

بستر مبارک پيامبر در شب هجرت، جلوه گاه کمالات درخشان و والاى انسانى بود که از وجود نازنين امام على عليه السلام درخشيد و تا نهايت تاريخ پرفروغ باقى خواهد ماند و نه تنها مايه مباهات عالميان گرديد، که خداى متعالى نيز در آن شب، بر فرشتگان خويش باليد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در روايتى مى فرمايد: فرداى آن شب که على در بستر من خوابيد، هنگام صبح جبرئيل در نماز بر من نازل شد. به او گفتم: حبيبم، جبرائيل! چه شده است که تو را شادمان و خوش خبر مى بينم؟ گفت: اى محمد! چگونه مسرور نباشم، در حالى که چشمانم از کرامتى که خداى تعالى به برادر و جانشين و امام امت تو، على بن ابى طالب عليه السلام عنايت فرموده، روشن است. گفتم: خداوند به چه چيزى او را کرامت فرموده است؟ گفت: پروردگار متعالى در مورد عبادت خالصانه او، به ملائکه و حاملان عرش خويش مباهات کرد و فرمود: «اى فرشتگان من! به حجت من در زمين بعد از پيامبر بنگريد که چگونه جان خويش فدا کرده و صورت خويش را عاجزانه و متواضعانه در درگاه عظمت من بر خاک نهاده است. شما را گواه مى گيرم که او امام خلق و سرور تمام عالميان است».

روحيه پرسش گرى

دوران نوجوانى و جوانى امام على عليه السلام را مى توان از جهتى، دوران پرسش گرى نام نهاد؛ زيرا آن حضرت خود به داشتن اين ويژگى افتخار و مباهات مى فرمود و در موارد گوناگون اشاره مى کرد که: «خداى متعالى به من عقلى محکم و انديشمند و زبانى پرسش گر عنايت فرموده است». هرگاه در موارد مختلف مسئله پيچيده اى پيش مى آمد يا در فهم آيات الهى مشکلى حاصل مى شد، آن حضرت داوطلب مى شد تا از پيامبر سؤال کند و پاسخ را به ديگران انتقال دهد. همين پشتکار و توجه، آن حضرت را تا بدانجا رسانيد که پيامبر فرمود: «من شهر دانش هستم و على درب اين شهر است. پس هر کس جوياى دانش است، بايد آن را از على فرا گيرد». به دليل اهميت احيا و تثبيت همين روحيه در جامعه ـ به ويژه در جوانان ـ است که امام على عليه السلام اين جمله را بسيار تکرار مى فرمود: «از من [در موضوعات گوناگون و از هر چه مى خواهيد] سؤال کنيد و چيزى از من سؤال نخواهيد کرد، مگر اينکه شما را از آن باخبر مى سازم».

داوطلب دانش

هنگامى که آيه 32 سوره نساء نازل شد که در آن مى فرمايد: «و خداوند را از فضلش سؤال کنيد»، ياران پيامبر درباره معناى فضل با يکديگر گفت وگو مى کردند تا سخن به اينجا رسيد که: معناى واقعى آن چيست؟ چه کسى حاضر است آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله بپرسد؟ در اين هنگام، امام على بن ابى طالب عليه السلام داوطلب شد و فرمود: من از ايشان خواهم پرسيد. پس معناى فضل را از پيامبر سؤال کرد و آن حضرت در پاسخ فرمود: «خداى متعالى خلق را آفريد و روزيِ ايشان را از حلال، ميانشان قسمت فرمود. [اما [حرام را نيز به آنان عرضه داشت و در دسترس آنان قرار داد. پس هر کسى به مال حرام روى آورد، به همان اندازه از روزى حلالش کاسته مى شود و حساب آن نيز در قيامت از او کشيده خواهد شد».

خودباورى توحيدى

تربيت اسلامى، تربيتى جامع و همه جانبه است که به تمام جنبه هاى وجودى انسان احاطه دارد و او را بر مبناى فطرت توحيدى و الهى رشد مى دهد. خودباورى توحيدى و اعتماد به نفس با تکيه بر قدرت بى پايان خداوند، يکى از شاخصه هاى تربيت اسلامى است و جوانى، بهترين زمان براى تمرين و پايه ريزى خودباورى توحيدى در وجود انسان است که بايد آن را از مکتب امام على عليه السلام آموخت. در جنگ خندق، وقتى يَل دوران و پهلوان عرب و عجم در برابر لشکر اسلام مى غريد و مى خروشيد و مبارز مى طلبيد، جوان مرد يگانه تاريخ، تا سه مرتبه براى مبارزه با او داوطلب شد و وقتى در مرتبه سوم، پيامبر اسلام به او فرمود: «علي! اين عمروبن عبدود است، پهلوان پهلوانان»، امام با کمال دليرى و در عين توکل، قاطعانه پاسخ داد: «و من على بن ابى طالب هستم».

وظيفه شناسى در سخت ترين شرايط

بهار جوانى، بهترين و زيباترين فصل زندگى است که جوان مسلمان در آن، ويژگى هاى انسانى و اسلامى را از خويش بروز دهد و جامعه را به روى آوردن به اين خصلت ها فراخواند. جوان مسلمان، با پيروى از مقتدايش، وظيفه شناسى و عمل به تکليف را سرلوحه برنامه هاى خود قرار مى دهد. آن سان که امام على عليه السلام در هنگامه جنگ خندق و در لحظات حساسى که در مقابل حريف پهلوان خويش قرار مى گيرد، باز به فکر ايفاى وظيفه دينى خويش است و در حالى که هنوز در ابتداى راه جوانى است، پيش از آنکه با او به نبرد برخيزد، وى را موعظه و نصيحت مى کند و مى فرمايد: «از تو مى خواهم شهادتين را بر زبان جارى سازى و به خيمه گاه سعادت اسلام درآيى و خود را از شقاوت ابدى رها سازي». هرچند او چنين سعادتى را نصيب خويش نساخت، ولى آن حضرت با اين تبليغ و نصيحت، وظيفه شرعى و انسانى خود را کامل کرد.

زيرکى مؤمن

زيرکى و کياست، از ويژگى هاى مؤمن است که به وسيله آن، در تمامى کارهاى خويش دورانديشى مى کند و امور زندگى را با تدبير به پيش مى برد. امام على بن ابى طالب عليه السلام ، زيرکى را از جمله صفات اهل ايمان مى داند و مى فرمايد: «مؤمن، عاقل و با کياست است». اوج اين ويژگى را بايد در وجود نازنين خود آن حضرت يافت. در جنگ خندق که خيمه گاه کوچک مسلمانان از طرف کافران مورد تهديد جدى قرار گرفته و اسلام در خطر بود، امام على عليه السلام با زيرکى خاصى، توجه هماورد پهلوان خويش، عمرو بن عبدود را که در آن لحظه خطرناک ترين دشمن اسلام و مسلمانان بود، به جايى ديگر مشغول کرد و فرمود: «اى عمرو! آيا براى نبرد با من که تنها هستم، يار و ياور همراه آورده اي؟» و چون با اين سؤال حضرت، او روى خود را برگرداند، امام با ضربه اى کارى، پاهايش را قطع کرد و وى را به هلاکت رساند و با اين کياست، ريشه فتنه و خطر بر ضد اسلام و مسلمانان از جاکنده شد.

مباهات امام على عليه السلام

مکتب علوى، سرشار از جلوه هاى عزت و افتخار است؛ عزت و افتخارى برخاسته از رضايت الهى در برابر انجام درست تکليف. وقتى حضرت على عليه السلام از کارزار با نماد کفر و شرک، عمروبن عبدود بازمى گشت، در حالى که سر او را در دست داشت، از اين پيروزى الهى بر خويش مى باليد و مى فرمود: «من على هستم، پسر عبدالمطلب، مرگ و نابودى براى يک جوان بهتر از فرار [و ترس [است».
اميرمؤمنان عليه السلام پس از آن رشادت شگفت انگيز، بر عکس کسانى که کارى نکرده و توقع تحسين دارند، به گونه اى که شايسته جوان مسلمان است بازمى گشت: متواضع، سر به پايين و در عين صلابت، بى ادعا و بى توقع؛ گويى غير از خدا با کسى کارى ندارد و از کسى اجر و مزدى نمى طلبد.

آيينه اخلاص

امام على عليه السلام مى فرمايد: «اخلاص، روح اعمال آدمى است که موجب قبولى آنان مى شود و قرب محبوب را در پى دارد». جوانى خود آن حضرت، آيينه تمام نماى اخلاص در بندگى است. در جنگ خندق، وقتى آن حضرت بر عمروبن عبدود تسلط يافت، در کشتن او اندکى درنگ کرد و چون پيامبر از علت آن جويا شدند، فرمود: «هنگامى که بر او مسلط شدم، به مادرم ناسزا گفت و آب دهان به صورتم انداخت. ترسيدم ضربه من بر او، به دليل عصبانيت از رفتار ناشايست وى باشد. پس قدرى تأمل کردم تا دلم آرام گرفت. آن گاه او را فقط براى جلب رضاى الهى به قتل رساندم». نيز آن حضرت در خطبه اى، قتل عمرو را توفيقى از سوى خدا مى داند و مى فرمايد: «... خداوند او را به دست من به هلاکت رسانيد».

شکر نعمت

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله از اصحاب خويش درباره نخستين نعمتى که خداى مهربان ارزانى شان داشته پرسيد. هر کدام به بهره هايى که از دنيا و خورد و خوراک و زن و فرزند داشتند، اشاره کردند تا اينکه پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمود: «اى علي! تو بگو. آن حضرت در پاسخ فرمود: اينکه مرا خلعت وجود و هستى بخشيد، در حالى که چيزى نبودم و با من به نيکويى رفتار نمود و مرا زنده نگه داشت و مرا از نظر ترکيب ظاهرى، در بهترين شکل آفريد. نيز اينکه مرا انسانى اهل فکر و دقت قرار داد، نه اهل بى فکرى و فراموش کارى و به من قوه درک و شعور عطا فرمود و برايم چراغ روش هدايت و رستگارى قرار داد و به دين خويش راهنمايى ام کرد و بدين سان، از راه مستقيم خويش گمراهم نساخت. نيز اينکه به من حيات و زندگى ابدى و جاويد بخشيد که فنا و نيستى در آن راه ندارد و آزاد و صاحب ملک خلقم فرمود و بنده کسى نساخت و زمين و آسمانش را مسخر من نمود». در پايان هر کدام از اين کلمات، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمود: آرى، صحيح است. سپس فرمود: ديگر چه نعمتى به تو عطا شده؟ امام عليه السلام پاسخ داد: نعمت هاى الهى پاکيزه و بى پايان است و کسى را ياراى شمارش آنها نيست. پيامبر صلى الله عليه و آله تبسمى کرده و فرمود: علم و حکمت گواراى تو باد اى علي!

نهال پربار

امام على بن ابى طالب عليه السلام در تمام دوران مدينه، يکه تاز ميدان ها بود و هر جا خطرى احساس مى شد، على عليه السلام آنجا بود. در جريان جنگ خندق که لشکر کفر با تجهيزات کامل برضد اسلام قيام کرده بود، هنگامى که همه نفس ها از ترس در سينه حبس شده بود و شجاعان و مدعيان سر به زير انداخته بودند، او بلند شد و در حضور پيامبر، چون سروى راست قامت داوطلب شد. صحنه مبارزه على در جنگ خندق، در واقع نمايشگاه فضيلت هاى انسانى است که او به تنهايى آن را برپا کرد و به رخ تاريخ کشيد؛ فضيلت هايى همچون: شجاعت، بى باکى، خودباورى، ايثار، زيرکى، حق پويى، باطل ستيزى، تبليغ و حمايت از اسلام، اخلاص و سرانجام تواضع و جوان مردي. پيامبر بزرگوار اسلام که شاهد شکوفايى نهال پربار وجود على بود، فرمود: «همانا ضربت شمشير على عليه السلام در خندق، برتر از عبادت تمامى جن و انس است».

خاطره جنگ خندق

امام على عليه السلام خاطره مبارزه خويش را در جنگ خندق اين گونه نقل مى کند: «قريش به همراه تمامى قبايل عرب،... ساز و برگ کاملى براى جنگ فراهم آوردند و با شور و شعف به سوى مدينه آمدند، ... در حالى که ترديد نداشتند پيروزى قطعى با آنان است. آن روز، بزرگ ترين پهلوان قريش و بلکه برترين جنگنجوى عرب، عمروبن عبدود به ميدان آمده بود و همچون شتر مست مى غريد و مبارز مى طلبيد. ... اما کسى از مسلمانان جواب او را نمى داد و به مقابله با او برنخاست و اصلاً کسى در او طمع نکرد و هيچ کس بر سر غيرت نيامد تا از روى بصيرت در مقابل او اظهار وجود کند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از جا بلند کرد و با دست خود عمّامه اى بر سرم بست و همين شمشير (ذوالفقار) را به دست من داد. من براى مقابله با او رهسپار ميدان نبرد شدم، در حالى که زنان مدينه بر من گريان و از کشته شدنم به دست عمرو، هراسناک بودند. اما خداوند او را به دست من هلاک کرد، در حالى که عرب براى او هماوردى تصور نمى کرد و پهلوانى را در رديف او نمى شناخت. اين ضربت را او بر سر من نواخت و خدا نيز با جهاد و نبرد من، طعم شکست را به قريش و عرب چشانيد و آنان را گريزان کرد».

آينه ادب اسلامى

امام على عليه السلام آيينه تمام نماى ادب اسلامى است که در عين خوش خلقى و مهربانى، لحظه اى از مراعات آن فروگذار نکرد. سيره عملى ايشان، به ويژه در مورد مربى و استاد بزرگوار خويش، پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله درس بسيار مهمى براى جوانان و نوجوانان فرهيخته و ادب آموز جامعه اسلامى است. در ماجراى صلح حديبيه که امام على عليه السلام نويسنده صلح نامه ميان پيامبر و کافران مکه بود، به فرموده آن حضرت در شروع مطلب نگاشت: اين متن درخواست هايى است ميان محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و جماعت قريش. ... چون مشرکان به نوشتن عنوان رسول خدا اعتراض کردند، حضرت به امام على عليه السلام فرمود: نام «رسول خدا» را پاک کن و به جاى آن بنويس: «محمد بن عبدالله»، ولى امام در پاسخ با نهايت ادب و احترام فرمود: «من هرگز نام شما را از عنوان پيامبرى پاک نخواهم کرد». پس پيامبر به دست مبارک خويش، عنوان «رسول خدا» را محو فرمود.

پرهيز از ملاحظه کارى

پارتى بازى و ملاحظه کارى، به ويژه در مورد آنان که با انسان اشتراکات خويشاوندى دارند، از بزرگ ترين آفت هاى رشد و بالندگى جامعه است. اگر چنين روحيه اى رواج پيدا کند، اصل و اساس نظام اجتماعى به مخاطره مى افتد. امام على عليه السلام در تمام مدت عمر، براى لحظه اى از اجراى اين اصل اساسى دست نکشيد. آن حضرت در بيانى مى فرمايد: «ما در کنار پيامبر خالصانه و مخلصانه در مقابل کسان و نزديکان خود مى ايستاديم و براى خدا با آنان مبارزه مى کرديم. وقتى در راه خدا از سر اخلاص و صداقت عمل کرديم و خداى متعالى اين را از ما ديد، دشمنِ ما را سرکوب و ما را پيروز کرد. ... اگر اين طور نبود و اين کارها انجام نمى شد، يک شاخه ايمان سبز نمى شد و يک پايه دين بر سر پا نمى ماند».

قاطعيت علوى

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «علت اينکه ما در زمان پيامبر پيروز مى شديم، اين است که با جدّ و جهد تمام، زحمات و لطمات را تحمل مى کرديم. ... اگر پدر ما در مقابل ما مى آمد، برادر ما مى آمد، عموى ما مى آمد، فرزند ما مى آمد، او را مى کشتيم و با اين کار نه فقط نگران نمى شديم، بلکه ايمان و صبرمان بيشتر مى شد». اعتقادات باطل، حتى اگر از طرف فرزند، پدر، مادر، دوست صميمى و هر کس ديگرى براى انسان جلوه کند، بايد على وار در برابر آن ايستاد و با راه و روشى درست و منطقى، به مقابله با آن پرداخت؛ چنان که اميرمؤمنان عليه السلام در سرتاسر زندگى پربار خود چنين بود.

در خدمت اسلام

مقام معظم رهبرى درباره خدمات حيرت انگيز اميرمؤمنان عليه السلام در جوانى به اسلام مى فرمايد: «آن وقتى که هيچ کس در ميدان نمى ماند، على عليه السلام مى ماند. آن وقتى که هيچ کس به ميدان قدم نمى گذاشت، آن وقتى که سختى ها مثل کوه هاى گران بر دوش مبارزان و مجاهدان فى سبيل الله سنگينى مى کرد، قامت استوار او بود که به ديگران دلگرمى مى بخشيد. براى او معناى زندگى همين بود که از امکانات خدادادى، از قوّت جسمى و روحى و ارادى و هر آنچه در اختيار اوست، در راه اعتلاى کلمه حق استفاده کند و حق را زنده نمايد و چنين بود که با قدرت اراده و بازو و جهاد على عليه السلام ، حق زنده شد. ... اگر امثال على بن ابى طالب ـ که در طول تاريخ بشر بسيار نادرند ـ نمى بودند، امروز ارزش هاى انسانى وجود نداشت. ... بشريت به خاطر حفظ آرمان هاى والا، مرهون اميرالمؤمنين و انسان هاى والايى در حدّ اوست».

افتخار جوانى

صرف نيروى جوانى در راه تعالى خود و جامعه اسلامى، آرمان بلندى است که نبايد از انديشه جوان پنهان بماند. دفاع از مرزهاى ملى و فرهنگى جامعه، وظيفه مهم و خطير جوان است؛ چنان که تمام دوران جوانى و نوجوانى امام على عليه السلام در دفاع و يارى از اسلام و جامعه اسلامى سپرى گرديد و آن حضرت همواره به اينکه با تمام وجود در خدمت اسلام بوده، مى باليد. ايشان خود در اين باره مى فرمايد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در تمام سختى ها، دشوارى ها، مشکلات و تنگناها، سراغ مرا مى گرفت و مى فرمود: برادرم ـ على ـ کجاست؟ شمشير و سلاح برنده ام کجاست؟ برطرف کننده غم ها و اندوه هايم کجاست؟ او مرا پيش مى فرستاد و من در راهش فداکارى مى کردم و خداوند به وسيله من، غصه هاى حضرت را برطرف مى ساخت. خداى متعالى و پيامبرش بر من منت گذاشتند که مرا شايسته اين توفيق ديدند».

فرهنگ باطل ستيزى

جوانى امام على بن ابى طالب عليه السلام فرهنگ نامه اى از حق جويى و باطل ستيزى است که احساس ضعف و عقب نشينى، در آن معنا ندارد. آن حضرت، تمثال مجسّم جوان استوار و پابرجايى است که فقط و فقط به هدف والاى خويش مى انديشد و در راه حق و حقيقت، باطل را چون علف هاى هرزه درو مى کند و زير پا مى گذارد، مى تازد و مى رود و مايه اعتلا و افتخار حقيقت است. او در تمامى مراحل و صحنه هاى خطرناک، به عنوان فدايى و پيش مرگ پيامبر حضور دارد؛ چنان که خود مى فرمايد: «جاهايى در کنار پيامبر ماندم و جانم را سپر بلاى او کردم، که قهرمانان و شيرمردان در آنجا پايشان مى لرزيد و مجبور به عقب نشينى مى شدند؛ البته اين شجاعتى بود که خداوند مرا بدان گرامى داشت».

عاشق شهادت

انقلاب اسلامى، بيمه شده خون شهيدانى است که درس عشق به شهادت را، از مکتب والاى امام على عليه السلام و فرزندانش به خوبى آموختند و به کار بستند و به فيض سعادت جاويد رسيدند. اميرمؤمنان، از آن جهت الگوى کامل ايثارگران است که از همان سنين نوجوانى و جوانى، عاشق شهادت در راه هدف والاى خويش بود و مرغ جان بى قرارش، همواره هواى پريدن تا برِ دوست داشت؛ چنان که در عنفوان جوانى و با داشتن کانون گرم خانواده، از اينکه شهادتش به تأخير افتاده، نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله گلايه کرد و فرمود: اى پيامبر خدا! مگر شما در روز اُحُد که بسيارى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من از اين قافله برجاى ماندم، نفرموديد که بر تو مژده باد که شهادت تو نيز در پيش است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى، همين گونه است، ولى صبر تو بر شهادت چگونه است؟ اميرمؤمنان فرمود: اى رسول خدا! شهادت، جايگاه صبر نيست، بلکه جايگاه بشارت و سرور و شکر الهى است.

شکر عارفان

آنان که از معرفت بالاترى برخوردارند، نه تنها در نعمت ها، بلکه در رنج و مشکلات و هنگامه بلا و مصيبت نيز به حمد و سپاس الهى مشغولند. آنها مى دانند که از حضرت محبوب، جز خير و خوبى سر نمى زند و بلا و مصيبت نيز برايشان خير و نيکى در پى خواهد داشت و اين نيز درس معرفتى است که از مکتب امام على عليه السلام آموخته مى شود. وقتى امام پس از جنگ اُحُد، مجروح از هفتاد زخم در بستر خوابيده و مداواى جراحات ايشان براى ديگران بسيار مشکل بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به عيادت وى آمد و از آن حضرت دلجويى فرمود. امام على عليه السلام با همان حال و در اوج عرفان و توحيد، به شکر الهى پرداخت و فرمود: «خداوند را سپاس مى گزارم که در جنگ با مشرکان، پا به فرار نگذاشتم و به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پشت نکردم». خداوند متعالى نيز در پاسخ اين شکر خالصانه، در دو آيه شريفه قرآن، از اميرالمؤمنين عليه السلام سپاس گزارى فرمود: «و خداوند سپاس گزاران را جزا خواهد داد» و «ما جزاى شکرگزاران را خواهيم بخشيد».

خاطره اُحُد

اميرمؤمنان عليه السلام خاطره نقش خويش را در جنگ اُحُد و حمايت از پيامبر چنين بيان مى فرمايد: «مشرکان پيش آمدند و يکباره بر ما يورش آوردند و ما را زير ضربات شديد حملات خود قرار دادند، تا اينکه بسيارى از مسلمانان به شهادت رسيدند و باقى گريختند. من در کنار رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى ماندم و استقامت ورزيدم؛ در حالى که مهاجران و انصار به سوى خانه هاى خود در مدينه بازگشتند و مى گفتند: پيامبر و يارانش همگى کشته شدند، ولى خداوند مهربان ما را يارى فرمود و مانع از پيشروى بيشتر مشرکان شد. در گير و دار جنگ و در دفاع از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، هفتاد و اندى زخم بر تنم نشست که جاى چند زخم کارى هنوز نمايان است». سپس حضرت رداى خود را کنار زد و زخم هايى را که يادگار احد بود، نشان داد و در حالى که دست خود را روى آنها مى کشيد، فرمود: «در آن روز، کارى انجام دادم که ثوابش فقط با خداست».

بهار جوانى

جوانى، بهار زندگى و ازدواج، بهارى ترين فصل جوانى است که خاطره آن، هرگز از ياد انسان نخواهد رفت؛ لحظات پرشور مهربانى و همدلى و تعامل عواطف و احساسات. البته زيباتر آنکه، لحظه هاى شيرين زندگى دنيايى انسان نيز با عطر و بوى معنويت و روحانيت آميخته باشد و لذت ها و شيرينى هاى روزگار، که خود هديه و نعمتى از سوى پروردگار است، انسان را از ياد محبوب حقيقى غافل نکند و در عين بهره مندى از عيش و نعمت دنيا، خالق مهربان روزى دهنده رئوف خويش را همواره در خاطر داشته باشد. ماجراى ازدواج امام على عليه السلام از مراسم خواستگارى و عروسى تا بچه دار شدن و درخواست فرزند، الگوى بسيار کاملى براى جوانان مسلمان است.

تجربه بهشت

خانواده در اسلام، بر مبناى فطرت پاک انسانى بنا مى گردد و اگر موازين اخلاقى، تربيتى و اسلامى در آن رعايت شود، لحظه لحظه آن پله هاى رسيدن به اوج معرفت و رهايى است. اگر در محيط خانواده، دستوارت اسلامى و انسانى حاکم شود، مى توان شمه اى از رايحه بهشت را تجربه کرد؛ چنان که فضاى خانواده امام على عليه السلام اين گونه بود. آن حضرت خود مى فرمايد: «هرگاه به روى فاطمه مى نگريستم، هر چه غم و اندوه در دل داشتم، با همان يک نگاه از دلم برمى خاست».

زن، گُل است

ديدگاه اسلام در مورد همسر، اخلاقى ترين و زيباترين ديدگاه هاست؛ زيرا از عمق فطرت و نهاد پاک انسانى برخاسته است و به کرامت والاى انسان توجه دارد. دين شريف اسلام، زن را در خانواده، امانتى مى داند که به دست مرد سپرده شده است. اسلام، مرد را سرپرست زن در خانه معرفى مى کند و او را متوجه روحيات لطيف و غلبه عواطف و احساسات در وجود زن مى سازد؛ روحيه اى که از شاهکارهاى آفرينش و از ارکان استحکام و رشد تربيتى در خانواده و جامعه به شمار مى رود. اسلام سفارش مى کند با زن در خانه بايد مانند گُل، که ظريف و لطيف است و هرگز تاب خشونت ندارد، رفتار کرد. اين ديدگاه ظريف و راهگشا، ارمغانى است که اميرمؤمنان عليه السلام به جوانان مسلمان و بشريت اهدا فرمود. آن حضرت در توصيه به فرزند خويش مى فرمايد: «با همسرت به نيکويى رفتار کن؛ چرا که زن، گل و ريحان است نه پهلوان و قهرمان. با او به هر حال مدارا کن و نيکو برخورد نما، تا زندگى در کامت باصفا و گوارا باشد».

فرزند، نور چشم

يکى از اهداف مهم ازدواج، پيدايش فرزند و ازدياد نسل است. وجود فرزند، فضاى خانواده را شيرينى مى بخشد و موجبات سرگرمى و انس و الفت ميان اعضاى خانواده را فراهم مى آورد و از اين جهت، خود يکى از نعمت هاى بسيار بزرگ الهى است. ملاک امام على عليه السلام در درخواست فرزند از خداى متعالى و اينکه چه فرزندى شايسته خانواده مؤمن مسلمان است، بسيار جالب و شنيدنى است. آن حضرت مى فرمايد: «به خدا سوگند! من هرگز از خداوند فرزندى خوب رو و خوش قامت نخواستم. از پروردگارم درخواست نمودم فرزندانى عطايم کند که داراى ترس از خداوند و دائما متوجه به او باشند تا وقتى با اين صفات به آنان مى نگرم که فرمانبردار خداى متعالى هستند، چشمانم به ايشان روشن شود».

بر ساحل نور

نهج البلاغه، سخنان بزرگ مردى است که چون بر سمند سخن مى نشست، احدى را ياراى هماوردى با او نبود و چون عنان توسن کلام را به دست مى گرفت و بالبداهه خطبه مى خواند، چنان گوهرهاى گران قيمت و بلند معنايى را به بند الفاظ مى کشيد که خاص و عام مبهوت کلام او مى شدند. مطالعه و دقت در فرمايشات آن امام معصوم، بر تمامى جوانان پيرو راه او، لازم و ضرورى است. اينک سيرى کوتاه در حکمت هاى بلند نهج البلاغه:
ضرورت حفظ دوست خوب: ناتوان ترين مردم کسى است که از به دست آوردن دوستان عاجز باشد و ناتوان تر از او، کسى است که دوستى را پيدا کند و او را از دست بدهد.
بخشش به اندازه: بخشنده باش، نه اسرافگر. حسابگر باش، نه خسيس.
دانش؛ گمشده مؤمن: حکمت، گمشده مؤمن است. پس آن را فراگير اگر چه حامل آن از اهل نفاق باشد.
کم گويي؛ کمال عقل: هنگامى که عقل کامل گشت، سخن کم مى شود.
افراط و تفريط؛ ويژگى جاهل: نادان را نمى بينى مگر آنکه يا تند روى مى کند يا کوتاهي.
تدبير و تفکر: پيروزى با حسابگرى است و حسابگرى با کوشش فکر و فکر با رازداري.
ضرورت کنترل زبان: زبان، حيوانى درنده است؛ اگر رها شود، مى گزد.
عفو و گذشت: شايسته ترين مردم براى عفو و بخشيدن، تواناترين آنان به کيفر دادن است.
اهميت توبه: در شگفتم از کسى که توانايى توبه و استغفار دارد، با اين حال مأيوس مى شود.
دانش؛ جلاى دل: اين دل ها [گاهى هم] احساس تنگنا مى کنند و به ستوه مى آيند؛ چنان که بدن ها خسته مى شوند. پس براى آنان سخنان زيباى حکمت آميز بجوييد.
مراتب دانش: پايين ترين دانش، همان است که منحصر در زبان است و بالاترين دانش، آن است که در اعضا و ارکان وجود آدمى آشکار مى گردد.
درک فرصت: از دست دادن فرصت، موجب پشيمانى و اندوه است.
عمل بهتر: تفاوت زيادى است مابين دو عمل: عملى که از لذتش مى گذرد و نتيجه زشتش مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و پاداش نيکويش مى ماند.
ضرورت ميانه روي: هر کس که در زندگى ميانه روى پيش گيرد، دچار فقر و تنگ دستى نمى شود.
عقل و محبت: جلب محبت، نيمى از خرد است.
پرهيز از غصه: غصه، نيمى از پيرى است.
لزوم دورى از موضع تهمت: هر کس خود را در معرض تهمت قرار بدهد، نبايد کسى را که به او بدگمان مى شود، ملامت کند.
اهميت مشورت: هر کس خودرأيى را انتخاب کند، هلاک مى گردد و آنکه با مردم مشورت کند، با آنان در خردهايشان شريک مى شود.
حدّ پيروى از مخلوق: اطاعت هيچ مخلوقى در جايى که نافرمانى خالق در آن باشد، جايز نيست.
تأثير سوء لجاجت: لجاجت و مقاومتِ بى دليل، تدبير و انديشه را از بين مى برد.
ضرورت بردباري: اگر انسان بردبارى نيستى، خود را به شکيبايى و بردبارى وادار کن؛ زيرا اندک است شماره مردمى که خود را شبيه به قومى کنند و از افراد آن قوم نشوند.
تندخويي: تندخويى، نوعى از جنون است؛ زيرا شخص تندخو از کار خود پشيمان مى شود و اگر ندامتى حاصل نکرد، جنونش مستحکم مى گردد.
حدّ دوستى و دشمني: مواظب باش دوستى تو درباره دوستت، حدّى داشته باشد؛ زيرا باشد که روزى با تو خصومت بورزد. همچنين توجه کن دشمنى تو درباره دشمنت اندازه اى داشته باشد؛ زيرا ممکن است روزى فرا رسد که دوستت گردد.
ضرورت ترک گناه در خلوت: از معصيت ورزيدن به خدا در خلوت ها تقوا بورزيد و بپرهيزيد؛ زيرا شاهد، خود حاکم است.
کمترين حق خداوند: کمترين حقى که خداوند بر گردن شما دارد اين است که از نعمت هاى او براى گناهان کمک نگيريد.
بزرگ ترين عيب: بزرگ ترين عيب آن است که آنچه در خود توست، در ديگران عيب برشماري.

سيماى اميرمؤمنان در آيينه کلام رسول خدا صلى الله عليه و آله

على بن ابى طالب عليه السلام ، عالم ترين فرد امت من و حاکم در اختلاف هايى است که پس از من پديد مى آيد.
اى علي! کسى تو را دوست نمى دارد، مگر مؤمن و کسى تو را دشمن نمى داند، مگر منافق.
آگاه باشيد! هر کس على را دوست بدارد، نمى ميرد مگر آنکه از کوثر مى نوشد.
آگاه باشيد! هر کس على را دوست بدارد، مرا دوست دارد و کسى که مرا دوست بدارد، خداوند از او راضى مى گردد.
اگر مردم بر محبت على متفق مى شدند، خداوند آتش دوزخ را نمى آفريد.
ولايت على بن ابى طالب عليه السلام ، ولايت الهى و محبت او، عبادت خداست.
در وجود على عليه السلام ويژگى هايى است که اگر يکى از آنها در تمام مردم بود، همان فضيلت، همه آنها را کفايت مى کرد.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)