چه موهبتى بالاتر از اينكه «كلام خدا» در اختيار توست؟
خداوند، با تو هم صحبت مىكند، براى تو هم «پيام» مىفرستد، تو هماگر بخواهى، مىتوانى همچون حضرت موسى، «كليم خدا» شوى.چگونه؟... با خواندن «نماز» و «قرآن».
وقتى با طهارت جسم و جان، با نورانيت وضو و با «نيت قرب»، به نمازمىايستى، و آنگاه كه با دهانى پاك، دلى روشن، ضميرى خداجوى و قلبىخاشع، به «تلاوت» مىپردازى، در هر دو حال، كليم خدا شدهاى.
آنجا تو با «او» سخن مىگويى، اينجا، او با «تو» سخن مىگويد.
وقتى به نماز قامت مىبندى، چنين تصور كن كه در پيشگاه و محضرآن رب جليل و خداى هستى آفرين ايستادهاى و نيازت را با آن بىنياز درميان مىگذارى.
وقتى به تلاوت مشغولى، چنان تصور كن كه جبرئيل امين، از سوىخدا، اين كلمات را هم اينك بر تو نازل مىكند و تو شنونده سروش آسمانىو وحى خدايى هستى.
آهنگ دلنشين، بر زيبايى قرائت مىافزايد،(٣٦) اما هرگز مباد، كه شيوهتلاوت و اسلوب قرائت، تو را از معنى و توجه به پيامهاى آيات، باز دارد.
بكوش تا «الفاظ»، حجاب «معانى» نشود، و «كيفيت»، فداى «كميت»نگردد.
«قرآن»، گنجينه معارف خدايى است و «قرائت»، كليد گشايش اينگنج است. مگر مىشود كسى گنجينهاى را بگشايد ولى ننگرد كه در آنچيست و به چه كارى مىآيد؟
«نماز»، وسيله ارتباط با خالق است. مگر زيبنده است كه كسى نمازبخواند، اما رشته ارتباط با معبود، همچنان گسسته بماند؟
وقتى مىتوان دل را در «چشمه ياد» شستشو داد، چرا ماندن در تيرگىغفلت؟!
وقتى مىتوان با «تلاوت» و «عبادت»، با خدا انس گرفت، چرا دورى ومهجورى؟!
او، خواستار «وصل» است، ما چرا «قطع» كنيم؟...
نشاط «روح»، جسم را هم با نشاط مىسازد.
تاثير حالات روحى و درونى بر حالات جسم و ظاهر، بسيار جدى است.اثر ظاهر بر باطن نيز در جاى خود محل تامل است.
شادابى و طراوت جوانان، بخشى هم به روحيه، قوا، غرايز و نيروهاىنهفته در جوان باز مىگردد. اگر جوانى افسرده دل و گرفته خاطر شد، توان وتحرك ظاهرى و اجتماعى خويش را از دست مىدهد.
آنان كه سحرخيز و متهجدند و «خواب» را بر ديده خود راه نمىدهند و«بى حالى» را از خود طرد مىكنند، از نيروى روحى ايمان و محبتبهمحبوب و معبود برخوردارند.
اين «عشق برتر»، خواب و تنبلى را فرارى مىدهد.
انس با «ياد محبوب»، ميزان تحمل و ظرفيت انسان را نسبتبهبىخوابى و بيدار ماندن و نيايش شب و استغفار سحر و بهرهگيرى ازلحظات ملكوتى «سحر»، مىافزايد. عشق به خدا، لحظات خلوت نيمهشب و صبحدم را، براى «شب زنده دارى»، دوست داشتنى و لذت بخشمىسازد.
( الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ ) »(٣٧) ، ويژگى بندگان عارف و عاشق است كه از«فيض سحر» بهرهمندند.
يكى از راههاى كسب اين توفيق، «زود خوابيدن»، براى «زودبرخاستن» است. آنان كه تا دير وقت و تا ساعتى از نيمه شب گذشته،همچنان در شبنشينى و گردش و گفتگو و تماشاى فيلم و مسابقاتورزشى به سر مىبرند، روشن است كه توفيق «سحرخيزى» ندارند.
جسم نيز استراحت و آسايش مىطلبد، تا بتواند بار روح را بكشد.
نبايد «مديون جسم» بود. اين بدهكارى به بدن، سبب مىشود نتوانيماز اين مركب، براى «سفر شبانه» و «اسراء معنوى» استفاده كنيم.
خوشا نسيم لطيف و نوازشگر و بيدارگر صبحدم!
و دريغا از محروميت از اين نعمت روحبخش و شادابى آفرين.
نگوييد «نمىشود!»،
اگر بخواهيد، خيلى از اين «نمىشود» ها «مىشود».