2%

٣ - ١ - ١٣: مشروح داستان امتناع از بيعت

در هنگامى كه انصار با ابى بكر بيعت نمودند، بنى هاشم نزد علىعليه‌السلام فراهم آمدند، و زبير بن عوام نيز همراه آنان بود، چون مادرش ‍ صفيه دختر عبدالمطلب بود، زبير خود را از بنى هاشم مى دانست ، و علىعليه‌السلام مى فرمود: زبير همچنان خود را از ما مى دانست تا اين كه فرزندانش بزرگ شدند، و او را از ما باز داشتند، بنواميه در اطراف عثمان و بنو زهره در كنار سعد و عبدالرحمن بن عوف ، در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجتماع نموده بودند، پس چون ابوبكر و ابوعبيده به مسجد آمدند، و مردم با ابوبكر بيعت كرده بودند، عمر به آنان گفت : چه شده است كه شما را در مسجد به صورت حلقات پراكنده مى بينم ، برخيزد و با ابى بكر بيعت نمائيد، زيرا من و انصار با او بيعت نموده ايم ، پس عثمان با افراد خود از بنى اميه برخواستند و با ابى بكر بيعت نمودند، و سعد و نيز عبدالرحمن بن عوف و همراهانشان از بنى زهره برخواستند و با ابى بكر بيعت كردند. اما علىعليه‌السلام و عباس و افراد بنى هاشم ، در حالى كه زبير نيز همراه آنان بود، به منازل خود رفتند.

عمر همراه گروهى به اتفاق اءسيد بن حضير ة بن اشيم ، به سوى آنان رفتند و از آنان خواستند كه نزد ابى بكر رفته و با او بيعت كنند، آنان امتناع ورزيدند، و زبير با شمشير كشيده بيرون آمد، عمر گفت : او را دستگير كنيد، سلمة ابن اشيم خود را به روى او پرتاب كرد و شمشير را از دستش ‍ گرفت و به ديوار كوبيد، و او را به نزد ابى بكر برده و بيعت نمود، پس از آن بنى هاشم به نزد ابى بكر رفته و با او بيعت كردند.

سپس علىعليه‌السلام را نزد ابوبكر آوردند، و او مى گفت : من بنده خدا، و برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم ،(٩٣٢) به او گفته شد: با ابى بكر بيعت كن ؟ فرمود: من در خلافت از شما سزاوارتر مى باشم ، من با شما بيعت نمى كنم ، شما سزاوارتر است با من بيعت نمائيد، شما خلافت را از انصار گرفتيد به دليل اين كه خود را خويشان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دانستيد، و آن را به غصب از ما اهل بيت گرفتيد، آيا شما اين باور را در انصار بوجود نياورديد كه به خلافت سزاوارتر هستيد، چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شما بود، پس آنان رهبرى را به شما واگذار كردند و خلافت را بشما سپردند، بنابراين اگر من بمانند استدلالتان با انصار، با شما استدلال كنم ، ما از نظر وابستگى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در حال مرگ و زندگى او از شما سزاوارتريم ، پس با ما به انصاف رفتار كنيد، اگر به خداوند ايمان داريد؟ و گرنه در ظلم و ستم خود استوار بمانيد، در حالى كه به آن آگاهيد.

عمر در پاسخ گفت : تو رها نمى شوى مگر اين كه بيعت نمائى ! حضرت فرمود:اى عمر شيرى را بدوش كه بخشى از آن بتو تعلق دارد، امروز براى او محكم كارى كن ، تا فردا به تو، باز گردد، سپس فرمود: به خدا سوگند گفتار تو را نمى پذيرم ، و با او بيعت نخواهم كرد. و ابوبكر به او گفت : اگر تو بيعت نكنى ما تو را به كارى مجبور نخواهيم كرد. سپس ابوعبيده جراح به اميرالمؤ منينعليه‌السلام عرضه داشت : عمرزداه ، تو جوانى ، و آنان بزرگان قوم تو هستند، و تو تجربه آنان را ندارى و چونان به امور آگاه نيستى ، و من ابوبكر را براى اين كار از تو نيرومندتر و بردبارتر در اين امر، و آگاهتر مى دانم ، پس اگر تو زنده ماندى و بقاى تو طولانى گرديد، تو شايسته اين امر خواهى بود، و تو در فضيلت و دين و علم و فهم و سابقه و نسب ، و داماد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودن ، شايسته و سزاوار هستى ؟

علىعليه‌السلام خطاب به مهاجرين فرمود: اى گروه مهاجرين ؛ خلافت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از درون خانه اش بيرون نكشيد كه آن را به خانه هاى خود بريد، و اهل خلافت را از مقام آن كنار نزنيد، به خدا سوگند، اين مهاجرين ، ما، آرى ما از همه مردم به خلافت سزاوارتر مى باشيم ، زيرا ما اهل بيت هستيم ، و ما به اين امر از شما شايسته تر مى باشيم ، تا هنگامى كه در ميان ماست ، قرآن خوان ، فقيه در دين خدا، عالم به احكام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آگاهى به امور رعيت كه از آنان دفاع مى كند، و آن كه بيت المال را به گونه مساوى در ميان آنان تقسيم مى كند، به خدا سوگند آنكه داراى چنين اوصافى است در ميان اهل بيت وجود دارد، پس از هواى نفس پيروى ننمائيد، تا گمراه شده و از حق فاصله شما زيادتر شود. بشيربن سعد انصارى ،(٩٣٣) كه در آنجا حضور داشت ، اظهار نمود: اى علىعليه‌السلام اگر اين سخن را انصار پيش از آنكه با ابى بكر بيعت نمايند از تو مى شنيدند، هيچ كس در مورد تو اختلاف نمى ورزيد.(٩٣٤)

ابوجعفر طبرى به گونه اى كوتاه گفتگوى علىعليه‌السلام را با ابى بكر چنين بيان مى دارد: ابوبكر به نزد علىعليه‌السلام آمد، در حالى كه بنى هاشم نزد او فراهم آمده بودند پس علىعليه‌السلام بپا خواست و پس از ستايش خداوند، به آنگونه كه شايسته اوست فرمود: اين كه ما با تو بيعت ننموديم از اين جهت نبود كه براى تو فضيلتى قائل نبوده ، و با تو رقابت داشته باشيم ، وليكن معتقد هستم كه ما در اين امر حقى داريم ، پس شما نسبت به ما استبداد نموديد، و آنگاه خويشاوندى خود را با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ياد آور شد، و علىعليه‌السلام همچنين اين مسئله را يادآورى مى كرد تا اين كه ابوبكر، به گريه افتاد.(٩٣٥)