لوطعليهالسلام از كلدانيها بود كه در سرزمين بابل سكونت داشتند. وي از پيشينيان و اولين كسانـي اسـت كـه بـه ابراهيمعليهالسلام ايمان آوردند. او به ابراهيم ايمان آورد و گفت:
( اِنّــي مُـهاجِرٌ اِلــي رَبّــي ) من بهســوي پروردگــار خود مهاجــرت ميكنـم!»
(۲۶ / عنكبوت)
و آنگـاه خـدا او را بـه معيـت ابـراهيـم نجـــات داد و آنـــان بــه سـرزميـن مقـدس يعني سرزمين فلسطين رفتنـد. (۷۱ / انبياء)
لوطعليهالسلام در يكي از شهرهاي فلسطين منزل گزيد. به طوري كه در تواريخ و تورات و پارهاي از روايات آمده، آن شهر "شهر سدوم" بـود.
اهـالي ايـن شهـر و حـومـه آن كه خدا آنها را "مؤتفكات" ناميده، بت ميپرستيدند و عمل زشت "لـــواط" انجــام مـيدادنـد. (۷۰ / توبه)
ايشان اولين قومـي بودند كه اين عمل زشت در بين آنها شيوع يافت. (۸۰ / اعراف)
به حدي كه در مجامع خود اين عمل را انجام ميدادند بيآن كه به هيچ وجه ناپسند بدانند. (۲۹ / عنكبوت)
اين عمل زشت پيوسته در ميان آنان شيوع داشت تا به صورت يك سنت قومي درآمد و عامهمردم بدان مبتلاشدند و زنهارا عاطلگذاشتند و راه تناسل را ترك كردند.
خدا لوطعليهالسلام را به سوي ايشان فرستاد. (۱۶۲ / شعرا) لوط آنان را به تقواي الهي و ترك فحشاء و بازگشت بهراه فطرت دعوت كرد و ايشان را بيم داد و ترسانيد، ولي جز بر سركشي ايشان نيفزود و پاسخي نداشتند جز اينكه گفتند:
«اگــر راست ميگوئــي عـذاب خـدا را بــراي مـا بيـاور!»
و او را تهـديـد كـردنـد كـه از شهـر خـود بيـرون خـواهنــد كــرد و بــه او گفتنــد:
«اگر دست برنداري بيرونــت خواهيـــم كرد!» (۱۶۷ / شعرا)
گفتند: «آل لوط را از آبادي خود بيرون كنيد چون آنها مردمي هستند كه تظاهر به پاكي ميكنند!» (۵۶ / نمل)
لوط پيوسته قوم خود را به راه خدا و ملازمت با سنت فطرت و ترك فحشاء دعوت ميكرد، ولي آنان بركار كثيف خود اصرار داشتند تا طغيان و سركشيشان پا بر جا شد و كلمه عذاب بر آنان واجب آمد، پس خدا فرستادگاني از ملائكه گرامي خود را براي هلاك كردن آنان فرستاد.
ملائكه ابتدا بر ابراهيمعليهالسلام نازل شدند و به او خبر دادند كه خدا مأمورشان كرده قوم لوط را هلاك كنند. ابراهيمعليهالسلام با آنان به مجادله پرداخت تا شايد بدين وسيله عذاب را از آنان بازگرداند و به آنان يادآوري كرد كه لوط در بين قوم است و ملائكه در جــواب او گفتنــد كه موقعيت لــوط و خاندانش را بهتــر ميدانند و امر خدا فرا رسيده و عــذاب غيرقابــل برگشتـي بـه سـراغ قـوم خـواهـد آمد! (۳۲ / عنكبوت و ۷۶ / هود)
ملائكه آن گاه به صورت پسران جوان به سوي لوط رفتند و به عنوان ميهمان بر او وارد شدنــد. اين جريــان بر لــوط گــران آمــد و چــارهاي از دستــش برنميآمد، چــون ميدانســت كه قــوم به زودي متعــرض آنان خواهند شد و البتــه از آنان صرفنظـر نخواهند كرد.
ديــري نپائيد كه قوم جريــان را شنيدند و شتابــان و بشــارت گويــان به سراغ او آمدنــد و به در خانــهاش هجـوم آوردنـد. لـوط بـه ســـوي ايشـــان رفـت و بسيـار مـوعظهشـان كـرد و فتوت و رشدشان را تهييج كرد تا بدان جا كه دختران خود را بر ايشـان عرضه داشت و گفت:
« اي قوم! اين دختران منند كه براي شما پاكيزهترند.
از خدا پرهيز كنيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد!»
بعـد استغــاثــه كـرد و گفـت:
« آيــا در بيـــن شمــا مـرد رشيــدي پيـــدا نمــيشـــود؟»
قــوم در پـاسخش گفتنـد كـه بـه دختــرانش نيــازي نــدارنــد و ميهمــانــانش را تــــرك نخـــواهنـــــد كـــرد.
بالاخره لوط نااميد شد و گفت:
« اي كــاش من در مقابل شما نيروئي داشتم و يا به تكيهگاهي پناه ميبردم!» (۸۰ / هود)
در اينحال ملائكه گفتند:
اي لــوط مــا فــرسـتـادگـان پـروردگـار تـوئيـم، دل خــوشدار كـه ايـن قــوم دســـت بـــه تــو نيـابنــــد.
آن گاه نور چشم قوم را گرفتند و ايشان كور شدند و يكديگر را لگدمال ساختند و متفــرق شدنــد. (۳۷/ قمر)
ملائكه به لوط دستور دادند كه همان شب، پاسي از شب گذشته، خاندانش را حركت دهد و به دنبال آنان رود و هيچ كس به پشت سرش ننگرد، مگر زنش را كه به او همان خواهــد رسيد كه به قــوم ميرسد و بدو خبر دادند كه قوم صبحگاهان هلاك خواهد شد. (۸۱/ هود و ۶۶/حجر)
آن گاه به وقت طلوع آفتاب، صيحه قوم لوط را درگرفت و خدا "سنگي آميخته به گل كه نزد پروردگار تو نشاندار شده بود،" بر ايشان فرستاد و شهر را بر روي آنها واژگون ساخت و زير و بالا كرد و همه مؤمنيني را كه در آن جا بودند نجات داد و در آن جا جز يك خانه از مسلمين كه خانه لوط بود، نيافت و در آن سرزمين براي كسانـي كـه از عـذاب الـمانگيـز مـيتـرسنـد نشـانـهاي بـر جـاي گـــذاشــت. (۳۷ / ذاريات و ســورههـاي ديگر)