رواسازى خشونت عليه زنان در احاديث مجعول


چکيده

زن در اسلام مورد تجليل و تکريم فراوانى قرار گرفته و از ارزش و مقام بسيار والائى برخوردار است. با اين وجود، در برخى متون دينى رواياتى ديده مي‎شود که حداقل به ظاهر نگاهى بدبينانه به زن را تلقى مي‎نمايند و حتى در بعضى موارد، کرامت زن را مورد خدشه قرار مي‎دهند. اين نگاه منفى به زن، معلول عوامل مختلفى است که مهمترين آن، مجعول بودن اين‎گونه روايات است. منع کتابت حديث و نفوذ تفکرات منفى خليفه دوم بر زنان، از جمله مهمترين مبادى احاديث مجعول، از قبيل اسرائيلات مي‎باشد. از اين‎رو، لازم است اين روايات مورد بررسى سندى و دلالى قرار گيرند. اين نوشتار به نحو گزينشى به بررسى بعضى از اين روايات که از جهت سندى و دلالى مخدوش هستند، پرداخته و غير مستند بودن آن‎ها را آشکار مي‎سازد. موضوعات کلى اين روايات عبارتند از: تنبيه بدنى، آفرينش زن از مرد، فريب شيطان، نهى از علم آموزى، خانه‎نشيني.

واژگان کليدي:
زن، احاديث مجعول، اسرائيلات، تنبيه بدنى، خانه‎نشينى، آفرينش زن از مرد، شيطان، علم آموزى، کتابت حديث، خشونت.

بحث شخصيت و حقوق زن حدود يک قرن است که در دنياى غرب وارد مباحث اجتماعى و حقوقى گرديده است اما اين مبحث در اسلام بيش از هزار و چهارصد سال پيشينه دارد.
به اعتراف دوست و دشمن، اسلام گام‎هاى بلند و حيرت آورى به سود زن و براى احياى حقوق و شخصيت او برداشت و اين گام‎ها را در عصر و زمانى برداشت که در بسيارى از جوامع، زن از کمترين حق انسانى خويش برخوردار نبود، اما اسلام با جرأت و شهامت تحسين برانگيزى در برابر ديدگاه‎ها و آراى رايج زمانه دربارة زن ايستاد واز حقوق انسانى وى دفاع نمود و اعلام کرد که زن از شخصيت کامل انسانى برخوردار است و در اين جهت هيچ نقصان و کاستى نسبت به مرد ندارد.
برحسب اين ديدگاه، ميان زن و مرد فرقى در سير و سلوک معنوى و تحصيل کمالات روحى و ارتباط با پروردگار نمي‎باشد؛ چنانکه در پاداش اخروى ميان زن و مرد فرقى نيست. بلکه آنچه ملاک است، ايمان، عمل صالح و تقواست. با اين وجود با توجه به ديدگاه والاى اسلام نسبت به زن، پاره‎اى از روايات در متون دينى ديده مي‎شود که القا کننده نگاه بدبينانه، تحقيرآميز يا خشونت‎جويانه نسبت به جنس زن است. اين گونه روايات ممکن است اين ذهنيت را القا نمايد که اسلام نگاه وهن آميز نسبت به جنس زن دارد و در عرصة حمايت از حقوق زن موضع منفى و انتقادى دارد. از اين‎رو، براى حل اين تعارض موجود، ميان اين‎گونه احاديث از يک‎سو و منزلت زن در آيات و ديگر روايات از سوى ديگر، لازم است اين احاديث مورد بررسى سندى و دلالى قرار گيرند. بدين منظور در اين نوشتار پاره اى از اين روايات که از جهت سندى مخدوش هستند، مورد نقد و بررسى قرار مي‎گيرند.

مبادى احاديث مجعول

در ديدگاه شيعيان احاديث پيامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع)، به عنوان يکى از منابع مهم و معتبر دينى در کنار کتاب خدا، قرآن مجيد مطرح است. تنها راه دستيابى به اين روايات، مراجعه به کتب روائى است، اما مع‎الاسف در اين کتب گرانقدر، همچون بحارالانوار، وسايل الشيعه و...، رواياتى غيرمستند به پيامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) هم ديده مي‎شود. وجود اين گونه روايات مخدوش در اصلي‎ترين کتب روائى، بيانگر عدم دقت بزرگوارانى از قبيل علامه مجلسى، شيخ حرعاملى و... نمي‎باشد، بلکه حاکى از مقتضيات آن عصر است؛ زيرا آن‎ها در زمانى به جمع‎آورى احاديث پرداختند که اصل وجود روايات به خاطر وجود خلفاى جور در حال از بين رفتن بود، از اين‎رو، براى حفظ روايات، با توجه به شرايط بسيار ضيق و سخت آن زمان، تنها توانستند به جمع‎آورى احاديث بپردازند و فرصت اين امر را نيافتند که احاديث سره را از ناسره جدا نمايند، بنابراين اين وظيفه را محول آيندگان کردند تا با آسيب‎شناسى روايات به احاديث ناب دست پيدا کنند. يکى از موارد آسيب‎شناسى، تشخيص احاديث مجعول است، رواياتى که باب خشونت عليه زنان را گشودند و چهره اى منفى و ناروا از زن ارائه دادند. قبل از بيان اين نوع روايات، در ابتدا لازم است مبادى ورود اين‎گونه روايات بيان گردد.

الف) منع کتابت احاديث

يکى از عوامل راه يابى روايات مخدوش به مجامع روايى، منع کتابت حديث از جانب خلفاى جور است. آن‎ها به واسطة اين عمل نه تنها موجب گشتند که احاديث غيرمستند به پيامبر اکرم (ص)، از جانب صحابه نقل گردد، بلکه باب ورود اسرائيلات به حوزة روايات دينى را گشودند.
اسرائيليات مجموعه رواياتى مي‎باشد که از جانب اهل کتاب به ويژه يهوديانى که در ظاهر به اسلام مى گرويدند، وارد حوزة اسلام شده است؛ به گونه‎اى که بسيارى از اين روايات از طريق ارتباط صحابه و تابعين با دانشمندان اهل کتاب و به خاطر اعتماد به گفته هاى آنان، به تدريج در ميان مردم شايع گرديد و در منابع روايى جاى گرفتند. عمدة اين روايات اسرائيلى، از چند دانشمند يهودى و نصرانى مانند عبدالله بن سلام، کعب الأحبار، وهب بن منبه، تميم دارى و ابن جريح نقل شده است. محمد رشيد رضا، صاحب تفسيرالمنار معتقد است: از ميان کسانى که اسرائيليات را روايت مى کنند، وهب‎بن‎منبه و کعب‎الأحبار بدترين، رياکارترين و نيرنگ بازترين آنان هستند، به طورى که هيچ خرافه اى نيست که در کتاب هاى تفسيرى و تاريخى، پيرامون آفرينش، پيامبران الهى و اقوام آنان، فتنه ها، رستاخيز و عالم آخرت آمده باشد، مگر اين که اثرى از اين دو نفر در آن وجود داشته باشد. ورود اين‎گونه روايات بر مجامع روايى شيعه، آسيب هاى جبران ناپذيرى وارد کرده است. از اين‎رو، ائمه اطهار (ع) در بيانات مختلفى، به مبارزه با اين‎گونه احاديث پرداخته اند که به دو مورد آن اشاره مي‎گردد:
امام صادق (ع) مي‎فرمايند: «بعضى از عالمان، به دنبال احاديث يهود و نصارا هستند، تا علم و دانش خود را تقويت و حديث خود را بسيار سازند، اينان در پايين ترين مرتبة دوزخند.»
روزى امام باقر (ع) در حالى که در مسجد الحرام، رو به کعبه نشسته بود به يارانش فرمود: نگاه به کعبه عبادت است، در اين هنگام مردى به نام عاصم بن عمر گفت که کعب الأحبار مى گويد: هر بامداد، کعبه به بيت المقدس سجده مى کند. امام پرسيد: نظر تو دربارة سخن کعب چيست؟ وى پاسخ داد: او راست گفته است. در اين هنگام امام خشمگين شد و فرمود: دروغ گفتى، کعب هم دروغ گفته است.
همچنين خلفا با ممنوع کردن کتابت احاديث پيامبر اکرم (ص) و تحت الشعاع قرار دادن اهل بيت پيامبر و بستن در خانة آن ها، مردم را به فراگرفتن احاديث شفاهى از صحابه دعوت کردند و همه صحابه را برخوردار از دو ويژگى عدالت و اجتهاد معرفى کردند؛ در نتيجه تمامى سخنان صحابه از پيامبر اکرم (ص)، به عنوان يک سند معتبر شهرت يافت.
علامه طباطبايى در اين رابطه سخن بليغى دارند: «از يک سو، مصادر امور و خلفاى وقت در عين حال که در ظاهر از اهل بيت احترام مى کردند، در باطن امر تا مى توانستند در تضعيف موقعيت اجتماعى آن ها مى کوشيدند... و کم کم امتياز اهل بيت را از آن ها گرفتند؛ از سوى ديگر، روز به روز بر احترام صحابه مى افزودند... و مردم را در فرا گرفتن حديث از آن ها تشويق مى کردند... قدر مسلم اين است که روح تحقيق علمى در صحابه نبود و تأليف وکتابت در ميانشان ممنوع و قدغن بود... صحابه به نشر حديث پرداختند و مصدر تعليم و تربيت قرار گرفته... چنان که بسيار اتفاق افتاد که مردم براى درک يک نفر صحابى يا اخذ يک حديث، راه هاى دراز طى مي‎کردند، هفته ها و ماه ها رنج غربت را بر خود هموار مى کردند. ولى چنان که تذکر داديم، نبودن روح تحقيق در عامه صحابه از يک طرف و ممنوع بودن بحث و انتشار در معارف دينى از طرف ديگر و قدغن نمودن مقام خلافت از کتابت و تأليف از طرف ديگر و پيدا شدن عده قابل توجهى از ظاهرالأسلام هاى اسرائيلى که اخبار و معارف انبياى سلف را آن طور که دلشان مى خواست، نقل مى کردند از طرف ديگر و اقبال بيرون از حد و اندازه عموم مسلمين به حديث و محدثين؛ جمعى از جاه طلبان و سودپرستان را براى کسب امتيازات اجتماعى تطميع نموده و وادار مى کرد که از هر مصدرى باشد و به هر مفهومى باشد، حديث تهيه کنند يا طبق تمايلات و مقاصد سران امور حديث جعل کرده و بازارى گرم کنند. اين ها عواملى بودند که دست به دست داده و حديث را از ارزش واقعى انداختند... پيغمبر اسلام پيش بينى کرده بود که به زودى اين گرفتارى دامنگير عالم اسلام خواهد شد و لذا دستور داده بود، احاديثى را که از وى نقل مى شود، به کتاب خدا عرضه داشته و پس از آن بپذيرند.»
علامه سيد مرتضى عسکرى هم در اين رابطه مى گويد: «مسلّماً از همان زمانى که مکتب خلفا، باب نقل حديث از پيامبر (ص) را مسدود کرد، باب نقل روايات اسرائيلى را به طور کامل برروى آنان گشود و اين امر بدين شکل صورت گرفت که به افرادى مانند تميم دارى نصرانى و کعب الأحبار يهودى اجازه داده شد تا احاديث اسرائيلى را به ميل خود در ميان مسلمانان گسترش دهند.»
در اثر منع نگارش حديث و نشر آن بر اسلام و مسلمانان خسارت بزرگى وارد گرديد که با آمار و ارقام قابل شمارش نيست. اين امر موجب پيدايش هرج و مرج در اعتقادات، اعمال، اخلاق، آداب، جوهره و اصول دين گرديد. خلأ حاصل از اين عمل، زمينه مناسبى را براى پيدايش بدعت هاى يهودى، ياوه هاى مسيحى و افسانه هاى زرتشتى به ويژه از سوى دانشمندان يهود و نصارا به وجود آورد، تا احاديث فراوانى را جعل کنند و آن ها را به پيامبران الهى نسبت دهند؛ همچنان که افسانه هايى را ساختند و به پيامبر اکرم (ص) نسبت دادند.

ب) نفوذ تفکرات منفى خليفه دوم بر زنان در تاريخ اسلام

ذهنيت ها و ديدگاه هاى منفى برخى از منتقدان دربارة زن که در صدر اسلام نيز از نفوذ عميقى نيز برخوردار بودند، باعث راه يابى ديدگاه آن‎ها، در قالب روايات و احاديث معصومين گرديد. يکى از اين شخصيت‎هاى ذي‎نفوذ «عمربن خطاب» خليفة دوم مي‎باشد. وى به گواهى مورخان، به ويژه مورخان اهل سنت ديدگاه منفى و خشونت آميزى نسبت به زنان داشته است و نسبت بر آن‎ها فوق العاده سخت گير و طرفدار خانه نشينى آن ها بوده است. به عنوان نمونه به چند روايت و حکايت در اين زمينه اشاره مي‎گردد:
در روايت آمده است: پيغمبر اکرم (ص) زنان را اجازه مى داد که به خاطر نيازهايى که دارند بيرون روند و کار خويش را انجام دهند. سوده دختر رمعه، همسر رسول خدا (ص) زنى بلند بالا بود. يک شب با اجازة رسول خدا، از خانه به خاطر کارى بيرون آمد، با اينکه شب بود، عمر بن الخطاب سوده را به خاطر بلند بالايى اش شناخت. عمر در اين جهت تعصب شديدى داشت و همواره به پيغمبر (ص) توصيه مى کرد، اجازه ندهد که زنانش بيرون روند. عمر با لحن خشنى به سوده گفت: تو خيال کردى که ما تو را نشناختيم؟! خير، شناختيم، پس از اين در برون آمدن خود دقت بيشترى بکن. سوده از همان جا مراجعت کرد و ماجرا را به عرض رسول خدا (ص) رساند، در حالى که رسول خدا (ص) مشغول شام خوردن بود، طولى نکشيد که حالت وحى بر او عارض شد، پس از بازگشت به حالت عادى فرمود: به شما اجازه داده شد، اگر حاجتى داريد بيرون رويد.
جاحظ در «البيان و التبين» از عمر نقل مى کند: بيشتر به زنها «نه» بگوييد، زيرا جواب «بلي» آنان را در خواهش جرى تر مى کند.
در تفسير کشاف ذيل آيه 53 سورة احزاب آمده است: عمر خيلى علاقمند بود که زنان رسول خدا (ص) در پرده باشند و بيرون نروند.
در سنن ابن ماجد چنين آمده است: «رسول خدا در تشييع جنازه اى شرکت کرد، زنى از کسان متوفى شرکت کرده بود، عمر بر آن زن نهيب زد. رسول خدا (ص) فرمود: اى عمر! او را رها کن، چشم گريان، دل داغدار و عهد قريب است. از اين گونه جريان ها در تاريخ زندگى عمر زياد يافت مى شود.
بنابراين منع کتابت حديث و نفوذ عميق تفکرات منفى خليفه دوم بر مجامع روائى را مى توان از جمله مهمترين عوامل دانست که موجب گشتند در طول تاريخ، احاديث دروغينى به پيغمبر اکرم (ص) و ائمه معصومين (ع) منتسب گردد و در لسان علما و سپس عامه جارى شود که در پى آن زنان در طول تاريخ اسلام، حرمان‎هائى را متحمل شدند و خسارت‎هاى مادى و معنوى زيادى بر آن‎ها وارد گردد. در اين نوشتار به نحو گزينشى به بعضى از اين احاديث اشاره مي‎گردد.

مصاديقى از احاديث مجعول

زن و تنبيه بدنى

در پاره اى از روايات و نيز کتب فقهى، از تنبيه بدنى در صورت عدم اطاعت زن از شوهر سخن به ميان آمده است که به چند نمونه اشاره مى گردد:
- «در تفسير کلبى از ابن عباس چنين نقل شده است: زنان را به کتاب خدا موعظه کنيد و به او بگوئيد که از خدا بترسد و از شما اطاعت کند، اگر قبول نکرد با او درشتى کنيد وگرنه طورى او را بزنيد که بدنش زخم نشود و استخوانش شکسته نشود.»
- «از امام باقر (ع) نقل شده است که منظور از «واضربوهنّ» در آية کريمه، زدن با چوب مسواک است.»
- «روايت شده است که عمر همسرش را تنبيه بدنى کرد و به همين خاطر مورد ملامت واقع شد، او در جواب گفت: از رسول خدا شنيدم که مى فرمود: مرد به خاطر زدن همسرش، مورد بازخواست قرار نمى گيرد.»
ناقلان اين‎گونه احاديث، دليل صحت آن را تطابق با آيه 34 سورة کريمه نساء معرفى مي‎کنند. در اين آيه مبارکه آمده است: «و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهنّ و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن»، «اگر شما [مردان] از نافرمانى همسرتان نگرانيد، نخست آن‎ها را نصيحت کنيد، اگر فايده نکرد، از همبسترى با آن‎ها دورى گزينيد و اگر آن هم فايده نکرد، آن‎ها را کتک بزنيد.»

نقد و بررسى

ضعف سند

روايات پيشين که بر تنبيه بدنى زن دلالت دارند، از جهت سندى ضعيف هستند. آنچه که در تفسير مجمع البيان از تفسير کلبى نقل شده است، سخن ابن عباس است، نه معصوم لذا از حجيت برخوردار نيست. همچنين روايتى که از امام باقر نقل شده است، به دليل مرسله بودن ضعيف و غيرقابل اعتماد است همينطور روايتى که از عمر نقل شده است، ضعيف و غيرقابل اعتماد است؛ زيرا اولاً اين روايت مرسله است؛ ثانياً روايت عمر در نزد شيعه فاقد اعتبار است، به ويژه در مسئله خشونت عليه زنان که بر اساس نقل هاى متعدد تاريخى و روايى، عمر گوى سبقت را از ديگران ربوده است و نماد برخورد خشونت آميز و نگاه منفى عليه زنان معرفى شده است. از اين گذشته، در همان تفسير قرطبى رواياتى از صحيح مسلم و ترمذى نقل شده است که به صراحت خشونت عليه زن و تنبيه بدنى وى، به طور شديد مورد نکوهش واقع شده است و تنها در صورت ارتکاب زنا، تنبيه بدنى البته به صورت خفيف تجويز شده است.

ضعف محتوا

تنافى با لزوم احسان به زن در آيات و روايات
براساس آيات، اصل در زندگى زناشوئى، رابطة نيکو، سازگارانه و ايثارگرانه است. قرآن کريم با عبارت دلنشين «عاشروهنّ بالمعروف» به صورت يک قاعده، مردان را به معاشرت نيکو و درست با زنان فرمان داده است و حتى آنجا که پاى طلاق به ميان مى آيد، مى فرمايد: «فأمساک بمعروف او تسريح باحسان»، «نگهدارى زن به خوبى و سازگارى يا آزاد کردن او با احسان و نيکي» و در جاى ديگر مى فرمايد: «وأتمروا بينکم بمعروف»، «به نيکى ميان خود به مشورت بپردازيد.»
اين مضمون در روايات متعددى نيز ديده ميشود که به پارهاى روايات نقل شده از پيامبر اکرم (ص) اشاره مى گردد:
- «احب العباد الى الله عزوجل احسنهم صنعاً الى عياله»، «محبوبترين بندگان خدا کسانى هستند که نسبت به خانوادة خويش، خوش رفتارترند.»
- «خيرکم خيرکم لأهله و انا خيرکم لأهلي»، «بهترين شما کسى است که نسبت به خانوادة خود بهترين رفتار را دارد و من بهترين شما نسبت به خانواده ام هستم.»
- «ألا خيرکم خيرکم لنسائه و انا خيرکم لنسائي»، «بهترين شما کسى است که نسبت به همسر خويش بهترين رفتار را داشته باشد و من نسبت به همسرانم بهترين رفتار را در ميان شما دارم.»
- «من صبر على سوء خلق إمرأته واحتسبه اعطاه الله بکل مره يصبر عليها من الثواب مثل ما اعطى ايوب على بلائه»، «هر مردى که بر بد خلقى همسرش به خاطر پاداش الهى، بردبارى و شکيبايى نشان دهد، خداوند براى هر بار که صبر مى کند به او ثواب ايوب را در مقابل مصائب مى دهد.»
روايات فراوانى به اين مضمون آمده است که سزاوار است مرد از بدى ها و آزار همسرش بگذرد و به انتقام و خشونت روى نياورد.
روايات به پيروى از آية کريمة 34 سورة نساء برخورد فيزيکى نسبت به زن را در هر موردى تجويز نکردهاند. اسلام در صورتى که زن به انجام امور خانه، شير دادن، پرستارى فرزند و امثال آن اقدام نمى کند، به مرد نه اجازة تنبيه بدنى و نه اجازة برخورد تند و قهرآميز را داده است؛ زيرا در نگاه اسلام امور فوق وظيفة زن نيست. قرآن کريم مى فرمايد: «فإن أرضعن لکم فآتوهنّ اجورهنّ»، «اگر فرزند را براى شما شير دادند، اجرتشان را بپردازيد.»

مورد استثنائى

دستور تنبيه بدنى تنها در يک صورت است و آن جايى است که زن به مهمترين حقوق زناشويى يعنى حق استمتاع جنسى و عمل زناشويى گردن نمى نهد و آن را به رسميت نمى شناسد و بر مخالفت خود اصرار مى ورزد و همه راه هاى ديگر جهت متقاعد کردن وى، براى گردن نهادن به قانون بيفايده باشد، در چنين صورتى چه راه حلّ ديگرى مى توان داد؟
در جايى که نصيحت، موعظه و نيز کناره گيرى، قهر و امثال آن مؤثر واقع نميشود يا مرد بايد با چنين زنى بسوزد و بسازد که به طور يقين هر چند اين رفتار نامشروع نيست امّا نمى توان به صورت يک قانون بر مردان الزام کرد يا اينکه اقدام به طلاق نمايد که با توجه به مبغوض بودن آن در اسلام و عوارض سويى که براى کانون خانواده به همراه دارد، به هيچ وجه به عنوان بهترين و نزديکترين راه حل، قابل توصيه نيست يا راه سومى را برگزيند، يعنى مرد راه دادگاه را در پيش بگيرد و از اين راه بخواهد مشکل خويش را حلّ و حقّ خويش را استيفا نمايد که به طور يقين بهترين راه نخواهد بود؛ زيرا در اين صورت اسرار جنسى و مسائل خصوصى زناشويى علنى مى گردد و معمولاً يک مرد غيرتمند به آن راضى نخواهد شد. علاوه بر اينکه، وى در صورت عدم اعتراف همسرش براى اثبات ادعاى خويش، لازم است اقامة بينه و ارائه شهود نمايد که صرف نظر از اينکه در بسيارى از موارد ناممکن است، باعث برملا شدن يک مسئله خصوصى خواهد شد و حتى ممکن است يک مسئله سادة قابل حل به يک مشکل جدى، پيچيده و لاينحل تبديل گردد. از اينرو در آيه 34 سورة مبارکه نساء و بعضى روايات، از اين جهت تنبيه بدنى زن، جايز شمرده شده است؛ اما اين جواز به معناى وجوب تنبيه بدنى و نيز به معناى پذيرش هر نوع تنبيه بدنى نميباشد. بنابراين لازم است در اين رابطه دو نکته ذيل مورد توجه قرار گيرد:
الف) دستور تنبيه بدنى در آيه و روايات، از نوع دستورات ارشادى است نه مولوى و تعبّدى، يعنى آيه مبارکه و روايات در صدد اين نميباشند که يک راهکار تعبدى و الزامى براى حلّ مسئله خانوادگى ارائه دهند بلکه به دنبال ارائه يک راهکار عقلايى و منطقى هستند. بنابراين، در صورتى که بتوان با راه معقول و کم هزينه ترى مشکل را حل کرد، نوبت به تنبيه بدنى نمى رسد و نيز در جايى که مرد مى داند، تنبيه بدنى مؤثر نميباشد، بلکه حتّى ممکن است مسئله را پيچيده تر و رابطه را تيره تر و آتش نزاع را شعلهورتر نمايد، وى نمى تواند به انگيزة انتقام و عقده گشايى به تنبيه بدنى اقدام نمايد.
حتى شايد بتوان گفت، اگر فرهنگ عصر و زمانه به گونه اى باشد که تنبيه بدنى، عملى ناپسند، خلاف شأن، منزلت زن و توهين ناروا نسبت به وى شمرده شود، دليلى وجود ندارد که به آن توصيه گردد. آنچه در دستورات ارشادى اصل است، رسيدن به غرض است و راهکار خاصى مدخليت توقيفى و تعبدى ندارد.
ب) هر چند تنبيه بدنى مجاز شمرده است امّا همان گونه که در منابع روايى و فقهى مشخص شده است، اين تنبيه بايد خفيف و ملايم باشد؛ به گونه اى که نه موجب شکستگى يا جراحت گردد و نه باعث کبودى يا سرخى بدن شود. در غير اين صورت موجب ثبوت حق قصاص يا ديه براى زن خواهد بود. به همين خاطر در متون روايى شيعه و سنّى از زدن با چوب مسواک سخن به ميان آمده است که بيانگر توصيه اسلام بر نازلترين مرحلة ضرب است.
در همين رابطه، کلام بعضى از مفسرين بزرگ بيان مى گردد:
علامه طباطبايى (ره) مى فرمايد: «سه علاج مذکور ]در آيه 34[، نساء گرچه با يکديگر ذکر شده و هر يک با «واو» به ديگرى عطف گرديده اند، ولى امورى پشت سر هم و مترتب بر يکديگر و تدريجى هستند، يعنى اول موعظه، اگر سودى نبخشيد دورى گزيدن در بستر، اگر آن هم فايده اى نکرد، زدن (مؤثر ميباشد)، دليل بر اينکه آيه در صدد بيان مراتب تدريجى است، اين است که امور مزبور به همان شکلى که در آيه آمده است، به حسب طبع تدريجى اند، بنابراين مى توان تدريجى بودن را از سياق آيه فهميد نه از واو. ظاهر معناى دورى کردن در مضاجع، دورى کردن در بستر است مانند پشت کردن به زن و ...، نه دورى از بستر، گرچه مطلق ترک همخوابگى را نيز مى توان از اين کلمه اراده نمود ولى بعيد است. ... (زنان) با آنکه از شما اطاعت کردند، براى اذيتشان بهانه گيرى نکنيد و براى اين نهى دليل مى آورد که خداوند بزرگ و والاست. يعنى نيرومندى و سختى شما مردان، مغرورتان نکند و به اين خاطر بر زنان ستم روا مداريد.»
سيد قطب هم در اين رابطه مى نويسد: در نظر گرفتن هدف آيه از اين دستورات اجرايى، مانع از اين مى شود که اين «زدن» به انگيزه اذيت، آزار، انتقام گيرى و عقده گشايى باشد، چنان که مانع از اين مى شود که به انگيزه توهين و تحقير باشد يا به خاطر تحميل و اجبار بر زندگى اى باشد که زن بدان خرسند نيست؛ بلکه هدف از زدن تأديب همراه با عاطفه است، همان گونه که اين معنا در مورد برخورد پدر با فرزندان يا مربى با شاگردان مطرح است. واضح است که اينگونه دستورات اجرايى در هنگامى که صلح و سازش ميان دو شريک برقرار است، مطرح نميباشد؛ بلکه تنها در موقعى مطرح ميگردد که اين شراکت در معرض تلاشى و نابودى قرار گيرد و راهکارهاى ديگر هم مؤثر مبارکه واقع نميشود. البته آيه براى دستورات فوق، غايت و فرجامى در نظر گرفته است: «فان أطعنکم فلاتبغوا عليهنّ سبيلا»، با تحقق اين غايت، جايى براى توسل به وسايل باقى نمى ماند. همين دليل بر اين است که مقصود از اطاعت، طاعت پذيرش قانون است نه طاعت إرغام (به خاک ماليدن بينى طرف) و معلوم است که طاعت ارغام نمى تواند براى برپاداشتن کانون خانواده مفيد فايده باشد.
مرحوم بحرانى نيز به قول شهيد ثانى در اين رابطه مى گويد:
«شهيد در مسالک سخنى نيکو گفته است که در بعضى از روايات، از زدن زنان با مسواک سخن رفته است و شايد حکمتش آن باشد که زن گمان کند شوهر با او مزاح مى کند وگرنه با چوب مسواک تأديب و اصلاح حاصل نمى شود. اين سخن نيکوست.»

آفرينش زن از مرد

روايات متعددى بر اين مدعا دلالت دارند که زن از يکى از دنده هاى مرد خلق شده است. به بعضى از اين روايات اشاره مى گردد:
- «ابوبصير از امام صادق (ع) در حديث طولانى نقل کرده است که وقتى آدم را خواب ربود، خدا از دنده چپ آدم که کج و سوى شکم است، حوا را خلق کرده است.»
- «طاووس يمانى از امام باقر پرسيد: چرا حوا را حوا ناميدند؟ فرمود: زيرا از دنده موجود زنده، يعنى آدم آفريده شده است.»
- «امام صادق (ع) فرمود: «خداوند آدم را به خواب کرد و از دنده کج او حوا را خلق کرد، وقتى آدم بيدار شد حوا را بر بالين خود ديد.»
برخى از مفسران نيز، در تأييد اين روايات به بعضى آيات تمسک کرده اند که به يکى از آن موارد اشاره مى گردد:
«يا ايها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً کثيراً و نساءً»، «اى مردم! بترسيد از پروردگارتان، آنکه شما را از يک تن بيافريد و از آن تن، همسر او را آفريد و از آن دو، مردان و زنان بسيار پديد آورد». در اين آيه مبارکه عبارت «خلق منها زوجها» درواقع بر اشتقاق وجود زن از وجود مرد دلالت دارد که اين تأييد همان چيزى است که در تورات و برخى از روايات آمده است.

نقد و بررسى

ضعف سند

روايات منقول از نظر سند ضعيف مى باشند؛ زيرا هر سه روايت مذکور مرسله هستند و نمى توان به روايات مرسله اعتماد نمود. روايات مذکور، به طور دقيق موافق با مطالبى است که در تورات آمده است و از همين جا به خوبى مى توان حدس زد که از نوع اسرائيليات و مجعولات مى باشند. در تورات داستان آدم و حوا چنين آمده است:
«خداوند خدا را گفت: خوب نيست که آدم تنها باشد، پس برايش معاونى موافق وى بسازم... خداوند خدا خوابى گران بر آدمى مستولى گردانيد تا بخفت و يکى از دنده هايش را گرفت و گوشت در جايش پر کرد و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنى بنا کرد و وى را به نزد آدم آورد و آدم گفت: همانا اين است استخوانى از استخوان هايم و گوشتى از گوشتهايم، از اين سبب نساء ناميده شد؛ زيرا که از انسان گرفته شد.»

ضعف محتوايى

دسته اى ديگر از احاديث وجود دارند که معارض با اين روايات هستند و مضمون آنها را مورد خدشه و انکار قرار ميدهند که به چند نمونه اشاره مى گردد:
- ابومقدام مى گويد: «از امام باقر (ع) پرسيدم: خدا از چه چيز حوا را آفريد؟ فرمود: ديگران چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند خداوند او را از دنده اى از دنده هاى آدم آفريد. امام فرمود: دروغ مى گويند. آيا خداوند عاجز بود، وى را از چيز ديگرى بيافريند؟ گفتم: جانم فداى تو باد! پس وى را از چه آفريد؟ فرمود: پدرم از پدرش به من خبر داد و گفت: پيامبر (ص) فرموده است که خداوند تبارک و تعالى يک قبضه از خاک برداشت و با دست راستش – البته هر دو دست او راست است – آن را به هم زد و از آن آدم را آفريد، سپس قسمتى از خاک باقى ماند و حوا را از آن آفريد.»
- از امام صادق (ع) سؤال شد: «گروهى مى گويند حوا از دنده چپ آدم آفريده شد. فرمود: خدا از اين نسبت منزه است. آيا مى توان گفت که خداوند توان نداشت، براى آدم همسرى بيافريند که از دنده او نباشد و راهى براى سخن ملامت گران باز نگذارد که بگويند انسان با بخشى از بدن خودش ازدواج مى کند؟! چرا چنين حکم مى کنند؟ خدا ميان ما و آنان داورى کند... خداوند عزّوجلّ آدم را از خاک آفريد و آنگاه حوا را براى او خلق کرد.»
همچنين روايات متعددى به اين مضمون وجود دارد که خداوند حوا را از اضافى گل آدم به شکل او بيافريد. اين دسته از روايات نه تنها از جهت مضمون و مدلول معارض با دستة اول هستند، بلکه به صراحت مضمون آن ها را هم تکذيب مى کنند و آن را مخالف با قدرت و علو شأن حقتعالى مى دانند و در حقيقت ساختگى بودن آن روايات را برملا مى سازند. بنابراين روايات دسته دوم، ناظر بر روايات دسته اول و مقدم بر آن هستند.
علامه مجلسى پس از ذکر اخبار خلقت آدم ميگويد: «بدان که مشهور ميان مورخين و مفسرين عامه اين است که حوا از دنده آدم خلق شده است. بعضى از اخبار ما نيز بر همين معنا دلالت دارد. اما اخبار ديگرى بر نفى و ردّ آن دلالت دارد. بنابراين اخبار دسته اول يا بايد به دليل موافقت با عامه حمل بر تقيه شود يا اينگونه تأويل و توجيه شود که حوا از گلى درست شده است که يکى از دنده هاى آدم از آن خلق شده است.»
علامه مجلسى اشکال ديگرى را هم بر روايت دوم مطرح مينمايد که آن عبارت است از اينکه، اشتقاق «حوّا» از کلمه «حيّ» خلاف قياس است، زيرا «حوّا» معتل «واوي» است اما «حيّ»، معتل «يائي» است.
عدم تطابق با تفسير آيه 1 سوره نساء
بسيارى از مفسرين معتقدند که مقصود از کلمه «من» در اين آيه، «من اشتقاقيه» نيست بلکه «من نشويه» است. علامه طباطبايى در ذيل آيه فوق مى گويد: «منظور اين است که زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است. بنابراين لفظ «من» نشويّه است و اين آيه همان معنايى را بيان مى کند که در آيات 21 روم، 72 نحل، 11 شورى يا جمله «خلق لکم من انفسکم ازواجاً» يا «جعل لکم من انفسکم ازواجاً» به صورت صريح و روشن بيان مى دارد و نظير اين آيات است آية «ومن کل شى خلقنا زوجين»، پس آنچه که در بعضى از تفاسير آمده است: مراد اين است که زوج اين نفس از او اشتقاق يافته و از پارة وجود او ساخته شده است دليلى برآن نيست.»
بنابراين در مجموع مى توان گفت آيات قرآن با دستة دوم از روايات سازگارتر هستند و همين امر مى تواند مؤيد ديگرى براى اين دسته از روايات باشد.

زن و فريب شيطان

از بعضى روايات- هر چند تعداد آن ها ناچيز است- استفاده مى شود که حوّا در ابتدا با اغواى شيطان فريب خورد و مرتکب گناه گرديد و سپس آدم با اغواى وى فريب خورد و به گناه آلوده شد. به تعبير ديگر، شيطان چون نتوانست به طور مستقيم مرد را به گناه بکشاند، در ابتدا زن را طعمه وسوسه هاى خويش قرار داد و سپس با دست وى ميوه ممنوعه را به مرد خوراند.
در تفسير البرهان روايتى به اين مضمون آمده است: «هنگامى که خداوند ابليس را به خاطر امتناع از سجده بر آدم لعنت کرد، به آدم و حوا دستور داد که وارد بهشت شوند و به آن ها فرمود: اى آدم تو و زنت در اين بهشت سکونت گزينيد و از هر کجاى آن هر اندازه که خواستيد بهره بگيريد، ولى نزديک اين درخت نشويد. يعنى به اين شجره علم که مخصوص محمد و آل محمد است، نزديک نشويد... اين درخت همان چيزى است که هر کس از آن تناول کند، بدون تعلم و اکتساب به علم اولين و آخرين نايل شود... شيطان به قصد فريب ابتدا به نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند شما را از اين درخت بازنداشت مگر اينکه مبادا فرشته بگرديد، اگر از آن تناول کنيد، به علم غيب دست مى يابيد و قدرت فوق العاده پيدا مى کنيد يا اينکه مبادا جاودانه بگرديد و هرگز نميريد و بر اين ادعاى خويش سوگند ياد کرد. ابليس در حالى که خود را در دهان مار جاى داده بود، با آدم گفتگو مى کرد ولى آدم گمان مى کرد که با مار سخن مى گويد (آدم به هر حال زير بار فريب و اغواى شيطان نرفت) وقتى ابليس از آدم مأيوس گرديد، به همان صورت به نزد حوا آمد و گفت: آيا مى دانيد که اين درختى را که خداوند بر شما حرام کرده بود، به خاطر اينکه طاعت او را نموديد، بر شما حلال نمود. نشانه آن اين است که فرشتگانى که بر اين درخت گماشته شده و حيوانات را از نزديک شدن به آن منع مى کنند، شما را منع نخواهند کرد. در ضمن بدان اى زن، اگر تو پيشدستى کنى و از آن تناول کنى، براى هميشه بر مرد مسلط خواهى شد و امر و نهى او در دست تو خواهد بود. حوا گفت: به زودى گفته تو را آزمايش خواهم کرد لذا به سمت درخت رفت. فرشتگان تصميم گرفتند او را از نزديک شدن به درخت بازدارند اما خداوند به آن ها وحى کرد که او را به حال خود واگذاريد. شما مأمور هستيد تا حيوانات را که داراى عقل و شعور نيستند بازداريد، نه او را که داراى عقل و شعور است؛ عقل و شعورى که حجت الهى است. اگر او اطاعت کرد، مسحق ثواب و اگر معصيت کرد مستحق عقاب من خواهد شد. فرشتگان او را به حال خود واگذاشتند. زن گمان کرد که خداوند به اين دليل فرشتگان را از تعرض به او باز داشت که تناول آن درخت بر او حلال شده است و گفت که مار راست مى گفت و اين گونه فکر مى کرد که طرف گفتگوى او مار بود نه ابليس. زن از آن درخت تناول کرد و سپس رو کرد به آدم و گفت: آيا اطلاع ندارى که اين درخت بر ما حلال شد، من از اين تناول کردم اما کسى متعرض من نشد. اينجا بود که آدم گول خورد و دچار لغزش گرديد و از آن تناول کرد.»

نقد و بررسى

ضعف سند

اولاً؛ اين روايت به دليل اينکه از تفسير امام حسن عسکرى (ع) نقل شده است، ضعيف است، چون در صحّت انتساب اين تفسير به امام (ع) هيچ دليل روشنى در دست نميباشد. ثانياً؛ به دلايل متعددى اين روايت از اسرائيليات مى باشد، زيرا دقيقاً مطابق با همان چيزى است که در کتاب مقدس (بخش تورات) در داستان آدم و حوا آمده است. در تورات چنين بيان شده است: «خداوند خدا باغى در عدن به طرف مشرق غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت و خداوند خدا هر درخت خوش نما و خوش خوراک را از زمين رويانيد و درخت حيات را در وسط باغ و درخت معرفت نيک و بد را و نهرى از عدن بيرون آمد تا باغ را سيراب کند... و خداوند خدا، آدم و حوا را فرمود: از همه درختان باغ بى ممانعت بخوريد، اما از درخت معرفت نيک و بد زنهار که نخوريد، زيرا روزى که از آن خوريد هر آينه خواهيد مرد... و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند و مار از همه حيوانات صحرا که خداوند ساخته بود، هوشيارتر بود و به زن گفت: آيا خدا حقيقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت: از ميوه درختان باغ مى خوريم ولکن از ميوه درختى که در وسط باغ است، خدا گفت از آن نخوريد و آن را لمس مکنيد مبادا بميريد! مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد، بلکه خدا مى داند در روزى که از آن بخوريد، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيک و بد خواهيد بود. چون زن ديد که آن درخت براى خوراک نيکوست و به نظر خوش نما و درختى دلپذير دانش افزا، پس از ميوه اش گرفته و بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد. آن گاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند که عريانند پس برگهاى انجير به هم دوخته، سترها براى خويش ساختند. آواز خداوند خدا شنيدند که در هنگام وزيدن نسيم بهار در باغ مى خراميد و آدم و زنش خود را از حضور خداوند خدا در ميان درختان باغ پنهان کردند و خداوند خدا آدم را ندا درداد و گفت: کجا هستي؟ گفت: چون آواز تو را در باغ شنيدم، ترسان گشتم، زيرا که عريانم، پس خود را پنهان کردم. گفت: چه کسى تو را آگاهانيد که عرياني؟ آيا از آن درخت که تو را قدغن کردم که از آن نخورى خوردي؟ آدم گفت: اين زنى که قرين من ساختى به من داد و خوردم. خداوند خدا به زن گفت: اين چه کار است که کردي؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم... خداوند خدا به زن گفت: درد حمل تو را بسيار افزون گردانم... و به آدم گفت: چون سخن زوجه ات را شنيدى و از آن درخت خوردى پس به سبب تو زمين ملعون شد... خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل يکى از ما شده است که عارف نيک و بد گرديد اينک مبادا که دست خود را دراز کند و از باغ درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا ابد زنده باشد. پس او را از باغ عدن بيرون کرد.»

ضعف محتوايى

تنافى با آيات
آيات قرآن کريم، نه تنها بر مضمون روايت پيشين (اينکه حوا آغاز به تناول کرد و آدم به دنبال او دچار لغزش گرديد) دلالتى ندارند بلکه ظهور قريب به تصريح خلاف آن را اثبات ميکند. قرآن کريم در داستان آدم و حوا، آنجا که وسوسه و فريب شيطان را مطرح مى کند، همه جا ضمير «تثنيه» مى آورد، يعنى هر دو را در يک سطح و به يک اندازه مقصر معرفى ميکند:
«و قلنا يا آدم اسکن انت و زوجک الجنة و کلا منها رغداً حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمين فازلهما الشيطان عنها فأخرجهما ممّا کانا فيه...»، «به آدم گفتيم که تو و همسرت در بهشت سکونت گيريد و هر دو از آن هر جا که خواستيد فراوان استفاده کنيد ولى به اين درخت نزديک نشويد که از ستمکاران خواهيد شد. پس شيطان هر دو را دچار لغزش کرد و از آنچه که در آن بودند، بيرون کرد.»
«فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ماورى عنهما من سوآتهما و قال مانهاکما ربکما عن هذه الشجره الّا أن تکونا ملکين او تکونا من الخالدين و قاسمهما انّى لکما لمن الناصحين فدلا هما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما وطفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و ناداهما ربّهما أ لم أنهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشيطان لکما عدو مبين قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرين»، «پس شيطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را که از اندامشان پنهان بود، آشکار سازند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نکرده، مگر به خاطر اينکه مبادا فرشته شويد يا جاودانه بگرديد و براى آن دو سوگند ياد کرد که من بر شما از خيرخواهان هستم. به اين ترتيب آن دو را با فريب راه نشان داد و هنگامى که آن دو از درخت چشيدند، اندامشان (عورتشان) بر آن ها آشکار شد و شروع کردند به قرار دادن برگهاى بهشتى بر خود تا آن را بپوشانند و پروردگارشان آن دو را ندا داد که آيا شما را از آن درخت نهى نکردم...، آن دو گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم کرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، از زيان کاران خواهيم بود.»
ظهور آيات سوره طه بيش از اينهاست، زيرا در اين آيات شخص آدم محور عهدشکنى، وسوسه پذيرى، نافرمانى و در نهايت توبه گرى مطرح مى شود: «ما پيش از اين از آدم پيمان گرفته بوديم اما او فراموش کرد و عزم استوارى بر او نيافتيم... پس گفتيم: اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و همسر توست... ولى شيطان آدم را وسوسه کرد و گفت: اى آدم! آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى و ملکى بى زوال راهنمايى کنيم؟ پس هر دو از آن خوردند و عورتشان آشکار گشت... آرى آدم، پروردگارش را نافرمانى کرد و گمراه شد. پس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و هدايتش نمود.»
تنافى با روايات
در برابر اين روايت، روايات ديگرى وجود دارد که نه تنها اشاره اى به اين مضمون ندارند بلکه بر اين امر دلالت مى کنند که آدم خود بدون تأثيرپذيرى از حوا تصميم به نزديک شدن به شجره ممنوعه و تناول از آن را گرفت که در اين رابطه به يک روايت اشاره مى گردد:
«از امام صادق (ع) پرسيدند: آيا بهشت آدم از باغستان هاى دنيا بود يا آخرت؟ فرمود: از باغستان هاى دنيا بود که خورشيد و ماه در آن طلوع مى کردند و اگر بهشت آخرت بود، هرگز از آن خارج نمى شد. وقتى خداوند او را در بهشت جاى داد و از روى جهالت به درخت ممنوعه نزديک شد، خداوند او را بيرون کرد... ابليس به نزد آدم (ع) آمد و به او گفت: اگر شما از اين درخت تناول کنيد، دو فرشته مى گرديد و به صورت جاودانه در بهشت خواهيد ماند و اگر چنين نکنيد، شما را از بهشت بيرون مى کنند و بر اين گفته خويش سوگند ياد کرد... آدم گفته او را پذيرفت، پس هر دو از آن تناول کردند.»

زن و نهى از علم آموزى

در پاره اى روايات، از نويسندگى و علم آموزى زنان نهى کرده است که به برخى از آن ها اشاره مى گردد:
- قطب راوندى در لب اللباب از پيامبر (ص) چنين نقل کرده است: «زنان را بر بالاى خانه اسکان ندهيد، نوشتن به آن ها نياموزيد.»
- کلينى از على بن ابراهيم از پدرش از نوفلى از سکونى از امام صادق (ع) نقل کرده است که پيامبر اکرم (ص) فرمودهاند: «زنان را بر غرفه ها اسکان ندهيد، نوشتن به آن ها نياموزيد و به آن ها ريسندگى و سوره نور بياموزيد.»
صدوق در خصال از احمد بن قطان از حسن بن على العسکرى از محمد بن زکرياى بصرى از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش از جابربن يزيد جعفى نقل کرده است: «شنيدم که امام باقر (ع) فرمود: براى زنان جايز نيست، سکونت در غرفه ها و نيز يادگيرى نوشتن و مستحب است براى آن ها يادگيرى ريسندگى و سوره نور و کراهت دارد بر آن ها سوره يوسف.»

نقد و بررسى

ضعف سند

اکثر اين روايات از جهت سند ضعيف و غيرقابل اعتماد هستند، به عنوان نمونه روايت قطب راوندى در لب اللباب و صدوق در خصال مرسله است و همچنين به دليل اينکه برخى از روايات آن غيرقابل قبول هستند، ضعيف است؛ به عنوان مثال، آيت الله خويى درباره احمد بن حسن قطان مى گويد: «بعيد نيست که اين شخص از عامه باشد، چنانکه برخى استظهار کرده اند.»

ضعف محتوائى

آيات و روايات فراوانى است که بر يادگيرى علم، ترغيب، تشويق و تأکيد دارند و بر فضيلت علم، اهميت طلب علم، ارزش علما و برترى اهل علم بر اهل عبادت و... دلالت مى کنند، همان گونه که آياتى است که فلسفة بعثت انبيا را تعليم کتاب و حکمت معرفى مى کنند. لسان همه اين آيات و روايات به گونه اى است که ابا و امتناع از تخصيص و تقييد دارند. آيا مى توان آيات و روايات زير را مختص به مردان دانست؟!
- «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون»، «آيا آن ها که مى دانند با آن ها که نمى دانند برابرند؟»
- «انما يخشى الله من عباده العلماء»، «همانا از ميان بندگان خدا، دانشمندان از خداوند مى ترسند.»
- «و من يؤتى الحکمه فقد اوتى خيراً کثيراً»، «به هر کس که حکمت داده شد، خير فراوان به او داده شد.»
- «يرفع الله الذين آمنوا و الذين اوتوا العلم درجات»، «خداوند آنان که ايمان آوردند و آنانى که علم داده شدند را درجاتى بالا مى برد.»
- «قل رب زدنى علماً»، «بگو پروردگارا بر علم من بيفزا.»
آيا مى توان گفت رواياتى که ترغيب بر طلب علم از گهواره تا گور يا جستجوى علم تا چين دارند و حکمت را گم شدة مؤمن مى دانند و علم را به عنوان فريضه بر هر مسلمانى معرفى مى کنند و...، اختصاص به مردان دارند؟
از اين رو، با توجه به معيار و ملاکى که پيغمبر اکرم (ص) براى تشخيص صحت معرفى نمودند که آن عبارت است از «روايات ما را به قرآن عرضه کنيد، در صورتى که مخالف آن باشد، از آن دورى گزينيد»، پس به جرأت مى توان گفت به فرض اين که روايات پيشين بر مذمت طلب علم نسبت به زن دلالت داشته باشند، مخالف با کتاب و سنت هستند، لذا اعتبارى براى آن ها نيست.
همچنين آياتى که بر اهميت نويسندگى دلالت دارند، مانند آيه «الذى علّم بالقلم» يا «والقلم و ما يسطرون» هرگز نمى تواند مختص براى مردان باشد، بنابراين نمى توان نويسندگى را تنها براى مردان کمال دانست.
از اينرو فقها فتوا دادهاند، يادگيرى احکام و مسائل دينى بر همگان چه مرد و چه زن واجب است، چنان که يادگيرى قرآن و روايات و فهم، درک و تفسير آن ها بر همگان مستحب و پسنديده است.
گواه ديگر بر اين مطلب، الگوبردارى از سيرة نبوى، ائمه اطهار و علماى بزرگوار اسلام است. بسيارى از زنان و دختران ائمه اطهار، اصحاب و ياران پيامبر (ص) و همچنين فقها و علماى بزرگ، اهل فضل، دانش، اجتهاد و اجازه حديث بوده اند و اين نشان مى دهد که علم آموزى زنان نه تنها ممنوع نبوده بلکه ممدوح و مستحسن هم بوده است.
علاوه بر اين، در روايات بالا، آنچه نهى شده است، نويسندگى است، نه علم آموزى و معلوم است که ميان آن دو ملازمه اى نميباشد.

زن و خانه نشينى

مفاد برخى از روايات اين است که وظيفه زن خانه نشينى و شوهردارى است، از اينرو حق ندارد، در صحنه هاى اجتماعى حضور پيدا کند و در امور سياسى و اجتماعى مشارکت نمايد. به چند روايت در اين رابطه اشاره مى گردد:
«ليس على النساء اذان و اقامة و لا جمعة و لاجماعة و لاعيادة المريض و لا اتباع الجنائز و لا اجهار بالتلبيه و لا الهرولة بين الصفا و المروة و لا استلام الحجر و لا دخول الکعبة و لا الحلق»، «از زنان اذان، اقامه، نماز جمعه، نماز جماعت، عيادت مريض، تشييع جنازه، بلند گفتن تلبيه و هروله بين صفا و مروه، استلام حجر الاسود و داخل شدن در کعبه و سر تراشيدن برداشته شده است.»
«النساء عورة احبسوهن فى البيوت»، «زنان بايد پوشيده نگه داشته شوند، آن ها را در خانه نگه داريد.»
«ادنى ما تکون المر أة من ربها ان تلزم قعر بيتها»، «نزديکترين حالت زن نسبت به پروردگارش، آن حالتى است که در اندرون خانه خود مى ماند.»
«خير مساجد نسائکم البيوت»، «بهترين مسجدهاى زنان، خانههاست.»

نقد و بررسى

با عنايت به آيات و روايات فراوان و نيز سيره عملى پيامبر (ص) و امامان (ع) اين ديدگاه به هيچ وجه مورد قبول نميباشد بلکه بر حسب آن ها زن به عنوان يک انسان، همانند مرد در ارتباط با مسائل اجتماعى و سياسى زمانه خود مسئول است و براساس آن بايد در جامعه حضورى مؤثر و فعال داشته باشد. بعضى از اين مسئوليتهاى مهم به عبارت ذيل مى باشد:

امر به معروف و نهى از منکر

امر به معروف و نهى از منکر فريضه بسيار مهم و تعيين کننده در قلمرو امور فردى و اجتماعى است که اختصاص به جنس مرد ندارد و فرد زمانى ميتواند به اين فريضه مهم بپردازد که حتماً در اجتماع حضور داشته باشد. قرآن کريم مى فرمايد: «مردان و زنان مؤمن همه نسبت به يکديگر يار و دوستدار هم هستند، يکديگر را به معروف دستور مى دهند، از منکر باز مى دارند، نماز مى گذارند، زکات مى دهند و از خدا و پيامبرش فرمان مى برند. خدا اينان را رحمت خواهد کرد.»
تبلور عمل به اين واجب الهى، در والاترين زن عالم بشريت، حضرت فاطمه زهرا (س) مشاهده ميشود. نقش ايشان در عرصة مسائل سياسى و اجتماعى و خواندن خطبه هاى کوبنده در برابر خليفه وقت و مسلمانان در مسجد پيامبر (ص) و نيز نقش حضرت زينب و زنان ديگر در نهضت عاشورا و پيام رسانى آن در مجامع و مجالس عمومى در کربلا، کوفه و شام بر کسى پوشيده نيست.
همچنين در صدر اسلام هنگام هجرت مسلمانان از مکّه به مدينه و حبشه مشاهده ميشود که زنها همراه مردان شرکت فعالى داشتند و همانند مردان در برابر شرايط نامساعد جامعة خويش مقاومت کردند و براى حفظ ايمان و تحکيم پايه هاى دين، به هجرت انقلابى و سرنوشت ساز اقدام کردند و نيز از روايات استفاده مى شود که در ميان هستة اوليه ياران حضرت مهدى (عج) در هنگام ظهور، جمع قابل توجهى از زنان حضور دارند و سرانجام آيا به راستى مى توان نقش بسيار مثبت و مؤثر حضور زنان را در انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى، تظاهرات، راهپيمايى ها و نماز جمعه و جماعات در ايران اسلامى و نيز کشورهاى ديگر اسلامى را انکار کرد؟

بيعت با حاکم اسلامى

از سيرة نبوى، اين حقيقت استنباط مى شود که بيعت کردن با پيامبر و امام که به منزله مشارکت در تعيين سرنوشت اجتماعى و انتخاب نخبگان سياسى و اجتماعى در دنياى امروز است، اختصاص به جنس مرد نداشته است. زنان نيز با پيامبر (ص) بيعت مى کردند، يعنى آن ها همانند مردان طاعت و فرمانبرى خود را با پيامبر در همه مسائل اعلام مى کردند.
خداوند متعال مى فرمايد: «اى پيامبر! اگر زنان مؤمن نزد تو آمدند تا با تو بيعت کنند که هيچ کس را شريک خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نکنند... و در کارهاى نيک از تو نافرمانى نکنند، با آن ها بيعت کن و براى آن ها از خدا آمرزش بخواه که خدا آمرزنده و مهربان است.»

جهاد دفاعى

برطبق ديدگاه فقها، وجوب جهاد دفاعى اختصاص به مردان ندارد بلکه بر همگان چه زن و چه مرد واجب است که در آن شرکت کنند.
جهاد ابتدايى هر چند از زنان برداشته شده است اما بايد دانست که اولاً آنچه در فقه اسلامى مطرح گرديده، عدم وجوب پيکار مسلحانه در جهاد ابتدايى بر زن است نه عدم جواز و معلوم است که اين حکم از باب ارفاق و تسهيل بر زن است، نه اينکه وى را از يک حق محروم سازد؛ ثانياً آنچه که از زن برداشته شده است، مشارکت در پيکار مسلحانه است ولى در صورت نياز جبههها، چه در پشت جبهه يا در خود جبهه يا صلاح ديد حاکم اسلامى، آنها موظف هستند در امور خدماتى مانند مداوا، پرستارى مجروحان و بيماران، آشپزى، تهيه پوشاک، با رزمندگان همکارى نمايند. در زمان پيغمبر (ص)، برخى از زنان جهت اين امور در جبهه هاى جنگ حضورى فعال داشتند که به طور يقين حضور آن ها عامل مهم و مؤثرى در تقويت جبهه اسلام، تهييج و تشجيع رزمندگان اسلام بوده است که به چند مورد آن اشاره مى گردد:
- «ام عطيه انصارى ميگويد: من در هفت جنگ همراه پيامبر اکرم (ص) بودم و براى آن ها غذا درست مى کردم و مجروحين را مداوا مى نمودم و از بيماران پرستارى مى کردم.»
- «شخصى از ابن عباس مى پرسد: آيا رسول خدا (ص) زن ها را نيز براى جنگ به همراه مى برد؟ وى در جواب گفت: آرى، پيامبر (ص) زنان را براى جنگ مى برد، آن ها را به کار مداواى مجروحان جنگى مى گماشت و از غنايم جنگى آن ها را نيز بهره مند مى کرد.»

نماز جمعه و جماعت

از روايات متعددى استنباط ميشود که در عصر پيامبر اکرم (ص)، زنان مؤمن همانند مردان در مجامع عمومى مانند جمعه و جماعت شرکت ميکردند. پيامبر اکرم (ص) پس از مدتى که درب ورودى و خروجى مسجدالنبى براى مردان و زنان يکى بود، دستور مى دهد براى زنان درب ديگرى قرار دهند که باب النساء ناميده شد و هنوز هم به اين نام معروف است. بنابراين روايت مذکور (عدم شرکت در نماز جمعه، جماعت و...) برخلاف سيره نبوى ميباشد.
همچنين بر فرض پذيرش روايت مذکور حداکثر اين موضوع استنباط ميشود که اين امور از زنان برداشته شده است، يعنى آن الزام يا انتظارى که در اين امور نسبت به مردان وجود دارد، نسبت به زنان وجود ندارد؛ نه اينکه امور فوق بر زنان حرام باشد، به عنوان مثال، آنچه که در فقه اسلامى در مورد شرکت زن در نماز جمعه آمده است، نفى وجوب آن است نه نفى جواز؛ يعنى آن الزام و انتظار اخلاقى و حقوقى که دربارة مردان براى شرکت در تشييع جنازه يا رفتن به عيادت مريض و ... وجود دارد، در مورد زنان وجود ندارد. برداشتن اين امور همانند برداشت جهاد ابتدائى از زن، از باب ارفاق و امتنان است، نه از باب محروم کردن از حقوق اجتماعي. به تعبير ديگر، امور فوق که از جنس تکليف و مسئوليت هستند، از زنان برداشته شده است؛ يعنى همان گونه که آنها از وجوب قضاى نماز، روزة والدين و نيز تأمين نفقة خود و ديگران معاف شده اند، از امور فوق نيز معاف شده اند.
با اين وجود، آيا مى توان گفت شرکت در نماز جمعه و جماعات يا رفتن به عيادت مريض براى زن در صورت رعايت همة آداب، استحباب و ثواب ندارد؟ آيا مى توان گفت در صورت رعايت حدود و شرايط، استلام حجر و دخول کعبه براى زنان قابل توصيه نيست؟ از اين گذشته چه فرق ميان نماز، حج و عمره است؟ اگر خارج شدن زن از خانه و شرکت در جمعه و جماعت براى يک عمل عبادى، مذموم و ممنوع ميباشد، به چه دليل در فقه اسلامى وجوب يا استحباب حج و عمره اختصاص به مردان ندارد و اسلام نه تنها به زنان اجازه شرکت در فريضة عام و جهانى حج را داده بلکه در صورت استطاعت بر آن ها واجب کرده است و به مرد نيز اين حق و اجازه را نداده که همسرش را در صورت استطاعت، از شرکت در آن باز دارد. عجيب اينکه شارع مقدس با اينکه مناسک حج و عمره مانند طواف، سعى، رمى جمره و ... به صورت مختلط انجام مى شود، باز حکم به وجوب و استحباب آن براى همگان کرده است و عجيب تر اينکه شارع مى دانسته که اين اختلاط در زمانى صورت مى گيرد که مردان به خاطر مُحرم بودن از پوشش درستى برخوردار نيستند و حتى بر زن نيز پوشيدن چهره، پوشيه و نقاب زدن ممنوع مى باشد و به تعبير رساتر، شارع مقدس عملى را بر زن و مرد واجب يا مستحب کرده است که طبيعت و ساختار آن اقتضا مى کند، به صورت جمعى و مختلط انجام گيرد.

طلب علم

در روايات متعددى آمده است، زنان براى سؤال از احکام شرعى، معارف و امور ديگر به نزد پيامبر (ص) مى آمدند و مسائل و مطالب خود را بدون هيچگونه واهمه و نگرانى مطرح مى کردند و پيامبر (ص) با روى گشاده به جواب آن ها اقدام مى کرد و به جهت اينکه از منزل خود بيرون آمده اند نهى نمى کرد.
از آنچه گذشت مى توان به خوبى معانى رواياتى را که بر لزوم خانه نشينى يا حسن آن دلالت دارند، حدس زد. اين دسته از روايات همان معنايى را افاده مى کنند که در اين آيه بيان شده است: «و قرن فى بيوتکنّ و لا تبرجن تبرّج الجاهلية الأولي»، « (اى زنان پيامبر) در خانه هاى خويش قرار گيريد و مانند دوران جاهليت نخستين به خودنمايى و خودآرايى از خانه بيرون نشويد.»
به طور يقين مقصود از اين دستور، زندانى کردن زنان پيامبر اکرم (ص) در خانه نبوده است؛ زيرا تاريخ اسلام به صراحت گواه است که پيغمبر اکرم (ص) زنان خود را به سفر مى برد و آنان را از بيرون شدن از خانه منع نمى فرمود؛ بلکه مقصود اين بوده که آنها به منظور خودنمايى از خانه بيرون نشوند.
شهيد مطهرى در مورد اين گونه احاديث ميگويد: «در کتاب کافى، برخى روايات بدين مضمون نقل شده که توجه مرد به زمين است و توجه زن به مرد، پس زنان را در حصار خانه قرار دهيد. خود صاحب کافى (کليني) معتقد است که مقصود اين است که هر چه زودتر آن ها را در حصار ازدواج قرار دهيد. ولى يک عده روايات ديگر وجود دارد که ممکن است آن ها را توصيه اخلاقى به مردان نسبت به زنان شمرد که از خطرات تماس با زنان آگاه باشند. صاحب وسائل، اين روايات را بر استحباب حمل کرده است... اگر ما بوديم و چنين تعبيراتى (تعبيراتى که در روايات آمده است)، بدون شک آنچه استباط مى شد، بيش از «توصيه اخلاقي» بود، ولى علت اينکه فقها به مضمون چنين جمله هايى فتوا نداده اند، ادلة قطعى ديگر از آيات، روايات و سيرة معصومين برخلاف مفاد ظاهر اين تعبيرات است و به اصطلاح ظاهر، اين جمله ها«معرض عنه» اصحاب است. لهذا اين جمله ها حمل به توصيه اخلاقى شده است و ارزش اخلاقى دارد نه فقهى ... آنچه اسلام لااقل به صورت يک امر اخلاقى توصيه مى کند، اين است که تا حدّ ممکن اجتماع مدنى غير مختلط باشد.»
وى در جاى ديگر دربارة حضور زن در اجتماع و مشارکت در امور اجتماعى مى گويد: «چنانکه مى دانيم، جهاد بر زنان واجب نيست، مگر وقتى که شهر و حوزة مسلمين مورد حمله واقع شود و جنبة صد در صد دفاعى به خود بگيرد. در اين صورت همان طور که فقها فتوا مى دهند، بر زنان نيز واجب مى شود. در عين حال رسول خدا (ص) به برخى از زنان اجازه مى داد که در جنگ ها براى کمک به سربازان و مجروحين شرکت کنند. قضاياى زيادى در تاريخ اسلام در اين زمينه ها هست. بر زنان واجب نيست که در نماز جمعه شرکت کنند، مگر آنکه حضور به هم رسانند. بعد از حضور واجب است شرکت کنند و ترک نکنند. بر زنان واجب نيست که در نماز عيد شرکت کنند، ولى از شرکت کردن ممنوع نمى باشند ... پيغمبر اکرم (ص) زنان خود را با قيد قرعه با خود به سفر مى برد. بعضى از اصحاب نيز چنين مى کردند. پيغمبر اکرم (ص) از زنان خود بيعت مى گرفت ولى با آن ها مصافحه نکرد. دستور داد ظرف آبى آوردند، دست خود را در آب فرو برد و دستور داد زنان دست خود را در آب فرو برند، همين را بيعت شمرد ... زنان را از تشييع جنازه منع نکرد، گو اينکه آن را لازم هم نشمرد. رسول خدا ترجيح داد، زنان در تشييع جنازه شرکت نکنند. در عين حال در مواد خاصى شرکت کرده اند و احياناً نماز خوانده اند. در روايات ما آمده است که وقتى زينب دختر بزرگ رسول خدا (ص) وفات کرد، زهرا مرضيه (س) و زنان مسلمان آمدند و بر وى نماز خواندند.» قابل توجه است که مرحوم حرّ عاملى (صاحب وسائل الشيعه) که خود محدّث متبحرى است با توجه به مجموع روايات اسلامى مى گويد: «از مجموع روايات استفاده مى شود که براى زنان رواست که براى مجالس عزا يا براى انجام حقوق مردم يا تشييع جنازه بيرون بروند و در اين مجامع شرکت کنند، همچنان که حضرت فاطمه (س) و نيز زنان ائمه اطهار (ع) در مثل اين موارد شرکت مى کرده اند. پس جمع بين روايات حکم مى کند که روايات منع را حمل بر کراهت کنيم.»
در صحيح مسلم و بخارى نيز از پيامبر اکرم نقل شده است که به زنان خود فرمود:
«انّه قد اذن مکّن ان تخرجن لحوائجکُنَّ»، «به شما اجازه داده شده است که براى حوائج خود بيرون برويد.»
از مجموع آنچه که در اين نوشتار مطرح گرديد، اين نتيجه به دست ميآيد که پارهاى از رواياتى که به گونهاى نگاه منفى، بدبينانه و خشونتآميزى را عليه جنس زن القا ميکنند، از جهت سند، دلالت يا از هر دو جهت ضعيف و مخدوش هستند و آنها نميتوانند در برابر آيات و روايات قطعى که بر کرامت والاى جنس زن و حقوق انسانى وى دلالت دارند، مقاومت کنند.

فهرست منابع

قرآن کريم
ابوعلى فضل بن حسن بن طبرسي: «مجمع البيان»، چ بيروت، 1339.
ابونصر محمد بن مسعود، عياشي: «التفسير»، مکتبة العلمية الاسلامية، تهران، چاپ اول، 1308.
انصارى قرطبى، ابى عبدالله محمد بن احمد: «الجامع لأحکام القرآن» چ بيروت، 1405.
بحراني: «الحدائق الناضره»، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ اول، 1363.
بحرانى، سيد هاشم: «البرهان»، دارالکتب العلميه، چ دوم.
«تورات»
حر عاملى، محمد بن حسن: «وسايل الشيعه»، موسسة آل البيت لأحياء التراث، چاپ اول، 1412.
حويزى، شيخ عبدعلى بن جمعه: «نور الثقلين»، دارالکتب علميه قم، چ دوم.
رشيدرضا، محمد: « المنار»، انتشارات دارالمعرفة.
سيدقطب: «فى ظلال القرآن»، دارالشروق، چ دهم، 1402.
شهرستانى، محمد بن عبدالکريم: «الملل و النحل»، دارالسرور، بيروت، چاپ اول، 1368.
صدوق: «من لايحضره الفقيه»، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.
صدوق: «الحضال»، منشورات جامعة المدرسين، قم، چاپ اول، 1403.
طباطبائى، محمد حسين: «الميزان»، چاپ آخوندى، چ سوم، 1394.
طباطبائي: «ظهور شيعه»، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1371.
طبرسي: «مجمعالبيان»، انتشارات فراهانى، 1351.
عسکرى، مرتضي: «معالم المدرسين»، مجمع العلمى الاسللامى، چاپ سوم، 1413.
قرطبي: «تفسير قرطبي»، دراحياء التراث العربى، چاپ دوم، 1405.
کلينى، يعقوب: «اصول کافي».
مسلم بن حجاج نيشابوري: «صحيح مسلم»، دارالمعرفة، بيروت.
مجلسى، محمدباقر: «بحارالانوار»، داراحياء التراث العربى، چاپ سوم، 1403.
محدث نوري: «مستدرک الوسائل»، مؤسسه آل البيت، چاپ اول، 1407.
مطهرى، مرتضي: «مجموعه آثار»، انتشارات صدرا، چاپ دوم،1420.
: «معجم رجال الحديث»، دارالزهرا، بيروت، چ سوم، 1403.
: «سنن ابى داوود»، دارالحديث، چاپ اول، 1391..
: «صحيح بخاري»، المکتبة العصرية، چاپ اول، 1417.
: «الفروع من الکافي».