10%

عثمان گفت: هر چه گفتی من به آن عمل می کنم.

حضرت به سوی مردمی که خانه ی عثمان را محاصره کرده بودند، رفت. آن ها در مرحله ی اول با حضرت درگیر شدند که تو چرا آمده ای و برای عثمان وساطت می کنی؟ او باید تسلیم شود.

بعضی گفتند: علی پسر عموی پیامبر است و کتاب خدا را عرضه می کند، از او بپذیرید و قبول کنید.

آن ها گفتند: عثمان این حرف ها را تضمین نکرده که از حکومت دست بر دارد.

حضرت فرمود: آری

بزرگان آنان به همراه حضرت علیعليه‌السلام بر عثمان وارد شدند. بر او عتاب کردند و گفتند: آنچه ما می خواهیم، باید برایمان بنویسی و علی از طرف تو ضمانت داده است.

عثمان گفت: هر چه می خواهید بنویسید تا امضا کنم.

آن ها نوشتند: «بنده خدا، عثمان بن عفان امیر مؤمنان، برای مسلمانانی که بر او خرده گرفته اند و از او خشنود نیستند، تعهد کرده و گفته: برای شما بر عهده می گیرم که به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل کنم و به این شرایط پایبند باشم که: حق محروم داده شود. به کسانی که از حکومت می ترسند امنیت دهم. آن هایی را که تبعید کرده ام برگردانم. اگر به کسی نامه دادم از پشت سر به او خنجر نزنم. "فیء" غنائم بیت المال دست به دست بین ثروتمندان نچرخد. و علی بن ابیطالب این ها را برای مؤمنین و مسلمین ضامن باشد که عثمان قول بدهد، وفا کند و به آنچه در کتاب خداست عمل کند. بر این نامه زبیربن عوام، طلحه بن عبیدالله، سعد بن مالک، عبدالله بن عمر

و ابو ایوب بن زید گواهی دادند. این تعهد نامه را عثمان در ذیقعده سال ۳۵ امضاء کرد».

آن ها این نامه را گرفتند و حضرت علیعليه‌السلام هم تعهد دادند که عثمان به آن عمل کند. بزرگان صحابه هم گواهی دادند.

(از ویژگی های تقسیم غنائم و اموال بیت المال در حکومت ظالمانه عثمان، مثال همان تقسیم ارثی است که دو برادر با هم تقسیم می کردند. برادر بزرگ تر به برادر کوچک تر می گفت بیا، ارث پدر را تقسیم کنیم.

از سطح خانه تا به دم بام از آنِ من!

از پشت بام تا به ثریا از آنِ تو!

آن اَستر چموش لگدزن از آنِ من!

آن گربه ی ملوس میو کن از آنِ تو

تقسیمات بیت المال در دوره ی عثمان خیلی وقت ها اینطوری می شد. لذا آن گروه بر تقسیم بیت المال هم اعتراض داشتند.)

شورشی ها از خانه ی عثمان رفتند. وقتی به منطقه ی "ایله" (در راه مصر) رسیدند، دیدند سواری می آید. او را گرفتند و از او پرسیدند: تو کیستی؟

گفت: من نماینده ی عثمان به عبدالله بن ابی سرح والی مصر هستم.

آن ها گفتند: او را بگردیم، شاید عثمان راجع به ما چیزی نوشته باشد، او را گشتند و چیزی پیدا نکردند. اما شیشه ی لاک و مهر شده ای را دیدند که درون آن نامه ای است به عبدالله ابن ابی سرح. در آن نامه نوشته بود: وقتی نامه من رسید، دست و پای این افراد را بِبُر و آن ها را بکش. نامه را که خواندند، از همان راه برگشتند و به نزد حضرت علیعليه‌السلام رفتند. سپس پیش خلیفه رفتند و گفتند: مردم تو را عتاب کردند، آن وقت تو چنین برخورد کردی و این نامه را نوشتی؛ در حالی که ما خط و مُهر تو را می شناسیم.

حضرت علیعليه‌السلام از این وضع بسیار ناراحت شدند.

در آن زمان سعد از مدینه خارج شد. (احتمالاً سعد بن ابی وقاص آن زمان زنده نبود. ظاهراً "سعد" نام یکی از مهاجرین است). وقتی این حالت را دید، از مدینه خارج شد. به او گفت: یا ابااسحاق، کجا می روی؟!

گفت: دیروز به خاطر دینم از مکه به مدینه گریختم. امروز به خاطر دینم از مدینه به مکه می خواهم فرار کنم.

(یعنی مدینه ای که حاکمش عثمان باشد، دارالاسلام نیست. کما اینکه مکه ای هم که ابوسفیان و ابوجهل حاکم بودند، دارالاسلام نبود.)

امام حسنعليه‌السلام به حضرت علیعليه‌السلام پیشنهاد کردند که شما هم از مدینه خارج شوید و از معرکه کنار بروید.

(باید دانست که وقتی امامی به امام دیگر پیشنهاد می کند، نه اینکه از حال یکدیگر خبر نداشته باشند، بلکه سخن مردم را منتقل می کنند، که بعداً اعتراض نکنند چرا چنین پیشنهادی نشد.

وقتی هم که حضرت زهراعليها‌السلام به امیرالمؤمنینعليه‌السلام می فرماید: در خانه مثل بچه ای در رحم مادر نشسته ای و..... این تعبیر اعتراض آمیز نیست، بلکه زبان حال مردم است.

اکنون از طرف امام مجتبی به نمایندگی از طرف مردم چنین پیشنهادی می شود تا سؤال و جواب در تاریخ ثبت شود).

امام حسن می فرمایند که از مدینه خارج شو و عزلت بپذیر. مردم چاره ای ندارند. و نزد تو می آیند، حتی اگر در صنعا باشی. می ترسم این مرد عثمان کشته شود، و تو در اینجا باشی و فردا به گردنت بیندازند.

حضرت امیرعليه‌السلام فرمودند: فرزندم! می گویی از خانه ی هجرتم خارج شوم؟ گمان نمی کنم احدی جرئت کند که این حرف را بزند.

(در اینجا لازم است نکته ای را توضیح دهم: یکی از گناهان کبیره"تعرب بعد الهجره" است. یعنی چه؟ اصل کلمه ی اَعرابی و عربی دو معنی دارد. آدم بیابان نشین و بیابان گرد و دور از زندگی جمعی و عمومی را "عرب" گویند. یعنی کسی که بیابان نشین است. ویژگی این گروه آن است که ساده و صراحت گو هستند و هر چه قدیمی تر باشند به آن لغات اولیه ی عربی نخستین آشنا ترند.

لغات که اضافه می شود از آن لغت اصلی دور می شود. لذا هر چه انسان بیابان نشین تر باشد، در بیان کلمات فصیح تر و بلیغ تر است و ریشه ی کلمات را بهتر می داند.(۱)

________________________________________

۱- مخالفان، در ماهواره مطلبی به امام حسینعليه‌السلام نسبت داده اند. آن ها روایتی را که از امام صادقعليه‌السلام نقل شده، به عنوان روایت امام حسینعليه‌السلام پخش کردند، به این مضمون که: دوستان ما عرب و دشمنان ما عجم هستند. ما روی کلمه ی عرب بحث کردیم. گفتیم: حضرت در اینجا به قوم عرب و غیر عرب کاری ندارد، بلکه اشاره به یک فضیلت تکلمی دارد. یعنی دوستان ما فصیح و بلیغ و خوش بیان هستند، ولی دشمنان ما، آگاه نیستند. نمونه ی این فصاحت و بلاغت را در حضرت زینب و ائمه ی اطهار، دوستانشان و سخنوران شیعه می بینیم که در مناظراتی که با دشمنانشان می کردند، گاهی با یک کلمه طرف مقابل بیچاره می شد. در روش مناظره، علامه حلی را می بینیم که با تسط بر سخن و کلام به جا و به موقع، همان حالت قاطعیتی را دارد که یک عرب به این معنا داراست. آن روایت ربطی به قوم عرب و عجم ندارد. فضیلت عجم ها در جاهای دیگر آمده، از جمله ذیل آیه ی قرآن که خداوند می فرماید: اگر پیامبر را یاری نکنید،( فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّـهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ ) (مائده _ ۵۴)، پیامبر فرمودند: منظور خویشاوندان و همشهری های سلمان فارسی است. پس جهت گیری آن روایت، ناظر بر دشمن بودن عجم به معنای غیر عرب نیست، بلکه به معنای کسی است که مانند افراد گنگ، نمی تواند کلام خود را ثابت کند و در استدلال ناتوان می ماند. در حالی که شیعه، "عرب" است، یعنی مانند سخنوران زبر دست، حقانیت عقیده اش را به روشنی نشان می دهد.

عرب، یعنی بیابان نشین. کسی که از محل زندگی شرک و کفر که بیابان ها بود هجرت می کرد و به مدینه می آمد و کنار پیامبر مسلمان شده بود. اگر می خواست به بیابان خودش برگردد و با قوم و قبیله ی کافرش زندگی کند، به او می گفتند: تعرّب بعد الهجره، (زیرا ممکن است تحت تأثیر آنان از اسلام برگردد) یعنی به بلاد اسلامی هجرت کردی و زندگی با مسلمانان را شروع کردی، چرا باز می خواهی برگردی به بلاد کفر؟!