شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

امامی که لقب «تقی» گرفت!

0 نظرات 00.0 / 5

 

 

امام جواد (عليه السلام) مانند ساير ائمه (عليهم السلام)، دوران زندگى مظلومانه و پرمشقتى را سپرى نمودند، و در پايان هم به علت ناتوانى دشمنان، از کمرنگ کردن انوار امامت و خراب کردن چهره الهى اين امام بزرگوار، حضرت را مسموم و به شهادت رسانيدند. در شهادت اين امام هم، اوج مظلوميت ائمه به نمايش گذارده شد و امام توسط همسر خود، دختر مأمون، به شهادت رسيدند.

 

 

چرا «تقى‏» ؟

حضرت القاب بسيار دارند، که يكى از القاب آن حضرت «تقى‏» است و اين به خاطر جلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع ‏آن روز نمود داشته و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه ‏ديدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومين بر خوردار از صفت‏ تقوا و عصمت الهى هستند. چنانكه همه «صادق‏» راستگو و «كاظم‏» فرو برنده خشم و «زين العابدين‏» زينت عابدين‏ هستند.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشه ‏اى اجتماعى و برخاسته از عنايت الهى دارد كه لقب «تقى‏» نيز از اين مقوله‏ است.
نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان، ما را بدين نكته رهنمون مى‏كند كه دشمن تلاشى پيگير داشت، تا به‏ گمان خود، آن حضرت را با عياشى ها و فساد دربار براى يك بار هم ‏كه شده است، آلوده كند، و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى‏ اش مى ستودند، ساقط كند و حتى مامون، براى كشاندن آن حضرت به بزم دربار، دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستور لازم را نيز صادر كرد. اما راه بجايى نبرد و پاكى و تقواى ‏امامت ‏بر انديشه باطل مأمونى، پيروز گشت و نورانيتى مضاعف‏ يافت. در اين باره كافى است روايت ذيل را مرور كنيم.
دشمن تلاشى پيگير داشت، تا به‏ گمان خود، آن حضرت را با عياشى ها و فساد دربار براى يك بار هم ‏كه شده است، آلوده كند، و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى‏ اش مى ستودند، ساقط كند

 

 

زهى خيال باطل

ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب‏» از محمد بن ريان نقل مى‏كند كه، ‏مأمون، درباره امام محمد تقى(عليه السلام) به هر نيرنگى دست زد، شايد بتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهو، او را متمايل كند، به نتيجه ‏اى نرسيد، تا زمانى كه خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد، دستور داد صد كنيزك از زيباترين كنيزكان را بگمارند، تا زمانى كه امام جواد (عليه السلام) براى ‏حضور در مجلس دامادى وارد مى‏شود، با جامهاى جواهر نشان از او استقبال كنند.
كنيزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت‏ توجهى به آنها ننمود.
و مردى بود به نام «مخارق‏» كه آوازه‏ خوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مأمون او را طلبيد و از او خواست كه تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام به امور مزبور بكار گيرد.
مخارق به مأمون گفت اگر ابوجعفر(عليه السلام) كمترين ‏علاقه‏ اى به دنيا داشته باشد، من به تنهايى مقصود تو را تأمين ‏مى‏كنم.
پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه ‏اى‏ كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى.
ساعتى چنين كرد، ولى ديد حضرت جواد (عليه السلام) نه به سوى او، و نه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود.
سپس سربرداشت و رو به‏ آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله ياذا العثنون‏» از خدا پروا كن ‏اى ريش دراز. پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمُرد.
مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت: وقتى كه ابو جعفر(عليه السلام) فرياد بركشيد، آن چنان هراسيدم كه هرگز به ‏حالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مأمون، ‏جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد (عليه السلام) مى‏باشد، كه عصمت الهى‏ امام جواد (عليه السلام) نقشه‏ هاى آنان را نقش بر آب مى‏نمود. و در همين‏ راستا سخن ديگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر (عليه السلام) را براى شيعيان و پيروانش به صورت – العياذ بالله - زشت و مست نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان‏ نمودار كند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مى‏گويند اين كار دليل شيعيان و حجت آنان را از بين خواهد برد. اما فردى از ميان ‏آنان ‏مى‏گويد جاسوسهايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبر آورده ‏اند كه، شيعيان مى‏گويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد و هرگاه حكومت متعرض فردى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود، خود بهترين دليل است ‏بر اينكه او حجت ‏خداست.
پس از نوميدى از همراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوه‏هاى پاكى و تقواى امام ‏بود كه دشمن تصميم به شهادت امام (عليه السلام) را مى‏گيرد، زيرا كه هر روز شخصيت امام فروغى فروزان تر به خويش مى‏گيرد و دلهاى مشتاق‏ پاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مى‏كند
پس از آن «ابن ابى‏داود» خبر را به خليفه منتقل مى‏كند. در اين هنگام خليفه اين‏ چنين اظهار نظر مى‏كند كه: «امروز در باره اينها هيچ چاره و حيله‏ اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نكنيد.
امام (عليه السلام) خود بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آنان ‏اظهار مى‏داشت. «حسين مكارى‏» مى‏گويد:
در بغداد بر ابوجعفر (عليه السلام) وارد شدم، وى در نزد خليفه بانهايت جلالت مى‏زيست. با خود گفتم كه‏ حضرت جواد (عليه السلام) با اين موقعيت كه در اينجا دارد ديگر به مدينه ‏بر نخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت، ديدم امام سرش را پايين انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى ‏كه رنگ مباركش ‏زرد شده بود، فرمود: «اى حسين، نان جو با نمك نيم كوب در حرم‏ رسول خدا (صل الله عليه و اله) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مى‏كنى».
پس از نوميدى از همراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوه‏هاى پاكى و تقواى امام ‏بود كه دشمن تصميم به شهادت امام (عليه السلام) را مى‏گيرد، زيرا كه هر روز شخصيت امام فروغى فروزان تر به خويش مى‏گيرد و دلهاى مشتاق‏ پاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مى‏كند.
 

 

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)