ماریه به قصه هاجر، ابراهیم و اسماعیل: بسیار علاقه داشت و آن را بارها و بارها شنیده بود، زیرا هاجر هم مثل او، از سرزمین نیل به «حجاز» و «وادی غیر ذیزرع» آمده بود. ماریه بارها شنیده بود که خداوند چگونه به هاجر هنگامی که در حجاز تنها بود و یاوری نداشت، کمک کرد. خداوند با دادن چاه زمزم به او، زندگی جدیدی را به سرزمین حجاز بخشیده بود، او میدانست که زندگی هاجر در تاریخ ماندگار و هروله او در بین صفا و مروه به یکی از مناسک حج تبدیل شده است.
ماریه به شباهتهای خود و هاجر بسیار میاندیشید؛ اینکه هر دو مصری بودند، هر دو کنیز بودند، هاجر به دست ساره به ابراهیم بخشیده شد و ماریه از طریق مقوقس به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم اهدا شد. هاجر به تیر حسادت ساره گرفتار آمد و ماریه نیز، گرفتار حسادت هووهایش شد. ولی تنها تفاوت ماریه و هاجر آن بود که هاجر، مادر اسماعیل بود و ماریه، فرزندی از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نداشت.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پس از وفات خدیجه، با ده زن ازدواج کرد و از هیچکدام صاحب فرزندی نشد، تنها از خدیجه صاحب شش فرزند به نامهای: قاسم، زینب، رقیه، امّکلثوم، فاطمه و عبدالله: شد که فرزندان پسر حضرت، در همان خردسالی درگذشتند.
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بسیار دوست داشت که صاحب فرزندی شود و خداوند او را از هیچ کدام از همسرانش به فرزند نرساند، زیرا اراده و قدرت خداوند بر آن قرار گرفته بود که پیامبر را چونان اسلافش ابراهیم و زکریا، از کنیز مصری (ماریه) صاحب فرزند کند.