اشاره
خوله دختر ثعلبه بن اصرم بن فهر بن ثعلبه بن غنم بن عوف است. این زن، زیبایی ظاهر و باطن را با هم داشت و در فصاحت و بلاغت کمنظیر و از خاندانی بزرگ و بلندمرتبه بود. پس از بعثت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم با ایمانی که به خداوند تبارک و تعالی داشت، به سوی ایشان شتافت و با گفتن شهادتین با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بیعت نمود.
همسر خوله، اوس بن صامت بن قیس، از صحابی بزرگ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بود که در جنگهای بدر، احد و همراه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم با کفار جنگیده بود. خوله و اوس، فرزندانی داشتند که ربیع بن اوس بزرگترین فرزند آنها بود.
خوله و همسرش، سر مسئلهای با هم اختلاف پیدا کردند که بگو مگوها بالا گرفت. اوس بن صامت در حالت عصبانیت، فریاد برآورد و گفت: «انْتَ مِنِّی کَظَهرِ امِّی»؛ «تو برای من مثل پشت مادرم هستی».
خوله با شنیدن این حرف، اشک از چشمانش جاری شد و خطاب به اوس گفت: «به خدا قسم که حرف بزرگی زدی و عواقبش را نمیدانی». اوس از شدت عصبانیت خانه را ترک کرد. پس از مدتی که عصبانیتش فروکش کرد به خانه بازگشت، اما نمیدانست چه کند و چه بگوید، چرا که طبق قوانینی که از گذشتهها سراغ داشت، همسرش
اکنون بر او حرام شده بود. نمیدانست حکمش چیست و چه باید بکند؟! و تکلیف خود را نمیدانست. با سردرگمی در حالی که تنش از خشم خدا میلرزید و حسرت از دست دادن همسر بر قلبش مستولی شده بود، ترسان و لرزان گفت: «ای خوله! فکر میکنم برای همیشه بر من حرام شدی؟!»
خوله گفت: «چنین مگو، خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم برو و حکم این مسئله را از او بپرس، به یقین ایشان راهی پیش پایمان خواهند نهاد».
اوس گفت: «به خدا من خجالت میکشم، نمیدانم با چه رویی این مسئله را با پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مطرح کنم».
خوله گفت: «پس اجازه بده من نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بروم».
خوله نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رفت و در برابر ایشان نشست و به ایشان گفت: «ای رسول خدا! همسر من اوس را خوب میشناسی. او پدر فرزند من و پسر عموی من است، او را از همه بیشتر دوست میدارم. خصوصیات او را خوب میشناسم، امور مربوط به او را خوب درک میکنم و او نیز، مرا به خوبی درک میکند. اما امروز او به ناگهان به هنگام خشم، جمله طلاق را بر زبان آورد و به من گفت که تو برای من مثل پشت مادرم هستی. او اکنون از به زبان آوردن این کلام، پشیمان شده و نمیدانیم چه باید بکنیم. او برای حضور شرم داشت، من خود به دیدار شما آمدم تا مگر مشکل ما را حل کنید. ما زندگیمان را دوست داریم و نمیخواهیم از هم جدا شویم».
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مکثی کرد و سپس خطاب به خوله فرمود: «ای خوله! تو را نمیبینم، مگر آنکه بر همسرت حرام شدهای».
خوله سر به زیر انداخت، این بار مصممتر جملههای خود را تکرار کرد و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم باز هم پاسخ فرمود: «تو را نمیبینم، مگر آنکه بر همسرت حرام شدهای و من دستور دیگری در این زمینه ندارم».
خوله ناامید از برابر پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم برخواست و رو به سوی خانه کعبه ایستاد و دستانش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: «خداوندا! شوهرم از جوانی من استفاده کرد، من رحم خود را در اختیار او گذاشتم تا اینکه امروز که پیر شدم و دیگر فرزندی نمیآورم، مرا ظهار کرده، او اکنون پشیمان است و حکمی برای ما نیست، ما باید تن به جدایی دهیم، من از این امر به تو شکایت میکنم. خداوندا! فرمانی بر پیامبرت نازل فرما و این مشکل را حل کن».
عایشه میگوید: «خوله این جملهها را بر زبان میآورد و میگریست و همه کسانی که در خانه پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بودند، بر حال او گریان شدند. ناگهان صورت حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم برافروخته گردید، دندانهایش از شدت سرما به هم میخورد. سرش را پوشانید و عرق از سر و رویش ریزان گشت».
عایشه رو به خوله گفت: «ای خوله! بر پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم وحی نازل میشود، گویا در مورد توست».
خوله گفت: «ان شاء الله که خیر است، چرا که ما از پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم غیر از خیر ندیدهایم».
ناگهان پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم دستار از سرگرفت و با تبسم صدا زد: «خوله! خوله! ...»
خوله از جا جهید و با شادی گفت: «بله یا رسولالله!».
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «مژدگانی ای خوله! خداوند درباره تو و همسرت آیه نازل فرمود ...»
سپس اینگونه تلاوت فرمود:
( قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَی اللهِ وَ اللهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ* الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ امَّهاتِهِمْ إِنْ امَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ* وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ انْ یَتَمَاسَّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ* فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ انْ یَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللهِ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ الِیمٌ ) (مجادله: ۱- ۴)
چهره خوله غرق در شادی شد و سر بر سجده شکر نهاد.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پس از بیان این آیهها، کسی را به دنبال اوس فرستاد. اوس آمد و شرمنده و غمگین در برابر پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نشست. پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به او فرمود: «چرا چنین کردی ای اوس! تو صحابی جلیلالقدر مایی؟».
اوس با شرمندگی پاسخ داد: «به خدا سوگند! نمیدانم چه شد، شیطان بر عقل و جان من مستولی شد و من در حالت خشم، اینچنین گفتم».
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم تبسمی کرد و سپس آیهها را بر او نیز تلاوت فرمود. سپس فرمود: «آیهها را شنیدی؟ حال بگو بدانم آیا میتوانی یک برده را به عنوان کفاره ظهار آزاد کنی؟» گفت: «خیر، استطاعت آن را ندارم». فرمود: «آیا میتوانی دو ماه روزه بگیری؟».
اوس گفت: «ای پیامبر! من اگر در طول روز چندین بار آب ننوشم، چشمم بینایی خود را از دست میدهد و میترسم نابینا شوم و همانند زمین سخت گردم».
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «آیا میتوانی شصت مسکین را اطعام کنی؟».
پرسید: «چگونه؟».
فرمود: «اینکه غذای یک وعده آنها را بدهی؟»
عرض کرد: «نه، مگر اینکه شما کمک کنید».
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «من به تو کمک میکنم، میتوانی به سراغ امّمنذر (دختر سلیط بن قیس) بروی و از او درخواست نیمه میوه یک درخت خرما بنمایی».
اوس چنین کرد و به فرموده قرآن و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم شصت مسکین را اطعام کرد. بدینترتیب، این زوج یک بار دیگر بر هم حلال گردیدند و این عادت جاهلی در میان مسلمانان از بین رفت. انوار نورانی اسلام، بار دیگر تیرگیهای جاهلی را کنار زد و این اخلاق ناپسند را از بین برد و طرحی نو در زندگی مسلمانان درانداخت و این خود مثلی واضح است که اسلام سختیها و مشکلها را به راحتی تبدیل میکند.
خداوند در پی مجادله خوله با پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بر سر حفظ زندگی مشترکش با اوس، با نزول چند آیه هم برای اسلام و مسلمانان احکامی روشن نازل فرمود و هم نام خوله و همسرش اوس را در کنار این آیهها جاودانه و ماندگار کرد و هم حکم یک رسم جاهلی، با نام ظهار برای همیشه روشن شد.
ظِهار چیست؟
«ظِهار» مشتق از ظهر به معنای پشت است. در اصطلاح، در عرب جاهلی یکی از اقسام طلاق بوده است. به این صورت که وقتی فردی میخواسته زنش را بر خود حرام کند، این کلام را به زبان جاری میکرده: «انْتَ مِنِّی کَظَهر امّی»؛ «تو نسبت به من مثل پشت مادرم هستی».
با گفتن این کلام، زنش از او جدا شده و تا ابد بر او حرام میشده است. این حکم در اعراب باقی مانده بود، تا آنکه بین اوس و همسرش خوله بنت ثعلبه، به نحوی که اشاره شد، مسئلهای پیش آمد و خداوند با نزول آیههای نخستین سوره مجادله، به روشنی اشاره میفرمود که ظِهار، نمیتواند حکم طلاق باشد، زیرا هیچ زنی همچون مادر آدمی نمیشود. مادر کسی است که آدمی را زاییده است. سپس برای عمل ظِهار، کفارهای قرار می دهد که اگر کسی به ناخواست این کلام را بر زبان آورد، از سه طریق میتواند کفاره بپردازد: آزاد کردن برده، یا دو ماه پی در پی روزه گرفتن پیش از تماس با زن و یا اطعام شصت فقیر.
روزی خوله در برابر «عمر بن خطاب» ایستاد، در حالی که میخواست او را به عمل صحیح به دستورهای اسلام، نصیحت کند. از این رو، خطاب به وی گفت: «ای عمر! تو را از کودکی میشناسم، هنگامی که در بازار عکاظ، سوار بر چوب میشدی و آن هنگام تو را عمیر صدا میزدند. پس از گذشت روزگاران، تو را عمر نامیدند و امروز تو را امیر مؤمنان میخوانند.
زمانی گشایش خداوند نصیب تو میشود که تو با مردم مدارا کنی. بدانکه کسی که از عذاب میترسد، به خداوند نزدیک میشود. کسی که از مرگ میترسد، از گذشت فرصتها نیز هراسان است و کسی که به حساب روز قیامت ایمان دارد، از عذاب میترسد».
عمر در برابر خوله ایستاده بود و با دقت به حرفهای او گوش میداد و گردنش را در برابر او کج کرده بود، تا اینکه «جارود عبیدی» که از اطرافیان عمر بود، صبرش سرآمد و با خشم رو به خوله گفت:
«زیاد حرف میزنی ای زن!»
عمر گفت: «خاموش! مگر او را نمیشناسی؟ او خوله است، کسی که خداوند از آسمان هفتم صدای او و سخن او را شنید. به خدا قسم که حاضرم تا هر وقتی که بخواهد در برابرش بایستم و جز برای ادای فریضه نماز از برابر او کنار نروم و سخن او را بشنوم».