كوشش شده است رواياتى كه به شايستگى خلافت ابى بكر، اشاره و يا بعضا تصريح داشته باشد، از پيامبر نقل نمايند و ما به يكى دو مورد از آن اشاره مى نمائيم :
عايشه گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در بيماريش به من دستور داد:
ابوبكر، پدرت و برادرت را بگو، حاضر شوند، تا در مورد آنان وصيتى بنمايم ، از آن مى ترسم ، مقام و منزلت او را كسى آرزو كند، و بگويد من از او شايسته تر مى باشم ، در حالى كه خدا و مؤ منين بجز ابوبكر را قبول ندارند.(٨٠٦)
از عايشه سؤ ال شد: اگر بنا بود رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم براى خود جانشينى تعيين كند چه كسى را براى اين منظور انتخاب مى كرد؟
عايشه : ابوبكر را انتخاب مى نمود؛
سؤ ال : پس از او چه كسى را؟
عايشه : عمر را انتخاب مى نمود؛
سؤ ال : پس از او خلافت را به چه كسى واگذار مى نمود؟
عايشه : ابوعبيده جراح را، و از شخص بعد از ابوعبيده ساكت ماند.(٨٠٧)
عايشه خود اظهارنظر مى كند، و گويد: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بدرود زندگى گفت : و كسى را جايگزين خود ننمود، و اگر شخصى را انتخاب مى كرد، آن شخص ابوبكر بود.(٨٠٨)
و ما پيش از اين بيان داشتيم كه عايشه بطور كلى وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را نفى نموده بود، او گفت : پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بدرود گفت ، در حالى كه سرش در دامن من بود، چگونه وصيت كرد كه من ندانستم(٨٠٩)
سيد مرتضى عسكرى در مورد دو روايت ياد شده گويد:
ما زمان انتشار حديث ياد شده را، در دوران شيخين احتمال مى دهيم ، از اين نظر كه نام خلفاى راشدين (ابوبكر و عمر) به همان گونه و ترتيب خلافت ، در اين روايت آمده است(٨١٠)
ابن ابى الحديد گويد: روايتى كه در مورد ابى بكر، در دو كتاب صحيح بخارى و مسلم ذكر شده است صحيح نيست
ابن ابى الحديد، سپس متن روايت را ذكر مى كند، و در پايان اضافه مى كند كه اين مطلب صريح مذهب معتزله است(٨١١)
و ما به دليل رعايت امانت در نقل تمام مطلب ابن ابى الحديد را ذكر مى كنيم ابن ابى الحديد گويد: اينكه قريش و انصار، براى شايستگى خود متوسل به خويشى با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ، و بيان فضائل خود مى شوند، و اميرالمؤ منينعليهالسلام فقط به بطلان دلائل آنان بسنده مى كند، و متوسل به وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در مورد خلافت نمى شود گواهى است براينكه دستورى در اين زمينه از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم صادر نشده است :
زيرا اگر چنين دستورى در مورد اميرالمؤ منين علىعليهالسلام و يا ابوبكر وجود مى داشت ، ابوبكر هنگام احتجاج با انصار به آن استدلال مى نمود، و اميرالمؤ منين نيز، با آن بر عليه ابى بكر احتجاج مى نمود، زيرا آنان در مقام استدلال از هيچ چيزى فروگذارى نكرده و حتى نسبت ظلم و تعدى نيز داده اند، پس اگر دستورى وجود مى داشت ، در همان موقع به آن استدلال مى شد، زيرا استعمال عطر بعد از عروسى ، فايده اى ندارد و نيز اين خود گواه است براينكه حديث روايت شده در مورد ابى بكر در دو صحيح بخارى و مسلم آمده ، صحيح نمى باشد.(٨١٢)
پاسخ اينكه ما قبلا دليل عدم احتجاج اميرالمؤ منينعليهالسلام را در طول دوران قبل از خلافت خود در فصل وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بيان داشتيم ، و در اينجا بر آنچه گذشت افزون مى گوئيم :
١ - اولا زمينه احتجاج به وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم براى علىعليهالسلام و ابوبكر يكسان نبوده است ،زيرا شرايط براى ابوبكر كاملا فراهم بوده ، آنان بدون داشتن دستور، بر اوضاع به دلائل شرائط موجود مسلط شدند، و اگر در زمينه خلافت ابوبكر دستورى وجود مى داشت ، نياز به تحمل آن همه مسائل نبود كه بخشى از آن در قسمت هاى قبل گذشت ، و بخشى ديگر در قسمت هاى بعدى همين كتاب بيان خواهد شد.
٢ - به همان دليل كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پس از اعتراض عمر در مورد نگارش وصيت ، اصرارى براى نگارش آن نورزيد، علىعليهالسلام نيز اصرارى نداشت كه متعرض وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم شود، و هرگز به صلاح نبود، چون به همان گونه كه گفتار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را در حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ناروا دانسته ، و نسبت هذيان به او دادند بعد از رحلت نيز امكان داشت چنين نسبتى بدهند، و در نتيجه احتجاج به نص اصل آن را زير سؤ ال مى برد، اما در مورد ابى بكر چنين مانعى وجود نمى داشت
٣ - اصرار در اين امر جان علىعليهالسلام را به مخاطره مى انداخت ، چنانچه قبلا به آن اشاره شد.(٨١٣) چنانچه در مورد سعد بن عباده انجام گرديد.
دكتر احمد محمود صبحى در اين رابطه مطلبى دارد كه ذكر آن سودمند خواهد بود؛ گويد:
بدون ترديد، جعل در اين روايت (روايت فراخوانى ابوبكر) آشكارا مشهود است و اين حديث را به منظور مقابله با حديثى كه شيعه آن را مورد نگارش پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم كه عمر مانع آن گرديد، جعل نموده اند، (اين حديث را تنها شيعه نقل ننموده است ، بلكه اهل سنت نيز چنانچه در حديث قلم و كاغذ گذشت به گونه متواتر نقل نموده اند - م -) و اگر چنين مطلبى صحت مى داشت ، و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم اراده كرده بود در مورد ابى بكر چيزى بنويسد، دستورى آشكارا براى خلافت ابى بكر، منظور مى شد، در حالى كه كسى چنين چيزى نگفته است ، وانگهى چگونه شد كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم دستور داد در مورد ابى بكر چيزى نوشته شود اما به نگارش نيامد، و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از آن صرف نظر كرد؟ (آيا مانع پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم شدند.) وانگهى ثابت نشده است كه عايشه پدر و برادر خود را فراخوانده باشد، در حالى كه او فراوان مشتاق بود كه آنان براى چنين منظورى فراخوانده شوند.(٨١٤)
روايات ديگرى نيز در اين زمينه ذكر نموده اند كه ما به يك مورد آن اشاره مى كنيم :
عبد الملك بن عمير اللخمى از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نقل مى كند، كه فرمود: « اقتدوا باللذين من بعدى :» پيروى كنيد از كسانى كه پس از من خواهند بود. ابوبكر و عمر.
١ - اين دو روايت ضعيف است ، زيرا عبدالملك لخمى را تضعيف نموده اند.(٨١٥)
٢ - واژه اقتداء: پيروى كردن ، هيچگونه تلازمى با پيشوائى و امامت ندارد و اگر چنين باشد، ابوبكر و عمر خصوصيتى ندارند، زيرا روايتى ديگر در اين زمينه هست ، با همين واژه كه شامل همه اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مى شود: « اءصحابى كالنجوم باءيهم اقتديتم اهتديتم :» اصحاب من همانند ستارگان هستند، به هر كدام اقتدا نموديد، هدايت مى شويد.(٨١٦)
٣ - اگر نظير اين روايت و روايات ديگر كه در اين زمينه بيان داشته اند، واقعا از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم صدور يافته ، ابوبكر هنگام مرگ خود وقتى عمر را براى خلافت بعد از خود نصب مى كند، و مهاجرين و انصار به او اعتراض مى كنند، كه چرا عمر را براى خلافت تعيين نموده اى ، در پاسخ مى گويد: بهترين مردم را انتخاب نمودم(٨١٧) و اگر دستورى در مورد عمر صادر شده ، عين دستور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را نقل مى نمود.
و نيز اگر چنين دستورى از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مى بود هرگز ابوبكر نمى گذشت : دوست داشتم از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم سؤ ال كنم ، خلافت از آن چه كسى است(٨١٨)