12%

فرازگاه باب در آستانه اعدام

می‌دانیم كه امیركبیر، پس از سركوب شورش بابیان در نقاط مختلف كشور، برای آنكه نهال فتنه را از بیخ بركند، به فكر اعدام پیشوای بابیان افتاد و با اقدامی قاطع، میرزا علی محمد باب را همراه یكی از مریدانش (میرزا محمدعلی زنوزی مقلب به «انیس») در تبریز و در برابر چشم انبوه مردم به جوخه‌ی آتش سپرد. هنگام اعدام باب، در مرحله نخست شلیك سربازان به او، به قتل نرسید، زیرا وی را به ریسمانی بسته، در هوا آویخته بودند، و هنگام شلیك سربازان، گلوله‌ای ریسمان او را پاره كرد و باب پیش از آنكه هدف تیر قرار گیرد به زمین افتاد. از این رو زمانی كه دود تیرها فرونشست باب را از صحنه غایب دیدند و چه بسا برای برخی از تماشاچیان، به جد این شبه پیش‌آمد كه گلوله بر تن باب كارگر نبوده و او در حصن و حفاظ الهی قرار دارد، بنابراین ادعای او درست، و او فریدی مؤید من عندالله است. اما زمانی كه به جستجوی او برآمدند و متوجه شدند كه از ترس جان معركه را ترك گفته، در گوشه‌ای به حجره‌ی یكی از سربازان گریخته (به گفته برخی از مورخان) در آنجا پنهان شده است، همگان دریافتند كه او فرد مفلوكی بیش نیست و ادعیه‌ی بابیت و قائمیت (بلكه نبوت و ربوبیت) همگی دروغ و بر باد است. این بود كه مجددا او را به گلوله بستند و جسد سوراخ سوراخش را به خندق كنار شهر برده نزد درندگان افكندند. مرحوم لنكرانی راجع به فرار باب پس از شلیك اول سربازان، نكته جالبی را نقل می‌كرد كه از زبان یكی از شاهدان ماجرا شنیده بود. ایشان می‌گفت:

به یاد دارم یكی از نظامیان عصر قاجار كه در دوران جوانی از نزدیك شاهد ماجرای اعدام باب در تبریز بود، روزی برای پدرم، حاج شیخ علی، چنین تعریف كرد: من در جریان اعدام باب حضور داشتم. پس از پایان تیراندازی (اول) به باب، زمانی كه دود و غبار ناشی از تیراندازی برطرف شد و صحنه‌ی اعدام قابل رؤیت گردید، دیدیم كه ریسمان‌دار گسیخته و اثری از میرزا علی محمد باب نیست. برای لحظاتی چند، بهت و حیرت همه را فراگرفت و خصوصا فرمانده فوج، سخت در اندیشه فرورفته بود كه چرا مثلا به سوی سیدی كه با امام عصرعليه‌السلام در پیوند بوده و گلوله بر تن او كارگر نیست دستور آتش داده است؟! دقایقی بعد، خبر دادند كه باب را یافته‌اند. فرد مزبور می‌گفت: اگر باب به جای معمول و معقولی پناه برده بود، با وضعی كه پیش آمده بود امكان داشت تعداد زیادی از حضار به وی ایمان آورند و حتی بر آمران و عاملان تیراندازی به سوی او شورش كنند. اما نكته این است كه باب، از ترس جان، به مستراح گریخته بود! (می‌دانیم كه مستراحهای سابق، گودالی بزرگ در زیر خود داشت كه می‌توانست كثافات وارده را به مدت چند ماه بلكه بیشتر در خود جذب كند.) ظاهرا جناب باب! در آن وانفسا، جایی بهتر از مخزن كثافات نیافته بود! فرمانده فوج كه در آستانه‌ی ایمانی ژرف به علی محمد باب قرار داشت، زمانی كه بر سر چاه توالت آمد و مدعی قلابی را با آن حال زار، در چاه مستراح دید، یك باره تا ته مطلب را خواند و دق دلی‌اش را با ضربات شدید كه هنگام بیرون آوردن باب از چاه، بر سر و روی وی وارد می‌آورد و فحشهای شدیدتری كه می‌داد یك جا و یك باره بیرون ریخت![۳۲]