شـیـخ ابـراهیم وحشی که از طایفه رماحیه است نابینا بود. زمستانها نزد طایفه خود وتابستانها به نـجف اشرف می آمد. هر شب پیش از آن که در حرم مطهر را باز کنند,می آمد و انتظار می کشید تا وقتی در باز شود. تا آخر وقت هم در آن جا می ماند. شـبی با اهل بیت خود بحث کرد, لذا حوصله اش سر رفته , همان جا دعای توسل راخواند و خوابید. در عالم رؤیا مشاهده کرد که در حرم مطهر می باشد و آن جا کاملاروشن است
شـیـخ ابـراهـیم می گوید: هر قدر نگاه کردم شمع و چراغی دیده نمی شد متوجه شدم که ضریح مقدس در جای خود نیست و در محل دو انگشت مبارک((۱۹۲)) دریچه ای است که روشنایی از آن خارج می شود.
آهسته آمدم و دستم را بر صندوق گذاشته , سرم راخم کردم نگاه کردم و دیدم یک کـرسـی گـذاشته شده و حضرت روی آن نشسته اند و ازنور چهره مبارکشان , بیرون روشن شده است
خود را بر پای آن حضرت انداختم
دراین جا دستم به دست ایشان رسید و سه نوبت دستشان را بر دست من کشیدند. سپس فرمودند: تو اجر شهدا را داری بیدار شدم , دیدم چشمم هنوز نابینا است تاسف خوردم که ای کاش دست مبارک را بر چشم من می مالیدند. شـبـی دیگر نیز دعای توسل را خواندم و به خواب رفتم دیدم در صحرایی هستم وجمعی نزدیک سـیـصـد نفر به طرفی می روند و یک نفر جلو آنها بود. ناگاه آن که جلوتربود, ایستاد دیگران هم ایستادند و جای نماز را انداختند و مشغول نماز شدند. من نیزخود را داخل صف کردم وقتی نماز تمام شد, اسبی آوردند. آن بزرگوار سوار شد و تند رفت
پرسیدم : این مردکیست ؟ گفتند: پشت سرش نماز خواندی , ولی او را نشناختی ؟ گفتم : الان رسیده ام ونمی دانم
گفتند: قائم آل محمد, حضرت حجتعليهالسلام , است
من چشم خود را فراموش کردم وفریاد برآوردم : یابن رسول اللّه آیا من از اهل بهشتم یا از اهل جهنم ؟ تا سه نوبت جواب ندادند.
ناامید شدم و فریاد بر آوردم : قسم به اجداد طاهرینتان , من از اهل بهشتم یا از اهل دوزخ ؟ آن حـضرت نظری به من انداختند و تبسم نمودند.
در این هنگام من هم به ایشان رسیدم
حضرت سه بار دست بر چشم و سر من کشیدند و فرمودند: از اهل بهشتی
بیدار شدم , دیدم آب بسیار غلیظی از چشمم خارج به طوری که صورتم تر شده بود.
با خود گفتم چـه مـعنی دارد؟ چشم من چنان خشک بود که هیچ وقت نم نمی داد.
آن آب را پاک کردم و چون سـر را از زیـر لـحـاف بـیـرون آوردم , دیـدم سـتـاره ای از روزنه خانه ام نمایان و چشمم بینا شده است