شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)

اسلام در آيينه حج

0 نظرات 00.0 / 5


جَعَلَ اللّه الْکَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاما لِلنَّاسِ (1)
«لا يَزالُ الدِّينُ قائِما ما قامَت الْکَعْبَةُ» (2)
در ميان عبادات اسلامى، «حج» از همه باشکوه تر و گسترده تر و متنوع تر است. حج عبادتى مفصل است که ابعاد گوناگون دارد که آن ابعاد در هيچ عبادت ديگرى، جمعا در يک جا، موجود نيست. با نگاهى به آنچه در قرآن کريم و احاديث معصومين درباره حج آمده است، شايد بتوان حج را به نمونه و مدل کوچکى از اسلام تشبيه کرد (3) و شايد بتوان گفت که حج «مينياتور»ى کوچک از اسلام بزرگ است. گويى خداوند اراده کرده است اسلام را با همه ابعاد و وجوه آن در يک عبادت جاى دهد تا بندگان او با انجام آن عبادت و معرفت، به همه آن وجوه و ابعاد، يک بار، کل اسلام را تجربه کرده باشند و همچون ماهى در بحر، در کل اسلام در غلتيده باشند.
اگر مدل کوچکى از يک دستگاه عظيم و پيچيده در اختيار داشته باشيم، مى توانيم شباهت ميان آن نمونه و آن دستگاه بزرگ را، نه از يک راه بلکه از راههاى گوناگون بيان کنيم. هر وجهى از وجوه مدل ما، معرف وجهى از وجوه دستگاه اصلى ماست و هر مقطعى که در بعدى از ابعاد اين مدل مورد توجه قرار گيرد مى تواند يکى از شباهت هاى ميان آن دو را نشان دهد. بر اين اساس بايد گفت که بيان شباهت ميان «حج» و «کلّ اسلام» نيز، نه يک راه بلکه راه هاى گوناگون دارد:
يک بار مى توان حج را از لحاظ انعکاس «اصول دين» بررسى کرد و جنبه هاى گوناگون مشعر بر توحيد و نبوت و معاد را در آن بازشناخت و بيان کرد. همچنين مى توان حج را از نظر اشتمال بر خصوصيات ساير عباداتى که «فروع دين» ناميده شده مورد تحقيق قرار داد و نشانه ها و مشخصات نماز و روزه و زکات و جهاد و امر به معروف و نهى از منکر را در آن جستجو کرد. علاوه بر اين مى توان بر اساس آياتى مانند آيه 25 سوره حديد (4) که اسباب و لوازم رسالت رسولان را «کتاب و تراز و آهن» معرفى مى کند، اين سه رکن را در حج به تفکيک توضيح داد. آنچه مى تواند زمينه اى براى اين تحقيق باشد همان آيه 97 سوره مائده است که در آن، خداوند حج را «قياما للناس» خوانده و آنگاه در آيه 25 سوره حديد نيز غرض از ارسال رسل (و يا دقيق تر بگوييم يکى از اغراض آن را) «قيام ناس» بر اساس «کتاب و ميزان و حديد» براى نيل به قسط دانسته است.
برخى از مسائل و مباحث اجتماعى و انسانى اسلام را نيز مى توان براى بيان اين تشبيه برگزيد. مثلاً مسأله «فرد و جامعه» را که در تفکر اجتماعى غربى نيز با توجه به بحثهايى از قبيل «اصالت فرد يا اصالت جامعه» اهميت بسيار دارد مى توان بعنوان پنجره اى براى نگاه به حج اختيار کرد و از اين ديدگاه نشان داد که چگونه اين عبادت، اساس نظر اسلام در باب فرد و جامعه را در خود منعکس مى سازد.
از ميان ديدگاههاى متعددى که براى مشاهده اين شباهت وجود دارد، ما نيز ديدگاه خاصى را اختيار مى کنيم و از منظرى مخصوص بر اين منظره نظر مى افکنيم و سعى مى کنيم يکى از اين وجوه شباهت را بيان کنيم.
اين وجه شباهت نيز مانند آن وجوه ديگر، يکى از راههاى مقايسه ميان اين مدل و آن اصل عظيم است که گفته اند:

عبارتنا شتّى و حسنک واحد / و کلّ الى ذاک الجمال نشير
هرچند که سخن گفتن از حج، نه کارى است که آسان باشد و نه کوششى است که پايان پذيرد، همانگونه که سخن گفتن از اسلام چنين است.
بارى، سخن را با آيات 20 تا 22 سوره مبارکه توبه آغاز مى کنيم:
الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللّه ِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّه ِ وَأُوْلَئِکَ هُمْ الْفَائِزُونَ * يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ * خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدا إِنَّ اللّه َ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ.
«آنان که ايمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا با بذل مال و جان خويش به جهاد برخاستند، نزد خداوند پايگاهى والاتر دارند و آنانند که رستگارانند. خداوند آنان را به رحمت و رضوان و بهشت خويش، که در آن نعمت پايدار است مژده مى دهد، بهشتى که در آن جاويد خواهند بود، که همانا خداست که نزد خود اجر عظيم دارد.» (5)
چهار رکن: «اسلام»، «ايمان»، «هجرت» و «جهاد» را به عنوان چهار ستون مناسب براى برپا ساختن بناى دين بر مى گزينيم؛ به عبارت ديگر، اين معانى را داراى چنان ظرفيتى مى دانيم که معتقديم مى توان کل اسلام را بر حسب آنها بيان کرد و از آنها براى توضيح شباهت ميان اصل دين و مدل حج استفاده کرد.
در اين آيه از سه مفهوم «ايمان»، «هجرت» و «جهاد» سخن به ميان آمده است. ما با استفاده از ساير آيات قرآنى، مفهوم اسلام را نيز بر اين سه اضافه مى کنيم و مى گوييم: واژه هاى اسلام، ايمان، هجرت و جهاد، از واژه هايى است که در فرهنگ قرآنى اصالت دارد و تقريبا مى توان گفت که مجموع اين مفاهيم، مفاهيمى است که اختصاصا معنوى، مذهبى و اسلامى است. اين مفاهيم از جمله مواد و مصالح اصلى قرآن است و در بسيارى از آيات و احاديث به عنوان ابزار اصلى بيان مقصود بکار گرفته شده است.
ميان چهار مفهوم ياد شده (اسلام، ايمان، هجرت و جهاد) ارتباط و اتصال وجود دارد. اسلام شناخت عقلى و تصديق زبانى و ايمان گرايش و تصديق قلبى است، به دنبال اين گرايش قلبى، حرکت و گرايش عملي؛ يعنى هجرت پديد مى آيد و در حرکت و عمل است که انسان به مانع بر مى خورد و براى رفع آن، تلاش و مجاهدت مى کند و به جهاد بر مى خيزد، جهاد موقوف بر هجرت و هجرت موقوف بر ايمان و ايمان موقوف بر اسلام است و از اين مجموعه، يک دستگاه واحد و يکپارچه تشکيل مى شود که ميان اجزاى آن نوعى ارتباط ديناميکى حرکت آفرين وجود دارد و مخصوصا همين ارتباط حرکت آفرين است که مجموعه اسلام و ايمان و هجرت و جهاد را براى ترسيم خطى به بلندى تمامى قامت دين، توانا مى سازد و تصورى از يک حرکت و يک راه معنوى در انسان ايجاد مى کند؛ راهى که بايد آن را شناخت و به درستى آن يقين قلبى پيدا کرد و در آن قدم نهاد و رو به مقصد حرکت کرد و با موانع آن جنگيد. فراموش نکنيم که يکى از تعابير بسيار رايج قرآنى براى بيان دين، تعبير «صراط مستقيم» است که به عنوان يک راه، با مجموعه «اسلام، ايمان، هجرت و جهاد» تناسب بسيار دارد.
نکته ديگرى که درباره اين معانى بايد گفت اين است که هر يک از آنها يک مفهوم اشتدادى و ذومراتب است. اين خصوصيت منحصر به همين چهار مفهوم نيست بلکه اصولاً غالب يا همه مفاهيم دينى اينچنين است. برخلاف مفاهيم رياضى و علمى و تجربى که از نظر کمّى مقدار ثابتى دارند، مفاهيم معنوى داراى شدت و ضعف و درجاتند و مانند ستونى هستند که از زمين تا به آسمان برافراشته و کشيده شده اند. اين مفاهيم از اين نظر به نور شباهت دارند که حقيقتى است که با آنکه همواره وحدت مفهومى و وجودى خود را حفظ مى کند شدت و ضعف دارد. به همين سبب است که براى حقايق قرآنى و همچنين براى کل قرآن، ظاهر و باطنى معرفى کرده اند و باطن آن را هم به نوبه خود داراى باطنى دانسته اند و به همين سبب است که در قرآن و در لسان پيشوايان و بزرگان اسلام، گاهى براى حقايقى از قبيل اسلام و ايمان و هجرت و جهاد، مواقف و مراحلى معرفى شده و براى هر يک از آنها درجاتى عنوان گرديده است که اين مراحل و درجات تماما در طول يکديگر قرار دارند؛ از جمله براى همين معانى چهارگانه نيز به اسلام اصغر و اسلام اکبر و ايمان اصغر و ايمان اکبر و هجرت صغرى و هجرت کبرى و جهاد اصغر و جهاد اکبر قائل شده اند (6) و براى هر يک از اين مراحل، معناى خاصى بيان کرده اند و براى رسيدن به آن، شرطى قرار داده و راهى نشان داده اند.
اکنون هنگام آن است که هر يک از اين معانى چهارگانه را يک بار به معناى اصغر و ابتدايى آنها و بار ديگر به معناى کامل تر و اکبر آنها به اختصار شرح دهيم و در کنار اين شرح، به نظير و شبيه اين معانى در حج اشاره کنيم تا از اين طريق بتوانيم شباهت ميان اسلام و حج را نشان دهيم و در اين آيينه، قامتِ بلند و زيباى حج را تماشا کنيم.

اسلام اصغر

چنانکه مى دانيم اسلام اصغر، همان اظهار شهادتين است که فرد با جارى ساختن آن به زبان و تصديق آن در قول خويش، مسلمان محسوب مى شود و داخل در جرگه مسلمانان مى گردد و مشمول احکام حقوقى و اجتماعى جامعه اسلامى مى شود.
اين مرحله از اسلام، همان مرحله اى است که سبب امتياز و جدا شدن مسلمان از کافر مى گردد و همان مرحله اى است که خداوند آن را مادون ايمان دانسته است؛ آنجا که مى فرمايد:
قَالَتْ الاْءَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلْ الاْءِيمَانُ فِى قُلُوبِکُمْ... (7)
«اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم. (اى پيامبر) بگو ايمان نياورده ايد بلکه چون هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده، بگوييد ما اسلام آورده ايم.»
نشانه اين مرحله در حج آن است که تا فرد مسلمان نباشد و هويّت رسمى اسلامى نداشته باشد، نمى تواند داخل مکه شود. شرط ورود به سرزمين مکه، چنين اسلامى است. همانگونه که فرد با اظهار شهادتين داخل در جامعه بزرگ جهانى اسلام مى شود و عضوى از آن محسوب مى گردد، در حج نيز به اين شرط مى تواند داخل در محدوده حج و عضوى از جامعه انبوه حج گزاران شود که واجد اين درجه از اسلام باشد.

ايمان اصغر

ايمان، تصديق درونى و اذعان باطنيِ حقيقت معناى شهادتين است که در مرحله اسلام اصغر بر زبان فرد جارى مى شود. اگر اظهار شهادتين سبب امتياز مسلمان از کافر مى شود، ايمان آن معيارى است که مؤمن را از منافق جدا مى سازد. ايمان اصغر، عبارت از ورود تصديق ذهنى و اظهار شفاهى به قلب است. جلوه ايمان اصغر در حج، «نيت» است. هنگامى که فرد در دل قصد حج گزاردن مى کند و تصميم مى گيرد که براى اطاعت از خدا و کسب رضاى او و نيل به قربت او قدم در راه گذارد و اعمال و مناسک را بجاى آورد، سر و کار او با دل و ايمان خويش است. در اين مرحله، ديگر اظهار اسلام به زبان دخالت ندارد. همانگونه که شرط ورود به مکه، داشتنِ اسلام اصغر است و بودن در مکه نشانه احراز اين مرتبه است، گويى نشانه ايمان نيز در حج «توجه» به کعبه است که خانه خداست و مرکز دايره توجهات حج گزاران، بلکه قبله همه مسلمانان و مرکز توجه قلبى همه مؤمنان است؛ به عبارت ديگر، مى توان گفت که ظهور ايمان در حج، به صورت توجهى است که در قلب مؤمن نسبت به کعبه بعنوان «خانه خداوند» پيدا مى شود. اين معنا نزديک به معنايى است که مى فرمايد:
«مَثَلُ الإيمان مِنَ الإسْلام، مَثَل الْکَعْبَةِ الْحَرام مِنَ الْحَرَم، قَدْ يَکُونُ فِى الْحَرَم وَ لايَکُونُ فِيالْکَعبة حَتّى يَکُون فِى الْحَرم». (8)
«رابطه ايمان و اسلام مثل رابطه کعبه و مسجدالحرام است. گاه باشد که کسى در مسجدالحرام باشد، اما در کعبه نباشد اما نمى تواند در کعبه باشد و در مسجدالحرام نباشد.»

هجرت صغرى

چنانکه گفتيم، لازمه اسلام حقيقى، ايمان حقيقى است و نشانه ايمان حقيقى، عمل و حرکت است و دور شدن از بسيارى چيزها و نزديک شدن به بسيارى چيزهاى ديگر، دل کندن از بسيارى چيزها و دل بستن به بسيارى ديگر و اين همه، در مفهوم «هجرت» خلاصه شده است. در اين مرحله است که فرد قدم در «سبيل اللّه» مى گذارد و از آنجا که هست رو به سوى او پيش مى رود. هجرت صغرى، همان جابجايى مکانى است که در نتيجه آن آدمى از محيط شرک آلود و کفرآميز دور مى شود و به جامعه اى که در آن موانع کمترى بر سر راه رشد او قرار مى دهد، هجرت مى کند. اين همان هجرتى است که پيامبر گرامى ما از مکه به مدينه انجام داد و براى کسب رضاى خداوند زادگاه و شهر و ديار خود را ترک گفت ـ و هر يک از ما نيز بايد دارالکفر را به سوى دارالايمان ترک کنيم و اما در حج بايد گفت که لازمه حج، هجرت است و نشانه اين هجرت صغرى در حج، همان «حرکت»ى است که حج گزاران انجام مى دهند و خانه و کاشانه و زن و فرزند و مال و شهر و ديار خويش را ترک مى گويند و رو به سوى مکه مى کنند. اين همان هجرتى است که مؤمنان پس از اعلام حج و با شنيدن نداى الهي: وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (9) آغاز مى کنند و ميليونها نفر از دور دست جهان، با همه گونه مَرْکبى، راههاى دور را در مى نوردند و در بيابانها به شوق کعبه قدم مى زنند و از سرزنش خار مغيلان نمى هراسند تا خود را مگر به کعبه رسانند.

جهاد اصغر

پس از اسلام و ايمان و هجرت، نوبت به جهاد مى رسد. اکنون فرد، اسلام آورده و حقيقت آن را نه تنها به زبان و در انديشه و عقل خود، بلکه در دل تصديق کرده و به حرکت درآمده است و در اين حرکت با پستى و بلندى و ناهموارى و خار راه و تابش آفتاب و سنگينى بار و فشار تشنگى و بيم راهزنان و دشمنان روبرو است. اينجا است که هجرت از يک قدم زدن و گلگشت و مسافرت تفريحى متفاوت مى شود و اينجاست که «هجرت» با «جهاد» همراه مى گردد و کوشش براى رفع موانع آغاز مى شود و مسافر از مجاهد بازشناخته مى شود. نشانه اين جهاد با موانع خارجى و دشمنان بيرونى که در اسلام از آن به «جهاد اصغر» تعبير شده در حج، همان «کوشش»ى است که حج گزار در اداى مناسک حج بايد انجام دهد. جلوه جهاد اصغر در حج، «سعي» ميان صفا و مروه است. همچنانکه هاجر پس از آنکه هجرت کرد به سعى پرداخت و مجاهدت کرد، حج گزار نيز پس از هجرت آرام نمى نشيند و سعى مى کند و به طواف مى پردازد، مى دود و مى گردد، فرياد مى کشد، تولّى و تبرّى مى کند، به خدا روى مى آورد و از دشمن او که شيطان است مى گريزد و نه تنها مى گريزد که مى ستيزد، با او مى جنگد، او را رمى مى کند، به سوى او تير پرتاب مى کند و اگر نخورد دوباره پرتاب مى کند، دست به سلاح و کارد برنده مى برد و قربانى مى کند در راه خدا و براى اطاعت امر او خون مى ريزد؛ آرى، حج يک عبادت ساکت و راکد، يک گوشه گيرى و عُزلت گزينى نيست، صحنه اى از حرکت و سعى و کوشش و مجاهدت و جهاد است.

اسلام اکبر

اکنون بار ديگر به همان حقايق چهارگانه باز مى گرديم. اين بار از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اکبر سخن مى گوييم و نشانه هاى اين معانى را در حج باز مى جوييم. نخست از اسلام اکبر سخن مى گوييم. اين مرحله از اسلام، مرحله بالاترى است که انسان نه فقط به زبان و به قول، وحدانيت خداوند و نبوت رسول او را تصديق مى کند بلکه به تمام وجود خويش تسليم او مى شود و قدم به وادى عبوديت او مى گذارد. اين همان مرحله از اسلام است که درباره آن فرموده اند: «الإسْلامُ هُوَ التَّسْلِيم وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِين» (10) و همان مرحله اى است که خداوند درباره آن مى فرمايد: «اِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللّه ِ الإسْلام» (11) و نيز مى فرمايد: أَفَمَنْ شَرَحَ اللّه ُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ... (12) در اين مرحله است که معناى حقيقى اسلام بر زبان و قلب و جوارح فرد مستولى مى شود. در اين مرحله است که مسلمان همه آنچه را که خدا و رسـول فرموده، از دل و جـان مى پذيرد و بدان تسليم مى شود و در آن چون و چرا نمى کنـد و در برابر آن به گردنکشـى و مشاقّه نمى پردازد. درباره همين اسلام اکبر است که امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
«لَوْ اَنَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وآتوا الزّکاة وَ حَجُّوا الْبَيْتَ الْحَرام وَ صامُوا شَهْر رَمَضان ثُمَّ قالُوا لِشَى ءٍ صنعه اللّه أو صَنَعهُ رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله اِلاّ صَنَع بِخلاف الَّذى صَنَعَ أو وَجَدُوا ذلِکَ فِى قُلُوبِهِمْ، لَکانُوا بِذلکَ مُشْرکين، ثُمَّ تَلا هذِهِ اْلآيَة: فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيما ثُمَّ قالَ أَبُوعَبداللّه عليه السلام : عَلَيکُم بِالتَّسْلِيم». (13)
«اگر مردمى باشند که خداى واحدِ بى شريک را عبادت کنند و نماز را برپا دارند و زکات بپردازند و حج بيت اللّه الحرام بگزارند و روزه ماه رمضان بگيرند و با اين حال به چيزى که خدا يا رسول خدا آن را ساخته و قرار داده، ايراد کنند که چرا غير از اين شيوه که ساخته است نساخته، يا اينکه چنين ايرادى را در دل بگذرانند، به سبب همين امر مشرک خواهند شد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «قسم به پروردگار تو که اين مردم به تو ايمان نخواهند داشت مگر آنکه تو را در اختلاف خويش حکم قرار دهند و در دل خويش هيچ تنگى و فشارى از حکم و داورى تو احساس نکنند و به تو يکسره تسليم شوند». امام صادق عليه السلام آنگاه فرمود: بر شما باد که خود را تسليم کنيد.»
نشانه اسلام اکبر در حج، اطاعت حج گزار از همه دستورات الهى و مناسک حج است. او نمى پرسد که چرا بايد از کوه صفا به سوى کوه مروه هفت بار بدود و چرا بايد به آن کيفيت خاص گِرد خانه بچرخد و چرا بايد شب را در مشعر به روز آورد و چرا بايد قربانى کند. آرى، او تسليم است، او عبد است و چنانکه گفته اند «العَبْدُ وَ ما فِى يَدِهِ کانَ لِمَوْلاهُ» (14) او در آنجا يکپارچه سر بر خط فرمان خدا دارد. او حتى در طواف و سعى نيز روى خويش را از مرکز و مقصد خويش بر نمى گيرد و با فرياد «لَبَّيْک، أَلّلهُمَّ لَبَّيک، لا شَرِيکَ لَکَ لَبَّيک، اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْک، لا شَرِيک لَک» (15) تسليم بودن خود را اعلام مى دارد و با ابراهيم پيامبر که سرسلسله اسلام آوردگان و تسليم شدگان به حق است همزبان مى شود و رو به کعبه اى که ابراهيم بنا کرده مى گويد:
... إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْيَاى وَمَمَاتِى للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لاَ شَرِيکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (16)
«همانا نماز و عبادات من و زندگى و مرگ من براى خداوندى است که پروردگار عالميان است، او شريکى ندارد و به من چنين امر شده و من نخستين مسلمانم.»

ايمان اکبر

همچنانکه پس از اسلام اصغر، ايمان اصغر قرار دارد، پس از اسلام اکبر نيز به ايمان اکبر مى رسيم. در مرحله ايمان اکبر، تصديق به حقيقت دين و لزوم اطاعت و عبوديت، از مرحله ورود به قلب فراتر مى رود و تمامى قلب را فرا مى گيرد، به نحوى که ديگر جايى براى چيزى غير خدا باقى نمى ماند. در اين مرحله، بنده از مرتبه تسليم و انقياد که لازمه اسلام اکبر است، برتر مى رود و به مقام رضا و رغبت و شوق مى رسد و عبادت او عبادت عاشقانه است. ايمان اکبر همان مرحله اى است که خداوند با خطاب يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه ِ وَرَسُولِهِ... (17) آن را از صاحبان ايمان اصغر طلب مى کند. حالات و مناسک مربوط به آن، همان راز و نياز و نيايش شبانه مشعرالحرام و دعاهايى است که در عرفات بر زبان مؤمن جارى مى شود. در اين حال گويى مؤمن، بلبلى است که از شوق مشاهده جمال محبوب خويش غزلسرايى مى کند، خود را يکسره از ياد مى برد و با سرور آزادگان و سرحلقه عاشقان همآوا مى شود که:
«اِلهى تَردّدى فِى الآثار يُوجب بَعد المزار، فاجمعنى عَلَيک بخدمة توصلنى اليک. کيف يستدلّ عليک بما هو فى وجوده مفتقر اِلَيک؟ أ يکون لغيرک من الظّهور ما ليس لک حتّى يکون هو المظهر لک؟ متى غبت حتّى تحتاج الى دليل عليک؟ و متى بعدت حتّى يکون الآثار هى الّتى توصل اليک؟» (18)
«پروردگار من! درنگ من در مشاهده آثار تو، مرا از ديدار تو دور مى سازد، تو مرا به خدمتى وادار که به تو نزديکم سازد.
چگونه ممکن است آنچه را که در هستى خود گداى درگاه توست، دليل وجود تو گرفت؟
آيا غير تو، ظهورى دارد که تو نداشته باشى، و آنگاه آن غير تو، ظاهرکننده تو باشد؟ کى ناپيدا بوده اى تا براى يافتن تو نيازى به راهنما باشد؟
کى دور بوده اى تا لازم شود از آثار تو براى رسيدن به تو کمک گرفت؟»
آنجا که خداوند مى فرمايد: أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّه ِ... (19) همين ايمـان اکبر را به ياد مؤمنان مى آورد. در ايمان اکبر است که مؤمن با ياد خدا و ذکر خدا دلش آرام مى گيرد و به خشوع و خشيت مى افتد. اين مؤمنان اند که مصداق آيه کريمه اند که: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُکِرَ اللّه ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانا (20) و درست به همين دليل است که خداوند از کسانى که به اين مقام رسيده اند مى خواهد تا در حج، در منا و عرفات و مشعر به ياد خدا باشند، آنجا که مى فرمايد: ...وَيَذْکُرُوا اسْمَ اللّه ِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ... (21) همين ايمان اکبر است که مؤمن را به فلاح مى رساند و مشمول آيات اول سوره مؤمنون مى سازد:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. (22)
«براستى که مؤمنان رستگارانند، همانان که در نماز فروتنى دارند و از کارهاى بيهوده گريزانند، آنان که در راه خدا انفاق مى کنند و دامان خود را پاک نگه مى دارند.»
يعنى در اين حالت است که خشوع در نماز و پرهيز از لغو و انفاق مال و مراقبت از سرکشيهاى شهوى، ملکه مؤمن مى شود و مى بينيم که اين همه، در حج هست. حج گزار در حال احرام از سخن لغو و کلام زشت ممنوع است و با تقديم قربانى، در راه خداوند انفاق مى کند و با دورى از آميزش، خود را به کنترل غريزه خويش توانا مى سازد.

هجرت کبرى

هجرت صغرى هجرتى در زمين بود که در آن، فردِ انسان از جايى به جايى منتقل مى شد، اما هجرت کبرى هجرتى است که انسان از گناهان، از زشتکارى ها و صفات زشت خويش مى کند. اين هجرت، هجرت انسان از خويشتن دروغين به خويشتن راستين است، خويشتنى که الهى است و به همين دليل حقيقى و راستين است. اين همان هجرتى است که خداوند پيامبر خويش را نيز بدان امر مى کند، آنجا که در سوره مدثر مى فرمايد:
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ * وَثِيَابَکَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ.
«اى جامه به خود پيچيده، برخيز و به مردم هشدار ده. برخيز و پروردگار خويش را بزرگ دار. برخيز و جامه خويش را پاک ساز و از آلودگى ها هجرت کن.»
امام باقر عليه السلام در حديثى به نقل از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
«اَلا اُنَبِّئُکُم بِالْمُؤمِن؟: المُؤْمِن مَنِ ائْتَمَنَهُ المُؤْمِنُون عَلى أمْوالِهِم وَ اُمُورِهِم، وَ الْمُسٌلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسلِمون مِن لِسانِهِ وَ يَدِهِ، وَالْمُهاجر مَنْ هَجَر السَّيِّئات وَ تَرک ما حَرَّمه اللّه عَلَيْه.» (23)
«آيا بگويمتان که مؤمن کيست:
مؤمن کسى است که مؤمنان ديگر او را بر اموال و امورشان امين بدانند و مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبانش سالم بمانند و مهاجر کسى است که از زشتکارى ها هجرت کند و از آنچه خدا بر او حرام ساخته دورى گزيند.»
اين هجرت کبرى، دورى گزيدن از آداب و رسوم نادرست و عادات ناپسند است، دور شدن از همه چيزهايى است که شايسته انسان نيست. حج، آکنده از دستورات و برنامه هايى است که ما را به تربيت انسانى و در نتيجه به هجرت کبرى از هرآنچه غيرانسانى است دعوت مى کند.
هنگامى که حج گزار به ميقات مى رسد و در زمان و مکان معينى نيّت مى کند، با دقت در وقت و مکان، وقت شناسى و نظم مى آموزد و از بى نظمى دورى مى گزيند.
هنگامى که لباس معمول خود را از تن دور مى کند و جامه سپيد و ساده و نادوخته احرام به تن مى اندازد، در واقع خود را از نشانه هاى تفاخر و تفاوت با ديگران دور مى کند.
وقتى موى سر را مى تراشد بازهم خود را از گيسوانى که ممکن است در او عجب و خودبينى ايجاد کند دور مى سازد.
آنجا که شکار بر او حرام مى شود، او مى آموزد که چگونه خود را از درنده خويى و سلب آزادى ديگران دور کند.
وقتى موظف مى شود زينت و آرايش را از خود دور کند، در واقع مى آموزد که چگونه بايد دلبستگى به زيبايى هاى دروغين را بدور افکند.
و بالأخره در مدتى که اعمال غريزه جنسى را بر خود حرام مى سازد، از نيرويى که گهگاه بر او تسلط مى يابد هجرت مى کند.
پس در حج، هم هجرت صغرى وجود دارد و هم هجرت کبري.
اميرالمؤمنين على عليه السلام کلامى دارند که با بحث ما تناسب بسيار دارد:
«وَيَقُولُ الرَّجُل هاجَرتُ وَلَمْ يُهاجر؛ اِنَّما الْمُهاجِرُون اَلَّذينَ يُهاجِرُون السَّيِّئات وَلَمْ يَأتُوا بِها». (24)
«آدمى مى گويد هجرت کرده ام و حال آنکه هجرت نکرده است؛ چرا که مهاجران آنانند که از سيئات و بدى ها هجرت مى کنند و بدان باز نمى آيند.»

جهاد اکبر

جهاد اکبر بنا به فرمايش مشهور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مبارزه با نفس امّاره بالسوء است و اين خود بالاترين درجه اى است که مؤمن بدان مى تواند رسيد؛ چرا که با دشمن ترين دشمنان خويش که همان نفس باشد جنگيده است. هيچ مجاهده اى بالاتر از آن نيست که انسان بر خود تسلط يابد و اگر بگوييم که نهايت نتيجه اى که مذهب در تربيت انسان جستجو مى کند همين است که انسان را؛ يعنى خود فطرى و الهى انسان را بر نفس او مسلط سازد، گزاف نگفته ايم. حج سراسر مبارزه با سرکشى هاى نفس است، مبارزه با برترى طلبى هايى است که نفس مى خواهد از راه لباس و نژاد و رنگ پوست و مقام و منصب اعمال کند. رمى جمره در حقيقت يک يادآورى است براى آنکه شيطان را در درون خويش سنگباران کند. حج مبارزه با آن نفسى است که ما را از خدا دور مى سازد و از جامعه جدا مى کند و خداوند ما را در حج بسوى خويش فرا مى خواند و از ما مى خواهد تا همه تعيّنات را از خويشتن بزداييم و خود را چونان قطره اى در درياى جامعه اسلامى غرق کنيم و «من»هاى شيطانى را زير پاى خويش لگدکوب کنيم تا در درون هر يـک از ما «منِ» الهـى شکفته شود و در جامعه ما، «ما»ى اسلامى به وجود آيد.
اکنون که شباهت ميان حج و کل اسلام را از ديدگاه مجموعه مفاهيم «اسلام و ايمان و هجرت و جهاد» بيان کرديم، مى گوييم خداوند با واجب ساختن عبادتى مانند حج بر مسلمانان، خواسته است ابعاد گوناگون تعاليم و دستورات اسلامى را در يک عبادت واحد جاى دهد تا هر مستطيعى در عمر خويش يک بار در مدت معينى اسلام را در تماميت آن بصورت مختصر و محدود تجربه و تمرين کند. شايد بتوان حج را در مقايسه با کل اسلام به مدل ها و ماکت هاى کوچکى تشبيه کرد که در علم و صنعت ساخته مى شود و نوآموزان و دانشجويان با مشاهده آن و آزمايش با آن، براى کار با واقعيت هاى اصلى و خارجى آماده مى شوند.
گويى خداوند خواسته است ما را براى عمل به همه ابعاد اسلام ورزيده سازد و خواسته است به ما توانايى اظهار اسلام و تسليم محض به خدا و ايمان قلبى به وحدانيت او و بندگى کـردن از سر طوع و رضـا و رغبت را، هجـرت از دارالکفـر به دارالايمان و هجرت از معصيت به طاعـت را، و جهـاد با دشمنان خدا و جهاد با نفس را يکجا در يک عبادت تعليم و تمرين دهد.
اکنون چه دردناک است اگر بشنويم حج از سياست جداست. چه دريغ آميز است اگر بگويند در حج نبايد به مسائل سياسى پرداخت و نبايد از سرنوشت مسلمانى که در اقطار عالم در دست دشمنان بشريت اسيرند سخن گفت.
آنان که مى گويند حج را بايد از سياست دور نگهداشت، در حقيقت مى گويند اسلام از سياست جداست؛ چرا که ديديم که حج نمونه و مدل اسلام است. اگر در حج نبايد سياست و جهاد با دشمنان اسلام وجود داشته باشد، پس در اسلام نيز نبايد سياست و جهاد وجود داشته باشد.
کسانى که مى گويند در حج، که عظيمترين گردهمايى انسانها بر روى زمين است، نبايد سخن از سياست به ميان آورد به همان اندازه در اشتباهند که کسى بگويد در حج نبايد غير از مباحث سياسى به کار ديگرى پرداخت. حج يک مجموعه جدايى ناپذير از اسلام و ايمان و هجرت و جهاد است و هيچ يک از اين امور را نمى توان از حج جدا کرد، چنانکه هيچ يک را نمى توان از اسلام جدا ساخت.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 ـ خداوند، کعبه را مايه قيام و قوام مردم قرار داده است.
2 ـ تا کعبه برپاست، دين برپاست.
3 ـ حديثى که در آغاز مطلب از امام جعفر صادق عليه السلام آورديم، با توجه به آيه 97 سوره مائده، مى تواند مجوزى براى اين تشبيه باشد. همچنين حديثى که شيخ صدوق در علل الشرايع از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى کند ما را در اين تشبيه الهام مى بخشد. شيخ صدوق چنين مى نويسد:
قد جاء فى تعليل الرسول صلى الله عليه و آله للحجّ ضمن تعليله لسائر الفرائض بانّه معادل لتمام الشّريعة اذ يقول صلى الله عليه و آله : «جائنى جبريل فقال لييا احمد الاسلام عشرة اسهم و قد خاب من لا سهم له فيها، اوّلها شهادة ان لا اله الااللّه و هى الکلمة، والثّانية الصّلاة و هى الطّهرة، والثالثة الزّکاة و هى الفطرة، والرّابعة الصّوم و هى الجنّة، والخامسة الحجّ و هى الشّريعة».
پيامبر در ضمن بيان علت ساير فرايض، درباره علت وجوب حج بر مسلمانان فرموده اند که حج معادل همه دين است. پيامبر فرموده است: «جبريل بر من درآمد و گفت اى احمد، اسلام ده بخش دارد و هرکه از اين بخشها سهمى نداشته باشد زيانکار است. اول آن شهادت لااله الاالله است که اصل عقيده است، دوم نماز است که پاکيزگى است، سوم زکات است که خود سبب رشد و شکفتگى است، چهارم روزه است که سپر (آتش و عذاب) است و پنجم حج است که همان شريعت است.
4 ـ لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات وانزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس... «همانا ما رسولان خود را همراه با دلائل روشن گسيل داشتيم و اب آنان کتاب و ترازو نازل کرديم تا مردم به عدل و داد قيام کنند و آهن را نازل کرديم که در آن هم ترس و بيم شديد است و هم براى مردم سودها دارد...»
5 ـ توجه به آيات ديگرى که همين معانى را در کنار هم قرار مى دهند، ضرورى است. بعنوان نمونه آيه 218 سوره بقره را مى آوريم:
انّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه اولئک يرجون رحمت اللّه واللّه غفور رحيم.
«آنان که ايمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، همانند که به رحمت خداوند اميدوارند و خدا آمرزنده و مهربان است.»
6 ـ البته بالاتر از مرحله اسلام و ايمان و هجرت و جهاد اکبر نيز، مرحله بالاترى تشخيص داده اند که از آن به «مرتبه اعظم» تعبير کرده اند. قصد ما در اين مقاله بيان اين مراتب و مراحل نيست، خواننده مى تواند براى مطالعه بيشتر در اين زمينه به «رساله لبّ اللباب» علامه سيدمحمد حسين حسينى تهرانى و يا به «رساله سير و سلوک» منسوب به بحرالعلوم که آن نيز با مقدمه و شرح علامه سيد محمدحسين حسينى تهرانى به چاپ رسيده، مراجعه کند. اين رساله در نگارش مقاله حاضر از بسيارى جهات محل مراجعه و مورد استفاده ما بوده است.
7 ـ حجرات: 14
8 ـ اصول کافى، ج 3، کتاب الايمان و الکفر، باب ان الاسلام قبل الايمان، حديث 2
9 ـ در ميان مردم حج را اعلام کن، تا سواره و پياده از همه جا و از اعماق دره ها، بسوى تو سرازير شوند؛ حج: 27
10 ـ اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين.
11 ـ همانا دين، نزد خدا اسلام است؛ آل عمران: 19
12 ـ آيا پس آنکس که خدا سينه اش را براى اسلام گشاده ساخت و بدو شرح صدر عطا کرد، پس او از نورى خدايى روشنى مى گيرد؛ زمر: 22
13 ـ اصول کافى، ج 4، کتاب الايمان و الکفر، باب الشرک، حديث 6
14 ـ بنده و آنچه مالک آن است متعلق به مالک اوست.
15 ـ لبيک، بارالها لبيک، تو بى شريکى، لبيک، سپاس و نعمت و فرمانروايى از آن توست، تو بى شريکي.
16 ـ انعام: 162 و 163
17 ـ نساء: 136
18 ـ بخشى از دعاء عرفه امام حسين عليه السلام .
19 ـ حديد: 16.
20 ـ مؤمنان آنانند که وقتى ياد خدا به ميان مى آيد دلهاشان پر از خوف او مى شود و وقتى آيات او بر آنان خوانده مى شود بر ايمانشان افزوده مى گردد؛ انفال: 2
21 ـ نام خدا را (در حج) در روزهاى معينى ياد مى کنند؛ حج: 28
22 ـ مؤمنون : 5 ـ 1
23 ـ محاسن برقى، ج1، ص285
24 ـ بحارالانوار، ج 10، قسمت اخلاق از کتاب عادات.

نظر خود را اعلام كنید

نظرات كاربران

نظری وجود ندارد
*
*

شبکه فرهنگی الحسنین (علیهما السلام)