14%

زلال بِرکه در دل کویر

امروز یکشنبه ، هجدهم ماه ذی الحجّه است و صدای اللّه اکبر به گوش می‌رسد77

همسفر، برخیز ! وقت نماز است

مردم همه در صف‌های منظّم پشت سر پیامبر به نماز می‌ایستند

بعد از نماز ، این کاروان بزرگ ، آماده حرکت می‌شود تا به راه خود در این بیابان ادامه دهد

آفتاب بالا می‌آید و صدای زنگ شترها سکوت صحرا را می‌شکند ، کاروان 120 هزار نفری در دل بیابان پیش می‌رود78

انتظار در چهره پیامبر موج می‌زند ، به راستی کی وعده خدا فرا خواهد رسید ؟

وقتی ما مقداری راه برویم به یک سه راهی می‌رسیم ، یک راه به سوی مدینه می‌رود ، یک راه به سوی عراق و راه دیگر به سوی مصر

من فکر می‌کنم در آنجا دیگر این کاروان 120 هزار نفری تقسیم خواهد شد و هر کس به راه خود خواهد رفت

این اجتماع بزرگ به زودی ، متفرّق خواهد شد

ساعتی می‌گذرد ، ما حدود شش کیلومتر از جُحفه دور شده‌ایم ، آفتاب بر ما می‌تابد و تشنگی بر من غلبه می‌کند79

به یکی از همراهان خود رو می‌کنم و می‌گویم :

ــ حاجی ! آیا آبی داری به من بدهی ؟ من خیلی تشنه شده‌ام !

ــ قدری صبر کن ، در همین نزدیکی‌ها، یک غدیر هست که می‌توانی از آب آن بنوشی

ــ حاجی ! حواست کجاست ؟ من آب می‌خواهم ، آن وقت تو به من آدرس غدیر می‌دهی ؟ !

ــ آقای نویسنده ، منظور من از غدیر ، همان برکه است ، در همین نزدیکی‌ها برکه و آبگیری هست که تو می‌توانی از آب زلال آن بنوشی

ــ چه حرف‌ها می‌زنی ! در این بیابان خشک ، برکه آب ، کجا پیدا می‌شود ؟

ــ نگاه کن ، آنجا را ببین ! سیاهی درختان را می‌گویم ، اگر باور نمی‌کنی پس این درختانِ بزرگ، برای چه در آنجا روییده‌اند؟ باید در آنجا آب باشد

ــ راست می‌گویی ، سیاهی درختان را می‌بینم ، خدای من ! آنجا چقدر درخت هست ، امّا چگونه در این بیابان ، این برکه درست شده است ؟

ــ کنار آن برکه ، چشمه‌ای هست که آب از آن می‌جوشد و به این برکه می‌ریزد

ــ بیابان و چشمه آب ؟

ــ ما تا دریای سرخ فقط دوازده کیلومتر فاصله داریم ، در فصل زمستان باران‌های سیل آسا می‌بارد و در دل زمین فرو می‌رود و در اینجا به صورت چشمه از دل زمین می‌جوشد80

ــ آیا این برکه همیشه در اینجا هست ؟

ــ نه ، وقتی که تابستان فرا می‌رسد و هوا گرم می‌شود آبِ چشمه خشک می‌شود و با خشک شدن چشمه ، برکه هم خشک می‌شود

ــ خدا را شکر که الآن ، روزهای پایانی زمستان است و من می‌توانم آب زلال برکه را بنوشم81