شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

آيا پيامبر فرمود: من در زمان انوشيروان عادل متولد شدم؟

0 نظرات 00.0 / 5

حديث:ولدت في زمن الملك العادل
اين حديث نيز در برخى از روايات بدون سند از رسول‏خدا"ص‏"نقل شده كه فرمود:"ولدت فى زمن الملك العادل‏انوشيروان‏" (1) من در زمان پادشاه دادگر يعنى انوشيروان متولدشدم...
ولى اين حديث گذشته از اينكه از نظر عبارت فصيح نيست وبسختى مى‏توان آن را به يك اديب عرب زبان نسبت داد تا چه‏رسد به پيامبر اسلام و فصيح‏ترين افراد عرب از چند جهت جاى‏خدشه و ترديد است:
1-از نظر سند كه بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازكتاب‏"الموضوعات الكبير على قارى‏"-يكى از دانشمندان اهل‏سنت-نقل شده كه در باره اين حديث چنين گفته:
"...قال السخاوى لا اصل له،و قال الزركشى كذب باطل،و قال السيوطى قال البيهقى فى شعب الايمان:تكلم شيخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما يرويه بعض الجهلاء عن‏نبينا"ص‏"ولدت فى زمن الملك العادل يعنى انوشيروان‏". (2)
يعنى سخاوى گفت:اين حديث اصلى ندارد،و زركشى‏گفته:دروغ باطلى است،و سيوطى از بيهقى در شعب الايمان‏نقل كرده كه استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخى‏از نادانان از پيغمبر ما"ص‏"روايت كرده‏اند كه فرمود: "ولدت‏فى زمن الملك العادل يعنى انوشيروان‏"سخن گفته...
2-طبق اين حديث رسول خدا"ص‏"انوشيروان ساسانى رابه عدالت‏ستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهى داده،و بلكه‏به ولادت در زمان وى افتخار ورزيده،ولى با اطلاعى كه ما ازوضع دربار ساسانيان و انوشيروان داريم نسبت چنين گفتارى‏برسولخدا"ص‏"و تاييد عدالت او از زبان رسول خدا"ص‏"قابل‏قبول و توجيه نيست،و ما در اينجا گفتار يكى از نويسندگان‏معاصر را كه در باره زندگى چهارده معصوم عليهم السلام قلمفرسائى‏كرده و اكنون چشم از اين جهان بر بسته ذيلا براى شما نقل مى‏كنيم،تا به‏بينيم واقعا سلطان عادلى در گذشته وجود داشته؟و آيا انوشيروان‏عادل بوده يا نه؟ نويسنده مزبور چنين مى‏نويسد:
انوشيروان كسرى به عدالت مشهور است ولى اگر نگاهى‏بى طرفانه باوضاع اجتماعى ايران در زمان سلطنت وى‏بيفكنيم خواه و ناخواه ناچاريم اين عدالت را يك‏"غلطمشهور"بناميم.زيرا در زمان سلطنت انوشيروان عدالت اجتماعى بر مردم ايران حكومت نمى‏كرد.
در اجتماع از مساوات و برابرى خبرى نبود.ملت ايران در آن‏تاريخ با يك اجتماع چهار طبقه‏اى بسر مى‏برد كه محال بودبتواند از عدالت و انصاف حكومت‏بهره‏ور باشد.
درست مثل آن بود كه ملت ايران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر يك از اين چهار اتاق را با ديوارى‏محكم‏تر از آهن و روى،از اتاق ديگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتى كه در راس كشور قرار داشتندنخستين صف،صف‏"ويسپهران‏"بود كه از صفوف ديگرملت‏به دربار نزديكتر و از قدرت دربار بهره‏ورتر بود.طبقه‏ويسپهران از اميرزادگان و"گاه‏پور"ها تشكيل مى‏يافت.
و بعد طبقه‏"اسواران‏"كه بايد از نجبا و اشراف ملت تشكيل‏بگيرد...امراى نظام و سوارگاران كشور از اين طبقه‏بر مى‏خواسته‏اند.
طبقه سوم طبقه دهگانان بود كه كار كتابت و دبيرى وبازرگانى و رسيدگى بامور كشاورزى و املاك را بعهده‏داشت.
طبقه چهارم كه از اكثريت مردم ايران تشكيل مى‏شدپيشه‏وران و روستاييان بودند،سنگينى اين سه طبقه زورمند واز خود راضى بر دوش طبقه چهارم يعنى پيشه‏وران و روستاييان‏فشار مى‏آورد.ماليات را اين طبقه ادا مى‏كرد.كشت و كاربعهده اين طبقه بود رنج‏ها و زحمت‏هاى زندگى را اين طبقه مى‏كشيد و آن سه طبقه ديگر كه از دهگانان و اسواران وو يسپهران تشكيل مى‏يافت‏به ترتيب از كيف‏ها و لذت‏هاى‏زندگى يعنى دسترنج طبقه چهارم استفاده مى‏كرد.
ميان اين چهار طبقه ديوارى از آهن و پولاد بر پا بود كه مقدورنبود بتوانند با هم بياميزند.اصلا زبان يكديگر رانمى‏فهميدند.
اگر از طبقه ويسپهران پسرى دل به يك دختر دهگانى يادخترى از دختر اسواران مى‏بست ازدواجشان صورت پذير نبود.
انگار اين چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد عليحده وجداگانه بودند كه در يك حكومت زندگى مى‏كردند.
تازه طبقه ممتازه ديگرى هم وجود داشت كه دوش به دوش‏حكومت‏بر مردم فرمان مى‏راند.اين طبقه خود را مطلقا فوق‏طبقات مى‏شمرد زيرا بر مسند روحانيت تكيه زده بود و اسمش‏"موبد"بود.فكر كنيد.آن كدام عدالت است كه مى‏تواند براين ملت چهار اشكوبه بيك سان حكومت كند.
اين طبقه بندى در نفس خود بزرگترين ظلم است.اين خودنخستين سد در برابر جريان عدالت است تا اين سد شكسته‏نشود و تا عموم طبقات بيك روش و يك ترتيب بشمار نيايند،تا ويسپهران و پيشه‏وران دست‏برادرى بهم نسپارند و پنجه‏دوستى همديگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعى‏و برابرى در حقوق عمومى بيك ميزان استفاده كنند.
در حكومت‏ساسانيان حيات اجتماعى بر دو پايه‏"مالكيت‏"و"فاميل‏"قرار داشت.ملاك امتياز در خانواده‏ها لباس شيك‏و قصر مجلل و زنهاى متعدد و خدمتگذاران كمر بسته بود.
"خسروانى كلاه و زرينه كفش علامت‏بزرگى بود"طبقات‏ممتاز يعنى مؤبدان و ويسپهران در زمان ساسانيان از پرداخت‏ماليات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.
پيشه‏وران زحمت مى‏كشيدند،پيشه وران بجنگ مى‏رفتند،پيشه وران‏كشته مى‏شدند و در عين حال نه از اينهمه رنج وفداكارى تقدير مى‏شدند و نه در زندگى خود روى آسايش وآرامش مى‏ديدند.
تحصيل علم و معارف ويژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقه‏چهارم حرام بود كه دانش بياموزد و خود را جهت مشاغل عاليه‏مملكت آماده بدارد.
حكيم ابو القاسم فردوسى در شاهنامه خود حكايتى دارد از"كفشگر"و"انوشيروان‏"روايت مى‏كند كه خيلى شنيدنى‏است و ما اكنون عين روايت را از شاهنامه در اينجا بعنوان‏شاهد صادق نقل مى‏كنيم:
بشاه جهان گفت‏بو ذرجمهر كه اى شاه با داد و با راى و مهر سوى گنج ايران دراز است راه تهيدست و بيكار مانده سپاه بدين شهرها گرد ما،در كس است كه صد يك ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهى نگردد دژم بدان كار شد شاه همداستان كه داناى ايران بزد داستان فرستاده‏اى جست‏بو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ايدر دو اسبه برو گزين كن يكى نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر كسى را كجا باشد از نام بهر ز بهر سپه اين درم وام خواه بزودى بفرمايد از گنج‏شاه
فرستاده بزرگمهر در ميان دهقانان و بازرگانان شهر مرد كفشگرى‏را پيدا كرد كه پول فراوان داشت.
يكى كفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند بايد؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم ياد كرد چنين گفت كى پر خرد مايه‏دار چهل مر درم،هر مرى صد هزار بدو كفشگر گفت كاين من دهم سپاسى ز گنجور بر سر نهم بياورد قپان و سنگ و درم نبد هيچ دفتر بكار و قلم
كفشگر با خوشرويى و رغبت ثروت خود را در اختيار فرستاده‏بزرگمهر گذاشت.
بدو كفشگر گفت اى خوب چهر نرنجى بگويى به بو ذرجمهر كه اندر زمانه مرا كودكيست كه آزار او بر دلم خوار نيست بگويى مگر شهريار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان كه او را سپارم به فرهنگيان كه دارد سرمايه و هنگ آن فرستاده گفت اين ندارم برنج كه كوتاه كردى مرا راه گنج
فرستاده به كفشگر وعده داد كه استدعاى او بوسيله بزرگمهر بعرض‏انوشيروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسيار تقاضاى كفشگررا كه اينهمه درهم و دينار بدولت تقديم داشته بود در پيشگاه شاه‏معروض داشت و حتى خودش هم خواهش كرد:
اگر شاه باشد بدين دستگير كه اين پاك فرزند گردد دبير ز يزدان بخواهد همى جان شاه كه جاويد باد و سزاوار گاه
اما انوشيروان بيرحمانه اين تقاضا را رد كرد و حتى پول كفشگر راهم برايش پس فرستاد و در پاسخ چنين گفت:
بدو شاه گفت اى خردمند مرد چرا ديو چشم ترا خيره كرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا كزو سيم خواهيم و در چو بازارگان بچه،گردد دبير هنرمند و با دانش و يادگير چو فرزند ما بر نشيند به تخت دبيرى ببايدش پيروز بخت هنر بايد از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بينا و گوش بدست‏خردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پيش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نيابد سپاس
و دست آخر گفت كه دولت ما نه از اين كفشگر وام مى‏خواهد و نه‏اجازه مى‏دهد كه پسرش به مدرسه برود و تحصيل كند زيرااين پسر پسر موزه فروش است‏يعنى در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و"پيروز بخت‏"نيست در صورتيكه براى وليعهد مادبيرى‏"پيروز بخت‏"لازم است.
آرى بدين ترتيب پسر اين كفشگر و كفشگران ديگر و طبقاتى‏كه در صف نجبا و روحانيون قرار نداشتند حق تحصيل علم وكسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشيروان به نسبت پادشاهان ديگر از دودمانهاى‏ساسانى و غير ساسانى كه مردم را با شكنجه و عذاب‏هاى‏گوناگون مى‏كشتند عادل است.
آنچه مسلم است اينست كه كسرى انوشيروان ديوان‏عدالتى بوجود آورده بود و تا حدودى كه مقتضيات اجتماعى‏اجازه مى‏داد به داد مردم مى‏رسيد ولى اينهم مسلم است كه‏در يك چنين اجتماع...در اجتماعى كه به پسر كفشگر حق‏تحصيل علم ندهند و ويرا از عادى‏ترين و طبيعى‏ترين حقوق اجتماعى و انسانى محروم سازند عدالت اجتماعى برقرارنيست.
گناه كفشگر به عقيده شاهنشاه ساسانى اين بود كه‏"پيروزبخت‏"نبود...
در اينجا بايد بعرض خسرو انوشيروان رسانيد كه آيا اين‏كفشگر زاده‏"نا پيروز بخت‏"ايرانى هم نبود؟
نگارنده گويد:تازه معلوم نيست چگونه اين داستان از لابلاى‏تاريخ ساسانيان و پادشاهان كه پر از مديحه سرائى و تمجيدهاى‏آنچنانى است نقل شده،و فردوسى كه معمولا افسانه‏پرداز آنان‏بوده و گاهى بگفته خودش كاهى را به كوهى جلوه مى‏داده‏چگونه اين داستان را با اين آب و تاب نقل كرده؟و گويا اين‏بيدادگرى را عين عدالت و داد مى‏دانسته،كه آنرا در كتاب خودبنظم درآورده و زحمت‏سرودن آنرا بخود داده است!!و شايد-چنانچه بعضى احتمال داده‏اند-هدف فردوسى نيز همين‏افشاءگرى بوده كه از اين دروغ مشهور پرده بردارد و عدالت‏دروغين انوشيروان را بر ملا سازد!
3-اختلاف در نقل حديث و بخصوص اختلاف در متن آن‏كه سبب ترديد در اصل حديث و تضعيف آن مى‏شود زيرا دربرخى از روايات همانگونه كه شنيديد"ولدت فى زمن الملك العادل انوشيروان‏"است،و در برخى ديگر بدون لفظ‏"انوشيروان‏"و در برخى با اضافه كلمه‏"يعنى‏"است،بگونه‏اى‏كه از نقل‏"على قارى‏"استنباط مى‏شد كه معلوم نيست كلمه‏"يعنى‏"از اضافات راوى است‏يا جزء متن روايت است،و دربرخى از نقلها متن اين روايت‏بگونه ديگرى نقل شده كه نه لفظ‏"عادل‏"در آن است و نه لفظ‏"انوشيروان‏"مانند روايت‏اعلام الورى طبرسى و كشف الغمه كه در آن اينگونه است:
"...ولدت فى زمان الملك العادل الصالح‏"كه همين عبارت در نقل مجلسى‏"ره‏"در بحار الانوار لفظ‏"العادل‏"هم ندارد و اينگونه نقل شده‏"ولدت فى زمان الملك‏الصالح‏"كه طبق اين نقل معلوم نيست اين پادشاه عادل صالح،يا اين پادشاه صالح و شايسته چه كسى بوده،چون بر فرض صحت‏حديث روى اين نقل معلوم نيست منظور رسولخدا"ص‏"انوشيروان باشد،و از اينرو مرحوم طبرسى و اربلى كه خود متوجه‏اين مطلب بوده‏اند قبل از نقل اين قسمت در مورد سال ولادت‏آنحضرت مى‏نويسند:
"...و ذلك لاربع و ثلاثين سنة و ثمانية اشهر مضت من ملك‏كسرى انوشيروان بن قباد...و هو الذى عنى رسول الله-صلى الله‏عليه و آله-على ما يزعمون:ولدت فى زمان الملك العادل الصالح‏".
پى‏نوشتها:
1-بحار الانوار ج 15 ص 250.مناقب ج 1 ص 172.
2-"الموضوعات الكبير"على قارى-ط كراچى-ص 136.
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلامى جلد 1 صفحه 111


نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)