10%

فصل دوم : در قلمرو دل

دنياى شگفت و اسرارآميز دل ونقش اثرگذار آن در زندگى وضرورت مراقبت از حالات قلبى وروحى را در اين بخش مى‏خوانيد.قلمرو دل‏ها، دنيايى است هم آشنا،هم غريب و مهجور كه شناخت آن‏ضرورى است و نورافشانى به راه‏آن، ضرورى‏تر.

مثل آينه

چرا هميشه به فكر درمان جسم؟

مگر «جان‏» بيمار نمى‏شود كه مداوايش كنيم؟

خدا، بيش از «برون‏» ، به «درون‏» مى‏نگرد و بيش از «قال‏» ، به «حال‏»

او مشترى دلهاى با صفاست، دلهايى بى‏كينه و حسد، بى‏غرور و خودپسندى.

دل نيز كور مى‏شود، همچون ديده.

دل نيز كدر مى‏شود و غبار آلود، مثل آيينه غبار گرفته.

دل نيز سخت مى‏شود، همانند سنگ.

دل نيز بسته و قفل مى‏گردد، همچون درب.

اگر سنگدلان، كور دلان، بيمار دلان و تيره دلان، ندانند كه دچار چه‏آفت و گرفتار چه دردى هستند، اين خود، بزرگترين درد و بيمارى است!

گاهى دل، بت‏خانه مى‏شود، و تو مى‏پندارى كه خدا در خانه دلت جاى‏گرفته است.

گاهى دل، بيمار مى‏گردد و حتى لذيذترين معارف وحى و نكته‏هاى‏«عبرت‏» و «هدايت‏» هم در كام جان، مزه نمى‏كند و گرانبهاترين گوهرهانيز، به مزاج آن نمى‏سازد.

چه مى‏توان كرد با دلى كه هيچ زاويه‏اى از آن، پذيراى نور حقيقت‏نيست؟!

همانطور كه خانه را از غبار و آلودگى پاك مى‏كنى و مرتب مى‏سازى تاپذيراى مهمان عزيزى باشى، خانه دل را هم بايد از «ريا» و «گناه‏» ،گردگيرى كنى.

چند مشت «آب توبه‏» ، صورت جان را جلا مى‏دهد و «ديده دل‏» راشفاف مى‏سازد.

دلهاى زنگار گرفته، نمى‏تواند آينه‏اى باشد كه «نور يقين‏» در آن‏انعكاس يابد.

وقتى دست و لباس چرك را مى‏شوييم، چرا «دل آلوده‏» را تطهيرنكنيم؟

و... چه دنياى شگفتى است اين «دنياى دل‏» !

اگر «امير» آن نباشى، «اسير» ش خواهى شد.

و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شيطان‏» آن را اشغال خواهد كرد.

آنچه در «دل‏» و «انديشه‏» جاى مى‏گيرد و جزو باورها و ديدگاههاى‏انسان مى‏گردد، اغلب از راه «ديدن‏» و «شنيدن‏» است.

اگر قلب، خانه‏اى باشد كه جايگاه عقيده است، «چشم‏» و «گوش‏» ، دوپنجره است كه از بيرون، محتواها و مفاهيم و مضامينى را وارد اين خانه‏مى‏سازد.

پس براى داشتن «درون مايه‏» هاى متعالى و سالم، بايد به كنترل ومراقبت از اين دو دريچه و روزنه پرداخت.

«دربانى دل‏» يعنى اين.

آنچه مى‏خوانيم و مى‏شنويم و مشاهده مى‏كنيم، در دل و ذهن ما اثرمى‏گذارد.

كتابچه دل ما، از واژه‏ها و تعبيراتى مثل ديده‏ها و شنيده‏ها نگاشته‏مى‏شود. خمير مايه محتواى اين كتاب درونى، از همين مسموعات ومشاهدات تشكيل مى‏گردد.(١)

وقتى «چشم‏» و «گوش‏» و به تعبير ديگر آنچه مى‏بينيم و مى‏شنويم،در شكل دهى فكر و اخلاق و شخصيت و باورهاى ما تا اين حد مؤثر است،آيا رواست كه اين دو پنجره، بى‏حفاظ و مراقبت در برابر هر سخن و صحنه‏و نوشته و فيلم و صدا و... باز باشد؟

عارفان بزرگ، نسبت‏به آنچه بر دل وارد مى‏شود و آنچه بر ذهن‏ها القاءمى‏گردد، مراقبت داشته‏اند و يكى از عوامل رسيدن به آن رشد روحى ومعنوى را «نگهبانى دل‏» دانسته‏اند. تعبيرشان اين بوده است كه ما «بواب‏قلب‏» و دربان دلمان بوده‏ايم كه به اين جا رسيده‏ايم.

كيست كه به صفاى باطن خود علاقه داشته باشد، اما نسبت‏به‏«واردات قلبى‏» بى‏توجه باشد؟

و كيست كه به سلامت فكرى خود اهتمام ورزد، اما حفاظت و كنترلى‏نسبت‏به آنچه در معرض چشم و گوش او قرار مى‏گيرد، نداشته باشد؟

مراقب درها و پنجره‏هايى باشيم كه به روى دلمان باز مى‏شود!...