دنياى شگفت و اسرارآميز دل ونقش اثرگذار آن در زندگى وضرورت مراقبت از حالات قلبى وروحى را در اين بخش مىخوانيد.قلمرو دلها، دنيايى است هم آشنا،هم غريب و مهجور كه شناخت آنضرورى است و نورافشانى به راهآن، ضرورىتر.
چرا هميشه به فكر درمان جسم؟
مگر «جان» بيمار نمىشود كه مداوايش كنيم؟
خدا، بيش از «برون» ، به «درون» مىنگرد و بيش از «قال» ، به «حال»
او مشترى دلهاى با صفاست، دلهايى بىكينه و حسد، بىغرور و خودپسندى.
دل نيز كور مىشود، همچون ديده.
دل نيز كدر مىشود و غبار آلود، مثل آيينه غبار گرفته.
دل نيز سخت مىشود، همانند سنگ.
دل نيز بسته و قفل مىگردد، همچون درب.
اگر سنگدلان، كور دلان، بيمار دلان و تيره دلان، ندانند كه دچار چهآفت و گرفتار چه دردى هستند، اين خود، بزرگترين درد و بيمارى است!
گاهى دل، بتخانه مىشود، و تو مىپندارى كه خدا در خانه دلت جاىگرفته است.
گاهى دل، بيمار مىگردد و حتى لذيذترين معارف وحى و نكتههاى«عبرت» و «هدايت» هم در كام جان، مزه نمىكند و گرانبهاترين گوهرهانيز، به مزاج آن نمىسازد.
چه مىتوان كرد با دلى كه هيچ زاويهاى از آن، پذيراى نور حقيقتنيست؟!
همانطور كه خانه را از غبار و آلودگى پاك مىكنى و مرتب مىسازى تاپذيراى مهمان عزيزى باشى، خانه دل را هم بايد از «ريا» و «گناه» ،گردگيرى كنى.
چند مشت «آب توبه» ، صورت جان را جلا مىدهد و «ديده دل» راشفاف مىسازد.
دلهاى زنگار گرفته، نمىتواند آينهاى باشد كه «نور يقين» در آنانعكاس يابد.
وقتى دست و لباس چرك را مىشوييم، چرا «دل آلوده» را تطهيرنكنيم؟
و... چه دنياى شگفتى است اين «دنياى دل» !
اگر «امير» آن نباشى، «اسير» ش خواهى شد.
و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شيطان» آن را اشغال خواهد كرد.
آنچه در «دل» و «انديشه» جاى مىگيرد و جزو باورها و ديدگاههاىانسان مىگردد، اغلب از راه «ديدن» و «شنيدن» است.
اگر قلب، خانهاى باشد كه جايگاه عقيده است، «چشم» و «گوش» ، دوپنجره است كه از بيرون، محتواها و مفاهيم و مضامينى را وارد اين خانهمىسازد.
پس براى داشتن «درون مايه» هاى متعالى و سالم، بايد به كنترل ومراقبت از اين دو دريچه و روزنه پرداخت.
«دربانى دل» يعنى اين.
آنچه مىخوانيم و مىشنويم و مشاهده مىكنيم، در دل و ذهن ما اثرمىگذارد.
كتابچه دل ما، از واژهها و تعبيراتى مثل ديدهها و شنيدهها نگاشتهمىشود. خمير مايه محتواى اين كتاب درونى، از همين مسموعات ومشاهدات تشكيل مىگردد.(١)
وقتى «چشم» و «گوش» و به تعبير ديگر آنچه مىبينيم و مىشنويم،در شكل دهى فكر و اخلاق و شخصيت و باورهاى ما تا اين حد مؤثر است،آيا رواست كه اين دو پنجره، بىحفاظ و مراقبت در برابر هر سخن و صحنهو نوشته و فيلم و صدا و... باز باشد؟
عارفان بزرگ، نسبتبه آنچه بر دل وارد مىشود و آنچه بر ذهنها القاءمىگردد، مراقبت داشتهاند و يكى از عوامل رسيدن به آن رشد روحى ومعنوى را «نگهبانى دل» دانستهاند. تعبيرشان اين بوده است كه ما «بوابقلب» و دربان دلمان بودهايم كه به اين جا رسيدهايم.
كيست كه به صفاى باطن خود علاقه داشته باشد، اما نسبتبه«واردات قلبى» بىتوجه باشد؟
و كيست كه به سلامت فكرى خود اهتمام ورزد، اما حفاظت و كنترلىنسبتبه آنچه در معرض چشم و گوش او قرار مىگيرد، نداشته باشد؟
مراقب درها و پنجرههايى باشيم كه به روى دلمان باز مىشود!...