در طلوع آفتاب روز جمعه، دویم ذی قعده، رسیدیم به بندر بیروت و در آن موقف به حکم قانون دولتی، از بابت فوت دو نفر از عامه، علامتِ زرد به کشتی راست نمودند و به عنوان قرنطینه، کشتی را با حاج تا ۲۴ ساعت توقیف نمودند. در روز پنجم طبیب دولتی از بیروت آمد و تمام آحاد خلایق را فرداً فرد ملاحظه نمود. آن وقت اجازه خروج داد. و از آن[جا] که حواصل[حوصله] حاج از مکث در کشتی تنگ، لذا در وقت اخراج خیلی به هم مزاحمت دادند. در همان بین هم بعضی از فواکه؛ از قبیل انگور و انار برای فروش حاضر شد. دو قروش برای انگور و انار دادم. سه عدد انار که تخمیناً هر یک بلااغراق بیست تخم میشد با دو چارک خودمان انگور تازه دادند که گویا هرگز آن نوع انار و انگور را نوبر نکرده بودیم و به قدر ثلث آن انگور و انار بیشتر خورده نشد.
بعد از اینکه از هر نفری ربع مجیدی گرفته وما را به شهر بیروت کنار آوردند، وقتیکه ملاحظه شهر و نعمای آن را از همه قسم نمودیم، همه عالم را فراموش نمودیم. فی الحقیقه کسی تا بیروت ومضافات و انواع نعمات و اقسام فضایل و فواضل و صنایع و علوم آن شهر والفوی[؟ کذا] و اجتماع همه قسم فواکه را در فصل واحد که در باغات و بوستانهای آنها حاضر بود سیاحت نکند، معنی بهشت دنیا را نفهمیده، به هرچه وصف کنم از خوبی و ارزانی و طراوت و پاکیزگی، باز از هزار افزون است اما چه فایده که برای ما وقوف کامل که سیر صحیح بشود در آن شهر تماشایی ممکن نشد. تخمیناً سه ساعت بیشتر توقف نکردیم که ماشین[۲۴] به راه شام حرکت کرد. مع هذا در آن قلیل زمان، خیلی سیاحت کردیم. فاصله شهر که در کنار ساحل بود تا ییلاقش نیم فرسخ کمتر بود. در تمام اطراف و اکناف آن به قدری که چشم کار میکرد از نشیب و فراز و سهل و جبال، یک شبر بایر و بی نفع دیده نشد. بادنجانهای مرغوب، لیموی عمان، غوره رطب مانند، بالای درخت انگور به مو آویخته، فالیزه در بوستان از همه جور، انارهای شیرین بسیار بزرگ ارزان، یکی یک شاهی؛ وَ فیها ما تَشْتَهیهِ الأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأَعْیُن