4%

سادات مرانك‌

اگرچه سفرهاي ديگر هم معني حكومت با من بود و كارهاي آنجا را به قوه صدارت مرحوم اتابك در نهايت تسلط مي‌گذارندم، لكن در اين سفر پنجم كه سفر آخر بود بكلي مرحوم حسين خان انتخاب الممالك حاكم آنجا را بي‌دخل كرده و خود به امور حكومت دماوند تصرفات مي‌كردم. اين سادات مرانك هم كه در آنجا داراي ملك و طايفه و قدرت و ثروتي هستند و بني اعمام حاكم‌اند و هميشه ميانه‌شان باهم بد است، در كارها ضديت كامل مي‌كردند. حاكم مستأصل شد.

چون ناصر الدين شاه به جاجرود آمده بود، حاكم مسند حكومت را گذاشت براي من و خود رفت به جاجرود، يعني بعد از آنكه مكرر مرا دعوت كرده كه به قصبه رفته و مثل سابق باهم به حكومت برسيم و من نمي‌رفتم و سادات نمي‌گذاشتند خود حاكم آمد از من ديدن كرد و اصرار داشت يا مثل سابق به قصبه دماوند بروم [و] منزل در خانه او بكنم، يا در ملك آنها منزل كنم، هيچ‌كدام را قبول نكردم. او رفت. حكومت مستقلا با من شد.