عالم فاضل , شیخ علی مهدی دجیلی (دجیل شهری است حدود پنجاه کیلومتری سامرا) فرمود: سـفـر اولـی کـه به زیارت حضرت سیدالشهداءعليهالسلام مشرف شدم , قصد داشتم به زیارت جناب حررضياللهعنه نیز بروم
حیوانی را برای رفت و برگشت کرایه کردم و مکاری همراه من نیامد. ساعت چهار بـعـد از ظـهر بود که به زیارت جناب حر مشرف شدم درمراجعت , هیچ کس از زوار با من نبود و آفـتـاب در حال غروب کردن بود. رو به طرف شهر روانه شدم وقتی به خط آهن , که نزدیک مرقد جناب حر است رسیدم به خاطرتنها بودن , آن هم نزدیک غروب آفتاب , ترس مرا گرفت نـاگهان گلوله ای از نزدیک سرم گذشت گلوله دوم , سوم , چهارم و پنجم هم به همین ترتیب یقین کردم که شلیک کنندگان دزدند و به قصد غارت و چپاول آمده اند. همان جا به حضرت ولی عـصـر عـجـل اللّه تعالی فرجه الشریف متوسل شدم و عرض کردم : مولی جان ,من زائر جدتعليهالسلام می باشم و این اولین زیارت من است آیا شما راضی می شوید که مرا در شهر غربت غارت کنند؟ نـاگـاه رعـب و وحـشـت مـن از بین رفت و قلبم آرام گرفت و فراموش کردم که به آن حضرت متوسل شده ام همان لحظه سیدی را که عمامه سیاهی داشت , دیدم ایشان در سن چهل سالگی و در لباس اهل علم بود. نفهمیدم که از طلاب نجف اشرف است یا کربلای معلی و یا جای دیگر. او از کوچه باغها ظاهر شد و سلام کرد و فرمود: سامراچطور است ؟ گفتم : بحمداللّه خوب است آنگاه از حال حجة الاسلام آقا میرزا محمد تهرانی پرسید. گفتم : خوب است همین طور از حال ثقة الاسلام جناب شیخ آقا بزرگ تهرانی پرسید. گفتم : در بهترین حالات است فرمود: حال شما طلاب سامرا چطور است ؟ گفتم : خوب است فرمود: امر معیشت شما چگونه می گذرد؟ عرض کردم : از برکت حضرت صاحب الزمانعليهالسلام خوب است تـعـارف کردم که سوار شود, ولی ایشان ابا نمود. پیاده شدم و بر سوار شدن او اصرارنمودم مقدار کمی سوار و زود پیاده شد و دوباره خودم سوار شدم ناگاه خود را نزدقهوه خانه ای که در کنار نهر حـسـیـنیه است دیدم , قهوه خانه ای که ابتدای شهر کربلااست سید وداع نمود و به یکی از کوچه باغها رفت وقـتـی تشریف برد, به فکر افتادم که من الان کنار خط آهن بودم که آفتاب غروب کرد وبه فاصله پانزده دقیقه خودم را در شهر کربلا می بینم و صدای اذان بلند است با این که مسافت از یک فرسخ بـیـشتر است این سید چه کسی بود که از اهل سامرا و اوضاع آن سؤال نمود؟ واصلا چطور فهمید که من از آن جا هستم ؟ تازه من همان اول به چه کسی متوسل شدم ؟ لـذا یـقـیـن کـردم کـه آن آقا, حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده است و آنچه یـقـیـنـم را مـحـکـم مـی کـنـد این است که در راه از ایشان پرسیدم : نام شما چیست ؟ فرمودند: سیدمهدی بلافاصله برگشتم که ببینم کجا رفت , اما با کمال تعجب از آن بزرگوار اثری نبود, درحالی که در باغ یا راه دیگری غیر از مسیری که آمده بودیم , دیده نمی شد!