3%

در قرآن ، مراد از تعقل ادراك تواءم با سلامت فطرت است ، نه تعقل تحت تاءثير غرائز و اميال نفسانى

و خداى عزوجل هم ، كلام خود را بر همين اساس ادا نموده و عقل را به نيروئى تعريف كرده كه انسان در دينش از آن بهره مند شود، و به وسيله آن راه را به سوى حقائق معارف و اعمال صالحه پيدا نموده و پيش بگيرد، پس اگر عقل انسان در چنين مجرائى قرار نگيرد، و قلمرو علمش به چهار ديوار خير و شرهاى دنيوى محدود گردد، ديگر عقل ناميده نمى شود، همچنانكه قرآن كريم از خود چنين انسانهائى حكايت مى كند كه در قيامت ميگويند:(لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير) اگر ما مى شنيديم و تعقل مى كرديم ديگر از دوزخيان نمى بوديم

و نيز فرموده :(افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها، او آذان يسمعون بها فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور) چرا در زمين سير نكردند تا داراى دلهائى شوند كه با آن تعقل كنند، و يا گوش هائى كه با آن بشنوند؟ آخر تاريك شدن چشم سر، كورى نيست ، اين چشم دل است كه كور مى شود، دلهائى كه در سينه ها است

پس اين آيات همانطور كه ملاحظه گرديد كلمه عقل را در علمى استعمال كرده كه انسان خودش بدون كمك ديگران به آن دست يابد، و كلمه سمع را در علمى بكار برده كه انسان به كمك ديگران آن را به دست مى آورد، البته با سلامت فطرت در هر دو براى اينكه مى فرمايد آن عقل ، عقلى است كه با دل روشن تواءم باشد نه با دل كور.

و نيز فرموده :(ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ) و چه كسى از ملت ابراهيم كه دين فطرى است روى مى گرداند بجز كسيكه خود را سفيه و نادان كرده باشد.

در سابق هم گفتيم كه آيه شريفه ، به منزله عكس نقيض است ، براى آن حديثى كه مى فرمايد:(العقل ما عبد به الرحمن ...) عقل آن است كه به وسيله آن خداى رحمان پرستش شود...

پس از همه آنچه تا اينجا گفتيم اين معنا روشن گرديد كه مراد از عقل در كلام خداى تعالى آن ادراكى است كه با سلامت فطرت براى انسان دست دهد، و اينجا است كه معناى جمله :(كذلك يبين اللّه لكم آياته لعلكم تعقلون ) به خوبى روشن مى شود، چون در اين جمله بيان خدا مقدمه تماميت علم است ، و تماميت علم هم مقدمه عقل و وسيله اى به سوى آن است ، همچنانكه در جاى ديگر نيز فرموده :(وتلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) همه اين مثل ها را براى انسان مى زنيم ، ولى وى آنها را تعقل نمى كند، مگر كسانيكه عالم باشند.

بحث روايتى

بحث روايتى (در ذيل آيات طلاق )

در سنن ابى داود از اسماء انصاريه بنت يزيد بن سكن روايت كرده كه گفت : در زمان رسول خدا همسرم مرا طلاق داد، و تا آن ايام زن مطلقه عده نداشت ، در همان روزهائى كه من مطلقه شدم حكم عده طلاق نازل شد، كه مى فرمود:(والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء)، پس به حكم اين حديث (اسماء انصاريه ) اولين زنى است كه بر آيه مربوط به عده طلاق عمل كرده است

و در تفسير عياشى در ذيل آيه(والمطلقات يتربصن بانفسه ن ثلاثه قروء)، از زراره روايت آمده كه گفت : من از ربيعة الراى شنيدم كه مى گفت : يكى از نظرات من اين است كه منظور از قرء هايى كه خداى تعالى در قرآن نام برده همان طهر و پاكى بين دو حيض است نه خود حيض ، من وقتى اين را از ربيعه شنيدم به خدمت امام ابى جعفر (عليه‌السلام ) شرفياب شده جريان را به عرض آن حضرت رساندم

فرمود: ربيعه اين حرف را به راى خود نزده بلكه از على (عليه‌السلام ) به او رسيده ، عرضه داشتم : خدا شايسته ات بدارد مگر راى على (عليه‌السلام ) اين بوده ؟ فرمود بله آن جناب قرء را طهر و پاكى از حيض ‍ مى دانسته كه در آن حال خون در رحم جمع مى شود چون قرء به معناى جمع شدن است و اين جمع شدن خون همچنان ادامه دارد تا ناگهان سرازير مى شود و حالت حيض پديد مى آورد.

عرضه داشتم خدا شايسته ات بدارد، اگر مردى همسر خود را قبل از آنكه با او جماع كرده باشد در حالت طهارت زن و در حضور دو شاهد عادل طلاق دهد آيا او نيز بايد عده نگه دارد؟ با اينكه شوهر به او نزديكى نكرده ؟ فرمود بله ، وقتى داخل حيض سوم شد عده اش تمام شده و مى تواند شوهر كند...

مولف : اين معنا به چند طريق از آن جناب نقل شده ، و اينكه زراره بعد از كلام امام كه فرمود: ربيعه اين حرف را به راى خود نزده بلكه از على (عليه‌السلام ) به او رسيده است ، پرسيده بود خدا شايسته ات بدارد مگر راى على (عليه‌السلام ) اين بوده ، از اين جهت بوده كه در بين اهل سنت معروف شده بود كه راى على (عليه‌السلام ) اين است كه منظور از (قروء) حيض ها است ، نه طهرها و پاكى ها، به شهادت روايتى كه در تفسير الدر المنثور آمده و از شافعى و عبد الرزاق و عبد بن حميد و بيهقى از على بن ابيطالب (عليه‌السلام ) نقل كرده كه فرمود: شوهر زن مطلقه مى تواند به او رجوع كند، تا زمانى كه از حيض سوم غسل نكرده باشد، بعد از آن ديگر نمى تواند رجوع كند، و بر همه مردان حلال است كه با وى ازدواج كنند.

ولى ائمه اهل بيت منكر اين نسبت هستند و به آن نسبت مى دهند كه فرموده : (قرءها) عبارتند از پاكى و طهرها، نه حيض ها، همچنانكه در روايت ربيعه هم همين را به آنجناب نسبت دادند، البته اين نظريه را به عده اى ديگر از اصحاب مانند زيد بن ثابت و عبد اللّه بن عمر و عايشه نسبت داده اند، و از ايشان روايت هم كرده اند.

و در مجمع البيان از امام صادق (عليه‌السلام ) روايت كرده ، كه در ذيل جمله(و لا يحل لهن ان يكتمن ما خلق اللّه فى ارحامهن )، فرمود: منظور حمل است و حيض

و در تفسير قمى آمده است كه خداى تعالى سه چيز را به خود زنان واگذار كرده (كه خود آنان بايد طبق واقع از آنها خبر دهند، زيرا اين چند چيز امورى است كه به غير خود زن كسى از آن خبردار نمى شود، تا بر طبق آن شهادت دهد) و آن عبارت است از پاكى و حيض و حاملگى

و نيز در همان تفسير آمده كه امام (عليه‌السلام ) در ذيل جمله(وللرجال عليهن درجه ) فرمود: حق مردان بر زنان بيشتر است از حقى كه زنان بر مردان دارند.

مولف : اين مطلب با تساوى حقوق زن و مرد منافات ندارد، به همان بيانى كه در ذيل جمله نامبرده گذشت

و در تفسير عياشى در ذيل آيه(الطلاق مرتان فامساك بمعروف ، او تسريح باحسان ) از ابى جعفر (عليه‌السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى تا دو نوبت طلاق دادن زن را براى مرد جائز دانسته ، بار سوم كه او را به خانه آورد يا بايد به خوبى نگه دارد، و يا به احسان او را تسريح و رها كند، كه رها كردن به احسان ، همان طلاق سوم است

و در تهذيب از ابى جعفر (عليه‌السلام ) روايت شده كه فرمود: (طلاق سنت ) اين است كه مردى همسرش را طلاق دهد، البته در حالى كه زن در حال حيض نباشد، و در آن پاكى با وى جماع هم نكرده باشد، آنگاه به او رجوع نكند تا سه پاكى اش تمام شود، وقتى سه دوره از پاكى او تمام شد ديگر رابطه اى بين آن دو نمى ماند آن وقت همسرش يكى از مردانى خواهد بود كه اگر خواست از او خواستگارى كند، و اگر پذيرفت مى تواند دوباره با وى ازدواج كند و اگر نخواست نمى كند و اما اگر خواست قبل از تمام شدن پاكى هايش به او رجوع كند، دو نفر را بر رجوع خود شاهد گيرد و رجوع مى كند كه در اين صورت با اينكه طلاقش داده بود باز زن اوست

حكمت تحريم رجوع بعد از طلاق سوم

و در كتاب فقيه از حسن بن فضال روايت آمده است كه گفت : من از حضرت رضا (عليه‌السلام ) پرسيدم علت اين كه مرد بعد از طلاق سوم نمى تواند در عده رجوع كند، چيست ؟ فرمود: خداى عزوجل براى دو نوبت اجازه طلاق به مردان داده ، و فرموده :(الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان ) ، و منظور از تسريح ، طلاق سوم است ، كه بعد از آن ديگر نمى تواند با همسرش ازدواج كند، براى اينكه نافرمانى خدا را كرده ، چون خداى تعالى طلاق را دوست نمى دارد و اگر ازدواج با همسر مطلقه را بعد از طلاق سوم تحريم كرده ، علتش اين است كه نخواسته مردم امر طلاق را سبك بشمارند و با طلاقهاى پى درپى زنان را اذيت كنند...

مولف : مذهب ائمه اهل بيت (عليه‌السلام ) بطورى كه شيعه روايت كرده اين است كه طلاق با يك لفظ و يا در يك مجلس ، فقط يك طلاق است ، هر چند كه گفته باشد:(طلقتك ثلاثا) - من سه بار طلاقت دادم ، و اما اهل سنت و عامه رواياتشان مختلف است ، بعضى از آن روايات دلالت دارد بر اينكه سه طلاق به حساب مى آيد و چه بسا كه اهل سنت همين نظريه را از على و جعفر بن محمد (عليه‌السلام ) هم روايت كرده اند.

درباره وقوع سه طلاق با يك لفظ يا در يك مجلس از نظر خاصه و عامة

و ليكن از بعضى ديگر از روايات آنان كه صاحبان صحاح مانند مسلم و نسائى و ابى داود و غير ايشان نقل كرده اند بر مى آيد كه واقع شدن سه طلاق با يك لفظ چيزى بوده كه عمر (خليفه دوم ) آن را در سال دوم و يا سوم خلافت خويش وضع نمود، از آن جمله در تفسير الدر المنثور است كه عبد الرزاق و مسلم و ابو داود و نسائى و حاكم بيهقى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : طلاق در يك جلسه ، در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابى بكر و دو سال از خلافت عمر يك طلاق بود (هر چند كه در يك جلسه مى گفتند (تو راسه طلاقه كردم ))، بعد از دو سال عمر در باره اين مساله گفت : مردم درباره طلاق كه شارع براى آنها مهلت قرار داده بود از من مى خواهند كه به عجله انجام شود، و چه خوب است ما خواسته آنان را امضا كنيم ، و امضا كرد.

و در سنن ابى داود از ابن عباس روايت كرده كه گفت : عبد يزيد پدر ركانه ، مادر ركانه را طلاق داد، و زنى از قبيله مزينه گرفت ، آن زن نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرضه داشت : همانطور كه اين يك موى من (موئى از سر خود گرفته بود) به درد موى ديگر نمى خورد، عبد يزيد هم براى من مثل همان است ، (كنايه از اين است كه او مردى ندارد) پس بين من و او جدائى بينداز.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غيرت گرفت و ركانه و برادرانش را خواند آنگاه به اهل مجلس خود فرمود: به نظر شما آيا اين پسر از نظر فلان و فلان شباهتى به عبد يزيد دارد، و آيا اين پسر ديگر از نظر فلان و فلان شبيه عبد يزيد نيست ؟ همه گفتند بله پس رو كرد به عبد يزيد و فرمود اين زن مزينه اى را طلاق بده ،

او هم طلاق داد، بعد فرمود به همسر اول خود ام ركانه رجوع كن ، عرضه داشت آخر من گفته ام تو را سه طلاقه كردم ، فرمود: مى دانم ، ولى در عين حال رجوع كن ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد:(يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ).

(اين حديث به توضيحى مختصر نيازمند است ، و آن اين است كه عقد نكاح در چند جا از ناحيه زن قابل فسخ است ، و زن بدون احتياج به طلاق شوهر مى تواند عقد را فسخ كند، يكى از آن موارد عارضه عنن يعنى قيام نكردن آلت تناسلى مرد است ) (مترجم )

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ادعاى آن زن مزينه اى چنين فهميد كه مى خواهد بگويد، عبد يزيد به چنين عارضه اى مبتلا است ، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اينكه اثبات كند كه در او چنين عارضه اى هست يا نه ، فرزندان عبد يزيد را خواند، و همه حضار در مجلس شهادت دادند كه از نظر قيافه ، اين اشخاص فرزندان عبد يزيد هستند پس معلوم شد عبد يزيد عنن نداشته و گرنه داراى فرزند نمى شد، در نتيجه ، نزديكى نكردنش با همسر جديدش از بى ميلى بوده ، (روايات ديگرى كه اين قصه را نقل كرده اند و در كنزالعمال و غيره آمده و ذيلا از نظر خواننده مى گذرد، مؤ يد اين معنا است ، چون در آنها آمده كه عبد يزيد از طلاق همسرش سخت اندوهناك بوده است ).

بدين جهت بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد زن جديدش را طلاق بدهد و در تفسير الدر المنثور از بيهقى از ابن عباس روايت كرده كه گفت : ركانه همسرش را در يك مجلس سه طلاقه كرد، بعد پشيمان شد، و از دورى او سخت اندوهناك گرديده و جريان را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد. حضرت پرسيد، چه جور طلاقش دادى ؟ عرضه داشت : در يك مجلس سه طلاقه اش كردم ، حضرت فرمود خيلى خوب پس يك بار او را طلاق داده اى ، و اگر مى خواهى رجوع كنى همين اكنون رجوع كن ، به همين جهت فتواى ابن عباس اين بود كه طلاق تنها در هنگام پاكى صحيح است ، و طلاق سنتى هم كه خدا بدان امر كرده و فرموده :(فطلقوهن لعدتهن ) ، همين است

مترجم : در اين روايت دو سؤ ال هست :

اول اينكه : چرا در روايت بالا به نقل سنن ابى داود قصه مربوط به پدر ركانه يعنى عبد يزيد بود، و در نقل الدر المنثور مربوط به خود ركانه آمده ؟ جواب اين سؤ ال اين است كه اولا من در الدر المنثور در تفسير آيه مورد بحث و آيه سوره طلاق چنين نقلى نيافتم ، و تنها همان روايت ابى داود آمده ،

و ثانيا اگر در جاى ديگر در الدر المنثور نقل شده علت اينكه قصه را مربوط به ركانه دانسته به احتمال قوى اين است كه وى بعد از نقل روايت قبلى گفته است : اين روايت صحيح نيست ، چون عبد يزيد اسلام را درك نكرده ، و قبل از اسلام فوت كرده بود. سؤ ال دوم اين است كه : چطور الدر المنثور بعد از نقل حديث ، مسئله طلاق در پاكى را نتيجه آن دانسته ، و به آيه(فطلقوهن لعدتهن )، استشهاد كرده ؟ جوابش ‍ اين است كه به حكم روايات شيعه و سنى ، طلاق سنت كه آيه نامبرده ناظر به آن است ، آن طلاقى است كه شرائط صحت را داشته باشد و يكى از اين شرائط اين است كه شوهر طلاق را در طهرى واقع سازد كه در آن پاكى با وى جماع نكرده باشد (پايان سخن مترجم ).

مولف : اين معنا در روايات ديگر نيز آمده ، و بحث در اينكه عمر به چه مجوزى سه طلاقه را در يك مجلس اجازه داده است ، نظير آن بحثى است كه در مسئله متعه حج گذشت

بعضى از مفسرين و يا فقها در باره واقع نشدن سه طلاق در يك مجلس استدلال كرده اند به آيه الطلاق مرتان و گفته اند كه دو نوبت و سه نوبت طلاق بر طلاق در يك مجلس كه بگوئى : (من تو را سه طلاقه كردم )، صادق نيست ، همچنانكه همين صادق نبودن در مورد لعان (نفرين كردن ) مورد اتفاق همه است ، كه بايد هر يك از شوهر و زن چهار مرتبه خدا را شاهد بگيرند كه تفصيلش در سوره نور در جلد 29 اين كتاب خواهد آمد.

و در مجمع البيان در ذيل جمله (او تسريح باحسان )، گفته در اينكه منظور از آن چيست دو قول است ، يكى اينكه منظور، طلاق بار سوم است ، دوم اينكه منظور اين است كه زن در حال عده را به حال خود بگذارند تا از عده در آيد، نقل از سدى و ضحاك ، و اين معنا از امام باقر و امام صادق (عليه‌السلام ) نيز روايت شده است