ل :
با پى گيرى و دنبال كردن مسئله ، ارتباط اين سه نفر را مى توانيم از دير زمان ، شاهد، باشيم ، اين سه تن در آغاز اسلام ، و حتى قبل از آن ، با يكديگر رابطه تنگاتنگى داشته ، و گرچه اگر حضور اين سه تن در سايبان بنى ساعده و تلاش سه جانبه براى دست يابى به خلافت نمى بود، چيزى را ثابت نمى كرد، اما هرگاه مى بينم اين ارتباط امتداد مى يابد، و در سقيفه به شكل ياد شده جلوه گر مى شود، و نيز پس از جريان سقيفه امتداد پيدا مى كند به آنگونه كه مشاهده شد، ابوبكر شايستگى دو نفر همراه خود را براى احراز خلافت اظهار مى دارد، و نيز در روايتى كه از عايشه نقل شده صلاحيت اين سه نفر را بيان مى كند.(٧٢٤) و نيز عمر در هنگام مرگ خود، تاءسف مى خورد، و مى گفت : اگر ابوعبيده جراح زنده بود، خلافت را به او واگذار مى كردم ، و در اين رابطه با كسى مشورت نمى كردم ، و اگر در اين مورد، از من سؤ ال مى شد، در پاسخ مى گفتم : كسى را جاى گزين نمودم كه امين خداوند، و امين رسول خداوند است(٧٢٥)
و آيا همه افرادى كه در آن زمان وجود داشتند، و على ابن ابى طالب نيز در ضمن آنان بود اين شايستگى را نداشتند كه از مردگان ياد نمايد؟.
ابوعبيده جراح در سال هيجدهم هجرى در شام بر اثر اپيدمى طاعون از بين رفت(٧٢٦)
م :
هنگامى كه عمار ياسررحمهالله در دوران عمر، اظهار مى دارد: بعد از مرگ عمر، حتما با علىعليهالسلام بيعت خواهيم نمود همين گفتار بود كه عمر را هيجان زده نمود، و موجب گرديد در اين رابطه سخنرانى نمايد(٧٢٧) و در اين سخنرانى بود كه گفت : بيعت با ابى بكر امرى ناگهانى بود و خداوند شر آن را باز داشت و اگر كسى بخواهد آن را تكرار كند كشته خواهد شد...
اصرار عمر به اين جهت است كه بايد شخصى مورد نظر او خلافت را به دست گيرد، و هنگامى كه ترتيب شكل گيرى شورا را مورد بررسى قرار دهيم ، به آن گونه كه عمر برنامه ريزى مى كند خلافت به عثمان منتقل مى شود، يعنى يكى از افرادى كه به دعوت ابوبكر اسلام را مى پذيرند، اين افراد در طول تاريخ در كنار يكديگر بودند، يا خلافت را خود عهده دار مى شوند، و يا مانعى براى اميرالمؤ منين علىعليهالسلام در امر حكومت مى شوند، و اين گروه عبارت بودند از عبدالرحمن بن عوف ، عثمان ، سعد بن وقاص ، طلحه و زبير، كه با دعوت ابى بكر به اسلام گرويدند.(٧٢٨) ابوعبيدة بن جراح نيز در ضمن ياران عبدالرحمن بن عوف ايمان مى آورد.(٧٢٩)
اين جريان ارتباط دوستانه ، اين افراد را قبل از اسلام بيان مى دارد، و اين ارتباط همچنان ادامه مى يابد، تا اينكه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رحلت نموده و در گرد همائى سقيفه بنى ساعده هر يك ديگرى را شايسته خلافت مى داند، و از يكديگر ستايش مى كنند. و هنگامى كه علىعليهالسلام را به مسجد مى آورند، تا او را وادار به بيعت نمايند، و حضرت از بيعت خوددارى مى ورزد، ابوعبيده برمى خيزد و به حضرت مى گويد: يا ابا الحسن تو جوانى ؛ و اينان پيران قريشند، و تو تجربه آنان را ندارى اكنون تسليم آنان شو... اگر زنده ماندى و عمرت وفا كرد تو نيز شايسته اى و به اين مقام خواهى رسيد.(٧٣٠)
ابوعبيده در طاعون شام از بين مى رود، اما پنج نفر ديگر را باز هم ، در كنار يكديگر در تاريخ اسلام مشاهده مى كنيم ، بعد از مرگ عمر، و به دستور او، در شوراى تعيين خليفه ، چهره سرنوشت ساز آنان حضور دارند، و علىعليهالسلام را كه در اين شورا حضور دارد كنار مى زنند.
اين گروه از اوائل بعثت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم تا جنگ جمل ، در حدود نيم قرن پرآشوب و حساس كه تاريخ اسلام را شكل مى دهد، در همه صحنه هاى سياسى ، تا زنده اند، حضور دارند، كه در جنگ جمل دو چهره آخرين آنها كشته مى شوند (در خارج از صحنه جنگ).
ن :
و نيز آنچه هماهنگى آنان را در امر به دست آوردن خلافت تاءييد مى كند، جريان وصيت نامه ابوبكر است ، كه عثمان ماءمور نگارش آن مى باشد، عثمان به دستور ابوبكر وصيت نامه را به اينگونه مى نويسد:...آخرين لحظات زندگى در دنيا و شروع آغاز لحظات آخرت است و ابوبكر بى هوش مى شود، و عثمان نگارش وصيت نامه را از پيش خود چنين ادامه مى دهد: من عمر را براى شما، جايگزين خود ساختم و ابوبكر به هوش مى آيد، و از عثمان مى خواهد تا آنچه را نوشته است براى او بخواند، و ابوبكر مى گويد: به دستور چه كسى نام عمر را درج نمودى ؟ و او پاسخ مى دهد: من مى دانستم ، از او نخواهى گذشت ، و جز او را معين نخواهى كرد.(٧٣١)
همه اين مسائل را كه در كنار يكديگر قرار دهيم ، (گر چه برخى از آنها خود به تنهائى گواهى بر هماهنگى قبلى است) احتمال ناگهانى بودن انحراف خلافت را از مسير اصلى از بين مى برد.