(۷۲) «هنگامی که نجف اشرف مشرّف بودم ، یکی از خانه های سید بزرگوار بحرالعلوم را اجاره کردم آقا سید محمّد که از احفاد آن سیّد جلیل القدر ، و هم از معاریف علما بود ، شب ورود حقیر آمدند دیدن حقیر(سید ابوالقاسم دهکردی) و خانه جناب ایشان هم در جنب خانه حقیر بود شب پنجشنبه را هم من رفتم منزل ایشان چون خواستم برخیزم ، فرمودند : سیّدنا إجْلِسْ ! أَتَوَنّس بخدمتکم رو کردند به ملازم خود که : سَوّوا قَهوهً لجناب السّید ! من به جناب ایشان عرض کردم اگر می خواهید باز خدمت شما قدری بنشینم از وقایع روح افزای سید بزرگوار جدّ خود را نقل کنید اگرچه وقایع ایشان معروف و مشهور است ولکن شما اهل البیت هستید و أهْلُ البَیْتِ أدری بما فی البیت ، فرمود : نعم سیّدنا شیخ یوسف که در زمان سیّد بزرگوار کلیددار حرم محترم بود ، و هم قائم مقام بود که بسیار بانظم و با کفایت بود و مخدّرات عجمیّات که به زیارت مشرّف می شدند قدَغَن اکید گرفته که با زینت به حرم مشرَّف نشوند که اسباب تفرقه حواس زائرین شود و هم توهین آنها باشد بالجمله عادت شیخ یوسف این بود که شبها به جهت محافظت زوّار در کوچه ها گردش می کرد هنگامی که سید بحرالعلوم رحلت فرمود جنازه شریف و مطّهر او را در مسجد طوسی گذارده و علماء أعلام و فضلاء الفخام اجتماع نموده ، در این هنگام شیخ یوسف زیاد گریه می کرد ، خودش در مقام دفع دخل برآمده رو کرد به علماء حاضرین که نفرمائید عزاداری و گریه بر سیّد ، حق علماست ، حق تو نیست تو را چه می شود من حکایتی از سیّد دارم ، آن این است :
شبی در کوچه گذر می کردم ، هنگامی که خیلی از شب گذشته بود و درهای صحن و حرم بسته شده و مردم از تردّد و رفت و آمد افتاده ، نزدیک کوچه درب طوسی که رسیدم دیدم شخصی رو به حرم می رود و عبای خود را به سر کشیده ، قدری پیش رفته تأمّل کردم ، فهمیدم سیّد بحرالعلوم است به دنبال ایشان رفتم رسیدند به درب صحن ، دست مبارک به در گذاشتند ، دَر باز شد ! من تعجّب کردم ، حمل بر این کردم که خُدّام درب را درست نبسته اند یا آن که سیّد به آنها سفارش کرده که در را نبندند که به حرم مشرّف شود سیّد داخل صحن شده ، از کفش داری بالا رفتند به در رواق رسیدند ، دست به درب رواق گذارده ، درب رواق هم باز شد ! بر تعجّب من افزوده که دَر حرم و رواق را که من خود بستم و کلید آنها پیش من است پس سیّد داخل رواق شده به در حرم رسیدند دست به در حرم گذاشته در حرم باز شد ! بدون اذن دخول داخل حرم شدند ، من همان مکان در رواق ایستادم سید نزدیک ضریح رسید عرض کرد :
«السلام علیک یا امیرالنّحل السلام علیک یا . الفحل »
کلمه قبل را من فراموش کردم السلام علیک یا جدّاه ، من صدای همهمه می شنیدم ، امّا نمی فهمیدم که کلمات چیست ؟ پس مراجعت فرموده بیرون آمدند قُفل را به در گذارده دستی به او گذاشتند صدای حرکت قُفل را شنیدم که مُقَفّل شد و هم چنین در رواق را ، از صحن مقدّس خارج شدند من دنبال سیّد بودم تا سر کوچه که برگشتند سلام وداع بدهند ، من را دیدند ، فرمودند : کیستی ؟ عرض کردم : عَبْدُک شیخ یوسف فرمود : مِنْ أَیْن ؟ ; از کجا با من بودی ؟ عرض کردم : سیدّنا من اوّله الی آخره شما را به حق صاحب همین قبر قسم می دهم که از من مخفی ندارید این مطلب را ، فرمود : پس می گویم برای تو ، ولی شرط می کنم تا من زنده ام اظهار این سرّ را نکنی بعد از فوت به جهت تشیید قلوب شیعیان اظهار کن ! عرض کردم : سَمعاً و طاعهً فرمود : بعضی مسائل بر من مشکل می شود می روم خدمت حلاّل مشکلات ، گاهی جواب
می فرماید ، گاهی حواله می فرماید من را به امام زمان ارواحنا له الفداء از آن جمله امشب فرمودند : امام زمان تو الان در مسجد کوفه مشغول عبادت است ، بُرو از او سؤال نما مسائل خود را ، اوست امروز امام زمان تو»(۷۳)