11%

پرسش پنجم

كدام نيستى ، قبل از نيستى اوّل وجود داشته ؟ و كدام هيچ ، قبل از هيچ كلى بوده است ؟ چگونه ممكن است وقتى كه هيچ چيز نبوده ، هيچ چيز واقع شده باشد؛ زيرا آنچه را شما هيچ مى دانيد، بالا خره يك وقت چيزى بوده است ؟

پاسخ :

اين پرسش به نظر، نامعقول مى رسد؛ زيرا در بين نيستى و عدمها فرض تقدم و تاءخر و نيستى اوّل صحيح نيست و از اين نا معقول تر اين پرسش است كه كدام نيستى قبل از نيستى اول بوده ، زيرا به فرض ‍ اينكه در نيستى هم تقديم و تاءخير فرض شود، فرض نيستى قبل از نيستى اول ديگر غلط و بى معناست مگر آن اول ، اول نباشد حتى در وجود و هستى نيز پرسشى بدينگونه كه كدام وجود پيش از وجود اوّل بوده ، صحيح نيست مثل اينكه بگوييم : ((پيش از عدد يك ، كدام عدد بوده است ؟)).

همچنين اين سؤ ال كه : ((كدام هيچ قبل از هيچ كلى بوده است ))، معنا ندارد؛ زيرا هيچ قبل از هيچ كلى تصور نمى شود.

اين سؤ ال هم كه : ((چگونه ممكن است وقتى هيچ چيز نبوده ، هيچ چيز واقع شده باشد))، مجمل است ؛ چون هيچ چيز به وصف هيچ چيزى واقع نمى شود و علّتى هم كه ذكر شده به جمله : ((چگونه ممكن است وقتى هيچ چيز نبوده ، هيچ چيز واقع شده باشد))، ارتباط پيدا نمى كند؛ زيرا آنچه را شما هيچ مى دانيد بالا خره يك وقت چيزى بوده است به علاوه آنچه را هيچ مى دانيم لازم نيست يك وقت چيزى باشد، بلكه ممكن است هميشه هيچ باشد؛ مثلا اجتماع نقيضين ، مثل بود و نبود يك چيز، در هيچ وقت ، هيچ چيز نبوده است

اين پرسشها معقول و منطقى به نظر نمى رسد. و اگر فرضا طرح كننده آن ، نظر صحيحى داشته و عبارتش رسا نباشد يا درست ترجمه نشده باشد، بايد مقصدش را دريافت و سپس پاسخ داد.

به هرحال ، اينگونه پرسشها با فرض اينكه معقول طرح شود، اگر هم مجهول بماند، در جايى خللى ايجاد نكرده و به مسايل دينى و عقايد اسلامى ، خدشه اى وارد نمى سازد، هركدام را كه توانستيم از عقل مستقيم و قرآن مجيد و اخبار معتبر، پاسخ بگيريم ، آن پاسخ را مى پذيريم و روى چشم مى گذاريم ، هركدام هم كه بلا جواب ماند، ضميمه مجهولات بى شمار خواهد شد.