2%

فصل سوم : وصيت پيامبر

١ - ٣ - بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار گرديد در آن بيمارى كه از دنيا رفت ، و آن در روز شنبه ، و يا يكشنبه از ماه صفر بود، دست علىعليه‌السلام را گرفت و به سوى بقيع روانه شد، در حالى كه گروهى از اصحاب در پى او بودند، چون به بقيع رسيد، خطاب به مردگان فرمود: سلام بر شما اى ساكنين گورستان ، گوارا باد بر شما آنچه در آن قرار داريد، و از آنچه مردم دچار آن گشته اند رها يافتيد، فتنه ها روى آورد، همچون پاره هاى شب تاريك و ظلمانى ، كه يكى در پى ديگرى بروز خواهد كرد، آخرين آن به دنبال اولين آن خواهد بود.

جبرئيل سالى يك بار قرآن را به من عرضه مى نمود، و امسال دو بار، و من براى آن علتى نمى بينم مگر فرا رسيدن مرگ خود.

پس روز چهارشنبه در حالى كه سر مبارك را با دستمالى بسته بود، و با دست راست خود به دوش علىعليه‌السلام و با دست چپ خود به دوش ‍ فضل بن عباس تكيه داد، به منبر رفته و خطبه اى ايراد نموده و فرمود: هر كس از من طلبى دارد، و يا وعده اى به او داده ام.(١٤٢) و چون روز جمعه فرا رسيد، به مسجد آمده و از منبر بالا رفت و خطبه اى ايراد نمود،(١٤٣) سپس به خانه امّ سلمه وارد شد، مى فرمود: خدايا امت محمد را به سلامت دار، و حساب را بر آنان آسان گير.(١٤٤)

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه امّ سلمه بود، و عايشه پيشنهاد داد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه او انتقال يابد و هم او بود كه براى اين منظور از ديگر زنهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رخصت طلبيد.(١٤٥)

عايشه گويد: بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين موقع در منزل ميمونه يكى از زنان خود به سر مى برد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنان خود را فرا خواند، و از آنان خواست تا در منزل من بسترى شود، زنها نيز موافقت كردند، پس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان دو تن از افراد خانواده خود، كه يكى از آن دو، فضل بن عباس بود، در حالى كه پاهاى مبارك به زمين كشيده مى شد، و دستمالى به سر بسته بود وارد منزل من شد. (عايشه از آن مرد ديگر نام نمى برد.)

طبرى در تاريخ خود، و ديگران از عبيدالله بن عبدالله نقل كرده گويند: اين موضوع را به عبدالله بن عباس گفتم ، عبدالله بن عباس گفت : آيا مى دانى آن ديگر كه بود؟ گفتم : نه ، نمى دانم عبدالله بن عباس گفت : او على بن ابيطالب بود، وليكن عايشه تا آنجا كه مى تواند، نمى خواهد او را به خير و خوبى ياد كند.(١٤٦)

بخارى اين حديث را به همين گونه روايت كرده ، اما جمله آخر ابن عباس ‍ را (على را به خير و خوبى ياد كند) حذف نموده است(١٤٧)

عايشه گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منزل من آمد، در حالى كه از سردرد شكايت داشت ، و سپس به خانه ميمونه رفت(١٤٨)

حلبى شافعى گويد: ابن عباس گفت : آن مردى كه عايشه از او نام نبرد، علىعليه‌السلام بود، زيرا رابطه عايشه با علىعليه‌السلام خوب نبود، و خود به اين موضوع تصريح كرده در هنگامى كه مى خواست از بصره بيرون شود،و بعد از جنگ جمل ، و مردم براى توديع عايشه او را بدرقه مى كردند، و علىعليه‌السلام نيز در ميان آنان بود، عايشه گفت : به خداوند سوگند ميان من و علىعليه‌السلام چيزى نبود، مگر آنچه بين زن و خويشان او (از جانب همسرش) وجود دارد.(١٤٩)