اشاره
( وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ* فَسَقی لَهُما ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ* فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ* قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الأَمِینُ* قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصَّالِحِینَ* قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ* فَلَمَّا قَضی مُوسَی الأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ) (قصص: ۲۳- ۲۹)
و هنگامی که به [چاه] آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آنجا دید که چهارپایان خود را سیراب میکنند و در کنار آنها دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویشاند [و به چاه نزدیک نمیشوند. موسی] به آن دو گفت: کار شما چیست؟ [چرا گوسفندان خود را آب نمیدهید؟] گفتند: ما آنها را آب نمیدهیم تا چوپانها همگی خارج شوند و پدر ما پیرمرد کهنسالی است [و قادر بر این کارها نیست]. موسی برای [گوسفندان] آن دو، آب کشید. سپس رو به سایه آورد و عرض کرد: پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی، به آن نیازمندم. ناگهان یکی از آن دو [زن] به سراغ او آمد، در حالی که با نهایت حیا گام برمیداشت، گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا مزد آب دادن [به گوسفندان] را که برای ما انجام دادی، به تو بپردازد. هنگامی که موسی نزد او [شعیب] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: نترس از قوم ظالم نجات یافتی. یکی از آن دو [دختر] گفت: پدرم! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی را که میتوانی استخدام کنی، آن کس است که قوی و امین باشد [و او همین مرد است. شعیب] گفت: من میخواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم، به این شرط که هشت سال برای من کار کنی و اگر آن را تا ده سال افزایش دهی، محبتی از ناحیه توست، من نمیخواهم کار سنگینی بر دوش تو بگذارم، و ان شاء الله مرا از صالحان خواهی یافت. [موسی] گفت: [مانعی ندارد] این قراردادی میان من و تو باشد. البته هر کدام از این دو مدت را انجام دهم، ستمی بر من نخواهد بود [و من در انتخاب آن آزادم] و خدا بر آنچه ما میگوییم گواه است. هنگامی که موسی مدت خود را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش [از مدین به سوی مصر] حرکت کرد، از جانب طور آتشی دید، به خانوادهاش گفت: درنگ کنید که من آتشی دیدم، [میروم] شاید خبری از آن برای شما بیاورم یا شعلهای از آتش، تا با آن گرم شوید.