2%

پاسخ سوم :

اين كه گفته شد: عمر از بيم اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى بنويسد كه منافقين آن را درك نكرده اولا چگونه تصور مى شود، پيامبر چيزى را كه با نوشتن آن كسى گمراه نمى شود، توصيف كند، و همان باعث گمراهى و اختلاف شود، نوشتارى كه مضمون آن باعث نجات از گمراهى مى شود، چنانچه مى شود، چنانچه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را چنين توصيف مى كند، خود سبب اختلاف و گمراهى گردد، و اين خود توهين ديگرى نسبت به ساحت قدس نبوى است

ديگر اين كه چگونه عدم فهم منافقين باعث ايجاد اختلاف در ميان مسلمين خواهد گرديد، مسلمانانى كه مقصود و مراد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درك مى كنند، و معتقد هستند آنچه او بگويد و بنويسد باعث نجات آنان از گمراهى خواهد گرديد.

و اگر واقعا عمر چنين قصدى داشت ، لازم بود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با عبارات و جملات زيبائى آگاه مى نمود، و به اين گونه مقصود خود را توضيح مى داد، نه اين كه او را از نوشتن مقصود خود باز مى داشت

و نيز اگر مقصود عمر از ممانعت نگارش نامه چنين بود كه گفته شد، چرا ابن عباس در هنگام يادآورى اين پرخاش ، گريه مى كند، بگونه اى كه بر اثر ريزش اشك ، سنگريزه هاى جلو رويش خيس مى شود و مى گويد: مصيبت ، مصيبت روز پنجشنبه است ، آيا كسى جز اين مدافع مقصود عمر را به اين گونه درك نكرد.

و بر فرض صحت اين كه مقصود عمر همان بود كه گفته شد، باز دارى در صورتى است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در موضوعى به مشورت بنشيند، اما در موردى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميمى اتخاذ كند كسى حق انتخاب ندارد، چنانچه آيه به آن اشاره نمود.

پاسخ چهارم :

اين كه گفته شد: عمر در مسائل بسيار با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت مى كرد، و به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر و نهى مى نمود و در امورى دخالت مى نمود كه حق دخالت نداشت ، و اين مسئله عادتى شده بود براى او و... آرى اين درست كه در بسيار از امور دخالت هاى ناروا مى نمود، از قبيل صلح حديبيه ، نماز خواندن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه فرزند ابى منافق ، و نيز نماز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه شخص ديگرى و... كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مخالفت هاى او اعتناء ننمود و بكار خود ادامه داد، كه در اين موارد و مشابه آن بر اساس حسن خلق و روش زيباى خود با او معامله و مجامله مى نمود، و اين رفتار به آن معنا نيست كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عمر پيروى مى كرد و منتظر راهنمائى هاى او بود، او بى نيازتر از اين بود.

پاسخ پنجم :

از كجا معلوم است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست علىعليه‌السلام را در اين نوشتار به خلافت منصوب دارد؟ شواهد و قرائنى به اين معنا دلالت دارد، و از باب غيب گوئى نيست ، تصريحاتى كه پيش از اين در قرآن و دستورالعملهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و حديث ثقلين و نيز خود گفتار عمر در اين باره ، چنانچه در صفحات پيشين گذاشت(٤٦٥) و تكرار موجبى ندارد و در آخر اين كه تاءكيد در چيزى هرگز متناقض با آن چيز نخواهد بود، و سفارش بعدى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت علىعليه‌السلام مؤ يد دستورات پيشين او در اين رابطه است

و شگفتا...!

كه برخى از راويان حديث به خاطر كاهش اين جسارت تصرفاتى در الفاظ حديث نموده اند، و آن را به صورت جمله سئوالى ، و گاهى سئوالى انكارى ذكر كرده و گفته اند: عمر در واقع سؤ ال نمود: او را چه شده است ، آيا هذيان مى گويد...؟ از او سؤ ال كنيد...! چنانچه بخارى و مسلم به اين لفظ نيز روايت نموده اند.(٤٦٦)

و چگونه از كسى كه احتمال مى رود هذيان بگويد، سؤ ال مى شود: و آيا عمر بگونه سؤ ال مطلب خود را مطرح نموده است ؟ اگر چنين است پس چرا به دنبال آن مى گويد: كتاب خدا ما را كفايت مى كند، اگر باورش آن نيست كه مى گويد پس چرا خود و ديگران را بى نياز از او مى داند.

و شگفت آورتر اين كه هرگاه گوينده اين كلام را معين مى كنند، لفظ را تغيير مى دهند، و بجاى كلمه (هذيان) جمله (غلبه بيمارى را) مطرح مى كنند، و هرگاه نامى از گوينده آن نمى آورند، لفظ اصلى را بكار مى گيرند.

و شگفت تر اين كه همان كسانى كه نسبت هذيان را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دهند، براى شايستگى ابابكر در امر خلافت ، مدعى هستند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوبكر را براى نماز معين نمود، پس ‍ شايسته خلافت است ، در حالى كه دستور نماز چنانچه مدعى هستند، پس از دستور آوردن كاغذ و قلم بوده است ، و در حالى اين دستور را داده است كه در حال اغما و بيهوشى ، و گاه حالت عادى بود و در شدت بيمارى بوده است ، و نماز ابى بكر چنانچه مدعى هستند هفده نماز بوده كه آخرين آن صبحگاه روز دوشنبه روز وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، و داستان قلم و كاغذ، روز پنجشنبه بوده است ، و چگونه است كه دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى قلم و كاغذ (هذيان) است ، و سفارش به نماز ابى بكر هذيان نيست ؟

و شگفت تر اين كه هنگامى كه ابوبكر به عثمان دستور مى دهد: بنويس اما بعد، و سپس بى هوش مى شود، و عثمان جمله را به اين گونه تمام مى كند: اما بعد « فقد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب و لم الكم خيرا منه(٤٦٧) :» عمر خطاب را به جاى خود نصب نمودم و پس از آن ابوبكر بهوش مى آيد، و به او مى گويد:

بخوان ، وقتى جمله را تمام شده مى بيند، به او مى گويد: بيم داشتى جمله را تمام نكنم ، و مردم دچار اختلاف شوند و بعد نوشته اش را تاءييد نمود.

در اينجا به ابى بكر نسبت هذيان نمى دهند، در حالى كه حالش وخيم تر از پيامبر اكرم بود، لحظه به لحظه غش مى نمود و مدهوش مى شد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنج روز قبل از رحلت خود چنين وصيتى خواست بنمايد، نسبت آن چنانى به او دادند؟ چه تفاوتى بين اين دو مى تواند وجود داشته باشد، جز اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواست نسبت به علىعليه‌السلام راجع به خلافت سفارش و تاءكيد كند پس از اين كه در اجراى فرمان بسيج سپاه اسامه تعلل ورزيدند؟ و چه چيز باعث گريه شديد ابن عباس بعد از گذشت زمانى طولانى از اين جريان مى شود كه هر وقت بياد مى آورد جريان روز پنجشنبه را بى اختيار گريه مى كند كه زمين را خيس مى كند، و اين نوشتار كوچك ميتواند متضمن چه چيزى باشد كه امت را براى هميشه از گمراهى نجات بخشد، بجز خلافت اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام و فرزندان معصوم او، و به دليل اين كه عصمت فقط در آنها وجود دارد، و ديگران فاقد اين معنا هستند. و اگر بجز على و فرزندان او، ميتوانستند مردم را از گمراهى نجات بخشند، هيچ يك از آن مسائلى كه روى داد، و هنوز نيز دنباله آن ادامه دارد، اتفاق نمى افتاد.

و اين كه گفته شد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با در خواست قلم و كاغذ مى خواست ابابكر را به خلافت نصب نمايد، بايد گفت : اگر چنين احتمالى وجود مى داشت عمر خود اقدام به نگارش آن مى كرد، با آن اشتياقى كه نسبت به ابى بكر داشت ، تا نيازى به مسائلى كه بعدا انجام شد نداشته باشد، از قبيل هجوم به خانه فاطمهعليها‌السلام و...و نيز پاسخ سؤ ال ششم در ضمن داده شد، كه تكرار سفارش ، دستور اول را نقض ننموده ، و بلكه آن را تاءكيد مى نمايد.

و شگفت اين كه عمر گويد: كتاب خداوند ما را كفايت مى كند، اين خود را بزرگترين ادعاهاست ، زيرا هرگز آنان به تمام نيازمندى هاى امت اسلام آگاهى نداشتند، و قرآن نيز حتى جزئيات نمازهاى پنجگانه را مطرح ننموده است ، و اگر واقعا چنين مى بود، پيامبر اكرم عترت را در كنار قرآن قرار نمى داد، و نمى فرمود: اين دو از يك ديگر جدا نشوند، و بسيارى از احاديث است كه اين ادعا را تكذيب مى كند، و اعتراف عمر در مناسبتهاى مختلف به عجز و ناتوانى خود، در حل مشكلات دينى مردم و...

ابى الدرداء گويد: در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم ، كه چشم به آسمان دوخت و فرمود: نزديك شده است كه علم از ميان مردم رخت بر بندد بگونه اى كه به چيزى از آن دست نيابند؛ زياد بن لبيد انصارى عرضه داشت : چگونه علم از ميان مردم مى رود، در حالى كه ما قرآن را خوانده ايم و به زن و فرزندان خود آن را مى آموزيم ؟ فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، من تو را در شمار فقهاى مدينه مى دانستم ، اين تورات و انجيل است نزد يهود و نصارى ، چگونه آنها را بى نياز مى كند،(٤٦٨).

و چگونه با وجود اين برنامه عمر مدعى مى شود كتاب خداى ما را كفايت مى كند، آيا آگاهى عمر از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر است كه قرآن چه جايگاهى در ميان مردم دارد، و يا اين كه عمر به مطالب قرآن اطلاعات بيشترى دارد؟