4%

گوسفند كشان‌

فرداي آن‌روز با اين جمعيّت دور تخت را گرفته [بودند] عازم قريه سروآباد و خانه شيخ محمّد صادق شديم. دم راه به هر دهي كه مي‌رسيديم گوسفندي مي‌كشتند. جمعيّت قريه دم راه مي‌آمدند تبريك مي‌گفتند. تفنگچيهاي اورامان متّصل شليك مي‌كردند. هوا و صفاي آن كوهها يك لذّت طبيعي داشت كه كمتر ديده شده است. آقا رحمن پيشكار مرحوم پدرم و جمعي از مشايخ آن حدود در معيّت ما براي عروس آمدند. من‌جمله مرحوم ملّا محمّد رحيم معين الشّريعه و غيره. به دهي موسوم به مازي‌بن رسيديم. اهل ده بيرون نيامده بودند. آقا رحمن به آنها تغيّر و تشدّدي كرد. صاحب ده به معذرت آمد و همه مجلّل مي‌رفتيم تا رسيديم به سروآباد.