عثمان وقتی به خلافت رسید، تعهد داده بود که "بر اساس کتاب الله و سنت پیامبر و سنت شیخین" عمل کند و خیلی به اطرافیانش نپردازد؛ اما عملکرد او به گونه ای دیگر بود.
.او بیت المال را بی حساب و برنامه مصرف می کرد. این داستان از دوران عثمان شنیدنی است:
عبدالله بن ارقم، کسی بود که در دوران خلافت خلفا، او را به عنوان کسی که سابقه ی خوبی در اسلام دارد می شناختند، زیرا در صدر اسلام از مُکنت خوبی برخوردار بود و شخص محترمی در مکه به حساب می آمد. او را خازن بیت المال کرده بودند و امکانات و اموال مسلمین در دست او بود. می گفتند: او خودش آدم ثروتمندی است، پس چشم به مال بیت المال نمی دوزد.
یک روز عثمان به او گفت: صد هزار هزار (صد میلیون)درهم به من پیش قسط بده.
عبدالله بن ارقم به او گفت: باید رسید بنویسی.
عثمان عصبانی شد و گفت: تو چه کاره ای که به خلیفه این حرف را می زنی و از من رسید می خواهی؟ تو نگهبان پول هستی، حالا از خود من رسید می خواهی؟!
عبدالله که این گونه دید، در برابر مردم حاضر شد و گفت: مردم! من تا حالا فکر می کردم مال شما را نگهداری می کنم، نمی دانستم نگهبان اموال خلیفه هستم.
او این حرف را زد و به خانه اش رفت.
خبر به عثمان رسید، به مسجد آمد، و بالای منبر گفت: ابوبکر قبیله ی خود را بر دیگران ترجیح می داد و هر چه پول داشت به "بنی تَیْم"می داد، عمر هم"بنی عَدِی" را بر کل مردم ترجیح می داد و من هم براساس سنت شیخین عمل می کنم و بنی امیه را بر دیگران ترجیح می دهم. من چه خطایی مرتکب شده ام؟!
سپس گفت: اگر جلوی در بهشت بایستم و بتوانم همه ی بنی امیه را به بهشت ببرم، می برم و بعد خودم داخل می شوم.
بعد ادامه داد: اصلاً مال، مالِ ماست. به دماغ هر کس که می خواهد بر بخورد، بخورد. اصلاً تمام بیت المال، مالِ ماست.
عمار یاسر در آنجا بلند شد و گفت: ایهاالناس! شاهد باشید که حرف او به دماغ من بر می خورد.
عثمان گفت: مگر تو اینجا نشسته بودی؟! از منبر پایین آمد، او را با دو پا لگدمال کرد، تا این که عمار از حال رفت. او را در حالی که از هوش رفته بود و چیزی احساس نمی کرد، به خانه امّ سلمه بردند.
مردم این کار را خیلی عظیم و زشت شمردند. عمار آن روز نتوانست نماز ظهر و عصر و مغرب را بخواند. از صبح که کتک خورده بود تا بعد از مغرب به هوش نیامده بود. وقتی به حال آمد گفت: الهی شکر، ما از قدیم در راه خدا اذیت می دیدیم، حالا این اذیت هم در راه خداست.
عثمان خبر دار شد عمار در خانه امّ سلمه است. فرستاد نزد امّ سلمه که چه خبر است؟! در خانه ی تو این فاجر، فاسق تبهکار چه می کند؟
عمار یاسر شخصیت برجسته ی تاریخ اسلام است با سابقه ی درخشان خدمت به پیامبر و پیشرفت اسلام، حالا عثمان او را فاجر و تبهکار می داند. واقعاً عمار فاجر و فاسق است!؟ او امّ سلمه را هم زیر سؤال می برد، که از همسران خوشنام رسول خداست. این ها از زوایای دقیق تاریخ است که باید بدانیم.
عثمان به امّ سلمه گفت: عمار را از خانه ات بیرون کن. امّ سلمه گفت: به خدا قسم یاد می کنم گروهی برای توطئه علیه تو، در خانه ی من نیستند. فقط عمار و دو دخترش در منزل من هستند که از او پرستاری می کنند. دست از ما بردار و برو زور و قدرت خود را جای دیگری که می خواهی، قرار بده. عمار را که به این گونه مجروح کرده ای، حالا دستور می دهی از خانه ام بیرون کنم؟! امّ سلمه گفت: این صحابه ی پیامبر است که از دست تو جان می دهد و جانش را کف دست گرفته تا اشتباهات تو را درست کند، آن وقت تو او را به این روز درآورده ای؟!
عثمان دید قافیه را باخته است. امّ سلمه را هم از دست داده و کار را خراب کرده است. فرستاد دنبال طلحه و زبیر که عمار را از من راضی کنید. این ها نزد عمار آمدند، ولی عمار آن ها را راه نداد و آن ها برگشتند و خبر را به عثمان رساندند.(۱)
خداوند در مورد عمار یاسر می فرماید:( إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ ) ۲)
پدر و مادر او اولین شهید در راه اسلام هستند. قریش با شکنجه های خود، این زن و مرد را آزار دادند و آن ها را به آتش انداختند. عمار این ها را دید و وقتی نوبت او شد، گفتند: از اسلام برگرد. او به ظاهر، از خدا و رسول برگشت. او را آزاد کردند. وقتی عمار نزد پیامبر رسید، شرمنده بود که چرا من مثل پدرم کشته نشدم و مجبور شدم خلاف میل باطنی ام حرفی بزنم که اصلاً قبول ندارم. آیه ی قرآن نازل شد، نه تنها درباره ی یاسر و سمیه، بلکه در حق عمار که ایمان در قلب او محکم است، گرچه به ظاهر تقیه کرده است. عمار با این آیه سرافراز شد.(۳)
___________________________________________
۱- بحارالانوار، ج ۳۱، ص ۴۸۱_ ۴۸۳.
۲- سوره ی نحل، آیه ی ۱۰۶.
۳- تفسیر قمی، ج ۱ ص ۳۹۰.