10%

میان ماه من تا ماه گردون

نبرد آغاز شده است، آفتاب می‌تابد، لشکر دشمن هجوم آورده است، نگاه کن! آن شتر را می‌بینی، همان شتر که سربازان زیادی بر گرد او جمع شده‌اند، آن شتر عایشه است. امروز عایشه، همسر پیامبر به جنگ علیعليه‌السلام آمده است.

این مردم، پیراهن عثمان را بهانه کرده‌اند تا به روی علیعليه‌السلام شمشیر بکشند، آن‌ها می‌خواهند مانع اجرای عدالت او بشوند.

خیلی عجیب است، طلحه و زبیر که نقش اصلی در قتل عثمان را داشتند، امروز به خونخواهی عثمان قیام کرده‌اند. آن‌ها اوّلین کسانی بودند که بعد از کشته شدن عثمان با علیعليه‌السلام بیعت کردند، امّا بیعت آن‌ها از سر عشق به حکومت و ثروت بود، آن‌ها خیلی زود فهمیدند که در حکومت علیعليه‌السلام جایی برای ثروت‌اندوزی آن‌ها نیست، آن‌ها با عایشه همراه شدند و به شهر بصره حمله بردند و عدّه‌ای از مسلمانان را به قتل رساندند.

افسوس که آن‌ها نفهمیدند که چه می‌کنند! بهترین فرصت‌ها را از علیعليه‌السلام گرفتند!

اکنون موقع جنگ است، دشمن در مقابل سپاه علیعليه‌السلام موضع گرفته است، خدا را شکر که من امروز در سپاه مولایم شمشیر به دست دارم و آماده نبرد هستم، به امید خدا امروز ریشه فتنه را از جا خواهیم کند.

علیعليه‌السلام مشغول سامان‌دهی لشکریان خود است، او می‌خواهد گروهی از سربازان شجاع خود را به میدان بفرستد. من هم آماده‌ام که به میدان بروم. آیا تو هم همراه من می‌آیی؟ شمشیرها از غلاف بیرون کشیده می‌شود، همه آماده نبرد هستند، در این میان صدایی به گوش می‌رسد، یکی دارد با علیعليه‌السلام سخن می‌گوید: «ای امیر ممنان! آیا تو می‌گویی خدا یکی است؟».

همه نگاه‌ها به آن سو خیره می‌ماند، جوانی را می‌بینند که در مقابل علیعليه‌السلام ایستاده است، عجیب است او به جای شمشیر، چوبی به دست دارد، همان چوبی که با آن شترهایش را می‌چراند، او چوپانی است که همواره در بیابان‌ها بوده است.

چند نفر به سوی او می‌روند و می‌گویند: «ای عرب بیابانی! این چه وقت سوال است؟ مگر نمی‌بینی که علیعليه‌السلام باید لشکریان خود را سامان‌دهی کند، امروز روز جنگ است، نه روز سوال!».

مرد عرب سر خود را پایین می‌اندازد، او نمی‌داند چه بگوید، مدّت‌هاست که سوالی ذهن او را مشغول کرده و امروز علیعليه‌السلام را پیدا کرده است و می‌خواهد از او جواب خود را بشنود.

در زبان عربی، به مفهوم عدد «اوّل»، «واحد» گفته می‌شود، هم‌چنین به مفهوم «یکی بودن» هم واحد می‌گویند، در قرآن آمده است: «خدا واحد است»، این عرب می‌خواهد بداند که معنای «خدا واحد است» چیست؟

اکنون صدای مهربان علیعليه‌السلام سکوت را می‌شکند: «یاران من! با او کاری نداشته باشید! آن چه این مرد در پی فهم آن است، تنها چیزی است که ما از مردمی می‌خواهیم که روبروی ما ایستاده‌اند و شمشیر به دست گرفته‌اند.

این سخن علیعليه‌السلام همه را به فکر وامی‌دارد، ما به بصره نیامده‌ایم تا بار دیگر حکومت این شهر را در دست گیریم، ما آمده‌ایم تا این مردم را از جهل و نادانی نجات بدهیم!».

اکنون علیعليه‌السلام رو به آن مرد می‌کند و سخن خود را چنین آغاز می‌کند:

برای این سخن، دو معنایِ درست وجود دارد:

معنای اوّل: وقتی می‌گویی خدا «واحد» است، منظور تو این است که خدا یگانه است، یعنی هیچ‌چیز، مانند او نیست، او مثل و مانندی ندارد، این معنا درست است.

معنای دوم: یک وقت می‌گویی «خدا یکی است»، منظور تو این است که خدا از اجزای مختلفی تشکیل نشده است. وقتی به خودت نگاه می‌کنی، می‌بینی که تو از سر و دست و پا تشکیل شده‌ای، امّا خدا هیچ اجزایی ندارد، خدا یکی است، یعنی ذات او، یکی است. این معنا هم درست است.

در اینجا معنای دیگری هم وجود دارد. یک وقت تو می‌گویی: «خدا واحد است»، منظور تو از واژه «واحد»، مفهوم عدد یک است. باید بدانی که در مورد خدا نمی‌توانی مفهوم عدد و شمارش را به کار ببری، زیرا ما خدای دوم و سوم نداریم. وقتی چیزی، دوم و سوم نداشته باشد اصلاً به کار بردن مفهوم عدد و شمارش برای آن بی‌جاست.۱۰

سخن علیعليه‌السلام در اینجا به پایان می‌رسد و این سخن، برای همیشه به یادگار می‌ماند.۱۱

مسافری به شهر مدینه می‌آید، او به سراغ یکی از بزرگ‌ترین علمای شهر می‌رود. او اکنون نزد «مالک بن انس» نشسته است، اوبه دنبال فرصتی است تا سوال خود را مطرح کند.

او می‌خواهد در مورد خدا از او سوال بنماید، رو به مالک بن انس می‌کند و سوال خود را می‌پرسد.

مالک بن انس در جواب او چنین می‌گوید: «مگر نمی‌دانی که سوال در مورد خدا حرام و بدعت است؟ من می‌ترسم که تو یک شیطان باشی».

بعد دستور می‌دهد تا آن مسافر را از مسجد بیرون کنند.۱۲

این حکایت را گفتم تا بدانی بین امامِ من و امامِ اهل سنّت چقدر تفاوت است.

امام من کسی است در میدان جنگ هم به سوال احترام می‌گذارد و برای کسی که در مورد «خدا» پرسش دارد، جوابی زیبا می‌دهد، امّا مالک‌بن‌انس، رئیس یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت (که مالکی‌ها، پیرو او هستند)، سوال در مورد خدا را بدعت می‌داند و سوال کننده را شیطان!!

راست گفته‌اند:

میان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است