شيوه نوين در تفسير قرآن کريم


چکيده

از زمان نزول وحى تاکنون، تفسير قرآن کريم راه پرنشيب و فرازى را طى کرده و هر مفسرى به فراخور فکر و انديشه خود، با کندوکاو در معادن قرآن کريم و غواصى در ژرفاى اقيانوس پرتلاطم اين بحر مواج، گوهر عقل خويش را شکوفا کرده است و از سفره بيکران اين نعمت الهى بهره جسته است. گروهى روش تفسير عرفانى را برگزيده و با مذاق عرفانى طعم آيات الهى را چشيده اند و ظاهر و باطن آيات را با هم نگريسته اند. سرسلسله اين گروه، ابن عربى است که با توجه به آيه «. . . فاعتبروا يا اولى الابصار» تلاش مى کند از ظاهر قرآن کريم، به سوى باطن آن عبور نمايد و حقايق قرآنى را با مکاشفات روحانى درآميزد. 1
برخى قرآن کريم را از دريچه علم کلام نگريسته و تلاش وافر نموده اند آيات آن را صبغه کلامى دهند و نهايتا فهم خود را بر آن تحميل نمايند. فخر رازى که تفکر جبرى او براى همگان روشن است به هر آيه اى که مى رسد و بوى جبر را از آن استشمام مى کند، عقايد جبرى را بر قرآن کريم تحميل مى نمايد. 2 معتزليان نيز تلاش کرده اند آراء اعتزال و تفويض را برقرآن کريم تحميل نمايند. 3
عده اى ديگر تلاش کرده اند روش تفسير فلسفى را گزينش کنند و آيات قرآنى را با انديشه فلسفى، تشريح و تبيين نمايند، ابن سينا و فارابى از اين دست مفسران هستند که آيات الهى را با گزينش فلسفى چينش کرده اند. ابن سينا وسواس خناس را همان متخيله مى نامد که مَرکب آن سينه هاى انسان هاست و جن و انس را همان حواس ظاهر و باطن مى پندارد. 4دراين روزگار پرآشوب، علامه سيد محمدحسين طباطبايى شيوه اى نوين ابداع کرد.
پس از رنسانس و انقلاب صنعتى در اروپا، گروهى که سخت تحت تاثير علم تجربى و شگفتى هاى ژرف آن قرار گرفته بودند، ديدگاه افراطى ديگرى را براى فهم آيات الهى عرضه کردند و تلاش وافر نموده اند که قرآن کريم را از دريچه علم تجربى نظاره کنند. رهاورد اين جريان فکرى که ابتدا از هندوستان توسط شاه ولى الله دهلوى و سر سيد احمد خان هندى و سيد امير على پايه گذارى شد و بعدها به مصر و سپس به ايران آمد و ساير کشور هاى اسلامى را نيز درگير کرد، اين بود که لزوما بايد قرآن را بر اسلوب علم تجربى سنجيد. برخى از اين گروه افراطى تمامى مقولات غيرحسى را به نوعى تفسير مادى مى کنند و هيچ مفهوم غير مادى و مجرد را برنمى تابند. در اين ديدگاه جبرئيل به قلب پيامبر تفسير مى شود و بهشت و جهنم نيز، نمادى براى راحتى و عذاب و فرشتگان نيز آثار قدرت مادى خداوند معرفى مى شوند. 5 گروه معتدل تر اين ديدگاه برخى از مقولات غيرمحسوس را به گونه اى توجيه علمى مى کنند، مثلا درباره معجزه قطعى الهى و حمله «طير ابابيل» به سپاه ابرهه قائلند اين سپاه توسط موجود ريزى که در کشف علمى به آن ميکروب مى گويند از پاى درآمدند. 6 در اين کشف علمى، جن نيز، ميکروب ناشناخته اى است که با انقلاب صنعتى در اروپا کشف مى شود؟! و مفهوم دنيا و آخرت نيز رنگ مادى به خود مى گيرد و نماد نظام برتر و نظام پست تر معرفى مى شود.
در روزگارى که عده اى آيات قرآن را به گونه اى توجيه علمى مى کردند و يا صرفا تفسير مادى از آيات الهى عرضه مى کردند مفسر بزرگ شيعه، علامه محمد حسين طباطبايى، با نوشتن «تفسير الميزان» شيوه اى نوين در تفسير قرآن کريم آشکار ساخت و پژوهشى نو به دست مشتاقان اين رشته سپرد. اين شيوه برگرفته از آموزگار نخستين اين رشته و معلم کل است که مى فرمايد «و اذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل انمطلم فعليکم بالقرآن. . .» 7 «هرگاه فتنه ها همچون پاره هاى شب تاريک به شما هجوم آوردند به قرآن تمسک نمائيد»
و بزرگترين صحابى و يار غار حراء و هميشه همراه او مى فرمايد: «ام انزل الله سبحانه دنيا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه. . . و الله سبحانه يقول ما فرطنا فى الکتاب من شى و فيه تبيان لکل شى و ذکر ان الکتاب لصدق بعضه بعضا و انه لاختلاف فيه. . .»
آيا خداوند دين ناقصى فرستاه و از ديگران براى اتمام آن کمک خواسته است. . . و حال آنکه خداوند مى فرمايد ما در قرآن چيزى را فروگذار نکرده ايم و قرآن بيان کننده همه چيز است و بعضى از آيات بعضى ديگر را تصديق مى کند و اختلافى در آن نيست. . .» 8
و سلاله پاکش شکافنده علوم پيامبران مى فرمايد: فمن زعم ان کتاب الله مبهم فقد هلک و اهلک. کسى که تصور کند، قرآن ناشناخته است هم خود هلاک شده است و هم ديگران را به هلاکت مى اندازد. 9
قرآن کريم نيز خود را نور و هدايت و تبيان براى تمامى آحاد بشر معرفى مى کند چگونه ممکن است آنچه نور است با شعاع انديشه ديگرى فروغ يابد و آنچه خود مايه هدايت است، دست نياز به هدايت ديگرى دراز نمايد و آنچه خود «تبيان کل شي» است در تفسير خود نيازمند ديگرى باشد. 10 طبق اين ديدگاه بر مفسر لازم است که ابتدا چشمان، فکر و انديشه خود را به آيات قرآن کريم بدوزد و هم زمان با آن از جايگاه معلمين وحى و آموزه هاى روايى آنان غافل نشود و چشمى به آيات بدوزد و چشمى به روايات بگشايد.
در اين پژوهش نوين دريچه اى تازه از فرهنگ و معارف به روى پژوهشگران قرآنى گشوده مى شود:

الف) محتوا بخشى به فهم آيات

از ويژگى هاى اين تفسير، روح جامع نگرى و چينش آيات مختلف در کنار هم است که مفسر را قادر مى سازد معناى عميق ترى از درياى بيکران قرآن، بيرون بکشد و معانى بيشترى را به چنگ آورد، مفسر با کنار هم گذاشتن آيه«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضَّالِّينَ» 11 و آيه «وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ. .» 12 به راحتى قادر خواهد بود تا راه کسانى که خدا به آنان نعمت داده است را باز شناسد و آن را منحصر در راه پيامبران، صديقين و شهدا و صالحين ببيند.
با کنار هم گذاشتن آيه «لا يَمَسُّهُ إِلا الْمُطَهَّرُونَ» 13 و آيه «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا» 15 درمى يابد که اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله تنها گروهى هستند که از پليدى هاى مادى و نجاسات معنوى همچون شرک و ريا و نفاق به دور هستند و اين گروه مى توانند حقايق قرآن کريم را درک نمايند و ساير انسان ها نيز براى فهم عميق قرآن نبايد در دسترس آلودگى ها قرار گيرند.
و با کنار هم گذاشتن آيه «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآن$ . . .» 15 و آيه «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِينَ» 16 و آيه «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» 17 مى توان دريافت که قرآن در شب مبارکى نازل شده است که شب قدر است و شب قدر در ماه مبارک رمضان قرار دارد.
همچنين با کنار هم گذاشتن آيه «وَيَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي. . .» 18 و آيه «أَلا لَهُ الْخَلْقُ» 19 و آيه «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ» 20 معلوم مى شود روح مربوط به امر خداست و امر خدا بلافاصله با اراده انجام مى گيرد. و با کنار هم گذاشتن آيه «هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ. . .» 21 و آيه «لهم درجات عند ربهم. . .» 22 درمى يابيم گروهى خود بهشت مجسم هستند که در آيه «فَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ، فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ» 23 به آن اشاره شده است و به برخى افراد فقط مرتبه اى از بهشت داده مى شود. آن چنانکه به مومنان يک درجه و به عالمان درجات داده مى شود. «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» 24 و با کنار هم گذاشتن آيه: «فَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ، فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ. . .» 25و آيه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ» 26 درمى يابيم، موقف ها در قيامت متفاوت است. در يک موقف انسان ها بازخواست مى شوند و در موقف ديگر گناه بر چهره ها آشکار مى شود و نيازمند سوال و پرسش نيستند. از اين نمونه ها در قرآن کريم بسيار است که به همين مقدار اکتفا مى شود.

ب) اصلاح ساختارها

در اين روش تفسيرى کليد تازه اى براى فهم روايات و رابطه آن با قرآن کريم، به دست مفسران داده مى شود تا روايات صحيح را از روايات ديگر بازشناسد:
1. از امام صادق عليه السلام نقل شده است که خداوند به يوسف عليه السلام فرمود: «الست الذى حببتک الى ابيک؟ و فضلتک على الناس بالحسن؟ اولست الذى سقت اليک السياره فانقذک و اخرجتک من الجب؟ اولست الذى صرفت عنک کيد النسوه؟ فما حملک على ان ترفع رعيه او تدعوا مخلوقا هو دوني؟ فالبث لما قلت بضع سنين»
آيا من تو را مورد محبت پدر قرار ندادم و تو را با چهره نيکو بر مردم فضيلت ندادم و کاروان را به سوى چاه نفرستادم تا تو را از چاه بيرون کشند و شر زنان مصر را از سر تو کوتاه نکردم، پس چرا مردم را بر من برترى دادى و به سوى آنان دست نياز دراز کردي. به خاطر همين بايد چندين سال در زندان بماني» 27 مشابه اين حديث را مجمع البيان نيز با کمى تفاوت نقل کرده است. 28
و هم چنين ابن عباس از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل کرده است که «عثر يوسف عليه السلام ثلاث عثرات» حين هم بها فسجن و حين قال «اذکرنى عند ربک» فلبث فى السجن بضع سنين فانساه الشيطان ذکر ربه و حين قال «انکم لسارقون» قالوا: ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل. فرمود: يوسف عليه السلام سه بار ديگر دچار لغزش شد، يک بار وقتى ميل به زليخا پيدا کرد و سپس زندانى شد و بار دوم وقتى به فرد زندانى که آزاد شده بود، گفت مرا نزد پادشاه ياد کن و بار سوم وقتى به برادران اتهام دزدى زد که آنها نيز گفتند: اگر بنيامين دزد باشد، يوسف نيز قبلا دزدى کرده است. 29
مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اينگونه روايات صراحتا با قرآن کريم ناسازگار است، زيرا قرآن کريم به صراحت مى فرمايد: يوسف جزء مخلصين است و شيطان به مخلصين دسترسى ندارد و خداوند يوسف عليه السلام را انتخاب کرده است و به او علم و حکم بخشيده است. چگونه ممکن است فردى با اين همه شايستگى ميل به بدترين گناه پيدا کند و شيطان ياد خدا را از دلش بيرون ببرد و دروغ بگويد و نهايتا با رفتن به زندان معاقب شود. حاشا و کلا که مخلصين و محسنين اينگونه باشند. 30
2. شعيب الميثمى قال سمعت الصادق ابا عبدالله عليه السلام يقول ان الحسين بن على عليه السلام لما ولد امر الله عزوجل جبرئيل ان يهبط فى الف من الملائکه فيهنى رسول الله صلى الله عليه واله من الله و من جبرئيل قال فهبط جبرئيل فمر على جزيره فى البحر فيها ملک يقال له فطرس کان من الحمله بعثه الله عزوجل فى شى فابطاء عليه فکسر جناحه و القاه فى تلک الجزيره فعبد الله تبارک و تعالى فيها سبعماه عام حتى ولد الحسين بن على عليه السلام فقال الملک لجبرئيل يا جبرئيل اين تريد؟ قال ان الله عزوجل انعم على محمد بنعمه فبعث اهنئه من الله و منّى فقال يا جبرئيل احملنى معک لعل محمدا صلى الله عليه و آله يدعو لى قال فحمله قال فلما دخل جبرئيل على النبى صلى الله عليه و آله هنّأه من الله عزوجل و منه و اخبره بحال فطرس فقال النبى قل له تمسح بغداالموعود و عد الى مکانک قال فتمسح فطرس بالحسين بن على عليه السلام و ارتفع. . . .
«شعيب ميثمى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم که مى فرمود: وقتى امام حسين عليه السلام متولد شدند، خداوند جبرئيل را به همراه هزار فرشته فرستاد تا تهنيت خداوند را به پيامبر ابلاغ نمايد. جبرئيل از جزيره اى در دريا عبور مى کرد که با فطرس برخود نمود که جزء کارکنان بود و خداوند او را براى کارى فرستاده بود و نتوانست انجام دهد و بالش شکست و در آن جزيره باقى ماند و تبعيد شد، خداوند را هفتاد سال عبادت کرد تا اينکه امام حسين عليه السلام متولد شدند و فطرس به جبرئيل گفت: به کجا مى رويد؟ گفت خداوند نعمتى به پيامبر صلى الله عليه و آله داده است و من براى تهنيت از طرف خود و خدا به سوى او مى روم، فطرس گفت مرا نيز با خود ببر شايد پيامبر دعا کند من بخشيده شوم. وقتى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند، جبرئيل تهنيت گفت و حال فطرس را بازگو نمود و پيامبر فرمود خود را به اين مولود بمال و به جايگاه خويش برگرد و فطرس خود را به امام حسين ماليد و به جايگاه اصلى خود بازگشت. . .» 31
وقتى آياتى را که در مورد فرشتگان است بررسى مى نماييم درمى يابيم که فرشتگان تخلفى نمى کنند: «عَلَيْهَا مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» 32 در آيه ديگرى مى فرمايد: . . . «بَلْ عِبَادٌ مُکْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» 33 اگر فرشتگان هيچ کارى را بدون اراده خداوند انجام نمى دهند، چگونه ممکن است فطرس از دستور و فرمان الهى تخلف کرده باشد و در جزيره اى متروک، تبعيد شده باشد. مگر اينکه ادعا نماييم اساسا فطرس جزء فرشتگان نبوده است و صرفا از باب تغليب نام فرشته بر او گذاشته شده است، آن چنانکه شيطان از جن است گاهى فرشته مى خوانند. 34

ج) گسترش معانى

در پرتو اين خط مشى فکرى، برخى روايات به مدد تفسير قرآن کريم آمده و به مفسر اجازه مى دهند، معناى وسيع ترى از آيات الهى استنباط نمايند، در اين مورد نيز مى توان نمونه هاى فراوانى ذکر کرد که به چند نمونه اشاره مى شود:
1. در قرآن کريم آيات فراوانى وجود دارد که در مورد يتيمان آمده است و سفارش به رعايت حقوق آنان شده است. وقتى اين آيات را در کنار اين روايات قرار دهيم، معناى جديدى به دست مى آوريم. امام حسن عسگرى عليه السلام فرمودند: «اشد من يتم اليتيم الذى انقطع عن ابيه، يتم يتيم انقطع عن امامه و لا يقدر على الوصول اليه و لا يدرى حکمه فيما يبتلى به من شرايع دينه. . .» مهم تر از يتيمى که پدر خود را از دست مى دهد، يتيمى است که امام خود را از دست داده است و به او دسترسى ندارد و نمى تواند احکام دين خود را که شديدا به آن نياز دارد، بياموزد. 35
در اين حديث معناى يتيم گسترش پيدا کرده است و علاوه بر يتيم عرفى، به کسى که امام خود را از دست دهد نيز يتيم اطلاق شده است، بنابراين مى توان سفارشى که در قرآن کريم نسبت به يتيمان شده است، در مورد کسانى که امام خود را از دست داده اند نيز به کار برد.
2. در قرآن کريم سفارش فراوانى در مورد پدر و مادر و احترام و تشکر از آنها شده است. وقتى تشکر از آنان در رديف تشکر از خداوند جليل آمده است در روايات متعددى از معناى عرفى پدر و مادر، فراتر رفته و پدران معنوى را يادآور شده اند که اين گسترش معانى در مورد والدين است. امام حسن عسگرى عليه السلام درباره آيه «و بالوالدين احسانا» فرمودند: افضل والديک و احقهما لشکرکم محمد و علي. برترين والدين و مستحق ترين آنان براى تشکر، محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام هستند. 36
3. و امام حسن مجتبى عليه السلام نيز فرمودند: «من آثر طاعه ابوى دينه محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام على طاعه ابوى نسبه قال الله عزوجل لاوثرنک کما آثرتنى و لا شرفتک بحضره ابوى دينک کما شرفت نفسک بايثار حبهما على حب ابوى نسبک»
فرمودند: «کسى که اطاعت از پدران دينى خود يعنى محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را بر اطاعت از پدران نسبى ترجيح دهد، خداوند مى فرمايد من نيز اين شخص را برترى مى بخشم به خاطر اين که او پدران معنوى خويش را بر پدران نسبى خويش برترى داده است» 37
در قرآن کريم مى فرمايد: «وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا. . .» ؛ «کار نيک آن نيست که از پشت خانه وارد شويد بلکه کار نيک آن است که تقوى پيشه کنيد و از در خانه وارد آن شويد» 38
پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: انا مدينه العلم و على بابها فمن اراد المدينه و الحکمه فلياتها من بابها؛ من شهر علم هستم و على عليه السلام در آن است و کسى که مى خواهد حکمت و علم را بياموزد بايد از درب آن وارد شود. 39 از کنار هم قرار دادن اين حديث شريف و آيه شريفه، يقين پيدا مى کنيم که پيامبر صلى الله عليه و آله به دنبال گسترش معناى آن بوده است، يعنى خانه گاهى همين خانه هاى خشت و گلى است و گاهى خانه نبوت است و اگر شايسته است از در وارد خانه خشتى و گلى شد، لزوما براى ورود به خانه نبوت بايد از درب آن يعنى على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام وارد شد.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. نگاهى نو به تفسير الميزان، سيد شهاب الدين حسينى، ص 75
2. تفسير کبير، فخر رازى،ج 13، ص 225
3. همان، ج 13، ص 225
4. نگاهى نو به تفسير الميزان، ص 69.
5 همان، ص 81.
6. همان، ص 82.
7. اصول کافى، مرحوم کلينى،ج 2، ص 559.
8. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 18، ص 65
9. الميزان فى التفسير القرآن، علامه طباطبائى، ج2، ص 89.
10. همان، ج1، ص 6.
11. حمد/ 6
12. نساء/ 69.
13. واقعه/ 79.
14. احزاب/ 33.
15 بقره/ 185
16. دخان/3.
17. قدر/ 1.
18. اسرا/ 85
19. اعراف/ 54.
20. يس/ 82.
21. آل عمران/ 163.
22. انفال/ 22.
23. واقعه/ 88، 89.
24. مجادله/ 11.
25 الرحمن/ 39، 40.
26. صافات/ 24.
27. الميزان، ج11، ص 167.
28. مجمع البيان، طبرسى، ج5، ص 235
29. الميزان، ج 11، ص 167.
30. همان، ج 11، ص 167.
31. امالى، شيخ صدوق، مجلس 28، ص 200.
32. تحريم/ 6.
33. انبيا/ 26، 27.
34. درس تفسير استاد جوادى آملى دام ظله، شنبه 21/11/1385
35 ره توشه، دفتر تبليغات، سال 1424 قمرى، ص 332.
36. همان. ص 332.
37. همان. ص 332
38. بقره/ 189.
39. مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.