11%

اولاً اشاره به اجماع فرمودید. بی لطفی می نمائید که تجدید مطلب می کنید؛ زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شبهای قبل کاملاً بعرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلافت هیچ یک از خلفا در ابتدای امر واقع نشد(مراجعه شود به جلسه هفتم همین کتاب).

دلایل دیگر بر بطلان اجماع

ثانیاً اگر اتّکای شما به دلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای امت ثابت شرعی می دانید، علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود، امت جمع شوند یا به اصطلاح امروزی ها، مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند. اجماع عموم (یا به قول شما) اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتّفاقی بر آن ثابت آمد آن فرد منتخب خلیفه و برگزیده مردم می شود (نه خلیفه رسول خدا) و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد.

و البته تصدیق می فرمایید چنین اجماعی ابداً برای هیچ یک از خلفای در اسلام واقع نشده، حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلاً ثابت نمودیم (که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند) برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد؛ زیرا خلافت عمر به اتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره فقط بنصّ خلیفه ابی بکر بوده است. اگر اجماع شرط در تعیین خلافت است، چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر بخلافت تشکیل اجماع نشد و بآراء عمومی مراجعه ننمودند؟

شیخ : بدیهی است چون ابی بکر را بخلافت اجماع امت معین نمود، قول خلیفه اول بتنهائی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم؛ بعد از آن دیگر احتیاجی باجماع و گرفتن آرا امت در تعیین خلیفه بعدی نیست؛ بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفه بعدی سندیت ثابت دارد و این حق مخصوص خلیفه است که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد. لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع عمر را بخلافت برقرار نموده، خلیفه ثابت پیغمبر شد!