شوند و اتّفاقاً رأی بدهند (گذشته از آنکه در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد)، پس چرا در خلافت عمر چنین اجماعی تشکیل ندادند؟ و اگر اجماع را در خلافت اوّلی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خلیفه منصوب باجماع کفایت می کند، پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد؟ و خلیفه عمر بر خلاف رویه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری) واگذار کرد؟ آن هم چه مجلس شورایی که در هیچ جای عالم (حتی در میان ملل وحشی) چنین مجلس شورایی وجود پیدا نکرده؛ عوض آنکه نمایندگان مجلس را ملت معین نمایند (که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد)، خلیفه عمر خود معین نمود.
و عجیب تر از همه آنکه جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عدّه را تحت امر و فرمان عبد الرحمن بن عوف قرار داد!
معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی علمی و عملی، عبد الرّحمن را آن قدر شاخصیّت داد (جز آنکه خویش نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد) که در دستور خود گفت: «هر طرفی که عبد الرّحمن است حقّ است و با هر کس عبد الرحمن بیعت نماید باید دیگران تسلیم شوند!» وقتی خوب دقت کنیم، می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده، منتها به صورت شورا در آورد!
و به قول امروزی ها، قانون دمکراسی بکلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.
واقعاً جای تعجب و تأسف است که رسول اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم مکرّر فرموده که شبهای قبل هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ حیث دار (1) .
و نیز فرمود:هذا علیّ فاروق هذه الامه یفرق بین الحقّ و الباطل (2) .
____________________
1- علیعليهالسلام با حق و حق با علیعليهالسلام می گردد(یعنی هر راهی علیعليهالسلام برود آن راه حق است).
2- این علیعليهالسلام فاروق این امت است که جدایی می اندازد میان حق و باطل.