بعدها امّت تسلیم شدند.
داعی : بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند. شما را بخدا انصاف دهید! اگر دسیسه ای در کار نبوده، چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند؟! آیا نظر و رأی عباس(شیخ القبیله)عمّ اکرم رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم و علی بن أبی طالبعليهالسلام داماد آن حضرت، و بنی هاشم و کبار صحابه حاضر در مدینه لازم نبود؛ فقط رأی و نظر عمر و أبو عبیدۀ جرّاح کفایت از حال عموم می نمود( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .
پس دلیل اجماع شما عموماً و خصوصاً که عقلا و کبار از صحابه از مهاجر و أنصار در او شرکت نکردند، بلکه مخالفت هم کردند، به کلی عاطل و باطل و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است؛ چون اجماع عرض کردم، آن را گویند که أحدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علما و مورخین خودتان عموماً و به تصدیق خودتان جماعت عقلا و علما عموماً شرکت در رأی دادن ننمودند؛ چنانچه امام فخر رازی درنهایة الاصول صریحاً گوید: “در خلافت أبی بکر و عمر ابداً اجماع واقع نشد تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده آنگاه اجماع منعقد شد .”
نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید، پس جواب دلیل اولتان با همین مختصر بیان باقتضای وقت مجلس داده شده.
و امّا دلیل دوم شما که فرمودید: چون أبی بکر أسن از أمیر المؤمنینعليهالسلام بود، لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت، بسیار مردود از دلیل اوّل پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.
برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از أبو بکر و عمر بسیار بودند و محققاً أبو قحافه پدر أبو بکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت. چرا او را خلیفه قرار ندادند؟!
حافظ : کبر سن أبی بکر توأم با لیاقت بود؛ چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول اللّه وقتی در قومی باشد، جوان نارسی را زمام دار نمی نمایند.
داعی : اگر امر چنین باشد که شما می گوئید که با وجود پیرمرد آزموده، جوانی