همه پيامبران داراي عصمت بوده واز گناه كردن دوري ميكردند. زيرا:
١ - چون آنها مربّي انسانها بودهاند، چنانچه خود گناهميكردند، نميتوانستند پيروان خود را از گناه نجات دهند.
٢ - مردم اگر از پيامبران عمل زشتي را ميديدند ديگر به حرف او گوشنكرده و به او اعتماد نمينمودند.
٣ - همانطور كه سوزندگي آتش براي ما اثبات شده ويقيني است برايپيامبران هم آثار بد گناه يقيني بوده لذا زشتي گناه را كاملا يقين داشتندواز آن دوري مينمودند.
چرا خداوند عدهاي را شريف وعدهاي را پست قرار داد؟
شخصي از امام صادقعليهالسلام پرسيد:چرا خداوند يك عده را شريف ودسته ديگري را پست قرار داده است؟فرمود:شريف كسي است كهاطاعت خدا كند و پست كسي است كه نافرماني او نمايد.
پرسيد:آيا درميان مردم عدهاي ذاتا خوبتر از عدهاي ديگرنيستند؟ فرمود:تنها ملاكبرتري تقواست.البته خداوند عزّ و جلّ گروهياز فرزندان ادم را انتخاب كرد و آنها را پاك قرار داد و در صلب پدرانومادرانشان از آلودگي دور نمود و از ميان آنها پيامبران را انتخاب نمودكه آنها پاكترين فرزندان آدمعليهالسلام هستند.وعلت اين امتياز آن بود كهخداوند هنگام افرينش آنها ميدانست كه آنهامطيع او خواهند بود وهمتايي برايش نميگيرند.پس سبب اين امتياز و مقام بلند،اطاعتوعمل انهاست.«بحارج١٠ص١٧٠»
آنان پنج نفر بودهاند كه بدليل كتاب ودين جداگانه به صاحبان دينشناخته شدهاند.شامل:
نام اصلي نوح،عبدالغفار يا عبدالملك يا عبدالاعلي' است و علتاينكه او را نوح خواندند كثرت نوحه و گريه آنحضرت بوده است.
«نوح پيامبر تا وقتي كه ٤٦٠ سال از عمرش گذشته بود،پيوسته دركوهها زندگي ميكرد وبه عبادت حقتعالي روزگار خود را بسر ميبرد و زنوفرزندي نداشت ولباس پشمين ميپوشيد و از سبزيهاي زمين غذايخود را تأمين ميكرد تا اينكه پس از گذشتن مدت مزبور جبرئيل بنزدوي آمده گفت:چرا از مردم كنارهگيري كردهاي؟گفت:براي آنكه قوم منخدا را نميشناسند از اينرو من از ايشان كنارهگيري اختياركردهام.جبرئيل گفت:با آنان مبارزه كن!نوح گفت:قدرت ندارم.و اگرعقيده مرا بفهمند مرا ميكُشند.
جبرئيل گفت:اگر نيروي اين كار بتو داده شود با آنها مبارزه ميكني؟
نوح گفت:چه بهتر از اين،و اين كمال آرزوي من است.در اين موقعنوح پرسيد:تو كيستي؟
جبرئيل فرشتگان را صدا زد و چون فرشتگان به دورش جمع شدند، نوح ترسيد ولي جبرئيل خود را به وي معرفي كرد و سلام خدايرحمان را به وي ابلاغ كرد و بشارت نبوت را بدو داد و به او دستور داد باعمورة- دختر ضمران بن اخنوخ - كه نخستين كسي بود كه بعدا به نوحايمان آورد- ازدواج كند.
نوح در حالي كه روز عيد بود و عصايي در دست داشت كه از ضميرمردم خبر ميداد،نزد مردم آمد .در آن روز سركردههاي قوم نوح هفتادنفر بودند كه نزد بتها رفته بودند.نوح صدا را به لااله الاّالله بلند كرد ونبوت خويش و پيامبران قبل از خود وبعد از خود را به مردم اطلاعداد.در اين موقع بتها را لرزه فرا گرفت و آتشهائي را كه روشن كرده بودندخاموش شد و مردم دچار وحشت شدند.
بزرگان و سركرده هاپرسيدند:اين مرد كيست؟
نوح گفت:من بنده خدا هستم كه خداوند مرا به عنوان پيامبر بنزدشما فرستاده است و من شما را از عذاب الهي بيم ميدهم.
عموره وقتي سخن نوح را شنيد به او ايمان آورد.پدرش وقتي متوجهشد به عموره گفت:باين زودي سخن نوح در تو اثر كرد؟من ميترسم كهپادشاه متوجه ايمان تو شود وتو را بكشد.
ولي عموره به سخن پدر توجهي نكرد و دست از ايمان خود برنداشت.پس از آن هرچه او را تهديد كرده وزنداني نمودند از ايمانبخداي نوح دست نكشيد تا بالاخره نوح با وي ازدواج كرد و سام بننوح از وي بدنيا آمد.
علامه مجلسي طبق روايات اهل بيتعليهالسلام عمر نوح را ٢٥٠٠ سالذكر كرده كه ٨٥٠ سال قبل از پيامبري و ١١٥٠ سال بعد از پيامبري وقبلاز طوفان و٥٠٠ سال بعد از طوفان زندگي نمود.قبر نوح در نجفاست.