مسيحيت از عيسى تا يوحنا


پيش از عيسى

عيسى مانند هر انسان ديگرى، محصول فرهنگ دوره و زمانه خود بود. اعتقاد به الوهيت عيسى در مسيحيت، تأثير بسزايى بر عهد جديد يا الهيات صدر مسيحى باقى گذاشت، با اين همه اعتقاد مسيحى ديگرى که عيسى را از هر حيث يک انسان مى داند، با اين ديدگاه جامعه شناختى معاصر همسوست که نگرش وى عمدتا از عقايد مشترک مردم زمانه او ناشى شد. (1) از آنجا که مردم زمانه عيسى يهودى بودند، وى وارث نگرش دينى يهودى شد. حتى بدعتهاى او دريهوديت، واجد اصول بنيادى همين دين است.
يهوديت در طول قرنها دينى توحيدى با سويه اى اخلاقى بود. بر طبق نص کتاب مقدس عبرى (عهد عتيق مسيحي)، خداوند متعال مطران يهودى ابراهيم را به رابطه اى خاص فرا خواند (سفر پيدايش، 15 14) . ابراهيم و اعقابش مى بايست بر اساس ميثاقى با خداوند زندگى کنندکه آنان را از مردمان حول و حوش آنها متمايز مى کرد، مردمانى که خدايانشان در واقع چيزى جزنيروهاى طبيعت نبودند. اين ميثاق با نبوت موسى که بعدها شارع اعظم يهوديت قلمداد شد،بيش از پيش اهميت يافت. مطابق آنچه در سفر خروج «~(Exodus) ~» آمده است، خداوندبنى اسرائيل را از اسارت در مصر رهايى بخشيد و در کوه سينا به رابطه ميثاقى خود با آنان رسميت داد. آن شريعتى (تورات) که بر طبق کتاب مقدس با موسى بر فراز کوه سينا آغاز گشت،بعدها به شالوده يهوديت تبديل شد. طى دوره موسوم به «داوران» (يا رهبران فرهمند)، و نيز در طول سلطنت کوتاه داود «~(David) ~» و سليمان «~(Solomon) ~» ، خداى اين رابطه ميثاقى (به نام يهوه «~[(Yahweh)] ~» کارسازترين نيروى تاريخ فلسطين است. طى دوره موسوم به «رسولان» ، يعنى زمانى که فلسطين تجزيه شد و هر دو ناحيه شمالى و جنوبى آن به دست بيگانگان افتاد، يهوه وميثاق کما کان واجد اهميتى بنيادى بودند. (2)
از نظر برخى مفسران، واژه «يهوديت» که از نام قبيله يهوديه «~(Judah) ~» در جنوب فلسطين مشتق شده است، مشخصا به رويدادهاى دينى و فرهنگى از زمان بازگشت بنى اسرائيل از بابل به فلسطين در سال 538 پيش از دوره مشترک مربوط مى شود. وجه مشخصه دين بنى اسرائيل پس از بازگشت از تبعيد، مقاومت در برابر هر گونه تأثير تمدنهاى ديگر بود، تمدنهايى که ممکن بوددين آنان را دگرگون و يا در خود مستحيل کنند. يهوديان با رعايت دقيق سنن اوليه و ميراث دينى خود، آن سنن و ميراث را متعصابه حفظ کردند. آنان که به فلسطين بازگشتند شريعت خود را به دقت تفسير کردند و معبد سليمان را به منزله مرکز کيش خود مجددا ساختند. نخست هخامنشيان و سپس اسکندر مقدونى و اخلافش (سلوکيان (3) ) بر آنان حکومت کردند. تعدادکثيرى از يهوديان بيرون از فلسطين باقى ماندند، اما چه در خارج از فلسطين و چه در داخل آن،فرهنگ يونانى که اسکندر مقدونى ترويج داده بود به زندگى يهوديان نفوذ کرد. مکابيان «~(Maccabees) ~» و هسمونيان «~(Hasmoneans) ~» شورشى در سده هاى اول و دوم براى مدتى به يهوديان استقلال سياسى دادند، ليکن در سال 63 پيش از دوره مشترک پمپى «~(Pompey) ~» حکمران روم، سوريه را به امپراتورى روم ضميمه کرد و بيت المقدس را به اشغال درآورد. بدين ترتيب فرهنگ نسلهاى پيش از عيسى، محصول ايمان کتابى فلسطينيان باستان، تأثيرهاى ناشى از فرهنگ يونانى و حضور نظامى امپراتورى روم بود.
به رغم سلطه امپراتورى روم بر فلسطين، يهوديان از انديشه هاى ديرينه خويش درباره حکومت دينى دست نشستند. حتى به هنگام تبعيد در سرزمينهاى خارج از فلسطين، يهوديان درجرگه هاى بسيار منسجم گرد هم آمدند تا بتوانند سنن دينى خويش را زنده نگه دارند. درمجموع، يهوديان که جمعيتشان در فلسطين حدود نيم ميليون نفر و در تبعيدگاههايشان در خارج از فلسطين به هفت الى هشت ميليون نفر (يعنى تقريبا ده درصد کل جمعيت امپراتورى روم)مى رسيد، امکان يافتند که در عين ممانعت ناچيزى که روميان به عمل مى آوردند کما کان مطابق با سنتهاى خود زندگى کنند.
در روزگار عيسى، گروههاى گوناگون ديانت يهودى اهميتى يکسان براى شريعت و سياست قائل نبودند. سامريان که اغلبشان در شمال بيت المقدس و ايالت يهوديه مى زيستند، کافر قلمداد مى شدند زيرا از نظر آنان تورات صرفا اسفار خمسه «~(Pentateuch) ~» را در بر مى گرفت (يعنى فقطپنج کتاب موسى را) و نيز معبد بيت المقدس خانه خدا نبود. اسنيان «~(Essenes) ~» راهبانى بودندکه در نقاط دور افتاده فلسطين و بويژه در کرانه بحر الميت مى زيستند زيرا از نظر آنان عبادت درمعبد سليمان و همين طور برگزارى ديگر مناسک عمومى دينى، عملى مکروه تلقى مى شد. «متعصبان» «~(Zealots) ~» گروه سياسى ستيزه جويى بودند که از فرط مخالفت با اشغال فلسطين توسط روميان، مبادرت به اعمال تروريستى مى کردند و نه فقط روميان بلکه حتى هموطنان يهودى خويش را که به اندازه کافى ميهن پرست نمى دانستند هدف حملات خود قرار مى دادند.
اما عمده ترين گروههاى يهوديت رسمى، عبارت بودند از صدوقيان «~(Sadducees) ~» وفريسيان «~(Pharisees) ~» . صدوقيان گروهى اشرافى و عمدتا روحانى بودند که به منظور حفظ سنن دينى با امپراتورى روم همکارى کردند. آنان در دعا و نيايش همگانى در معبد سليمان تأثيربسزايى باقى گذاشتند، اما در ميان عامه مردم چندان طرفدارى نيافتند. صدوقيان صرفا شريعت مکتوب (اسفار خمسه و به ميزانى کمتر کتب انبياى عهد عتيق) را قبول داشتند و آن را در ظاهررعايت مى کردند. آنان هراسى از فرهنگ يونانى به خود راه نمى دادند، چرا که اعتقاد داشتندخداوند اخلاقيات کتاب مقدس را در ميان غير يهوديان نيز اشاعه داده است. صدوقيان در تلاش براى حفظ موجوديت قهوم يهود، بسيارى از اعمالى را که فريسيان بسيار مهم تلقى مى کردند،کم اهميت جلوه دادند.
فريسيان گروهى غير روحانى و با نفوذتر از صدوقيان بودند. ايشان اعقاب مؤمنانى بودند که در دوران پس از جنگ استقلال مکابيان (حدود سال 125 پيش از دوره مشترک) به دفاع از دين خود پرداختند و در مخالفت با شيوع فرهنگ يونانى، ثابت قدمانه بر شريعت صحه گذاردند. فريسيان که بر مطالعه دقيق تورات اصرار مى ورزيدند، در همه جاى فلسطين حضور داشتند وکنيسه هايى را که يهوديان خارج از بيت المقدس در آنها براى عبادت و مطالعه گردهم مى آمدندتحت نفوذ خود درآورده بودند. گر چه آنان از ديرباز به شدت ميهن پرست بودند، ليکن در زمانه عيسى توجه آنها عمدتا به شريعت يهودى (تورات) معطوف بود.
فريسيان به طور غريزى جزئيات شريعت را مو به مو رعايت مى کردند. عيسى با اين غريزه تخالف مى ورزيد، زيرا اعتقاد داشت که نص شريعت مى تواند به زيان روح آن باشد امروزه نگرش محققان درباره فريسيان، تأييد آميزتر از نگرش نسلهاى گذشته مسيحيان است و واژه «فريسي» را ديگر به صورتى تحقير آميز به کار نمى برند. فريسيان تنها گروه از رهبران دينى بودندکه پس از تخريب معبد سليمان و تبعيد بنى اسرائيل به دنبال سرکوب شورش يهوديان در سال 70 دوره مشترک توانستند به بقاى خويش ادامه دهند. آنگاه که مناسک دينى و مراسم قربانى کردن در معبد ديگر ممکن نبود، فريسيان بيش از پيش عبادت و مطالعه در کنيسه ها راترويج کردند . ديرى نگذشت که آنان مجموعه سنن شفاهى را تدوين کردند، مجموعه اى که دريهوديت «ميشنا» «~(Mishnah) ~» و تلمود «~(Talmud) ~» نام گرفت. بدين ترتيب فريسيان مبدع يهوديتى بودند که در دوره مشترک (تاريخ مشترک مسيحيان و يهوديان) سلطه داشته است.

زندگى و شخصيت عيسى

عيسى وارث اين تاريخ بود. ظاهرا زندگى او براى تاريخ نگاران بى دينى که اندکى پس از دوره وزمانه او تاريخ مى نوشتند، چندان مهم نبود. با اين همه، اشارات گذراى تاريخ نگاران رومى (ازقبيل جوزيفس (4) ، پلينى (5) ، تاسيت (6) و سويتوينوس (7) که همگى در دوره و زمانه عيسى يا اندکى پس از آن مى زيستند) و نيز آن دسته از اسناد مسيحيت که جزو کتاب مقدس نيستند (مانند انجيل توما «~([Thomas]) ~» جاى هيچ گونه ترديدى درباره وجود عيسى باقى نمى گذارند. عيسى در سال 6يا 7 پيش از دوره مشترک در شهر بيت لحم به دنيا آمد، در ناحيه شمالى فلسطين موسوم به جليل زندگى کرد و در حدود سالهاى 30 و 33 دوره مشترک در شهر بيت المقدس ديده بر جهان فرو بست. (8) شايد بتوان گفت جنبه عمومى زندگى او در سال 27 يا 28 دوره مشترک آغاز شد،يعنى زمانى که يحيى او را غسل تعميد داد. تا پيش از آن زمان، وى به احتمال قوى در شهرناصره واقع در ناحيه جليل مى زيسته و از راه نجارى گذران عمر مى کرده است. از آنچه در اناجيل آمده است چنين بر مى آيد که عيسى پس از تعميد شدن، احتمالا به سبب احساس نوعى بحران در پيشه خود، در صحراى يهوديه عزلت گزيد (9) و سپس مبلغ نويد مسرت بخش فجر پادشاهى خداوند شد. (منبع اصلى اطلاعات ما درباره عيسى، اناجيل هستند، ولى نبايد تصور کرد که رخدادهاى تاريخى در آنها بى طرفانه شرح داده شده اند . در واقع، اناجيل تفسيرهايى دينى اززندگى، مرگ و تعاليم عيسى هستند که به دست مؤمنان و براى مؤمنان نوشته شدند، آن هم لااقل پس از يک نسل تجربه کليسايي. به همين دلايل، بايد ادعاهاى مطرح شده در اناجيل را ازديدگاهى نقادانه در نظر گرفت).
عيسى علاوه بر موعظه کردن، بيماران را نيز شفا مى داد و ارواح خبيث را از روان جن زدگان بيرون مى راند. ياور مستضعفان و محرومان اجتماعى بود، به زنان و کودکان بسيار احسان مى کرد و با سختگيريهاى برخى از فريسيان و تندرويهاى انقلابى «متعصبان» مخالف بود. او در رأس گروه کوچکى از افراد دوره گرد، نواحى شمالى فلسطين را زير پا گذاشت و ملازمات فجرحکومت خداوند را براى همگان برشمرد. اين ملازمات بسيارى از عوام را شگفت زده کرد، اماعمدتا باعث موضعگيرى خصمانه دستگاه مذهبى حاکم شد. ظاهرا رهبران دينى تصورمى کردند که عيسى با اولويت دادن به عشق به خدا و عشق به همسايه بر شريعت، باعث هرج ومرج اجتماعى مى شود .
پس از اينکه شاه هيروديس «~(Herod) ~» سر از تن يحيى تعميد دهنده جدا کرد (انجيل متى «~[Matthew] ~» ، باب 14، آيات 1 الى 10)، عيسى از جليل به بيت المقدس رفت. مطابق آنچه دراناجيل آمده است، وى پيروزمندانه به بيت المقدس وارد شد و با بازرگانانى که در محوطه بيرونى معبد سليمان به کسب و کار اشتغال داشتند روياروى گشت. اين امر، تعارض او با رهبران يهود را به اوج خود رساند و در نتيجه، حکمرانان رومى شهر، وى و حواريونش را پس از شرکت در مراسم عيد فصح (10) دستگير کردند. اعضاى مجلس سياسى يهوديان موسوم به صنهدرين «~(Sanhedrin) ~» او را مورد بازجويى قرار دادند و به اتفاق آرا حکم کردند که عيسى به دليل کفرگويى و ادعاى برخوردارى از قدرتهاى الهى (مانند قدرت بخشايش گناهان)، سزاوار مرگ است. قاضى رومى پنطيوس پيلاطس «~(Pontius Pilate) ~» عيسى را خطرى براى آرامش اجتماعى دانست ودستور داد وى را شلاق بزنند و مصلوب کنند. پس از مرگ عيسى، حواريونش مدعى شدند که اوبار ديگر زنده شده و خود را به آنان نمايانده است. آنها شروع به تبليغ کردند که عيسى پس ازمرگ قيام خواهد کرد و لذا مسيح موعود است، و بدين ترتيب ديرى نگذشت که فرقه يهودى جديدى به وجود آمد. هنگامى که وحدت مجدد با يهوديت ديگر ناممکن شد، اين فرقه به نطفه يک دين جديد تبديل گشت.
حتى اين زندگينامه مختصر نيز مملو از نکات نامعلوم و فاقد قطعيت است، زيرا منابع اصلى آن (اناجيل) يک نسل پس از مرگ عيسى نوشته شدند و مشحون از مفروضات نشأت گرفته ازايمان به عيسى هستند. ارائه تصويرى دقيق از شخصيت و تعاليم عيسى، امرى است دشوارتر. بااين همه اغلب محققان با اين ادعا موافق اند که وى شخصيتى خارق العاده داشته است. مثلامحقق يهودى معاصر گزاورميز عيسى را معجزه گرى مقدس مى داند و بر ديدگاه محقق ديگرى صحه مى گذارد که پيشتر گفته بود در احکام اخلاقى عيسى، «والايى و رجحان و اصالتى وجوددارد که در هيچ يک از ديگر احکام اخلاقى عبرى سابقه نداشته است، همان گونه که مثلهاى «~(Parables) ~» او مبين هنرى شگرف و بى همتاست.» (11)
به زعم محققان مسيحى از قبيل لوکاس گرولنبرگ، در پس احکام اخلاقى و مثلهاى عيسى اطمينانى فوق العاده به خدا و ميثاق يهوديان نهفته است. (12) ظاهرا عيسى با الفاظى خودمانى به خداوند اشاره مى کرد و او را «پدر» مى خواند. وى با اطمينان از حمايت هميشگى اين پدر،بى هيچ قيد و بندى به همه جا مى رفت و با هر کس که به نزدش مى آمد مراوده مى کرد. به نظرمى رسد که اين امر او را به عاملى بحران ساز تبديل کرد. آنان که بى قيد و بند بودن عيسى واطمينان مطلق او به نيکى خداوند و حمايت هميشگى اش از او را در مى يافتند، مى توانستندخود را رها کنند و به آنچه کتاب مقدس «ايمان» مى نامد نايل شوند. يعنى به تعهدى از صميم دل، شفاى بيماران و بيرون راندن ارواح خبيث از روان جن زدگان به دست عيسى را با توسل به چنين ايمانى به بهترين نحو مى توان از ديدگاهى روانشناختى توجيه کرد. آن کسانى هم که نمى خواستند يا نمى توانستند وجود چنين ايمانى را در خود به عيسى نشان دهند، از او کناره مى گرفتند. به نظر بسيارى از مردم، عيسى مبانى سنن آنها را سست مى کرد و توقعاتش براى ايجاد تحول، زياده از حد بود. بدينسان بود که معاصران او به گروههاى مختلفى تقسيم شدند. شخصيت عيسى چنان نافذ بود که گهگاه اعضاى خانواده اى واحد، درباره او مواضع ونگرشهايى مغاير هم داشتند.
از سوى ديگر، اگر آنچه را در اناجيل آمده است بپذيريم، آنگاه بايد گفت که عيسى به مفهوم متعارف کلمه «شخصيتى نافذ» نبود. وى غالبا رفتارى ملايم و شاعر مآبانه از خود نشان مى داد. او براى تسلط يافتن بر دستگاه دينى، مبادرت به جنگ يا هراساندن زنان و کودکان نکرد. در واقع،حتى آنان که به لحاظ دينى مطرود قلمداد مى شدند (گناهکاران)، وى را خوش برخوردمى يافتند . وى از فرط اعتقاد به اينکه خداوند پدرى مهربان است و دوران جديدى از رابطه دوستانه و صميمانه با خدا در پيش روى قرار دارد، به گناهکاران پيشنهاد بخشايش مى کرد. نويدمسرت بخش او به معناى آغازى جديد [در رابطه انسان و خدا] بود، زيرا به زعم او عشق مى توانست زخمهاى ديرينه را التيام بخشد. عشق مى توانست موجب آشتى دشمنان شود وحتى اشخاص دلسرد را با خودشان آشتى دهد. عيسى با برخوردارى از چنين نگرشى، ظاهراعالم هستى را پرشور و زيبا قلمداد مى کرد. او عاشق مرغان آسمان و گلهاى سوسن بود، گلهايى که خداوند دشتها را مملو از آنها کرده و شکوه بخشيده بود. او ناظر اين حوادث کوچک اماشور آفرين بود که بيوه زنان بخشى از اندک دارايى خود را براى کمک به معبد سليمان مى بخشندو شبانها براى نجات جان يک ميش هر مشکلى را به جان مى خرند. عيسى با تأمل دريافت که گرچه عامه مردم غالبا همچون فرزندانى ناسپاس رفتار مى کردند، ليکن خداوند چنان مشحون ازمهر پدرى بود که خطاهاى آنان را بى درنگ مى بخشيد. عيسى بيش از هر چيز به فرزندى چنين پدرى مباهات مى کرد.

تعاليم عيسى

عيسى اعتقاد داشت که پادشاهى خداوند اين امکان را به طور بالقوه براى همگان فراهم مى آوردتا از زندگى الوهى برخوردار شوند. در دوره و زمانه او، يهوديان بسيار اميدوار بودند که خداوندسرانجام آنان را از يوغ بيگانگان رهايى خواهد بخشيد. آنها در مخيله رؤيا پردازشان همواره آزادى و عدالتى را مجسم مى کردند که حکومت خداوند بر ايشان به ارمغان مى آورد. اين تصورات درباطن عيسى جاى گرفته بودند. وى به سبب حس صميميت با خداوند، مروج اين عقيده بود که هر کس به پدر او ايمان آورد مى تواند به همان حس صميميت نايل شود. آنچه عيسى براى اثبات رسالتش در اعلام کردن پادشاهى خداوند انجام مى داد (شفاى بيماران و معجزه)، از رابطه او با پدرش سرچشمه مى گرفت. اين کارهاى عيسى، توجه مخاطبانش را از خود او به خاستگاه الوهى او معطوف مى کرد. از نظر او، شالوده سعادت انسان (خواه سعادت يک فرد و خواه سعادت جامعه)، رابطه صحيح با خداوند بود. البته اين از اعتقادات سنتى يهوديان بود، اماعيسى جنبه شخصى آن را مؤکد کرد. از آنجا که طليعه حکومت خداوند آغاز شده بود (و گواه اين امر، تجربه و کارهاى عيسى بود)، اکنون سعادت انسان در گرو صميميتى عاشقانه با خدا بود. پيروان او مى بايست همچون کودکانى معصوم، از هر حيث خود را تحت حضانت خداوند قراردهند. در واقع، لفظ «ابا» «~(Abba) ~» [«اى پدر»] که عيسى به کار مى برد، از جمله الفاظى است که کودک نو پا براى اشاره به پدر خود بر زبان مى آورد و مى توان آن را مترادف «بابا» يا «مامان» دانست . رابطه مؤمن با خداوند مى بايست تا اين حد خودمانى و صميمى باشد.
دومين رکن تعاليم عيسى، عشق به همسايه بود. «شما» (13) تأکيد کرده بود که يهوديان مى بايست از صميم دل به خداوند عشق بورزند و خاخامهاى همعصر عيسى در تعاليم خويش بر عشق به همسايه اصرار مى ورزيدند. پس مى بينيم که در هيچ يک از اين دو زمينه مهم، تعاليم عيسى کاملا هم بديع نبود. اما درست همان طور که تعاليم او درباره عشق به خداوند مبتنى بررابطه اى صميمانه تر از «شما» بود، ايضا تعاليمش در باب عشق به همسايه نيز پرشور و هيجان تربود. در پاسخ به کسى که پرسيده بود «همسايه من کيست؟» ، عيسى مثل «سامرى نيکو سرشت» را ذکر کرد (انجيل لوقا، باب 10، آيات 30 الى 37) (14). اين مثل دلالت بر اين دارد که همسايگى،تمايزهاى يهودى و سامرى، يا سنتى «~(Orthodox) ~» و ملحد، و هموطن و بيگانه را بر نمى تابد. همان گونه پولس «~[(Paul] ~» يکى از حواريون عيسي) بعدها دريافت، همسايگى از مرزهايى همچون زن و مرد، يا غلام و آزاد فراتر مى رود (رساله پولس رسول به غلاطيان «~[Galatians] ~» ،باب 3، آيه 28) . پادشاهى خداوند و کليساى مسيح، تعاريف جديدى از همسايگى را مى طلبيد. مطابق تعريفى که عيسى ارائه مى داد، هر انسان همنوع نيازمندى، سزاوار دوست داشته شدن است. به عبارت ديگر، هر انسان ديگرى که به صورت خدا آفريده شده (15) ، استحقاق دارد که همچون ما با او رفتار شود.
دو اصلى که فوقا بر شمرديم مبين عمق ساختار تعاليم عيسى هستند و همان گونه که کارل رانر نشان داده است، هر دو با يکديگر همخوانى دارند. (16) شايد بتوان گفت در خور توجه ترين جلوه اين وحدت، در انجيل متى (باب 25، آيه 40) به چشم مى خورد. در آن آيه مى خوانيم که پادشاه (مظهر خداوند) خطاب به کسانى که درباره زندگى شان به قضاوت نشسته است چنين مى گويد: «واقعا به شما مى گويم آنچه به يکى از اين برادران کوچکترين من کرديد [کارى نيک،مانند اطعام گرسنگان يا تأمين پوشاک مستضعفان]، به من کرده ايد.» عين همين عقيده در رساله اول يوحناى رسول، باب 3، آيه 17 بيان شده است: «ليکن کسى که معيشت دنيوى دارد و برادرخود را محتاج ببيند و رحمت خود را از او باز دارد، چگونه محبت خدا در او ساکن است؟» عشقى که عيسى به پدر خويش مى ورزيد و عشقى که عيسى از جانب پدرش در آنچه خود «روح» مى ناميد حس مى کرد، مى بايست به صورت نيکوکارى در حق همنوعانش لبريز مى شد. بر عکس، عشقى که هر کس نسبت به همنوعانش از خود بروز مى دهد، به رغم آنکه ممکن است عشق غريزى و ارتجالى به نظر آيد، از خداوند که سرچشمه کل آفرينش است سرچشمه مى گيرد . پس تعاليم عيسى در اصل چيزى جز تجربه عشق و قدرت آن نبود. تفسيرهاى او درباره شريعت نيز همچون معجزاتش در شفاى بيماران و بيرون راندن ارواح خبيث از روان جن زدگان،از عشق او نشأت مى گرفت.
محققان معاصر به ما مى گويند که در تعاليم دينى، شکل و محتوا از يکديگر جدا نيستند وجا دارد همين گفته را درباره تعاليم عيسى نيز صادق بدانيم. وى تعاليم خود درباره پادشاهى خداوند و فرمان دو وجهى عشق را غالبا به شکل مثل بيان مى کرد. عيسى از طريق داستانهايى ملموس و پر معنى (مانند داستان سامرى نيکو سرشت) مى کوشيد کارى کند که شنوندگانش تصورات ديرينه خود را کنار بگذارند و دريابند که حکومت خدا موهبتى است از هر حيث نيکو. در سنن دينى ديگر نيز به نظاير اين گونه تعليم از طريق مثل بر مى خوريم (مثلا در «کوان» هاى (17) ذن بوديستها) . در اين زمينه، ذن بوديستها همان هدف عيسى را دنبال مى کنند. (18) خدايا بودا ذات تجربه غايى دينى، رازى است که گفتار و ادراک معمولى از بر ملا کردن آن عاجز است. در نزد عيسى آن راز، غايت يا اشباع شور آفرين عشق الهى است. خداوند بسيار نيکوتر است ازآنچه بتوان تصور کرد، و بسيار بهتر از آنچه ما هستيم، چندان که اگر بخواهيم به واقعيت الوهى پى ببريم بايد نخست ذهنمان را از همه مفروضات تنگ نظرانه پاک کنيم.
سرانجام زمامداران يهودى متقاعد شدند که بايد عيسى را از ميان بردارند. به احتمال قوى دليل اين امر آن بود که عيسى شالوده زندگانى دينى را از شريعت موسى به عشقى که خودمالامال از آن بود تغيير داد. چه بسا خود او نيز حدس زده بود که اين تغيير بنيانى به بهاى جان اوتمام خواهد شد، زيرا در انجيل يوحنا، باب 15، آيه 13، از قول او گفته مى شود که وى اعتقادداشت عشقى بزرگتر از فدا کردن جان خويش در راه دوستان وجود ندارد. البته مسيحيان ويهوديان همواره در تفسيرهايشان راجع به اينکه عيسى جان خود را چگونه فدا کرد، با يکديگراختلاف نظر داشته اند. از نظر مسيحيان، تصليب عيسى مبين اوج عشق الهى و رضامندى خداوند براى تحمل مرگ به خاطر انسانهاست. اما از نظر يهوديان، تصليب او نشان دهنده نوعى خفت (مرگ به صورت يک بزهکار) و قساوتى مغاير با عشق الهى است. بدين ترتيب، اگربگوييم که اصل قضيه در تفسير عيسى صليب است، چيزى بيش از يک جناس را بيان کرده ايم. (19)

مسيحيت به روايت پولس

اصل قضيه در تفسير پولس از عيسى يقينا صليب بود: «زيرا يهود آيتى مى خواهند و يونانيان طالب حکمت اند، ليکن ما به مسيح مصلوب وعظ مى کنيم که يهود را لغزش و امتها را جهالت است، ليکن دعوت شدگان را خواه يهود و خواه يونانى مسيح قوت خدا و حکمت خداست.» (رساله اول پولس رسول به قرنتيان «~[Corinthians]، ~» باب 1، آيات 22 الى 24) به زعم پولس، خداوند عمق گناهان انسان و عمق عشق الهى را بر روى صليب نشان داده بود. پدر بازنده کردن عيسى از ميان مردگان، آفرينشى جديد را آغاز کرده بود. نظم کهن آدم ابو البشر با مرگ به غايت و سرانجام خود رسيده بود. نظم جديد مسيح («آدم دوم» ) ساختارى نو به نژاد بشربخشيد. نافرمانى آدم ابو البشر به مرگ انجاميده بود، حال آنکه نافرمانى مسيح به حيات وجاودانگى و برخوردارى از رحمت الهى منتهى شد. بدين ترتيب، بنيان الهيات پولس مرگ ورستاخيز عيسى بود. همچون «گوئل» «~([goel] ~» «رستگارى بخش» شريعت خانوادگى يهود)،عيسى آن کسانى را که گناه به بردگى کشانده بود، به دنياى ايمان باز خريد. در نتيجه، ابناى بشر ديگر مى توانستند از آزادى فرزندان خدا برخوردار شوند (رساله پولس رسول به روميان، باب 8،آيه 21) .
پولس که ابتدا از جمله يهوديانى بود که مسيحيان را مورد ايذا و اذيت قرار مى دادند، پس ازيک بار لقاى عيسى به مسيحيت گرويد و از آن پس تربيت فريسى و توان فوق العاده خود را درراه اشاعه مسيحيت به کار گرفت. وى با سفر به تمامى نواحى شرق مديترانه کليساهايى جديدتأسيس کرد و با تعديلى عمده، بند ناف کليساى مسيحى جديد را از يهوديت قطع کرد، به اين ترتيب که ضمن مجاز دانستن گرويدن غير يهوديان به مسيحيت، اعلام کرد که شريعت موسى هيچ التزامى براى آنان نخواهد داشت. پولس گفت که آنان به ختنه يا رعايت احکام روزه يهوديان نيازى ندارند، زيرا خداوند در وجود مسيح دست به کارى تازه زده بود، رحمتى ايزدى که شريعت موسى صرفا مقدمات آن را فراهم آورد. شريعت موسى در جاى خود مفيد بود، اما دست کم براى پيروان مسيح ديگر کنار گذاشته شده بود. خداوند به جاى آن شريعت، ارشاد درونى «روح القدس» و ارشاد بيرونى مقررات کليسا را قرار داده بود.
نامه هاى پولس نشان مى دهند که کليساهاى نو بنيادى که وى تأسيس کرد، در بدو امر همه ملازمات ايمان مسيحى را در نيافتند. غسل تعميد بر غوطه ور شدن در مرگ و رستاخيز مسيح دلالت مى کرد، به نحوى که از آن پس انديشيدن به جاودانگى ناممکن بود، در حالى که مسيحيان اوليه از قبيل قرنتيان، تسالونيکيان (Thessalonians) و غلاطيان که پولس خطاب به آنان نامه هايى نوشت، همگى همچنان از بارهاى بدن رنج مى بردند. پولس آميزه اى عاقلانه ازقاطعيت و ترحم براى آنان بود. او با پيشبرد مدبرانه امور کليسا، اهميت و نفوذ مسيح را در ميان مردم گسترش داد. وى رسالات اوليه خود (مانند رساله اش خطاب به تسالونيکيان) را با اميد به بازگشت قريب الوقوع مسيح به رشته تحرير در آورد. در رسالاتى که در ميانه عمر نوشت (يعنى در رسالاتش خطاب به فيليپيان «~[Philippians] ~» ، غلاطيان، قرنتيان و روميان)، تأکيد کرد که روح مسيح که همچنان باقى است بازگشت او را تضمين مى کند. واپسين رسالات پولس (خطاب به کولسيان «~[Colossians] ~» و افسسيان «~[Ephesians] ~» که احتمالا به دست مريدان پولس نوشته شده اند)، تأملاتى درباره تعالى مسيح در کائنات و برنامه عظيم خداوند براى رستگارى بشرند. نمونه اى از بينش کمال يافته پولس را در رساله او به افسسيان، باب 1، آيات 3 الى 10 مى توان ديد :متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عيسى مسيح که ما را مبارک ساخت به هر برکت روحانى در جايهايى آسمانى در مسيح، چنانکه ما را پيش از بنياد عالم در او برگزيد تا در حضور او در محبت مقدس و بى عيب باشيم. ما را از قبل تعيين کرد تا او را پسر خوانده شويم به وساطت عيسى مسيح بر حسب خشنودى اراده خود، براى ستايش جلال فيض خود که ما را به آن مستفيض گردانيد در آن حبيب. در وى به سبب خون او فديه يعنى آمرزش گناهان را به اندازه دولت فيض او يافته ايم که آن را به ما به فراوانى عطا فرمود در هر حکمت و فطانت. زيرا سر اراده خود را به ما شناسانيدبر حسب خشنودى خود که در خود عزم نموده بود براى انتظام کمال زمانها تا همه چيز را خواه آنچه در آسمان و خواه آنچه بر زمين است در مسيح جمع کند.
متألهى به نام جوزف فيتزماير مى نويسد: «مهمترين سهم پولس در الهيات مسيحى، وحدتى است که او در کليسا بين آحاد مسيحيان به وجود آورد، وحدتى که به زعم او از يگانه هدف برنامه خداوند براى نيل به رستگارى ناشى مى شود.» (20) تصوير ذهنى بزرگ در اين ديدگاه راجع به کليسا، «پيکر مسيح» است. همانند عيسى که با باطنى کردن شريعت آن را به عشق به خدا و به همسايه تبديل کرد، در مسيحيت پولس گرايش برخى از فريسيان به باطنى کردن ميثاق تداوم يافت. خداوند از طريق مرگ و رستاخيز عيسى، مردمانى جديد آفريده و التزامى نو به وجودآورده بود. اين مردمان جديد «در مسيح» مى زيستند. (تعبير «در مسيح» ، مفهومى شبه مکانى بودکه پولس آن را مى پسنديد). از طريق غسل تعميد و شرکت در آئينهاى مقدس کليسا، مؤمنان زندگانى واحدى همراه با مسيح مى داشتند. کودکى الوهى آنان مبتنى بر الگوى ارتباط مسيح باپدر بود. پدر به منظور تحقيق اين پيوند انداموار، مسيح را گسيل کرده بود. پدر، پسر وروح القدس پيکر مسيح را پروراندند تا خانواده الهى گسترش يابد. براى مثال، روح القدس دراعماق وجود مؤمنان حرکت مى کند و با ناله هايى وصف ناپذير بر ايشان دعا مى کند. (رساله پولس رسول به روميان، باب 8، آيه 26)
بدين ترتيب مى بينيم که يکى از آراى بنيادين مسيحيت به روايت پولس، تقدس کليساست. به اعتقاد پولس، پيروان کليسا با مسيح عقد ازدواج بسته اند (رساله پولس به افسسيان، باب 5،آيات 21 الى 33) و در شکوه و جلال او شريک اند. به يارى روح القدس، زندگى روزمره آنان مى تواند اين شکوه و جلال را بازتاباند. مؤمنان مى بايست بيش از هر چيز، نوعدوستى راارزشمند شمارند که بزرگترين موهبت روح القدس است. آنان با دوست داشتن يکديگر به عنوان برادران و خواهرانى در وجود خدا، مى توانند درد و رنج زندگى در اين جهان را تحمل کنند وسزاوار اجراى اخروى شوند. در واقع، رستاخيز عيسى دليلى موجه براى ايمان به حيات مجددآنان پس از مرگ بود. به همين سبب، مسيحيتى که پولس مروج آن بود، تلاشهاى مادى و مزيتهاى دنيوى را خوار مى شمرد و توجه «پيکر مسيح» را به اهدافى متعاليتر معطوف مى دانست.

پيروان اناجيل مشابه

امروزه محققان عهد جديد برخى از ثمر بخش ترين فنون و شيوه هاى خود را از جامعه شناسى به عاريت مى گيرند. تحليلگران امروزى بيش از اسلام خويش از اهميت پس زمينه جامعه شناختى گروههاى اجتماعى آگاهند و لذا درباره جنبشهاى فرهنگى همعصر با الهيات و جماعات گوناگون عهد جديد به تحقيق مى پردازند. مثلا آنها کشيشهاى خارج از مسيحيت را که ممکن است بر اسناد عهد جديد مانند افسسيان تأثير گذاشته باشند، بررسى مى کنند. هاوارد کلارک کى تصويرى اجمالى از اين قبيل تأثيرها ارائه مى دهد: «در دستنوشته هاى پاپيروسى افسونها و نيزدر کتيبه هاى مربوط به آئينهاى سرى، اشاراتى به روشنگرى «~(enlightenment) ~» يافت مى شود. نفوذ روشنگرى به متون مسيحى دوران پس از حواريون را در اشاره هاى صريح به اشراق عرفانى در رساله پولس رسول به افسسيان، باب 3، آيه 9 مى توان ديد («تا پرتو افشانم بر چگونگى آن سرى که ساليان متمادى در خدا مستور مانده بود. . .» ) (21)
اين فرهنگ يونانى در مسيحيت پولس تأثير گذاشت. به نظر مى رسد که فرهنگ يهودى به صورت پس زمينه سه انجيل اول عهد جديد (يعنى اناجيل متى، مرقس «~[Mark] ~» و لوقا) تأثيربيشترى باقى گذارده باشد، يعنى در اناجيل به اصطلاح مشابه «~(synoptic) ~» يا «داراى ديدگاه مشترک» . اناجيل مشابه مجموعه هايى از سخنان عيسى، يا خاطرات مؤلفان اين اناجيل از اعمال او هستند که مطابق با نيازها و فهم و درک مسيحيان اوليه ساکن در فلسطين و سوريه بيان شده اند . از آنجا که مؤلفان دو انجيل متى و لوقا علاوه بر منابع خاص خود احتمالا هم به انجيل مرقس دسترسى داشتند و هم به منبعى ديگر (که منبع «ک» ناميده مى شود و شايد اين «ک» مخفف «کوئل» «~[Quelle] ~» باشد که به زبان آلمانى يعنى «منبع» )، هاوارد کلارک کى نتيجه مى گيردکه بايد دست کم چهار نوع الهيات مشابه را توصيف کند. الهيات «ک» ، سويه اى معاد شناسانه دارد،يعنى به چگونگى زندگى در آخر الزمان مى پردازد. در اين گونه از الهيات مسيحى، عيسى به صورت رهبر و پيامبرى فرهمند معرفى مى شود که فکر و ذکرش متوجه معاد است. مزايا وآزمونهاى دشوار سلوک مسيحى، نقش پيامبر به منزله پيام آور خدا، فرايند توبه، و نقش عيسى در مقام آورنده وحى و کارگزار حکومت خدا، از جمله موضوعات مورد علاقه جماعت يا جماعات الهيات «ک» هستند . عيساى الهيات «ک» پس از غسل تعميد و پيکار پيروزمندانه بر ضدشيطان، زمان تصميم گيرى و نبرد معنوى را اعلام مى کند. اين الهيات خصلتى اسرار آميز دارد،گويى که از گروهى سرچشمه گرفته است که به دليل پيروى از پيامبرى معاد باور احساس مى کردند جداى از ديگران و تافته اى جدا بافته اند. علاوه بر اين، از الهيات «ک» قويا چنين بر مى آيد که ايمان يعنى استقامت در برابر شدايد، همان گونه که عيسى استقامت مى ورزيد. به همين سبب الهيات «ک» به ما از جمله بشارت مى دهد که «خوشا به حال شما اى مساکين، زيرا ملکوت خدا از آن شماست. خوشا به حال شما که اکنون گرسنه ايد، زيرا که سير خواهيد شد. خوشا به حال شما که هم اينک گريانيد، زيرا خواهيد خنديد.» (انجيل لوقا، باب 6، آيات 20 الى 21)
بسيارى از همين ويژگيهاى معاد شناسانه در انجيل مرقس نيز يافت مى شوند، اما ظاهراجماعتى که اين انجيل را به وجود آورد به زندگى در فاصله زمان حال و آخر الزمان تن در داده است . به همين دليل مرقس به گفته هاى عيسى درباره طلاق، ازدواج، دولت و ثروت علاقه نشان مى دهد . انجيل مرقس مبين فراغتى ذهنى براى تأمل درباره رستاخيز، فرمان اول، آمرزش گناهان و رعايت روز سبت است. (22) توجه انجيل مرقس به تفاوتهاى عيسى با مفسران يهودى شريعت،به سبک به کار رفته در برخى از «کتيبه هاى بحر الميت» (23) شباهت دارد. هاوارد کلارک کى باترکيب اين مشخصه ها و ساير خصوصيات انجيل مرقس، عقيده خود را درباره زمينه جامعه شناختى اين انجيل چنين بيان مى کند: «انجيل مرقس در واقع سند تأسيس يک فرقه مسيحى آخر الزمانى است. شواهد ناچيزى براى فرضيه پردازى درباره مبدأ تأليف اين انجيل در دست داريم، با اين حال، عواملى گوناگون همگى دلالت بر اين دارند که مبدأ آن، روستاها وشهرهاى کوچک جنوب سوريه بوده است.» (در حدود سال 65 دوره مشترک) (24) توجه جماعتى که انجيل مرقس را به رشته تحرير در آورد، عمدتا به رويدادهاى آخر الزمان معطوف بود. اينان اعتقاد داشتند که از معرفتى سرى (باب 4، آيه 11) (25) و لقاء محرمانه «~(Private vision) ~» (باب 9،آيات 2 الى 9) (26) برخوردارند و آرزوهايشان به فوريت محقق مى شوند (باب 13، آيه 30) (27).
پيروان اين فرقه حاضر بودند از خانه و خانواده و زمينشان در راه آرمان خويش بگذرند (باب 10، 30) (28) و اين نشان مى دهد که زندگى در فاصله زمان حاضر و آخر الزمان، آنان را کاملاخشنود نمى کرد . اين مسيحيان نظام جماعت خود را تابعى از آزادى لازم براى سفر به اطراف واکناف و اعلام کردن حکومت خدا مى دانستند. همچنين چه بسا نوع ادبى «~(genre) ~» موسوم به «انجيل» که احاديثى از گفته هاى عيسى را در روايتى کلى از زندگى و مرگ او ادغام مى کند، ازهمين جماعت سرچشمه گرفته باشد.
متى با استفاده از مطالب انجيل مرقس، مضمون فرعى تحقيق بخشيدن به کتاب مقدس عبرى را برجسته کرد. مثلا در شجره نامه ابتداى انجيل متى، ابراهيم و داود نياکان عيسى دانسته شده اند و بدين ترتيب داستان عيسى بخشى از تاريخ فلسطين تلقى گرديده است. آنچه در اين انجيل راجع به دوران طفوليت عيسى، غسل تعميد او به دست يحيى و اغواى او توسط شيطان گفته شده، توأم است با اشارات متعدد به متون مقدس. مطالب انجيل متى از نظر ساختار ادبى متشکل از پنج کتاب است که هر يک از آنها با عبارت «و چون عيسى اين سخنان را ختم کرد» ازبقيه مجزا گرديده است. (باب 7، آيه 28، باب 11، آيه 1، باب 13، آيه 53، باب 19، آيه 1، باب 26، آيه 1) اين تقسيم بندى احتمالا تقليدى عمدى از پنج کتاب موسى است. تباين بارزى که درتفسير فريسيان از شريعت و تفسير عيسى از آن در انجيل متى به چشم مى خورد، از توجه متى به متون مقدس ناشى مى شود. لحن کينه توزانه اين انجيل توجه هر خواننده اى را به خود جلب مى کند و قويا دال بر آن است که جماعت به وجود آورنده انجيل متى رقابت سرسختانه اى بايهوديت فريسى داشت. يکى ديگر از علائم يهوديت اين جماعت، موضع آنان در قبال جايگاه شريعت موسى براى مسيحيان است. بر خلاف پولس که شريعت موسى را از نظر عيسى الغاشده مى دانست، موضع متى اين بود که مسيحيان مى بايست احکام دينى خود را اکيدا رعايت کنند و از اين طريق بر «کاتبان» (قانونگذاران ديني) و فريسيان پيشى گيرند. (باب 5، آيات 19 و20) (29) متى صرفا در مورد احکام غذا خوردن و طهارت براى انجام شعاير دينى تساهل رواداشت و به اين رأى عيسى گردن نهاد که خباثت از قلب آدمى نشأت مى گيرد و نه از آنچه او لمس مى کند يا مى خورد.
به طور کلى، جماعت پيرو متى کليسا را امت راستين [خدا] قلمداد مى کرد. رسالت اصلى کليسا به يهوديان مربوط مى شد و «ميش گمشده» اى که اين کليسا توقع داشت به انجيل واکنش نشان دهد، عيسى را به شبان پادشاهى که در کتاب ذکرياى نبى «~(Zechariah) ~» در عهد عتيق ذکرشده بود مرتبط مى کرد. (باب 21، آيه 5) (30) از سوى ديگر، در انجيل متى همچنين گرايشى به هماهنگى «~(universalism) ~» به چشم مى خورد، زيرا در آن ابراز اميدوارى مى شود که پيروان جماعت عهد بسته سرانجام همه ملل را در برگيرند . (باب 28، آيه 19) (31) عيسى در دل کليسامى زيد (باب 28، آيه 20) (32) و متى شيوه هاى قضاوت و پايان بخشيدن به اختلافات را به دقت بر مى شمرد (باب 18، آيات 15 الى 20) (33) ، و اين هر دو دلالت بر کليسايى بنياد گرفته ونهادى شده دارند و نه صرفا فرقه اى آخر الزماني.
انجيل لوقا و کتاب همزاد آن (کتاب اعمال رسولان «~[Acts] ~» )، خواننده را با جامعه شناسيى آشنا مى کنند که بيش از پيش مبين خصوصيات دنياى يونانى رومى است. براى مثال، داستان عيسى در بيت المقدس آغاز مى شود (يعنى در مرکز دنياى يهودي) و داستان کليسا به سوى روم حرکت مى کند (مرکز دنياى غير يهودي) . زبان، صناعات بلاغى و الگوهاى ادبى در انجيل لوقامبين تأثيرات فرهنگ يونانى اند، و باب هفدهم کتاب اعمال رسولان خداجويى شاعران وفيلسوفان يونانى را مى ستايد. الهيات لوقايى مسئله بازنگشتن مسيح را اين گونه حل مى کند که مى گويد خدا هم اکنون به واسطه روح القدس در کليسا حضور دارد. (انجيل لوقا، باب 24، کتاب اعمال رسولان باب 1) همچنين جارى شدن روح القدس بر زبانها در روز پنطيکاست «~(Pentecost) ~» ، پنجاه روز پس از عيد پاک ([«همه از روح القدس پرگشته به زبانهاى مختلف به نوعى که روح به ايشان قدرت تلفظ بخشيد به سخن گفتن شروع کردند»] کتاب اعمال رسولان،باب 2، آيه 5)، دلالت بر رسالتى جهانى دارد که با رسيدن انجيل به روم (کتاب اعمال رسولان،باب 28، به نخستين اوج خود مى رسد. مؤلف مکررا بر مشيت الهى و آشکار شدن غرض حتمى ملکوت تأکيد مى گذارد . بدينسان داستانهاى لوقا درباره سفر خانواده مقدس به بيت لحم،شهادت استيفان «~(Stephen) ~» و مردد بودن حکمرانان رومى درباره دادخواست قضايى پولس،همه و همه حکايت از علاقه او به آشکار کردن تاريخ رستگارى دارند.
علاوه بر مندرجات انجيل مرقس و منبع موسوم به «ک» ، لوقا از زندگينامه هاى نوشته يونانيان و روميان نيز استفاده مى کند و نشان مى دهد که عميقا باکل دنياى يونانى آشناست. اين نشانه ها دلالت بر اين دارند که جماعت پيرو لوقا، غير يهودى بود و خصلتى جهان وطنى «~(cosmopolitan) ~» داشت. نشانه هايى ديگر که حکايت از همين امر دارند عبارت اند از نگرشهاى اين جماعت درباره دولت، نقش مهمى که به زنان اعطا مى کند و تأکيد آن بر آشتى دادن ديدگاههاى مختلف در الهيات. در مسيحيت مرقس و پولس مى بينيم که عيسى به حکومت روميان تن در مى دهد، حال آنکه لوقا در روايتش از مسيحيت به هر طريق که مى تواند بر اين نکته تأکيد مى گذارد که هم عيسى و هم مسيحيان اوليه هر گاه که به محاکم مدنى روميان آورده مى شدند، بى گناه شناخته مى شدند. به مرور زمان و با افزايش تعداد مسيحيان، جايگاه آنان درامپراتورى روم به مسئله اى مبرم تبديل گشت. مسيحيان طى دو سده نخست، همواره مشکلاتى در روابط عمومى خود داشتند، اما مسيحيت لوقايى خيلى زود به نحوه برطرف کردن اين مسائل پى برد: کليسا با نشان دادن اينکه بارقه آرامش و کارهاى خير است، مى توانست کذب بودن تمامى اتهامات مربوط به آشوبگرى را ثابت کند.
کليساى لوقا همچنين تأکيد مى ورزيد که پيروان عيسى در جماعت مسيحى، افراد گوناگونى را شامل مى شوند: زنان، مستضعفان، صاحب منصبان رومى، سامرى ها و حتى کسانى که روحشان را ارواح خبيث تسخير کرده بودند. کليسا مى بايست همگان را در برگيرد، حتى کسانى که مورد تحقير يهوديان و اشراف قرار مى گرفتند. در عين حال، الهيات لوقايى درهاى مسيحيت را به روى يهوديان ثروتمندى که احکام شريعت را رعايت مى کردند و غير يهوديان تازه مسيحى شده اى که احکام شريعت را رعايت نمى کردند، باز مى ديد. در واقع، همان گونه که ازکتاب اعمال رسولان (بابهاى 6، 10، 15، 21) بر مى آيد، کليسا موظف است خود را نهادى در بر گيرنده و نه طرد کننده بداند و زمينه پايان بخشيدن به اختلافات ديدگاههاى مختلف درالهيات را فراهم آورد. مؤلف اين نوشته ها که از تيزبينى خاص مبلغان برخوردار بود، تصويرى غير سياسى و صلح جو از کليسا ارائه کرد که هر کسى صرف نظر از نژاد و جايگاه طبقاتى اش مى توانست جايى در آن داشته باشد. وى در نگارش انجيل هم لحنى حاکى از نزاکت به کارمى برد تا غير يهوديان تحصيل کرده را متقاعد کند که مسيحيت انديشه هايى در خور احترام دارد وهم لحنى حاکى از حساسيت، تا بدين وسيله توجه مهربانانه خداوند را شامل حال مستضعفان وافراد معمولى نيز کرده باشد.

مسيحيت به روايت يوحنا

تجربيات دينى و نيروهاى اجتماعى در پس زمينه نوشته هاى يوحنا (انجيل يوحنا، رساله هاى يوحنا و مکاشفات او)، بعد ديگرى به مسيحيت عهد جديد مى افزايند. ريمند ا. بران که محققى برجسته و متخصص در مطالعات مربوط به يوحنا است، اخيرا شمايى از تاريخ جماعت يوحناشامل چهار مرحله ارائه داده و سطوح مختلف سنت در انجيل و رسالات يوحنا را مشخص کرده است. (34) به عقيده بران مسيحيت يوحنايى را احتمالا يهوديان فلسطين ابداع کردند که انتظارات تقريبا متعارف مسيحايى داشتند. اينان که شايد شامل پيروان يحيى تعميد دهنده نيز مى شدند،به سرعت عيسى را به عنوان مسيح پذيرفتند. از نظر آنان، عيسى ادامه دهنده راه داود ومحقق کننده پيشگوييهاى متون مقدس بود و معجزاتش بر نقش مسيحايى او صحه مى گذاشت. رهبر ايشان مردى بود که عيسى را در دوران نبوتش شناخته و «حوارى محبوب» نام گرفته بود.
گروه ديگرى نيز متعاقبا به اين جماعت مبدع پيوست. اين گروه دوم عمدتا يهوديانى رادر بر مى گرفت که مخالف دين کسانى بودند که مطابق آئين معبد بيت المقدس به عبادت مى پرداختند . آنان به عيسى ايمان داشتند و سامريان را به کيش خود در مى آوردند. ليکن به اعتقاد ايشان، عيسى پيشتر جانشين داود بود تا جانشين موسى، عيسى نيز همچون موسى به حضور ولقاء خدا رسيده و کلام او را براى آدميان آورده بود.
از وحدت اين دو گروه، مسيحيتى «متعالي» حاصل شد که بر وجود قبلى عيسى به صورت «کلمه» «~(Logos) ~» يا «کلمة الله» تأکيد مى گذاشت. اين نظريه يهوديانى را که اين مسيحيان يهودى فلسطينى هنوز با آنان رابطه داشتند برآشفت، زيرا به زعم آنان اين عقيده عيسى را تبديل به خدايى دوم کرده و ناقض يکتا پرستى يهودى بود. در نتيجه يهوديان طرفداران مسيحيت متعالى را از کنيسه ها بيرون راندند و اين رانده شدگان نيز متقابلا يهوديان را بانى شر محسوب کردند . مسيحيان براى جبران آنچه در يهوديت از دست داده بودند تأکيد ورزيدند که عيسى تجلى وعده هاى خداوند درباره معاد است. «حوارى محبوب» نقش رهبر را در اين تحول ايفا کرد. در نتيجه اين تحول، کليسا ديدگاه خاصى در قبال معاد اختيار کرد (ديدگاهى که بر طبق آن،آخر الزمان در عيسى محقق شده بود) و موضعى جدلى نسبت به يهوديت گرفت.
بران تصريح مى کند که اين بازسازى تاريخ مسيحيت يوحنايى، صرفا يک فرضيه است. به اعتقاد او مرحله اول اين تاريخ، از نيمه دهه 50 دوره مشترک تا اواخر دهه 80 دوره مشترک رادر بر مى گيرد. مرحله دوم احتمالا از حدود سال 90 آغاز شد. مهمترين رويداد اين دوره، گرويدن تعداد کثيرى از غير يهوديان به مسيحيت است. اين امر از نظر مسيحيان يوحنايى خوشايند بود،زيرا «يهوديان» (اصطلاحى که در نوشته هاى يوحنايى تقريبا تحقير آميز تلقى مى شود) ثابت کرده بودند که از فهم مقام مسيحايى و شأن پيشاوجودى عيسى عاجزند. جماعت پيرو يوحنا احتمالااز فلسطين به مناطق خارج از آن مهاجرت کردند و عمدتا به آموزش يونانيان پرداختند. همين امرگرايشهاى جهان گرايانه آنان را شدت بخشيد. ليکن تعداد زيادى از غير يهوديان از گرويدن به آنهاسر باز زدند و يهوديان نيز کماکان به مخالفت با آنان ادامه دادند، به نحوى که جماعت پيرويوحنا متقاعد شد که جهان تحت سلطه شيطان قرار دارد و تقريبا به طور غريزى با تعاليم عيسى مخالفت مى ورزد. گر چه آنان ارتباط خود با کليساى حواريون (کليسايى که مستقيما به شاهدان عينى عيسى مربوط مى شد) را حفظ کردند، با اين حال مسيحيان پيرو يوحنا ذهنيتى عمدتافرقه گرا و کمتر نهادى داشتند.
در مرحله سوم که حدودا در سال 100 دوره مشترک آغاز شد و رسالات يوحنا ترجمان آن هستند، انشعابى سرنوشت ساز در مسيحيان پيرو يوحنا رخ داد. هواداران مؤلف اين رسالات اعتقاد داشتند که براى اينکه کسى فرزند خدا باشد بايد اعتراف کند که عيسى واجد جسم بوده است و نيز بايد فرامين کتاب مقدس را محترم بشمارد. کسانى که از اين تعاليم عدول کردند، فرزندان شيطان (معاند با عيسي) تلقى مى شدند. از آنجا که عيسى روح حقيقت را به پيروانش ارزانى داشته بود، هواداران تعاليم او نيازى به تعليم گرفتن از آدميان نداشتند. آنها با آزمودن نيکوکارى همه مدعيان برخوردارى از اين روح، مى توانستند فرزانگان و صالحان را تشخيص دهند. کسانى که با هواداران مؤلف رسالات يوحنا مخالفت مى کردند، گروهى جدايى طلب بودندکه عمده ترين اصل اعتقادى شان اين بود که آن يگانه اى که از ملکوت آمده بود، آنچنان سرشت الوهيى داشت که ديگر نمى توانست به مفهوم کامل کلمه انسان باشد. او متعلق به اين جهان نبودو لذا زندگى او در اين دنيا و يا زندگى مؤمنان هيچ اهميتى براى رستگارى ندارد. فقط مهم است بدانيم که پسر خداوند به اين جهان آمده بود. به زعم جدايى طلبان، کسانى که تا آن زمان به اين اصل اعتقاد داشتند، رستگار بودند.
چهارمين و آخرين مرحله مسيحيت يوحنايى در اوايل سده دوم دوره مشترک واقع شد. جماعت پيرو رسالات يوحنا دريافت که صرف توسل به سنت براى مبارزه با جدايى طلبان کافى نيست. به همين دليل، اين جماعت با صحه گذاردن بر تعليم دهندگان رسمى و مرجع اقتدار (پرسبيترها «~[Presbyters] ~» يا اسقفها) ديدگاههاى خود را به کليساى «بزرگ» يا کاتوليک نزديکترکرد، يعنى همان کليسايى که با حواريون پيوند داشت و در آن زمان از اقتدارى اکيد و مبتنى برسلسله مراتب برخوردار بود. پذيرفته شدن مسيح شناسى «~(Christology) ~» متعالى يوحنا درکليساى بزرگ، موجب تسهيل اين ادغام شد و به تدريج گروه پيرو يوحنا با کليساى بزرگ تلفيق گشت.
از سوى ديگر، جدايى طلبان که به احتمال قوى از نظر تعداد پيروانشان در اکثريت بودند، راه ارتداد را در پيش گرفتند. آنان با بسط اين نظر که آن يگانه اى که از ملکوت آمده بود واجد تمامى صفات انسان نبود، ديدگاههاى منحط غنوصيه «~(Gnosticism) ~» و دسيتيسم «~(Docetism) ~» را اختيارکردند. به عبارت ديگر، آنها با دو گروه همرأى شدند: يکى آن کسانى که مى گفتند عيسى صرفاظاهر يک انسان را داشت، و ديگرى آن کسانى که قائل به وجود قبلى مؤمنان در بهشت بودند. جدايى طلبان همچنين با مانتنيستهاى «~(Montanists) ~» مرتد همعقيده شدند که اعتقاد داشتندعلاوه بر آنچه در کتاب مقدس آمده، مطالب ديگرى نيز به آنها وحى شده است. جدايى طلبان بااتخاذ انجيل يوحنا، به رواج آن در ميان غنوصيه کمک کردند.
هر جزء از روايت بران درباره تاريخ مسيحيت در خور تحسين است، اما بايد تأکيد کرد که شرح او درباره مضامين خاص نوشته هاى يوحنا بويژه جامع است. جاى ترديد نيست که اين کليسا که حرمت خاصى براى مقام ملکوتى عيسى قائل بود، با مخالفت سرسختانه يهوديانى رو به رو شد که يکتا پرستى را اصلى تخطى ناپذير مى دانستند، و بر نقش ارشادى روح القدس درباطن مؤمنان تأکيد ورزيد. جناح ميانه روتر مسيحيان يوحنايى به منظور جدا کردن صف خويش از مرتدان، اصرار مى ورزيدند که عيسى از هر حيث واجد صفات يک انسان (داراى گوشت وپوست) بوده است و آنان کليسا را مرجع آئينهاى عبادى مى دانند. امروزه نوشته هاى يوحنا درعهد جديد، حکيمانه ترين تأملات درباره رابطه عيسى با پدر و روح القدس، و نيز هنرمندانه ترين نحوه ارائه نشانه هاى کلمه «~(Logos) ~» مجسم در اين جهان تلقى مى شوند. شايد طنز آميز به نظر آيدکه اين گروه ستيزه جو بر صلح و صفا و دوستى برادرانه و خواهرانه مؤمنان نسبت به يکديگربسيار تأکيد مى گذاشت، اما اين تأکيد در عين حال از جمله عوامل مهم در ايجاد تزلزل در اقتدارسلسله مراتبى کليسا بوده است. گر چه تجربه خود مسيحيان يوحنايى نشان مى داد که براى هدايت مؤمنان از بيرون مرجعيتى قاطع ضرورت دارد، ليکن تجربه آنان همچنين قانعشان کرده بود که فقط روح ايمان و عشق مى تواند انسان را از درون به اسرار تثليث و حلول لاهوت (خداوند) در ناسوت (عيسي) رهنمون کند.

مسيحيت در جهان يونانى رومى در حدود سال 100 دوره مشترک

در شرح مختصرمان از مسيحيت يوحنايى، به بسيارى از خصوصيات مسيحيت در پايان قرن اول دوره مشترک اشاراتى گذرا کرديم. تا آن زمان نوشته هاى عهد جديد اساسا تکميل شده وساختار اصلى کليسا اساسا تثبيت شده بود. در اين بخش از مقاله، با تکميل تصويرى که ازمسيحيت ارائه کرده ايم، شمايى کلى از وضعيت کليساى حواريون در حدود سال 100 دوره مشترک به دست خواهيم داد.
کليسا در پايان سده نخست، نژادهاى گوناگونى را در بر مى گرفت. بر خلاف يهوديت که تبليغ براى فرا خواندن پيروان ساير اديان را فقط تا حدود معينى مجاز شمرده بود، کليساهاى مسيحى با همه توان در جهت ارتباط گيرى با غير يهوديان و جلب آنان به مسيحيت تلاش کردند. اين سياست باعث ارتباط تنگاتنگ مسيحيان با فرهنگ يونانى و نيز اديانى که از شرق به امپراتورى روم راه يافته بودند شد. فرهنگ يونانى نه فقط شامل هنر، معمارى، نمايش و ورزشگاه يونانى مى شد، بلکه فلسفه و اديان پر رمز و راز آن کشور را نيز در بر مى گرفت.
در سده نخست، آن فلسفه اى که بيش از همه نفوذ داشت انديشه ديرينه سقراط و افلاطون وارسطو نبود، بلکه نظريه هاى قانون طبيعى فيلسوفانى بود که به رواقيون و اپيکوريان شهرت يافته بودند. شايد بتوان گفت که اينان با نکته سنجيهاى خود در الهيات مسيحى سهيم شدند،مثلا در اين آموزه پولس که از هنگام آفرينش کائنات به بعد، ذات ناديدنى خداوند را (قدرت سرمدى و الوهيتش را) به وضوح از آفريده هايش مى توان درک کرد ([«زيرا که چيزهاى ناديده اويعنى قوت سرمدى و الوهيتش از حين آفرينش عالم به وسيله کارهاى او فهميده و ديده مى شودتا ايشان را [منکران را] عذرى نباشد»] رساله پولس رسول به روميان، باب 1، آيه 20) . اديان پر رمز و راز يونانى نيز، هر چند احتمالا به شيوه اى غير مستقيم و نه مستقيما، در مسيحيت تأثيرگذاشتند. در اين اديان بر معرفتى تأکيد گذارده مى شد که به تازه گرويدگان سعادت اخروى عطامى کرد. اين اديان همچنين شامل آئينهايى سرى بودند که پيروانشان را به يکديگر پيوند مى داد. مسيحيان اوليه با برجسته کردن معرفت رستگارى بخش و آئينهاى خاص خودشان، به رقابت بااين اديان پرداختند.
در اديانى که از شرق به امپراتورى روم راه يافته بودند، مضامين بارورى (از قبيل ضرب آهنگ چرخه گياهان) بسيار مهم تلقى مى شدند. بدين ترتيب، ايسيس «~(Isis) ~» و اسيريس «~(Osiris) ~» (که دراصل خدايانى در اساطير مصرى بودند) شناختى از مرگ و زندگى مجدد به پيروان مسيحيت دادند که در آن روح سعادتمندانه به بقاى خود ادامه مى داد. ايضا کسانى که پيرو کيش ميترا بودند (ميترا خدايى ايرانى است که به خداى خدايان يعنى اهورا مزدا يارى مى رساند، اما بعدها به خدايى سماوى تبديل شد و سربازان رومى آن را بسيار عزيز مى شمردند)، گاو قربانى مى کردندو براى رهانيدن روحشان به سطوح مختلفى از آسمان صعود مى کردند. حفاريهاى انجام شده درزير مکانى که امروزه کليساى حضرت اکليمنتس «~(ST. Clement) ~» در آن قرار دارد، نشان داده است که عبادتگاههاى ميترائيان داراى محرابها و کلاسهايى بسيار شبيه به يک کليساى مسيحى درهمان حوالى بوده اند.
فرقه هاى غنوصيه که به حوزه رقابت سرسختانه مسيحيت اوليه تبديل شدند، با اديان مبتنى بر آئين رمزى و شعائر بارورى وجه اشتراکى داشتند و آن ارائه معرفت رستگار کننده باطنى به پيروانشان بود. آنان به تفحص در سطوح و ازمنه مختلفى مى پرداختند که به زعم خودشان برآفرينش کنونى تقديم داشت، و همچنين اين نظر را ترويج مى کردند که ذات کنونى بشر از سطحى مقدس و روحانى به گنداب تألم آور جسم هبوط کرده است. مسيحيان اوليه در رقابت با غنوصيه مجبور بودند هم از انسان کامل بودن عيسى دفاع کنند و هم اينکه با ادله اى قانع کننده ثابت کنندمعرفتى که روح عيسى عرضه مى داشت، متضمن رستگارى حتميترى بود. (35)
بدين ترتيب مى بينيم که کليساى صدر مسيحيت در رقابت براى افزودن به تعداد پيروانش، در چند جبهه مى جنگيد: خطاب به يهوديان، عيسى را به عنوان مسيح و تحقق آرزوهاى مسيحيايى آنان توصيف مى کرد، و خطاب به غير يهوديان، عيسى را به عنوان منبع معرفت واقعارستگارى بخش معرفى مى کرد. يهوديانى که چندان مايل به گرويدن به مسيحيت نبودند، رنج ومحنت عيسى را ننگ آور مى دانستند و از اين مى ترسيدند که با مقدس تلقى کردن او، يکتا پرستى را خدشه دار کنند. به همين دليل، آنان بر اهميت پيروى از شريعت موسى اصرار مى ورزيدند. غير يهوديانى هم که چندان مايل به گرويدن به مسيحيت نبودند، رستاخيز عيسى را باور نکردنى مى دانستند و نمى توانستند بپذيرند که او از هر حيث يک انسان همچون همه انسانهاى ديگر بوده است . در نتيجه، کليسا با احساس تأسف از اين وضعيت کوشيد تا راهى بينابينى را در پيش بگيرد، به اين صورت که آموزه هايش را بر حسب شناختى از مسيح بسط دهد که در بدو امر هم قائل به تقدس عيسى بود و هم قائل به بشر بودن او.
آزمايش و خطا و همچنين تأثير اين غريزه ميانه روانه باعث شدند که امور داخلى کليسابه تدريج به شکل گيرى اصول تلويحى «هم اين، هم آن» منجر شود. به عبارت ديگر، کليسامتقاعد گشت که هم سنن يهودى مى توانستند موجب غناى تعهدى اصيل به مسيح شوند و هم ديدگاههاى غير يهوديان. هم رهبران رسمى مى توانستند به رواج ايمان يارى رسانند و هم فرهمندان مسامحه کار . الهيات لوقا مى توانست مکمل الهيات متى باشد. مستضعفان و زنان مى توانستند مکمل مستکبران و مردان باشند. مسيحيت دينى بود با بسيارى ملازمات مهم اجتماعى، چرا که پيروان آن در واقع يک تن بودند و صرفا از فرامين عشق اطاعت مى کردند،ليکن مسيحيت همچنين دين اشخاص منفردى بود که هر يک در خلوت و جدا از سايران عبادت مى کردند و در واقع، به حکم پولس، هميشه دعا مى کردند ([«هميشه دعا کنيد»] رساله اول پولس رسول به تسالونيکان، باب 5، آيه 17) . دعا و نيايش همگانى هم بر کتاب مقدس مبتنى بود وهم بر آئينهاى مقدس، بويژه غسل تعميد و عشاى رباني. آب و نان زندگى، اخلاقياتى متعالى به ارمغان مى آورد، ولى آئينهاى توبه نيز براى کمک به گناهکاران و ضعفا از دير باز وجود داشتند. ازدواج امرى مقدس بود و اکثر رهبران اوليه کليسا ازدواج کرده بودند، ليکن بکارت نيز در عين حال امرى مقدس محسوب مى شد. کمال غايى ايمان صرفا با بازگشت خداوند ممکن مى گردد،با اين حال در همين دوره و زمانه حاضر نيز فرصتهاى زيادى براى تهذيب نفس و اعمال خيروجود دارد.
بنابر آنچه آمد، وقتى مفسران در توصيف کليساى صدر مسيحيت آن را «کاتوليک» [جامع] مى نامند، منظورشان صرفا اشاره به گسترش نفوذ گروهى دينى در سرتاسر منطقه مديترانه نيست. اطلاق صفت «کاتوليک» تلويحا حاکى از آن است که اين کليسا به طور غريزى اعتقاد داشت (و اين اعتقاد از آموزه محورى آن يعنى حلول لاهوت [خداوند] در ناسوت [عيسي] ناشى شده بود) که گستره کامل واقعيت، از اوج الوهيت تا حضيض بشريت، در حوزه صلاحيت کليسا قرار مى گيرد . امپراتورى روم اين آرمان را از شاعر رومى ترنس «~(Terence) ~» آموخته بود که همه امور انسانى در حيطه اقتدار آن قرار دارند. شعراى صدر مسيحيت که بشارتهاى عيسى را مى سرودند، بخش اعظم اين آرمان را پذيرفتند. همان گونه که پولس در رساله خود به فيليپيان، باب 4، آيه 8، مى گويد: «خلاصه، اى برادران، هر چه راست باشد و هر چه مجيد و هر چه عادل و هر چه پاک و هر چه جميل و هر چه نيکنام است و اگر علوى هست و اگرچيزى شايسته تحسين است، به آنها بينديشيد.»

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
«~(Northwestern University Press,1967: Evanston,IL) 1. For theoretical background ,see Alfred Schutx ,The Phenomenology fo the Social World ~»
«~. (Winstion,1985: Minneapolis) 2. See Jon D. Levenson,Siai and Zion ~»
3) «~Seleucids ~» (312 64 قبل از ميلاد)، سلسله اى از پادشاهان يوناني. (م)
4) «~Josephus ~» (100 37)، تاريخ نگار رومي. (م)
5) «~Pliny ~» (113 62)، تاريخ نگار رومي. (م)
6) «~Tacitus ~» (120 56)، تاريخ نگار رومي. (م)
7) «~Suetonius ~» (قرن دوم پس از ميلاد)، زندگينامه نويس و تاريخ نگار رومي. (م)
«~487 ,PP. 475 (Row, 1985 & PHarper :San Francisoc) ,P. 246; Harper,s Bible Dictionary , ed. Paul J. Achtemeier (Row,1980 & Harper: San Francisco) Dufour,Dictionary fl the New Testament 8. See Xaver Leon ~»
«~. 140 PP. 131,(Hill, 1979 McGraw: New York) novel Man of Naxareth'75. For a good imaginative account, see Anthony Burgess ,PP. 68 (s Sons, 1971'Charles Scribner :New York) The Proclamation fo Jesus : 9. See Joachim Jeremias, New Testament Theology ~»
. 10 «عيد فصح» «~(Passover) ~» جشنى است که يهوديان به مناسبت رهايى خود از اسارت و بندگى در مصر بر پامى کنند. (م)
«~(ThirdPublications,1983 Mystic,CT; Twenty) P. 224. See also Gerard S. Sloyan,Jesus ni Focus,(Collins, 1979/Fontana :London) 11. Geza Vermes, Jesus the Jew ~»
«~. 116,esPecially PP. 100 (westminster, 1978: Philadelphia) 12. SeeLucas Grollenberg , Jesus ~»
. 13 «شما» «~(Shema) ~» کلمه اى است عبرى به معناى «بشنو» . اين کلمه در ابتداى آيه چهارم از باب ششم سفرتثنيه «~(Deuteronomy) ~» آمده است. (م)
14. مثل ياد شده در انجيل لوقا «~(Luke) ~» از اين قرار است: «(30) عيسى در جواب وى گفت مردى که ازبيت المقدس به سوى اريحا مى رفت به دست دزدان افتاد و او را برهنه کردند و مجروح ساختند و او رانيم مرده واگذاردند و برفتند. (31) اتفاقا کاهنى از آن راه مى آمد، چون او را بديد از کناره ديگر رفت. (32)همچنين شخصى لاوى نيز از آنجا عبور مى کرد، نزديک آمد و بر او نگريست و از کناره ديگر برفت. (33)ليکن شخصى سامرى که مسافر بود نزد وى آمد و چون او را بديد دلش بر وى بسوخت. (34) پس پيش آمدو بر زخمهاى او روغن و شراب ريخت، آنها را بست، او را بر مرکب خود سوار کرد، به کاروانسراى رسانيد وخدمت او کرد. (35) بامدادان چون روانه مى شد دو دينار در آورد، به سرايدار داد و گفت اين شخص را متوجه باش و آنچه بيش از اين خرج کنى، در حين مراجعت به تو دهم. (36) پس به نظر تو کدام يک از اين سه نفر همسايه بود با آن شخص که به دست دزدان افتاد؟ (37) گفت آنکه بر او رحمت کرد. عيسى وى راگفت برو و تو نيز همچنان کن.» (م)
15. آفريده شدن انسان «به صورت خدا» اشاره اى است به آيات 26 و 27 در باب اول سفر پيدايش : (26) و خداگفت آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهايم و بر تمامى زمين و همه حشراتى که بر زمين مى خزند حکومت کند. (27) پس خدا آدم را به صورت خود آفريد، آفريداو را به صورت خدا، ايشان را نر و ماده آفريد.» آفرينش انسان «به صورت خدا» يعنى انسان آن موجودى است که حکومت خدا را بر زمين متجلى مى کند. (م)
«~. 249 ,PP. 231 (Helicon,1969: Baltimore) in Theological investigations,vol. 6 " ,eflections on the Unity of the Love of Neighbour and the Love of GodR» , 16. See KarlRahner ~»
(17) «کون» «~(Koan) ~» در ذن بوديسم به گزاره اى متناقض نما «~(Paradox) ~» اطلاق مى شود که راهبان ذن بوديسم باتأمل درباره آن ذهن خود را عادت مى دهند تا نهايتا متکى به خرد نباشد، بلکه به نوعى روشن بينى شهودى نايل شود. (م)
«~. (Crossroad, 1980 :New York) and John Dominic Crossan, Cliffs of Fall,(Fortress , 1977 :Philadelphia) 18. See Norman Perrin, Jesus and the Language of the kingdom ~»
19. نويسندگان مقاله در اينجا با استفاده از تشابه آوايى «صليب» «~(Cross) ~» و «اصل قضيه» «~(crux) ~» ، نوعى جناس ساخته اند. (م)
«~. p. 826,(Hall,1968 Prentice: Englewood Cliffs, NJ) in The Jetome Biblical Commentary ,vol. 2 ed. R. Brown,J. Fitxmyer,and R. Murphy «,Pauline Theology» , 20. Joseph A. Fitznyer ~»
«~. p. 113,(Westminster, 1980 :Philadelphia) 21. Howard Clark Kee, Chiristian Origins in Sociological Perspective ~»
. 22 «سبت» «~(Sabbath) ~» يک روز از ايام هفته است (از نظر يهوديان شنبه و از نظر مسيحيان يکشنبه) که براى عبادت و دست کشيدن از کار مقرر شده است. (م)
. 23 «کتيبه هاى بحر الميت» مجموعه اى از دستنوشته هاى عبرى و آرامى اند که طى سالهاى 1974 تا 1956 درغارهاى نزديک به بحر الميت کشف شدند. اين دستنوشته ها برخى از متون عهد عتيق و نيز اسنادى را شامل مى شود که نحوه زندگى پيروان فرقه يهوديى که اين کتيبه ها را نوشتند آشکار مى کند. (م)
«~. (Fortress, 1981 :Philadelphia) 24. Christian Origins in Sociological Perspective , P. 138. See also Jack Dean Kingsbury, Jesus Christ in Matthew, Mark, and Luke ~»
. 25 «به شما دانستن سر ملکوت خدا عطا شده، اما به آنان که بيرون اند همه چيز به مثلها مى شود.» (م)
. 26 «(2) و بعد از شش روز عيسى پطرس و يعقوب و يوحنا را برداشت و ايشان را تنها بر فراز کوهى به خلوت برد و هيئتش در نظر ايشان متغير گشت (3) و لباس او درخشان و چون برف به غايت سفيد گرديد، چنان که هيچ گازرى بر روى زمين نمى تواند چنان سفيد کند (4) و الياس با موسى بر ايشان ظاهر شدند و با عيسى گفتگو مى کردند. (5) پس پطرس ملتفت شد و به عيسى گفت اى استاد بودن ما در اينجا نيکوست، پس سه سايبان مى سازيم، يکى براى تو و ديگرى براى موسى و سومى براى الياس. (6) از آن رو که نمى دانست چه بگويد چون که هراسان بودند . (7) ناگاه ابرى بر ايشان سايه انداخت و آوازى از ابر در رسيد که اين است پسر حبيب من، از او بشنويد. (8) ناگهان گرداگرد خود نگريستند و جز عيسى تنها با خود هيچ کس را نديدند (9) و چون از کوه به زير مى آمدند ايشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان برنخيزد، از آنچه ديده اند کسى را خبر ندهند.» (م)
. 27 «هر آينه به شما مى گويم تا جميع اين حوادث واقع نشود، اين فرقه نخواهند گذشت.» (م)
. 28 (29) عيسى جواب فرمود هر آينه به شما مى گويم کسى نيست که خانه يا برادران يا خواهران يا پدر يا مادريا زن يا اولاد يا املاک را به جهت من و انجيل ترک کند، (30) جز اينکه الحال در اين زمان صد چندان يابد ازخانه هاى و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک با زحمات و در عالم آينده حيات جاودانى را.» (م)
. 29 (19) پس هر کس که يکى از اين احکام کوچکترين را بشکند و به مردم چنين تعليم دهد در ملکوت آسمان کمترين شمرده شود، اما هر کس که به عمل آورد و تعليم دهد او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهدشد، (20) زيرا به شما مى گويم تا عدالت شما بر عدالت کاتبان و فريسيان افزون نشود، به ملکوت آسمان هرگز داخل نخواهيد شد.» (م)
. 30 «دختر صهيون را گوييد که اکنون پادشاه تو نزد تو مى آيد. . .» (م)
. 31 «پس برويد و همه امتها را شاگرد سازيد و ايشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد.» (م)
. 32 «و ايشان را تعليم دهد که همه امورى را که به شما حکم کرده ام حفظ کنند و اکنون من هر روز تا انقضاى عالم همراه شما هستم، آمين.» (م)
. 33 «(15) و اگر برادرت به تو گناه کرده باشد برو و او را ميان خود و او در خلوت الزام کن، هر گاه سخن تو راگوش گرفت برادر خود را دريافتى (16) و اگر نشنود يک يا دو نفر ديگر با خود برادر تا از زبان دو يا سه شاهد هر سخنى ثابت شود (17) و اگر سخن ايشان را رد کند به کليسا بگو و اگر کليسا قبول نکند، در نزد تومثل خارجى يا باجگير باشد. (18) هر آينه به شما مى گويم آنچه بر زمين بنديد در آسمان بسته شده باشد وآنچه بر زمين گشاييد در آسمان گشوده شده باشد. (19) باز به شما مى گويم هر گاه دو نفر از شما در زمين درباره هر چه که بخواهند متفق شوند، هر آينه از جانب پدر من که در آسمان است براى ايشان کرده خواهدشد، (20) زيرا جايى که دو يا سه نفر به اسم من جمع شوند، آنجا من در ميان ايشان حاضرم.» (م)
«~167 especially PP. 166,(Paulist, 1979: New York) 34. See Raymond E. Brown,The Community of the Beloved Disciple ~»
«~. 579 ibid. ,PP. 533,"Gnosticism" ,532, and J. Doresse ,PP. 495 (E. J. Brill, 1969 :Leiden) Historia Religionum,ed. C. J. Bleeker and G. Widengren,vol. 1 ",Hellenistic Religions " , 35. On the Hellenistic religions and Gnosticism, see M. J Vermaseren ~»