و من با پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بودم زمانی که گروهی از بزرگان قریش نزد او آمدند و گفتند: تو امر بزرگی (نبوت و پیغمبری ) ادعا می کنی که پدران تو و نه کسی از خاندان تو آن را ادعا نکرده است و ما از تو کاری درخواست می نماییم که اگر آن را برای ما به جا آوری و به ما بنمایی می دانیم پیامبر و فرستاده از جانب خدا هستی و اگر به جا نیاوری می دانیم جادوگر و دروغگو هستی
پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: چه می خواهید ؟
گفتند: این درخت را برای ما بخوان تا ریشه هایش از زمین کنده شده ، آمده و جلوی رویت بیاستد
پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: خداوند بر همه چیز توانایی دارد ، اگر این خواهش شما را برآورد ، آیا ایمان می آورید و به حق گواهی می دهید گفتند: آری
فرمود: من به شما نشان می دهم آنچه را می طلبید و می دانم که به خیر و نیکویی (اسلام ) ایمان نمی آورید ، بین من و شما کسی هست که به کفرش باقی مانده در جنگ کشته می گردد و در چاه انداخته می شود (مراد چاهی است که آن را بدر می نامیدند که بین مکه و مدینه واقع شده ، و به مدینه نزدیکتر است ) از جمله کسانی که در جنگ بدر ، بعد از کشته شدن در آن چاه افکنده شدند ، عتبه ، شیبه ، دو پسر ربیعه ، امیه ابن عبد شمس ، ابوجهل و ولید بن مغیره بودند
پس از آن پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: ای درخت اگر تو به خدا و روز رستاخیز ایمان داری و می دانی من پیغمبر خدا هستم ، با ریشه های خود کنده شو و به فرمان خدا جلوی من بایست سوگند به خدایی که آن حضرت را به حق برانگیخت ، درخت با ریشه هایش کنده شد و آمد در حالی که صدایی سخت داشت و صدایی مانند صدای بالهای مرغان ، تا بین دو دست پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مانند مرغ پر و بال زنان ایستاد ، شاخه بلند خود را بر سر رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم و بعضی از شاخه هایش را بر دوش من افکند من در طرف راست آن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم بودم ، پس چون آن گروه آن را دیدند از روی سرافرازی و گردنکشی گفتند بفرما تا پس ، درخت را با آن درخواست فرمان داد ، آنگاه نیمه آن به سوی آن حضرت رو آورد که به شگفت ترین روی آوردن و سخت ترین صدا کردن می ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت اجابت نمود) و نزدیک بود به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم قرار گرفت ، پس از روی ناسپاسی و ستیزگی گفتند: امر کن این نیمه باز گردد و به نیمه خود بپیوندد همچنان که از اول بود ، پس پیغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم امر فرمود درخت باز گشت من گفتم : سزاوار پرستش جز خدا نیست ای رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم من نخستین کسی هستم که ایمان به تو آوردم و اقرار کردم به این که درخت به فرمان و خواست خدا ، امر تو را به جا آورد و آنچه را که کرد برای اعتراف پیغمبری تو و احترام فرمانت بود
پس همه آن گروه (کفار و مشرکین قریش ) گفتند: جادوگر بسیار دروغگویی است ، شگفت جادویی که در آن چابک است و به پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم گفتند: آیا تو را در کارت تصدیق می نماید غیر از مانند این شخص ؟ که قصدشان من بودم و من (علی ) از آن گروهی هستم که در راه خدا ، آنان را از توبیخ سرزنش کننده ای باز نمی دارد چهره آنها ، چهره راستگویان و سخنانشان سخن نیکوکاران است ، شب را آباد کننده و روز را نشانه و راهنما هستند ، به ریسمان قرآن خود را می آویزند ، راههای خدا و روشهای پیامبرش را زنده می کنند ، گردنکشی و نادرستی و تبهکاری نمی کنند ، دلهایشان را در بهشت و بدنهایشان مشغول کار است