10%

گام دوازدهم‌

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد یکی از جلسه‌های هفتگی و ثابتش را در خانه مرحوم آقای حاج محمد حسین سعیدیان برگزار می‌کرد. مرحوم آقای حاج محمد حسین سعیدیان، انسانی بسیار مؤمن و متشرّع و یکی از تربیت شده‌ها و از دوستان و رفقای خاص آقا شیخ مرتضی بود، تا آنجا که سرِ آقا شیخ مرتضی را در آخرین لحظاتِ جان دادنش بر روی پاهای خود داشته و شاهد عروج آن مرد الهی از این دنیای فانی به سوی ابدیت بوده است.

آقای حاج محمد سعیدیان، یکی از فرزندان مرحوم حاج محمد حسین سعیدیان است. او از همان کودکی تا دوره نوجوانی در پای منبرهای مرحوم آقا شیخ مرتضی بوده و بعد از وفات آقا شیخ مرتضی، با تعدادی از دوستان و رفقای او دوستی و مجالست داشته است. بعد از مراجعه به آقای حاج محمد سعیدیان او با بزرگواری فرصتی را طلب کرد و بعد از مدتی، مجموعه‌ای از دیده‌ها و شنیده‌هایش را به صورت کتبی در چندین برگه یادداشت و ارائه نمود. آقای حاج محمد سعیدیان در اولین صفحه از یادداشتهایش آورده است که جلسه‌های آقا شیخ مرتضی زاهد هر هفته در شبهای شنبه در خانه آنها برگزار می‌شد و در آن زمان او در سالهای نوجوانی بوده است، سپس مرقوم کرده است:

... در آن زمان گاهی که وضو گرفتن‌های آقا شیخ مرتضی را مشاهده می‌کردم، می‌دیدم که او چنان غرق در حال خود و توجه به تکلیف و انجام فریضه می‌شود که گویی هیچ کسی دیگر در مجلس حضور ندارد و به نحوی با خداوند متعال به راز و نیاز می‌پرداخت که تقرّبش به ذات لایزالی به خوبی مشهود بود. همچنین به هنگام نماز با تمام وجود در پیشگاه حق متعال به قیام و قعود و رکوع و سجود و ذکر مشغول می‌شد... مرحوم آقا شیخ مرتضی مطالب دینی و اخلاقی و عرفانی و سخنان خود را از روی کتاب بازگو می‌کرد و شمرده شمرده و با تأنّی بیان می‌نمود... افرادی که پای موعظه آن مرحوم می‌نشستند، حداقل تا مجلس هفته بعد نیروی وعظ و نصیحت مشفقانه ایشان آنان را از ارتکاب گناه و مکروهات باز می‌داشت و به کرامات نفسانی سوق می‌داد... عمل و چهره‌اش تذکاری بر بندگی خدا و خلوص و رفتارش بی‌رغبتی و عدم دلبستگی به دنیای بی‌ارزش. به هیچ وجه حرص و هوی و هوس و علاقه به زخارف دنیا و لذایذ مادی از او دیده نمی‌شد...

حقیر می‌دیدم مرحوم آقا شیخ مرتضی وقتی به ذکر مصائب سرور شهیدان حضرت اباعبدالله‌الحسین‌عليه‌السلام اشاره می‌نمود، بسیار با اخلاص و با جگری سوخته روضه می‌خواند. هنوز طنین ناله‌های جان سوزش به گوش دلم می‌رسد و نوحه سرایی‌های متین و عمیقِ او، به خصوص در ایام عاشورا که می‌گفت: «هذا عزاک یا حسین، روحی فداک یا حسین» و اشکی محبت‌آمیز توأم با معرفت از مردم می‌گرفت...

شبهای احیای ماه مبارک رمضان، معنویت و عبودیت، تضرع و زاری در مجلس ایشان در سطحی بسیار عالی بود، تا جایی که اگر کسی از مصاحبینِ آن مرحوم در حال حاضر هم در حال حیات باشد، گمان نمی‌کنم بعد از ایشان همانند حال و هوای معنوی مجلس احیا و وعظ و روضه مرحوم آقا شیخ مرتضی را دیده و چشیده باشد...

همراهان و شاگردان آن مرحوم همگی در ایمان، تقوا، درستکاری، صداقت و امانت زبانزد عام و خاص بوده و هستند. حقیر با تعداد محدودی از آنان محشور بودم.

از جمله [شاگردان ایشان مرحوم حاج شیخ هادی - معروف به حاج مقدس - [است که بسیار متقی بود و در راه خدا سخت کوش؛ گویی کمترین هوا و هوس در وجود مبارکش به کار نرفته؛ دارای نگاهی جذاب و صلابتی کم نظیر بود؛ وقتی در منبر وعظ و خطابه داشت تا عمق جانِ مستمع اثر می‌گذاشت؛ نهایتِ احتیاط را در کلمات و حرکاتش به کار می‌برد؛ از جمله هیچ گاه به صورت پسری که موی صورتش نروییده بود نگاه نکرد - مرحوم حاج مقدس را دست پرورده مرحوم آقا شیخ مرتضی می‌دانستیم -... مرحوم حاج مقدس از همه دار و ندارش برای خدا می‌گذشت. در مجلسی که دعوت داشت اگر می‌دید بانی تقوای لازم را ندارد از گرفتن هرگونه وجهی خودداری می‌کرد... هر کجا کوچکترین پوچ گرایی و متابعت از هوا و هوس را حس می‌کرد مجلس را ترک می‌کرد...

از دیگر شاگردهای آقا شیخ مرتضی زاهد مرحوم حاج آقا فخر، فرزند آقا شهابِ واعظ که معلّمی خستگی‌ناپذیر و استاد اخلاقی کم نظیر بود؛ مجاهدی بود عاقل و مؤمنی متهجّد، مهربان، نرم دل، شجاع، دلسوز و غیور در دین که بسیاری از طلاب جوان را به تهذیبِ نفس واداشته... حلال خوری و پاک نوشی او مشهور است. با اینکه از مرحوم حاج آقا فخر کرامات و عجایب فراوانی مشاهده می‌شد، خود مجذوبِ مرحوم آقا شیخ مرتضی بود و همواره از کرامات و خصال حمیده و مقام شامخ آن مرحوم یاد می‌کرد و خود را از خاکساران ایشان به شمار می‌آورد...

آقای حاج محمد سعیدیان در ادامه یادداشتهایش تعدادی از کرامات و داستانهای آقا شیخ مرتضی را ثبت کرده است. این قضایا و داستانها نزدیک به پانزده داستان و ماجرای کوچک و بزرگ می‌باشد که شما خواننده عزیز بعضی از اینها را در جاهای دیگری از این کتاب به نقل از دیگران مطالعه می‌فرمایید و تعدادی نیز به دلایلی از نگارش آنها صرف نظر شده است. و دو داستان نیز در اینجا با استناد به نوشته‌های آقای حاج محمد سعیدیان آورده می‌شود.

مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد منبری بسیار پاک و ساده داشت. او در بالای منبر بیشتر از هر چیز، آیات الهی و اخبار و احادیث حضرت پیامبر اکرم( صلى‌الله‌عليه‌وآله ) و اهل بیت عصمت و طهارت‌عليهم‌السلام را برای مردم می‌خواند. این آیات و اخبار و احادیث را هم نه از حافظه، بلکه از روی کتاب می‌خواند.

در یکی از روزهای خدا، در خانه آقا شیخ مرتضی جلسه روضه و موعظه بر پا بود در آن جلسه یکی از شاگردان و رفقای آقا شیخ مرتضی از این سبک و شیوه صحبتهای او خسته شده بود. احساس می‌کرد این صحبتها برایش یکنواخت و غیر قابل استفاده شده است. او در وسطهای منبر بلند می‌شود تا از جلسه بیرون رود. در حال بیرون رفتن، در این فکر بود از آن به بعد به پای صحبتهای یکی دیگر از بزرگان و عالمان تهران برود. اما آن آقا تا پایش را از خانه آقا شیخ مرتضی بیرون می‌گذارد خانمی بسیار مجلّله و محجّبه را در جلوی در مشاهده می‌کند. آن بانوی مکرّمه بلافاصله به آن آقا می‌فرماید:

«کجا می‌خواهی بروی؟! هر چه که لازم باشد مرتضای ما برای شما می‌گوید»

آن آقای مؤمن و با صفا بعد از شنیدن این فرمایش به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و بی‌اختیار با شتاب به پای صحبتهای آقا شیخ مرتضی باز می‌گردد. در این هنگام او متوجه می‌شود آقا شیخ مرتضی نیز در حال بیان این جملات است:

«هر چه لازم باشد مرتضی برای شما می‌گوید.»

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که منِ دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پسِ آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

فقط امیدوارم شما هم به عبارتی که آن بانوی مکرّمه نسبت به آقا شیخ مرتضی به کار می‌برد توجه کافی را کرده باشید عبارتی که می‌تواند همه داستان را تحت الشعاع قرار دهد. آن بانوی مکرمه از آقا شیخ مرتضی زاهد با این عبارت یاد می‌کند و می‌فرماید:

«... مرتضای ما!...»

«هر چه که لازم باشد مرتضای ما برای شما می‌گوید»

یکی از داستانهای بسیار معروف و شنیدنی آقا شیخ مرتضی زاهد، «قضیه گلابی» است و دیگران نیز آنرا نقل می‌کردند. از جلمه آقای حاج شیخ محمد علی جاودان و همچنین آقای حاج عبدالله مهدیان هر دو تأکید می‌کردند این قضیه را بدون واسطه از مرحوم حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج آقا بزرگ مدرسی شنیده‌اند و این عنایت درباره مرحوم حاج حشمت اتفاق افتاده است.

مرحوم حاج آقا بزرگ مدرسی، روحانی و عالمی پرهیزکار و یکی از ائمه جماعت تهران بوده است. او به آقا شیخ مرتضی زاهد عنایت و ارادتی ویژه داشته و چندین سال به طور دائم با ایشان همراه و هم صحبت بوده است.

یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی در کوچه روبرو می‌شود و آقا شیخ مرتضی به او می‌گوید: اگر میل دارید من دارم به عیادت حاج حشمت می‌روم؛ شما هم تشریف بیاورید با هم برویم.

حاج حشمت یکی از ذاکران و روضه خوانهای مشهور تهران بود و در آن روزها دچار بیماری بسیار سخت و خطرناکی شده بود، به طوری که او را به بیهوشی و اغما کشانده بود و از دست اطبای آن روزگار نیز کاری بر نمی‌آمد.

حاج آقا بزرگ مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه حاج حشمت می‌روند و در می‌زنند. اهالی خانه از پشت در می‌گویند: حاج حشمت به حال بیهوشی در بستر بیماری افتاده است.

اهالی خانه وقتی متوجه میشوند آقا شیخ مرتضی پشت در است در را باز می‌کنند. آن دو به کنار حاج حشمت که به حالت اغماء و بیهوشی در کنار کرسی افتاده بوده است می‌روند. آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ می‌گوید: بهتر است برای شفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من می‌خوانم.

حاج حشمت بیهوش و بی‌رمق در بستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی و حاج آقا بزرگ در حال خواندن سوره حمد بودند. پس از لحظاتی به یکباره حاج حشمت تکانی می‌خورد و از جایش بلند می‌شود و می‌نشیند. او با مشاهده آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او می‌اندازد و در همان حال و هوا می‌گوید: من همین حالا حضرت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله را در خواب زیارت می‌کردم. پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله همین حالا در خواب به من فرمودند:

«برخیز که آقا شیخ مرتضی به عیادتت آمده است و یک گلابی هم برایت آورده است.»

آقا شیخ مرتضی تبسمی می‌کند و دستش را در جیبش فرو می‌برد. او یک گلابی را از زیر عبایش بیرون می‌آورد و به حاج حشمت می‌دهد و حاج حشمت به برکت وجود آقا شیخ مرتضی و به خواست و عنایت پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن بیماری شفای کامل پیدا می‌کند.