نياز انسان به اخلاق



بدون ترديد، خوب زيستن و رسيدن به سعادت، آرزوى هر انسانى است. آدمى هميشه در پى دستورات و فرامينى بوده است که بتواند با عمل به آنها، مناسبات خود را با ديگران شکل بخشد، تا از اين طريق عمر خود را بگذراند و بقاى حيات خويش را تضمين کند. از اين رو، آدمى نيازمند نظام ارزش ها بوده است؛ نظامى که خوب و بد را براى او معين کند و در پيچ و خم زندگى راهنماى او باشد. اخلاق وسيله اى مؤثر براى بهتر زيستن است، پس فراگيرى آن، لازمه حيات بشرى است.
قانون و نظام اعمال و رفتار آدمى همان «علم اخلاق» است که قادر است ما را از خطر سقوط نجات دهد. در ميان همه علوم علم اخلاق ضرورى ترين علم براى انسان است؛ چرا که در تمام اوراق کتاب زندگى دخالت و نظر دارد، و بدون آن زندگى اجتماعى و فردى در ورطه سقوط است. طبيعت انسان ميل به نفع طلبى دارد و اين خود عاملى براى جلوگيرى از برپايى جامعه آرمانى است. بسيارى از کشمکش هاى اجتماعى از اين طبيعت انسان ناشى مى شود. از اين رو علاوه بر قانون، به يک نيروى درونى به نام اخلاق نياز است تا انسان ها را کنترل کند.
برتراند راسل که در بسيارى از مسائل انسانى شک مى کند، معتقد است اخلاق براى انسان لازم است. او مى گويد: «افراد بشر تندخو، شهوتران، لجوج و تا حدى ديوانه هستند و به علت ديوانگى هايشان برخود و بر ديگران مصيبت هايى وارد مى کنند که ممکن است منجر به بدبختى هاى هولناکى شود. با اينکه زندگى توأم با احساسات خطرناک است، ولى اگر بخواهيم زندگى بشر لطف خود را از دست ندهد احساسات هم بايد حفظ شود، ميان دو قطب احساسات و کنترل آنها تضادى وجود دارد. از همين تضاد درونى طبيعت بشر، احتياج به اخلاق احساس مى شود.» 1
پس فضايل اخلاقى نه تنها سبب رستگارى در قيامت است، بلکه وسيله اى براى سعادت و خوشبختى در زندگى دنيا هم محسوب مى شود. اينجاست که به اهميت سخن حکمت آميز اميرمؤمنان على (عليه السلام) پى مى بريم که مى فرمايد: «لوکنا لانرجوا جنة ولا نخشى ناراً ولا ثواباً ولاعقاباً لکان ينبغى لنا ان نطالب بمکارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح» 2 يعنى اگر اميدى به بهشت و ثواب و ترسى از جهنم و عقاب نداشتيم، باز هم شايسته بود که ما در پى مکارم اخلاق باشيم، زيرا خوشبختى و سعادت را از اين طريق مى توان به دست آورد.

اهميت علم اخلاق

علم اخلاق از آن رو که فضيلت را از رذيلت و خير را از شر مى شناساند، همواره اهميت داشته است. در قرآن کريم هدف از فرستادن پيامبر (صلى الله عليه وآله) تزکيه نفوس بيان شده است. 3 و درسوره مبارکه شمس پس از يازده قسم، پروردگار مى فرمايد: «قد افلح من زکّها» 4 يعنى به تحقيق کسى که تزکيه نفس کرد، رستگار شد. از اين آيات استفاده مى شود که تهذيب نفس هر چند مراتبى دارد و برخى از آن واجب و برخى مستحب است، اما امرى حياتى است که در اسلام جايگاه والايى دارد و پس از مسئله خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) نوبت به مسئله اخلاق مى رسد و اگر تهذيب و تزکيه نباشد چه بسا اعتقادات اصلى از دست برود. 5
اختصاص يافتن بخش قابل توجهى از آيات قرآن کريم و روايات اهل بيت (عليهم السلام) به تعاليم اخلاقى، بيانگر اهميت مباحث اخلاقى است و از اين مهم تر، کامل ساختن مکارم اخلاق، غايت بعثت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) معرفى شده است. آن حضرت مى فرمايد: «انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، عليکم بمکارم الاخلاق6 فان ربى بعثنى بها» 7 (مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را تمام کنم، بر شما لازم است که به مکارم اخلاق عمل کنيد همانا خداوند متعال مرا براى مکارم اخلاق مبعوث گردانيد.) خداوند متعال سرچشمه تمام فضايل است و قرب و نزديکى به او از طريق متخلق شدن به اخلاق الهى امکان پذير است و هر فضيلتى آدمى را گامى به ذات مقدس نزديک تر مى کند.
در روايتى ديگر پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) فضايل اخلاقى را وسيله ارتباط بين خداوند متعال و بندگان معرفى کرده و مى فرمايد: «جعل الله سبحانه مکارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدکم ان يتمسک بخلق متصل بالله» 8 يعنى خداوند سبحان فضايل اخلاقى را وسيله ارتباط بين خود و بندگان قرار داد، همين بس که هر يک از شما دست به اخلاقى بزند، او را به خدا مربوط مى سازد.
سفارش ائمه (عليهم السلام) به کسب مکارم اخلاق خود دليلى بر اهميت آن است. على (عليه السلام) به کميل مى فرمايد: «يا کميل مر اهلک ان يروحوا فى کسب المکارم» 9 يعنى اى کميل خانواده ات را فرمان ده که روزها در پى تحصيل صفات پسنديده باشند.
کسب فضايل که گامى در جهت تأسى به الگوهاى راستين بشرى و همانندى با پيامبران الهى است، لطف عظيمى از ناحيه پروردگار است و بايد آن را از خداوند متعال درخواست کرد. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:« ان الله عزوجل خص رسله بمکارم الاخلاق فامتحنوا انفسکم فان کانت فيکم فاحمدوا الله واعلموا ان ذلک من خير و الا تکن فيکم فاسألوا الله و ارغبوا اليه فيها» 10 (خداوند متعال رسولان خويش را به مکارم اخلاق مخصوص گردانيد، پس شما نيز خود را مورد آزمايش قرار دهيد و با انبياء مقايسه کنيد، اگر صفات حميده را در خود يافتيد، خداوند متعال را سپاس گوييد و بدانيد که براى شما پسنديده است و در غير اين صورت از خداوند طلب توفيق کنيد و از خود ميل و رغبت نشان دهيد که به مکارم اخلاق برسيد.)

ضرورت توجه به اخلاق

بى شک تهذيب نفس و اصلاح آن نقش بسزايى در سعادت فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى دارد، به گونه اى که اگر انسان تمام علوم را تحصيل کند و همه طبيعت را به تسخير خود درآورد، اما از تسخير درون و تسلط بر نفس خود عاجز باشد، از رسيدن به کمال باز خواهد ماند. چه بسا نابسامانى هايى که در سطح جهان پديد مى آيد و گرفتارى هايى که بشر امروزه با آن دست به گريبان است، ناشى از عدم توجه به مباحث اخلاقى باشد.
جامعه هاى مترقى و به اصطلاح متمدن به سبب روگردانى از ارزش هاى اصيل انسانى روز به روز به جاهليت نزديک تر مى شوند و نور معنوى که سبب روشنايى دل هاست، جاى خود را به تيرگى مى دهد و قلب ها زنگار فراموشى موازين اخلاقى مى گيرد و مسلمانان به علت عمل نکردن به معارف بلند اسلام، هر روز گرفتار مشکلاتى هستند. احياى ارزش هاى اصيل اخلاقى و بازگشت به اصول فراموش شده اسلامى شرط لازم حاکميت بخشيدن اسلام در جامعه هاست.
فراگيرى و عمل به اخلاق، افراد بشر را از هرگونه عيب و نقص منزه و مبرا ساخته و او را به اوج مکارم اخلاق مى رساند، نيروهاى سرکش نفس را مهار و رام مى کند و آنها را در مسير حکمت و عدالت و عفت تقويت مى کند تا به پايه مکارم اخلاق برسند.
علم اخلاق معادن مکنون در سرزمين نفس را استخراج مى کند و آنها را به صورت مکارم اخلاق در مى آورد و براى بهره بردارى عمومى آماده مى سازد. همين علم است که نهال گل هاى زيبا و معطر را در صفحه نفس مى نشاند و بهشت برين از مکارم اخلاق را در آن به وجود مى آورد.
مکارم اخلاق علاوه بر آنکه صاحبش را به عالى ترين درجات انسانيت مى رساند و بر ديگران برترى مى دهد، در آخرت هم او را به عالى ترين درجات بهشت ارتقاء خواهد داد. از اين رو لازم ترين علمى است که بايد آن را فراگرفت. امام کاظم (عليه السلام) در سخنى زيبا، ضرورت فراگيرى اين علم را بيان مى کند و مى فرمايند: « الزم العلم ما ذلک على صلاح قلبک و اظهر لک فساده» 11 (لازم ترين علم ها براى تو، آن علمى است که دل و ضميرِ وجودت را اصلاح کند و فساد اخلاق تو را ظاهر سازد.)

رسالت اخلاق

امتياز و برترى انسان بر ساير موجودات، همانا عقل و قوه استدلال اوست. از طرفى هر فرد از افراد انسان با غرايزى همانند حب ذات، ميل به کمال، استخدام ديگران، علاقه به مال و مقام و غير اينها آفريده شده است . اين غرايز که ضامن بقاى انسان و سرچشمه هر نوع تحرک وجنبش حياتى او هستند، آن چنان در روان آدمى ريشه دارند که گاهى سرنوشت او را به دست گرفته وخط و مشى زندگى او را تعيين مى کنند و با قدرت و سرکشى خيره کننده اى از نفوذ و بينايى عقل کاسته و آن را محدود مى سازند. اينجاست که نقش اخلاق در زندگى و لزوم رهبرى صحيح غرايز روشن و مسئوليت علماى اخلاق ارزيابى مى شود. پس شکوفايى انسانيتِ انسان به عنوان رسالت اخلاق معرفى مى گردد. على (عليه السلام) در کلامى زيبا مى فرمايند: « فمن تخلق بالاخلاق النفسانية فقد صار موجوداً بما هو انسان دون ان يکون موجوداً بما هو حيوان.» 12 (کسى که خود را به اخلاق بيارايد و شخصيت خويش را بپرورد انسان است و گرنه حيوان خواهد بود.)
رسالت علم اخلاق اين است که با شناسايى استعدادهاى گوناگون انسان و فضايل و رذايل روح آدمى، چگونگى ايجاد تعادل در ميان اميال گوناگون و راه و روش تربيت نفس را ميسر سازد، به گونه اى که انسان بتواند به کمال شايسته خود نايل شود. تفسير واقعى اين کمال و سعادت به آن است که انسان به قدر ظرفيت و استعداد خود، چه در صفات نفسانى و چه در حوزه رفتارى، جلوه اسماء و صفات الهى گردد، تا درحالى که همه جهان طبيعى به تسبيح جمال وجلال خداوند متعال مشغول اند، انسان با اختيار و آزادى خويش، مقرب ترين و کامل ترين و گوياترين مظهر الهى باشد.
پس مى توان چنين نتيجه گرفت که رسالت علم اخلاق شناسايى خلق هاى پسنديده و خوى هاى ناپسند و راه پيراستن نفس از خلق هاى ناپسند و روش آراستن نفس به سجاياى پسنديده است. حال که اهميت و رسالت اخلاق روشن شد به تعريف آن مى پردازيم.

تعريف اخلاق

ماده «خَلق» (بالفتح) به معناى صورت ظاهرى است و «خُلق» (بالضم) به معناى صورت باطنى است. صورت باطنى انسان همچون صورت ظاهرى اش داراى هيئت و ترکيبى زشت يا زيباست. راغب در مفردات هر دو را (خَلق و خُلق) در اصل يکى مى داند، لکن «خَلق» ( بالفتح) را مخصوص شکل ها و هيئت هايى مى داند که باچشم و بصر درک مى شوند و «خُلق» (بالضم) را به سجايا و قوايى که با بصيرت قابل درک اند. 13
مجمع البحرين «خُلق» (بالضم) را به سجيه و کيفيت نفسانى که افعال از آن به آسانى صادر مى شود، معنا کرده است. 14
علماى اخلاق براى آن تعاريفى ذکر نموده اند. ابن مسکويه چنين مى گويد:«خلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهايى دعوت مى کند، بى آنکه نياز به تفکر و انديشه داشته باشد.»
پس سلسله صفاتى که در نفس و روح انسان ثابت و ريشه دار است و به صورت ملکه شده و به راحتى منشأ صدور اعمال خوب يا بد مى شود، اخلاق ناميده مى شود. گاهى اين افعال و اعمال شرعاً و عقلاً پسنديده است که به آن اخلاق نيکو و گاهى ناپسند است که به آن اخلاق بد مى گويند. 15

موضوع علم اخلاق

موضوع هر علم عبارت است از آن حقيقت کلى که محور تمام مسائل آن علم است. موضوع علم اخلاق، نفس ناطقه و جان است، اما نه از آن جهت که نفس مجرد يا مادى است، بلکه از اين جهت که از اين نفس انسانى با اراده و اختيار خودش افعالى، اعم از نيک و بد، صادر مى شود. حقيقت انسان نفس اوست و رسوخ خلقى خاص در نفس انسانى، سبب انجام کردارى نيک يا بد خواهد شد. اگر شرافت و اهميت هر علمى به شرافت موضوع آن باشد، بى ترديد پس از علم خداشناسى شريف ترين علمى که جامعه بشرى به آن نياز دارد، علم اخلاق است، زيرا پس از آفريدگار که موضوع خداشناسى است هيچ موجودى به شرافت جان و نفس آدمى نيست.

آيا اخلاق قابل تغيير است؟

برخى بر اين عقيده هستند که مباحث اخلاقى و تربيتى بى فايده است، چرا که علم اخلاق رسالتش تغيير خلق و خوى هاى بد به نيک است و اين در صورتى ثمربخش است که اخلاق قابل تغيير باشد و لکن خلق قابل تغيير نيست. بطلان اين عقيده واضح است چون لازمه عدم تغيير اخلاق اين است که مسئله بعثت انبيا و نزول کتب آسمانى لغو و بيهوده باشد و ما در اعمال خود مجبور باشيم، درحالى که همه براى هدايت و تربيت انسانهاست و اگر تغيير اخلاق امکان نداشت، چرا بخش عمده اى از تعاليم انبيا را اخلاقيات تشکيل مى دهد؟ حال براى آگاهى از اين عقيده به نمونه هايى از استدلال هاى آنان اشاره مى کنيم؛
1. خلق از جنس خلقت و آفرينش است و همان گونه که نمى توان خَلق را تغيير داد، تغيير خُلق هم ممکن نيست، چرا که خُلق صورت باطنى انسان است و تغيير ندادن صورت باطنى هم مثل تغيير ندادن صورت ظاهرى است.
پاسخ اين استدلال اين است که به طور کلى موجودات جهان بر دو گونه اند: اول آنها که به صورت متکامل خلق شده اند و انسان در آفرينش و در تغيير و تبديل آنها دخالتى ندارد. مثل اعضاى بدن انسان که از نظر خَلق بالفعل به دنيا آمده يعنى در عالم رحم بدون اختيار او خلقتش تمام شده است. دوم موجوداتى که ناقص هستند، ولى وجود ناقص آنها استعداد کمال دارد، مثل هسته خرما که سعى انسان آن را تبديل به درخت خرما مى کند. خُلق و خوى انسان از همين قسم است. يعنى انسان از نظر خُلق بالقوه به دنيا مى آيد و خودش بايد خُلق خود را بسازد و اين وجه تمايز انسان با حيوان است، چرا که حيوان وقتى متولد مى شود از نظر جسمى و خصلت هاى روحى، بالفعل متولد شده و تا آخر هم همين طور است و تنها اندکى تغييرپذير است. انسان از نظر جسمى کامل به دنيا مى آيد و عضوى ناتمام نمانده که در دنيا بخواهد کامل شود. اما روح، يک منزل نسبت به جسم عقب تر است، يعنى جسم او در مرحله رحم تمام مى شود و روحش در دنيا بايد تمام شود. 16 پس تغيير اخلاق ممکن است، چرا که استعداد و تغيير در آن راه دارد.
2. حسن خُلق وقتى حاصل مى شود که غضب و شهوت و حب دنيا و امثال اينها ريشه کن شود، و ريشه کن کردن اينها محال است چون اين اميال براى بهره مندى از نعمت هاى دنيا و بقاى نسل است و انسان در دنيا نمى تواند از اين اميال قطع نظر کند، پس تغيير اخلاق ممکن نيست. اين استدلال را چنين پاسخ مى دهيم که انسان مکلف به ريشه کن ساختن غضب و شهوت نيست، چون اگر شهوت نباشد نسل منقطع مى شود و اگر غضب نباشد انسان ضررى را نمى تواند از خود دفع کند. آنچه از بشر خواسته شده است، اين است که اين غرايز را در حد اعتدال نگه دارد و در محدوده عقل و شرع آنها را به کار بندد. 17 در حقيقت رسالت اخلاق هم اين است که از افراط و تفريط جلوگيرى کند.
3. دگرگونى اخلاق به واسطه عوامل بيرونى از قبيل تأديب و نصيحت و موعظه است و هنگامى که اين عوامل زايل گردند، انسان به اخلاق اصلى خود باز مى گردد، پس تغيير اخلاق ممکن نيست.
در پاسخ مى گوييم گاهى عوامل بيرونى آنقدر قوى هستند که ويژگى هاى ذاتى را به کلى دگرگون مى سازند. تاريخ نشان مى دهد که بسيارى بر اثر تربيت، به کلى خوى خود را تغيير دادند و افرادى که روزى در صف دزدان قهار بودند، به عابدان مبدل گشتند. 18
4. احاديثى از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده که عدم تغيير اخلاق را تأييد مى کند. آن حضرت مى فرمايند: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة خيارهم فى الجاهلية خيارهم فى الاسلام» 19 (مردم همچون معدن هاى طلا و نقره اند، بهترين آنان در زمان جاهليت بهترين آنان در اسلام اند. در روايتى ديگر مى فرمايند: « اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه يصير الى ما جبل عليه» 20 (هرگاه بشنويد که کوهى از جايش حرکت کرده، تصديق کنيد، اما اگر بشنويد کسى اخلاقش تغيير يافته تصديق نکنيد، چرا که به همان فطرت خويش باز مى گردد.)
جواب به اين روايات بيانگر اين نکته است که روحيات مردم متفاوت است، يعنى چون معدن طلا و نقره هستند و اين قابل قبول است. ولى اين مسئله دليل بر عدم تغيير روحيات نمى شود، بلکه اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه. اين روايات ناظر به غالب مردم است نه همه مردم، چرا که افرادى را مى بينيم که با تغيير اخلاق، راه خود را تغيير داده و تا پايان عمر بر آن باقى مى ماندند.

تاريخچه علم اخلاق

رسولان و انبياى الهى علاوه بر دعوت مردم به توحيد و خدا پرستى آنان را به اخلاق صحيح نيز راهنمايى مى کردند. حضرت آدم (عليه السلام) سفارش هايى به فرزندان خود داشت و ساير پيامبران الهى هم به تکميل اخلاق پرداختند، تا آنجا که بخش عظيمى از دستورات حضرت عيسى (عليه السلام) را مباحث اخلاقى تشکيل مى دهد. در ميان فلاسفه هم بزرگانى چون سقراط، ارسطو و افلاطون به مباحث اخلاقى توجه داشتند. تا آنکه پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) مبعوث به رسالت شد و غايت بعثت او اتمام مکارم اخلاق بود. عالمان و حکيمان مسلمان با الهام گرفتن از تعاليم قرآن کريم و سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) از روزگار صحابه، همواره به مباحث اخلاقى توجهى ويژه داشته اند. کهن ترين نمونه هاى انديشه اخلاقى و قديمى ترين متون اخلاقى نامه هايى از امام على (عليه السلام) است که صحت صدور آنها از سندى کافى، برخوردار است. پس اولين کسى که علم اخلاق را تأسيس کرد اميرمؤمنان على (عليه السلام) است که نامه معروفش به فرزند بزرگوار خود امام مجتبى (عليه السلام) پيش از پرداختن به مواعظ، مباحثى کلى درباره تزکيه نفس مطرح کرده و اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرموده و ملکات فضيلت و صفات رذيلت را به عالى ترين وجه تحليل کرده است. نخستين کسى که کتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سکونى بود که در قرن دوم مى زيست. کتاب او به نام صفة المومن و الفاجر نام دارد. از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) که در پايگيرى نخستين مکاتب اخلاقى نقش مؤثر ايفا کردند هرچند که کتابى تأليف نکرده اند مى توان از سلمان فارسى که على (عليه السلام) او را همانند لقمان حکيم مى دانست، نام برد. نقش ابوذر غفارى که عمر خود را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود و در زهد و دنيا پرهيزى و اقامه حق و عدالت خواهى شهره بود، حائز اهميت است. افرادى چون عمار ياسر، نوف بکالى، محمد بن ابى بکر و جارود بن منذر در ترويج مکارم اخلاقى داراى نقش اساسى بودند. حذيفة بن منصور از ياران امام باقر وامام صادق و امام کاظم (عليهم السلام) بود و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد. همچنين عثمان بن سعيد عَمرى، که از وکلاى چهار گانه معروف ولى عصر «عجل الله تعالى فرجه الشريف» بود، از بزرگان و مروجان اخلاق محسوب مى شود. 21

سيرى در کتب اخلاقى

در طول تاريخ اسلام به دليل اهميت مباحث اخلاقى کتب و مجموعه هاى بزرگى درباره علم اخلاق و تزکيه نفس تدوين شده است. که از ميان انبوه کتب به برخى از آنها اشاره مى کنيم:
1. در قرن سوم جعفر بن احمد قمى يکى از علماى بزرگ آن عصر، کتاب «المانعات من دخول الجنة» را تأليف کرد.
2. « وسائل اخوان الصفا وخلان الوفا» در قرن چهارم هجرى به دست گروهى به نام اخوان الصفا که به خواست خودشان ناشناخته ماندند، نگاشته شد. آنان رساله ها را مشتمل بر خلاصه علوم زمانشان نگاشتند. هدف آنان مطابق آنچه بيان کرده اند پاک ساختن شريعت از اوهام و خرافات بوده است. مباحث اخلاقى آنان جنبه هاى نظرى، عقلى، ذوقى و عرفانى دارد.
3. على بن احمد کوفى «کتاب الآداب و مکارم الاخلاق» را در قرن چهارم به رشته تحرير درآورد.
4. «السعادة و الاسعاد فى السيرةالانسانيه» را شيخ ابوالحسن عامرى نيشابورى (متوفاي381 ه ق) نگاشت. او از نخستين محققانى بود که درباره اخلاق کتابى مستقل تأليف کرد. او در کتاب خود از مفاهيم اخلاقى موجود در کتاب هاى افلاطون و ارسطو اقتباس کرد و آنها را با نکات عقلى و پندهاى حکمت آموز آميخت.
5. کتاب «طهارة نفس يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق» ، نوشته ابن سکويه (متوفاى قرن پنجم) از کتب معروف اين فن است. شيخ ابوعلى سکويه از بزرگ ترين فلاسفه اسلامى و اولين کسى است که درباره اخلاق از ديدگاه عقلى محض بحث کرده است. موضوع کتاب او «خوشبختي» است و در هفت باب تنظيم شده و مجموعه اى از آراى اخلاقى افلاطون، ارسطو، جالينوس و احکام شريعت اسلامى است. بر اساس ديدگاه او اخلاق از نفس و جان آدمى نشئت مى گيرد و از اين رو در آغاز کتابش درباره شناخت نفس و قواى نفس سخن گفته است. کتاب هاى ديگر هم در علم اخلاق داشته است که مى توان از آداب العرب والفرس، الفوز الاکبر، الحکمة الخالدة نام برد.
6. «احياء علوم الدين» مهم ترين کتاب و اثر ابوحامد محمد بن غزالى طوسى (505 – 450 ه . ق) است، که مجموعه اى اخلاقى است. اين کتاب شامل چهار بخش است که عبارت اند از عبادات، عادت ها، مُهلِکات، منجيات و در صدر همه اينها کتاب علم و دانش قرار دارد. او خلاصه اى از اين کتاب را به نام کيمياى سعادت به زبان فارسى نوشت و کتاب هاى نصحةالملوک و معراج السالکين از کتب اخلاقى او به شمار مى آيد.
7. کتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» نوشته ورام بن ابى فوارس از علماى قرن ششم از کتب معروف اخلاقى است که به عنوان مجموعه ورام شهرت دارد.
8. کتاب «اخلاق ناصري» ، « اوصاف الاشراف» و «آداب المتعلمين» از آثار معروف خواجه نصيرالدين طوسى در علم اخلاق، در قرن هفتم است.
9. « المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء» نوشته محمد بن مرتضى مشهور به مولى محسن فيض کاشانى (1006 ه‍ . ق) است. او از شاگردان صدرالمتالهين و داماد ايشان است. اين کتاب در حکم پاک سازى و تصحيح احياء علوم الدين غزالى است.
01. «جامع السعادات» نوشته شيخ بزرگ و حکيم و عارف مولى محمدمهدى نراقى (1209 1128 ه‍ . ق) است. اين کتاب بهترين و کامل ترين کتاب در موضوع علم اخلاق است.
کتاب هاى ديگر مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مکارم الاخلاق حسن بن امين الدين، الآداب الدينيه طبرسى و معراج السعادة و اخلاق بشر و غير اينها در علم اخلاق تدوين يافته است. 22

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. عبدالله، نصرى، خدا در انديشه بشر، ص288، به نقل از اخلاق و سياست در جامعه، ص20
2. مستدرک الوسايل، ج11، ص193.
3. سوره جمعه آيه2
4. سوره شمس آيه9
5. مجله معرفت، شماره13 ص18
6. بحار، ج67، ص 372.
7. وسايل، ج 8، ص. 522
8. ميزان الحکمة، ج3، ص149.
9. نهج البلاغه، حکمت 257.
01. بحار، ج67، ص371.
11. مستدرک الوسايل، ج12، ص166
12. مستدرک سفينه البحار، ج8 ،ص311.
13. مفردات راغب، ص159، ماده«خلق»
14. مجمع البحرين، ج1، ص693، ماده«خلق»
51. اخلاق شبر، ص31و درسهاى اخلاق اسلامى، محمدى گيلانى، ص23و اخلاق در قرآن، مکارم شيرازى، ج1، ص24
16. اخلاق شبر، ص35 و آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، ج8، ص248.
17. اخلاق شبر، ص35.
18. اخلاق در قرآن، مکارم شيرازى، ج1، ص33.
19. بحار، ج64،ص121.
20. کنز العمال، ج3، ص403
21. اقتباس از تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، سيد حسن صدر، ص420 404 و دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج9،ص229 و اخلاق درقرآن، مکارم شيرازى، ج1، ص41 .
22. اقتباس از الذريعه، ج 1، ص375370 و ج5، ص58 و ج20، ص145و اخلاق درقرآن مکارم شيرازى ج1ص42و کاوشى نو در اخلاق اسلامى، حسين مظاهرى، ص1614