5%

بردند پایین پای ماشین. خودمان هم سوار درشکه شده رفتیم پای ماشین. اول در اطاق بزرگی همه حاجی ها را جا دادند. خودشان هم در آن اطاق اسباب مأکول و شربشان حاضر بود. مشغول بودند. بعد هر نفری را بلیت دادند برای رفتن، و قدری هم پای ماشین معطل شدیم. برف هم خورده می آمد تا ساعت چهار در یکی از اطاق های ماشین که ظاهراً از همه اطاقهایش پست تر بود، اما حُسنی که داشت ارس و خارج مذهب توش نبود، قرار گرفتیم. سه سوت می زنند. اول برای آماده شدن، دویم برای قرار گرفتن، سیوم برای راه افتادن، و سیومی را که زد دیگر ابداً توقف نمی کند. اگر کسی نرسیده می ماند، و اگر بخواهد بیاید، باید بلیتش را بدهد به ماشین دیگری و با او بیاید.

ماشین، بسیار خوب مرکبی است. دیگر از این مرکب بهتر نمی شود. آدم در اطاق گرم روشنی نشسته. در وسطش بخاری دارد می سوزد و درهایش بسته و بر دیوارش شیشه نصب است که بیرون تا هرجا بخواهد نمایان است، و به نهایت سرعت می رود. هر ساعتی پنج یا شش فرسخ می رود. یک منزل حسابی طی می کنند و حرکت چندانی هم نمی دهد، و از باد و سرما و برف و بارش و گل هم محفوظ است. همه کار می توان کرد. چایی می شود خورد. غلیان می توان کشید. خواب می شود کرد. مطالعه می شود کرد.

اول وقت وضو داشتم. همین که سرمنزل قرار گرفت، قبله را معین کرده نماز کردم. بعد سماور را آتش کرده، طبخ چای کردند. چای خوردیم وغلیان متعدد کشیدیم و یک جزو قرآن خواندم و شب هم به راحت تا سحر خوابیدیم. ما با حمله دارها و حاجی های سبزواری در یک اطاق بودیم. بسیار خوش گذشت. در هر منزلی، آبادی معتبری بود. ده دقیقه بعضی جاها بیشتر [١٢٠] وامی داشتند. آب گیری می کردند یا نفطگیری می کردند و راه می افتادند. به جایی رسیدیم خیلی عمارتهای خوبی داشت. گفتند اینجا موصل است. به جایی رسیدیم به مراتب عمارتها و آبادیش بهتر و بیشتر بود. گفتند اینجا غزل ارباط [کذا] است. اینجا ماشین خیلی توقف کرد. یک ساعتی توقف کرد. نمی دانم چه کار داشتند. این آبادی ها تمامش منزل روسی ها بود و خانه های روسی داشت و بسیار پاک و پاکیزه و باسلیقه ساخته بودند. غالباً طرف دست چپ راه وقت رفتن بود و در شب به هر عمارتی که می رسیدیم چراغ درش می سوخت و در راهش چراغ بود و آدم ایستاده بود. این بیابان ها را گفتند منازل ترکمن بود. حالا هم منزل دارند. بیشتر در خانه های پیزری و چادرها منزل دارند، و بیشتر خانه ها و چادرهاشان در طرف دست راست دیده می شد. و در طرف دست چپ وقت آمدن کوه بود و در طرف دست راست کوهی دیده نمی شد. گفتند این کوه استرآباد است. آن طرف استرآباد و شاهرود است و با ایرانی است؛ و این طرف سابقاً با ترکمن بوده و حالا با روس است.

در حقیقت از آن راهی که آمده بودیم روی به مشهد مقدس برمی گشتیم. صبح یک منزل به شهر نو(۱) مانده رسیدیم به دریای قلزم [مازندران] در طرف دست چپ دیده شد و در طرف دست راست کوه بود، و چند فرسخی از دامنه این کوه و پای این دریا آمدیم تا رسیدیم به شهر نو. گفتند از عشق آباد چهل و پنج منزل راهست و ما یک شبانه روز کمتر آمدیم.

شهر نو در کنار دریای مازندران و سوار شدن بر کشتی روز سه شنبه پانزدهم ماه [شوال] دو ساعت تخمیناً از روز برآمده رسیدیم به شهر نو. این شهر اول اذن ده بوده و حال خراب شده، و دو سالی است که ارس، شهر جدیدی آنجا بر پا کرده. این شهر در دامنه کوه و لب دریای قلزم واقع است. مثل عشق آباد خیابان ها و عمارت های خوب دارد، اما نه به آن زیادتی و مفصلی، نزدیک به آن است. هوا خیلی سرد بود و باد جزئی هم می آمد و هوا هم ابر بود. تا پایین آمدیم و بارها را پایین آوردیم، رفتیم به قهوه خانه که چای خورده قلیان کشیدیم، من تجدید وضو در همانجا کردم.بعد آمدیم پای کشتی. قدری به ظهر مانده سوار شدیم در کشتی. بد کشتی بود. بار بنه زیاد بار داشت و یک اطاق داشت، آن هم منزل روسی ها بود. خن کشتی هم پر بود از کیسه های پنبه. سبزواری ها تماماً در جلو کشتی پای آن اطاق منزل گرفتند. ما هم رفتیم در عقب کشتی [١٢٢] منزل کردیم، روی کیسه های پنبه. باز اینجا بالنسبه به صدر کشتی بهتر بود! ارسها [روسها] کمتر آمد و رفت می کردند. حرکت کشتی هم در آنجا کمتر بود. هرکس گرفتار حمله دارها شود، باید به همین

_______________________________

۱- کراسنودسک یا ترکمن باشی.