2%

ج : هراس از فتنه :

بى ترديد مهمترين عاملى كه علىعليه‌السلام را وادار به بيعت مى كند. هراس او از فتنه هائى است كه احتمال مى رود هر آن بروز كند، و آتش آن ، همه چيز را به يك بار نابود نمايد، و اين خود اصلى ترين انگيزه بيعت او را با ابوبكر تشكيل مى دهد، و حتى دو عامل پيشين نيز به دليل اين كه موجبات فتنه را فراهم مى كرد، از عوامل و انگيزه هاى بيعت خود، آن ها را به شمار آورد، و حضرت در پاره اى از سخنان خود به آن اشاره مى كند: او در هنگام توجه به سوى بصره ، بپا خواست ، و براى مردم سخنرانى كرد، و پس از حمد و ثناى پرورگار و درود به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

چون خداوند، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را به سوى خود برد، قريش خلافت را از ما گرفت و به خود اختصاص داد، و ما را از حقى كه ما از همه مردم به آن سزاوارتر بوديم باز داشت ، ملاحظه نمودم ، شكيبائى در اين بهتر از پراكندگى امور مسلمين ، و ريختن خود آنان است ، و مردم تازه به اسلام گرويده اند، و دين ، همچون خيگ دوغ ، در جنبش و اضطراب است ، كوچكترين سستى و اهمال ، آن را از بين مى برد، و كوچكترين اختلافى آن را واژگون مى كند، گروهى كار را بدست گرفتند، و از هيچ گونه تلاشى در كار خود كندى ننمودند، پس از آن به سراى پاداش و جزاء شتافتند، و خداوند مسئول زدودن گناهان ، و بخشش لغزشهاى آنان است(٩٨٠)

و نيز حضرت در خطبه اى در آغاز خلافتش در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در مدينه انگيزه خود را از بيعت با ابى بكر، بيان مى دارد، اصل موضوع ايراد اين خطبه و خطبه قبل ، در مورد نقض بيعت طلحه و زيبر است ، وليكن در آغاز خطبه وضعيت موجود آن زمان را بيان مى دارد:

چون پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدرود زندگى گفت ، پنداشتيم ، ما اهل او، و وارثان او، و خاندان او هستيم ، و دوستان او بوده ، و هيچ كس جز ما چنين نيست

و هرگز كسى در خلافت از او با ما نزاعى نخواهد داشت ، و هيچ طمع گرى ، در حق ما طمع نخواهد ورزيد، كه ناگهان قوم ما، براى ما قد علم كردند، و خلافت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را، از ما غصب نمودند، و خلافت به ديگرى انتقال يافت ، و ما جزء رعيت شده و به مردم عادى تبديل شديم ، بگونه اى كه ضعيف در ما طمع ورزيد، مردم خوار و زبون ، بر ما عزت يافتند، پس چشمان به خاطر اين روى داد به حال ما گريان شد، و ترس در سينه ها نشست ، و مردم دچار جزع و هراس ‍ گرديدند. و به خدا سوگند اگر ترس از پراكندگى در ميان مسلمين نمى بود، و اين كه كفر بازگردد، و دين نابود شود، ما به گونه اى ديگر، و بجز آنگونه كه با آنان عمل نموديم ، رفتار مى كرديم ، پس خلافت را حكامى بدست گرفتند، كه خير و نيكى را از مردم دريغ نداشتند. پس از آن مرا از خانه ام براى بيعت كشانديد....(٩٨١)

د: بيم نابودى اسلام :

حضرت در نامه اى به اهل مصر توسط مالك ، انگيزه ديگر خود را در بيعت با ابى بكر بيان مى دارد، ابن ابى الحديد در شرح اين نامه گويد: اين حديث (نامه) اشاره به اين است كه علىعليه‌السلام در ايام ابى بكر جنبشى نمود (از سكوت در آمد و بيعت نمود) و گويا اين گفتار پاسخى است از پرسشى كه چرا علىعليه‌السلام در زير فرمان ابوبكر پيكار نمود، و براى او كار كرد، و حضرت عذر خود را در اين رابطه بيان مى كند، و گويد: چنين نيست كه اين گوينده تصور كرده است ، يعنى اين كه براى ابى بكر كار كرده ، و براى او پيكار نمودم ، بلكه از باب دفع ضرر از جان خود و دين بوده ، زيرا دفاع در هر شرايطى واجب است ، چه مردم پيشوائى داشته باشند، و يا نداشته باشند،(٩٨٢) يعنى اين كه بيعت و حركت من هرگز دليل بر چيزى نمى باشد، و اكنون بخشى از نامه ، كه پس ‍ از آن اوضاع و شرايط آنروز را مطرح خواهيم نمود:

« فلما مضى صلى الله و آله تنازع المسلمون الامر من بعده فوالله ما كان يلقى فى روعى ، و لا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعدهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده ، فما راعنى الا انثيال الناس على فلان يبا يعونه ، فامسكت بيدى حتى رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما اوهدما، تكون المصيبه به على اعظم من فوت و لايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل ، يزول منها ما كان ، كما يزول السراب ، او كما يتقشع السحاب ، فنهضت فى تلك الاحداث حتى زاح الباطل و زهق ، و اطمان الدين و تنهنه :»

چون او (پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) درود خداوند بر او باد از اين جهان رخت بربست ، مسلمانان درباره خلافت بعد از او به نزاع برخواستند، به خدا سوگند هرگز در انديشه ام نمى گذشت ، كه عرب پس از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر امامت را از اهل بيت او بگردانند، و نيز باور نمى كردم كه آنان خلافت را از من دور گردانند، كه ناگهان مواجه شدم با سرازير شدن مردم از هر طرف براى بيعت با ابى بكر، و من دست نگه داشتم (از بيعت خوددارى كردم)، تا اين كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته ، در فكر انديشه نابودى دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند، ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم ، شاهد شكاف و يا نابودى اسلام خواهم بود، كه مصيبت آن براى من از رها ساختن و از دست دادن حكومت بر شما كه توشه دوران كوتاه زندگى است ، بيشتر و بزرگتر خواهد بود، چرا كه اين دوران كوتاه زندگى بزودى سپرى خواهد گرديد، چنانچه سراب از بين مى رود، و يا ابرهاى متراكم و انبوه ، پراكنده مى شوند، و در كوران اين حوادث بود كه به پا خواستم ، تا باطل از ميان رفت و نابود شد، و دين استوار و پا بر جاى ماند، و آرامش ‍ خود را باز يافت(٩٨٣)

ابن ابى الحديد گويد: (گفته اشعليه‌السلام فامسكت بيدى): از بيعت خوددارى نمودم تا اين كه ديدم گروهى از مرتدين ، مانند مسيمله و سجاح و طليحه بن خويلد و كسانى كه از پرداخت زكات امتناع ورزيدند، از اسلام روى گرداندند، آنگاه بيعت نمودم ، گرچه اختلاف است كه آيا كسانى كه از پرداخت زكات امتناع نمودند مرتد هستند، و يا مرتد نمى باشند.(٩٨٤)